ظهور و سقوط یک قهرمان
جک ولش چگونه هیبت سرمایهداری را شکست؟
«برای اینکه یک تمدن را بفهمید باید قهرمانان آن را بشناسید.» این شروع کتابی است که اخیراً توسط «دیوید گلس»، نویسنده روزنامه نیویورکتایمز و خبرنگار سابق فایننشالتایمز به بازار عرضه شده است. این کتاب مربوط به سرگذشت مدیرعامل پیشین جنرالالکتریک است و دیوید گلس تلاش کرده زندگی «جک ولش» را برای خوانندگان شرح دهد. جک ولش در دهههای 80 و 90 میلادی آمریکا به عنوان یکی از موفقترین مدیران بنگاههای اقتصادی آمریکا مشهور بود. او برای 20 سال مدیرعامل و رئیس هیاتمدیره جنرالالکتریک بود؛ یعنی از سال 1981 تا 2001. وقتی در سال 1981 و در 46سالگی به مدیرعاملی جنرالالکتریک منصوب شد، جوانترین مدیر این بنگاه اقتصادی آمریکا به شمار میرفت.
اما زمانیکه ولش به مدیرعاملی جنرالالکتریک منصوب شد، هدف اولیه او این بود که جنرالالکتریک به بنگاه اول یا دوم آمریکا تبدیل شود. پایه اولیه جنرالالکتریک در سال 1889 و به ابتکار توماس ادیسون، مخترع معروف، گذاشته شد. تولید اولیه این بنگاه که ادیسونجنرالالکتریککمپانی بود، تولید لامپ و بعد موتور بود. در سال 1892 این بنگاه با بنگاه تامسون-هیستونالکتریککمپانی ادغام شد و «جنرالالکتریک» از دل آن بیرون آمد. در اوایل دهه1920 تولید این بنگاه علاوه بر لامپ و سیم برق، یخچال و موتور برق بود اما صنعتش در مدیریت ولش گسترده شد بهطوریکه تا سال 2021 تولید جنرالالکتریک در زمینههای مختلف از جمله صنایع هوایی، برق، انرژی تجدیدپذیر، صنایع دیجیتالی و لوکوموتیو بود.
زمانیکه ولش مدیریت جنرالالکتریک را در دست گرفت ارزش بازار این شرکت 12 میلیارد دلار بود-سال 1981- اما زمانیکه او بازنشسته شد -2001- ارزش این بنگاه در بازار به بیش از 400 میلیارد دلار رسیده بود.
اکنون سرگذشت و کار او که ابداعی نوین را در بنگاههای اقتصادی آمریکا ایجاد کرده دستمایه کتاب جدید دیوید گلس شده است.
به نوشته گلس، مدیران بنگاههای اقتصادی آمریکا به همان اندازه روسای جمهوری آمریکا نقش بسزایی در رشد و تمدن آمریکایی داشتهاند و دارند. البته این حرف گلس بیربط نیست. در همین ایام کافی است به مدیران و کارآفرینان برجسته آمریکایی نگاهی بیندازیم. جف بزوس، مدیر آمازون؛ مارک زاکربرگ، مدیر فیسبوک؛ بیل گیتس، مدیر مایکروسافت؛ ایلان ماسک، مدیر تسلا را نگاه کنید. بیش از هزار میلیارد دلار ارزش این چهار بنگاه آمریکایی است: یعنی معادل یکبیستم تولید ناخالص داخلی آمریکا و سه برابر تولید ناخالص داخلی ایران.
اما در زمانهای که غولهای راهآهن و بزرگان صنعتی دست در دست هم داده بودند تا آمریکا را به قله جهان برسانند، به اعتقاد گلس یک نفر بود که توانست جهان اطراف خودش را تغییر دهد و حتی پس از مرگش این تغیییر و استحاله ادامه یافت، کسی که تغییر روح زمانه را در دست داشت و از آنها برای بازنویسی قواعد اقتصادی آمریکا استفاده کرد و جزو قهرمانان اقتصادی و فرهنگی آمریکا شد. به اعتقاد گلس او کسی نبود جز: جک ولش.
اما واقعاً جک ولش چه کرده بود که گلس مینویسد سرمایهداری را شکاند و فایننشالتایمز هم مینویسد او تاثیر و نفوذ بسیار زیادی بر سرمایهداری آمریکایی داشته است.
به نوشته گلس، ولش در زمانه خودش که سرپرست یکی از قدرتمندترین بنگاههای آمریکا شده بود به عنوان یک صاحب نظر و کسی که نگاه به آینده دارد مورد ستایش قرار گرفته بود. او وعدههای جهانیسازی را شناخته بود و به سرعت جنرالالکتریک را برای رقابت در عرصه جهانی شکلی دوباره داد. او توانسته بود گوشههای تاریک را ببیند و جنرالالکتریک را در وقت درست به سمت رسانهها و صنایع مالی سوق دهد. بالاتر از همه اینها او قدرت بازار سهام را فهمیده بود و از توان و پیچیدگی جنرالالکتریک برای پاداش به سهام خود شرکت استفاده کرد. نتایج مالی که او آن کار را انجام داد برای آنهایی که به اندازه کافی بخت یارشان بود غیرقابل انکار بود. در طی دوره مدیریتش قیمت سهام جنرالالکتریک سالانه نزدیک به 21درصد رشد کرد که بسیار بالاتر از رشد اساندپی500 بود. زمانیکه ولش مدیریت جنرالالکتریک را بر عهده گرفت ارزش این بنگاه 14 میلیارد دلار بود. دو دهه بعد ارزش بنگاه به 600 میلیارد دلار رسید؛ باارزشترین بنگاه در جهان.
روزنامه فایننشالتایمز هم چنین تعبیری از جک ولش دارد. به نوشته این روزنامه در اواخر دهه1990 زمانیکه جک ولش در اوج اقتدارش قرار داشت، با اینحال مدیر اجرایی جنرالالکتریک یک چهره مورد مناقشه بود. ولش بهشدت مورد نقد منتقدانش قرار داشت. هفتهنامه نیوزویک به او لقب «جک نوترونی» داد -یعنی بدون ذرهای احساس- و این لقب به خاطر تعدیل بیرحمانه شغلی که او در دهه 1980، در دهه اول مسوولیتش در جنرالالکتریک، اعمال کرد، به او داده شد. او این بنگاه را که در دهه 1920 به «الکتریک سخاوتمند» معروف بود آن هم بهخاطر خیرخواهیای که برای کارکنانش داشت، سیستم رتبهبندی بیرحمانهای را بر آن اعمال کرد که بر مبنای آن سالانه 10 درصد از هر تیمی که عملکرد پایینی داشتند اخراج میشدند. با اینحال او از سوی مجله فورچون «مدیر قرن» نامیده شد. موفقیت بیتردید او در اضافه کردن ارزش به سهامداران بنگاه است که خیلی از سوی این سهامداران مورد ستایش قرار میگرفت. روش و منش او آنچنان در رونق جنرالالکتریک موفق بود که توسط شرکتهای رقیب مورد استناد قرار گرفت و کپی شد.
فایننشالتایمز در ادامه مینویسد در ایالاتمتحده و کشورهای جهان، نمیتوان سرمایهداری و رشد سریع جهانیسازی را بدون ظهور جنرالالکتریک تحت مدیریت ولش، مرد کوچکاندامی با قدرت بینالمللی، درک کرد. با اینحال ولش همچنین مسوول ریزش شرکتهای آمریکایی و فساد بدنه سیاسی آن است. دیوید گلس در کتاب خود تلاش کرده است تا این مرد را که او به وی لقب «ولشیسم» داده بشناسیم. مردی که با امپریالیسم رفتار «کوچکسازی، معاملهگری و مالیسازی» داشت. ولش این رفتار را یک فضیلت میدانست؛ رفتاری که منشأ ژنتیکی آن را باید در فرضیه اولویت سهامداری میلتون فریدمن اقتصاددان دید. گلس میگوید در ولش این «ایدئولوژی درونی» یک میزبان دقیق پیدا کرده بود. گروه جنرالالکتریک که توماس ادیسون آن را پایهگذاری کرده بود و در آن زمان گروه قابل احترامی بود که لامپ، موتور و سیم تولید میکرد در دهه دوم 2000 میلادی نمونهای از یک رفتار مخرب با کارگرانش داشت. از زمانی که ولش بازنشسته شد، در سال 2001، ولشیسم ردپایی از تخریب را در شرکتهای اقتصادی امروزه از عملکردهای کاری آمازون گرفته تا بازدهی شدید کرافت هاینتز برجا گذاشته است.
گلس مینویسد بار اول که من ولش را دیدم، (در سال 1999) درباره او نوشتم وی نمونه حاکم از مدیرعامل بود؛ با گیرایی شدید و بدون تردید کاریزما. خبرنگاران اقتصادی بهطور قطع قهرمانپرستی را ارج مینهند. یکی از مدیران سابق اجرایی جنرالالکتریک میگوید: «اگر جک از یک پل به پایین میپرید، نیمی از فورچون 500 هم از پل پایین میپریدند.» با این حال شهرت ولش تقریباً به محض آنکه او سلطنت جنرالالکتریک را به جفری ایملت، جانشین خود داد شروع به فروریختن کرد. با شروع فروپاشی گروه انرژی انرون، سیلی از اختلاسهای مدیران اجرایی ایالاتمتحده فاش شد. ولش واکنش شدیدی از خود نشان داد و برخی از امتیازهایی را که در بسته بازنشستگیاش بود از جمله یک آپارتمان در برج و هتل بینالمللی ترامپ که بر سنترال پارک مشرف بود، انکار کرد. ولش به آرامی از زیر نورافکنها و کانون توجه بیرون نیامد. تقریباً تا زمان مرگش در سال2020 از او به طور مداوم تقاضا میشد که در سیانبیسی، شبکهای که زمانی توسط جنرالالکتریک کنترل میشد، صحبت کند. او همچنین به کاندیداتوری ریاستجمهوری ترامپ کمک مالی کرد و از پیروان تجاریاش هم خواست این کار را بکنند. او یک برنامه MBA با نام خودش برپا کرد. هرچند که میراث مستقیم او در جنرالالکتریک لکهدار شده بود. سرمایه جنرالالکتریک، تجارت مالی گستردهای که او در درون این بنگاه ساخته بود با مدیریت خلفش با بحران مالی سال 2008 و پس از آن ادامه یافت اما بیرمق. تداوم افزایشهای دورقمی سود که در دوران ولش وجود داشت، در مدیریت جدید غیرممکن شد. شهرت درازمدت گروه که برای مدیران عامل آینده یک درس مدرسهای بود سرانجام در سال 2018 با انتصاب یک مدیر خارج از بنگاه، لاری کالپ، به عنوان مدیرعامل از هم باشید. او در حال تخریب خانهای است که جک ساخته بود. گلس با توانمندی توانسته است که این سقوط را تاریخسازی کند. اما طبق اظهارنظر گلس سرعت ولشیسم رو به کاهش است آن هم بهخاطر پراکندگی مقلدان و ستایندگان او؛ افرادی که عمدتاً توسط شخص خودش تربیت شده بودند. کتاب «مردی که هیبت سرمایهداری را شکست» کتاب بسیار خوبی است آن هم به این خاطر که مسیر مدیران اجرایی جنرالالکتریک را بعد از آنکه آنها کنار رفتند بر روی دیگر بنگاهها ردیابی کرده است: رشد کوتاهمدت، کاهش شغل و اندازهگیری بازدهی سبک جنرالالکتریک، کاهش قیمت سهام، فرهنگ و... فارغالتحصیلان جنرالالکتریک سعی کرده بودند مدیریت ولش را در سازمانهای مختلف مثل بوئینگ، سازندگان MS و شبکه زنجیرهای «خودت انجام بده» هومدپارتمان به کار گیرند. در پایان رابرت ناردلی، مدیر هومدپارتمان، که در مسابقه موفقیت ولش پیشگام بود متوجه شد که سهام خردهفروشی این شرکت کاهش و پرداختیهایش افزایش یافته بهطوریکه بسته پاداشش به 210 میلیون دلار رسیده است. گلس حتی متوجه ردپای رئیس سابق جنرالالکتریک بر روی شبکه اشتباهاتی شد که به سوانح وحشتناک بوئینگ737 مکس در سالهای 2018 و 2019 منجر شدند. مدیران اجرایی جنرالالکتریک نقش کلیدی در ساخت هواپیما داشتند. یکی از آنها به نام دیو کالاهون، عنوان سرپرست اجرایی بوئینگ را در حین سوانح برعهده داشت. او در مصاحبهای که بعد از فوت ولش در سال 2020 با گلس داشت ولش را «مرشد همیشگی» خودش میدانست. این کتاب ادعا میکند که کارگران بوئینگ مطرح کردهاند که «همان نوع فشاری که ولش در داخل کارخانههای جنرالالکتریک وارد میکرده» بر آنها وارد میشده است. گلس در این کتاب برای درمان میراث ولش پیشنهادهایی را برای سهامداران سرمایهداری مطرح میکند: از شراکت در سود سهام گرفته تا مالیات بر بستههای پرداختی که به مدیران میدهند.
جک ولش یک موقعیت نافذ بیهمتا در لحظه حساس سرمایهداری آمریکا داشت. اما او در پیش بردن بازدهی بیشتر در عرصه رقابت جهانی تنها نبود. در ضمن اگر ولش وجود نمیداشت آمریکاییها این توان را به خوبی داشتند که ولش دیگری را اختراع کنند.