تاثیرگذاری اقتصاددانان بر سیاست
چگونه میتوان مثل یک اقتصاددان فکر کرد؟
*چقدر میتوان به اقتصاددانان اعتماد کرد؟ اقتصاددانان تا چه اندازه بر سیاستگذاریها اثرگذار هستند و اگر اثرگذار هستند از چه زمانی تاثیرگذار شدهاند؟
«الیزابت پاپ برمن»، استادیار مطالعات سازمانی دانشگاه میشیگان، کتابی جنجالی را در اوایل امسال وارد بازار کرد. «مثل یک اقتصاددان فکر کنید: چگونه بازدهی در سیاست ایالاتمتحده جای برابری را گرفت» عنوان این کتاب خواندنی و جالب است که دانشگاه پرینستون آن را منتشر کرده است. این کتاب آنقدر گیراست که مجله نیویورکر، در معرفی این کتاب نوشت و سایت فارن افیرز هم معرفی مبسوطی از این کتاب کرد. همچنین این کتاب یکی از کتابهای پیشنهادی روزنامه فایننشالتایمز برای فصل تابستان است.
الیزابت برمن در کتاب خود که 10 فصل دارد به «شیوه تفکر» اقتصادی میپردازد. «سبک یا مشی منطق اقتصادی» محور کتاب اوست؛ منطقی که او عملاً آن را حاکمیت 40ساله نئولیبرالیسم میداند. عنوانی که مجله نیویورکر درباره معرفی این کتاب انتخاب کرده «جنگ علیه علم اقتصاد» است و در عینحال به نکته جالبی هم درمورد خانم برمن اشاره میکند. این مجله مینویسد: برمن به صورت یک باستانشناس عقاید، با بررسی و غور در آرشیوها بهترین تلاش خود را کرده تا منشأ مشی یا سبک منطق اقتصادی را دربیاورد تا به خوانندههایش نشان دهد این منطق چگونه توانسته سیاستگذاری دولت فدرال را از آن خود کند.
آنطور که برمن در کتاب خود آورده است در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، رهبران نظامی آمریکا که تحتتاثیر ساخت ماشینهای لجستیک و آماری قرار گرفته بودند، ابزاری که با کمک آنها جنگ را برده بودند، تصمیم گرفتند این ساختار را حفظ کنند، به همین خاطر درنهایت سازمانی را درست کردند که «رند» (RAND) نام دارد که مخفف تحقیق و توسعه است. این گروه که افتخار میکند تحلیلهای عملی، غیرحزبی و مستقل میدهد به سرعت توانست قامت خود را برافرازد و جای خود را در سیاستگذاریهای فدرال باز کند.
آنطور که در سابقه گروه «رند» آمده است این گروه یک «اتاق فکر» (Think Tank) است که در سال 1948 از سوی کمپانی هواپیماسازی داگلاس بنا نهاده شد تا برای نیروی هوایی ایالاتمتحده کار تحقیقاتی انجام دهد. در تاریخچه گروه رند آمده است، بیش از 80 نفر از بزرگان فکری آمریکا که برخی از آنها برنده نوبل هم هستند با این گروه همکاری کردهاند یا همکاری میکنند. افرادی چون هنری کیسینجر سیاستمدار معروف آمریکایی که اخیراً در سن 99سالگی کتابی را با عنوان «رهبری» وارد بازار کرد که هفتههای آتی به معرفی آن میپردازیم؛ کنث ارو، اقتصاددان معروف آمریکایی و برنده جایزه نوبل؛ پل ساموئلسون، اقتصاددان و برنده نوبل اقتصادی؛ رابرت آومان، ریاضیدان و نظریهپرداز بازی و برنده نوبل اقتصادی؛ ساموئل کوهن، مخترع بمب نوترونی؛ فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز معروف سیاسی؛ زلمای خلیلزاد، نماینده آمریکا در گفتوگوهای افغانستانی؛ جان نش، ریاضیدان و برنده نوبل اقتصادی و کاندولیزا رایس، وزیر سابق امورخارجه آمریکا در زمان جرج بوش پسر از جمله افراد مشهوری هستند که با این گروه همکاری کردهاند و ما آنها را میشناسیم. معلوم است که اتاق فکری با این افراد چه دستاوردهای مهمی میتواند در عرصه سیاستگذاری داشته باشد.
آنطور که نیویورکر نوشته است، مهمترین پروژه برای گروه رند از طرف دولت جان اف کندی آمد. دولتی که تشنه متخصصان بهویژه تحصیلکردههای هاروارد بود. این اتفاق زمانی رخ داد که رابرت مکنامارا، وزیر دفاع دولت، دور جان اف کندی را با گروهی از «بچههای تندوتیز» که از رند آمده بودند، گرفتند.
مکنامارا با طرح «مدیریت علمی» برای طرحهای اقتصادی، برنامهریزی و مدیریت و سیستم بودجهریزی آمده بود و برمن در اینجا بهدرستی اشاره میکند که این کار مک نامارا یک میراث مهم بر جای گذاشت و آن آوردن «منطق اقتصادی» به سازمانهای اجرایی و سپس کنگره بود که کمک کرد «نظم نوین آکادمی سیاست عمومی» ریخته شود. برمن سپس در ادامه کتاب خود فهرستی از سبک اقتصادی را که طی چندین دهه در حکومت نفوذ کرده بودند میآورد.
شاید در اینجا بتوانیم به مهمترین تحلیل سبک اقتصادی در سیاستگذاری بپردازیم: یعنی هزینه-فایده. البته تحلیلهای دیگری هم هست مانند «ارزیابی سیاستگذاری» یا «آزمایشهای تصادفی» که برمن به آنها اشاره میکند، اما مهمترین تحلیل سبک منطق اقتصادی به همان هزینه -فایده برمیگردد. این تحلیلها که نوعاً منطق ریاضی هم در آن هست عملاً باعث شد که نوع نگاه سیاستگذاری حکومت فدرال آمریکا از «جامعه بزرگ» به این تحلیلهای علمی تغییر یابد.
بدون شک منطق ریاضی از دیرباز در تحلیلها و سیاستگذاریها نقش بسزایی داشته است. برای مثال مجله نیویورکر در ابتدای معرفی خود از کتاب «مثل یک اقتصاددان فکر کنید» به چند نمونه تاریخی اشاره میکند. در کتاب آفرینش، حضرت یوسف در تعبیر خواب فرعون میگوید برای هفت سال قحطی که پس از هفت سال وفور میآید باید یکپنجم محصول را کنار بگذارید، یا سن تزو در کتاب «هنر جنگ» یک قاعده حساب را در جنگ به کار میبرد و آن نسبت جنگجویان است. او میگوید اگر نیروهای ما نسبت به نیروهای دشمن 10 به یک باشد او را محاصره کنید؛ اگر پنج به یک باشد به او حمله کنید و اگر دو به یک باشد نیروها را به دو قسمت تقسیم کنید.
اینکه قاعده ریاضی از چه زمانی وارد اقتصاد شد و الگوسازی را وارد عرصه اقتصاد کرد و به نوبه خود بر سیاستگذاریهای سیاستی اثرگذار شد یک پیشینه تاریخی دارد که در معرفیهای بعدی خواهد آمد.
اما برگردیم به کتاب برمن. برمن در کتاب خود، اهمیت «سبک یا مشی منطق اقتصادی» را به فیلسوفی به نام «ایان هکینگ» نسبت میدهد. او مینویسد که ایان هکینگ - فیلسوف کانادایی پوزیتیویست- در ابتدا واژه «مشی منطق» را ارائه داد. هدف از این مشی امکان جداسازی تفکر با پدیدار شدن آمارها بود.
اما مشی منطق، نهتنها پارادایمهای علمی نیستند بلکه مدل یا تئوریهای ویژه هم نیستند. درعوض آنها مجموعهای از مفهومهای جهت دادهشده یا راههای فکری درباره مسائل، فرضیات علی و رویکردی نسبت به روششناسی هستند.
مشی منطق اقتصادی ابتدا رویکردی سست داشت که در واشنگتن در اوایل دهه 1950 شروع به بالا آمدن کرد و میان سالهای 1965 و 1985 وارد سیاستگذاریها شد. در ابتدا با مفاهیم پایهای اقتصاد خرد مانند انگیزهها، شکلهای متنوع بازدهی و اثرات خارجی شروع شد.
این یک روند متمایز نسبت به مسائل سیاستگذاری شامل استفاده از الگوها برای سادهسازی، کمی کردن، سنجش هزینهها و فایدهها و فکر کردن نسبت به مابهازا شد. این همچنین شامل داستانهای علی میشد که به فرضیات اقتصادی مرتبط بود مثلاً سرمایهگذاری در آموزش که سرمایه انسانی را بالا ببرد و به درآمدها بیفزاید.
این نوع مشی بر اقتدار افرادی قرار گرفت که دکترا داشتند و دپارتمانهای اقتصادی را به وجود آوردند و این دپارتمانها را بازتولید میکردند و اعتبار آنهایی را که میخواهند از آن استفاده کنند تایید میکردند و در طول زمان بهتدریج به سمت تکامل پیش رفتند.
این دپارتمانها در مرکز آنچه لودویک فلک، میکروبشناس و فیلسوف آن را یک «حلقه غامض» نامیده، قرار دارند. حلقهای که از آن دسته افرادی ساخته شده که ژورنالهای سطح بالای اقتصادی منتشر میکنند و دانش جدیدی را با دیسیپلین به وجود میآورند.
دکترهای اقتصادی در دانشکدههای حقوق، علومسیاسی و تجارت تدریس میکنند، مکانهایی که دانشجویان ارشد، در دیسیپلینهای دیگر در معرض پایههای مشی منطق قرار میگیرند. در اصل، همانطور که جامعهشناسانی مانند تیم هالت و مت گوگرتی در برنامههای خود نشان دادهاند، آنها یاد میگیرند که «مثل یک اقتصاددان فکر کنند بدون آنکه اقتصاددان باشند».
این گروههای بزرگتر که فاقد دکترا در علم اقتصاد هستند اما با اصول پایهای منطق اقتصادی آشنا هستند، «حلقههای غامض» متمرکزی را تشکیل میدهند که تحت تاثیر سبک اقتصادی هستند. آنها شامل اعضای هیات علمی در دانشکدهها، تولیدکنندگان دانش که سیاست را به کار میگیرند و سیاستگذاران و وکلایی که رویکرد مشی اقتصادی را اتخاذ میکنند و گاهیاوقات هم از آن بیاطلاع هستند، میشوند. شاید ساکنان این حلقههای غامض با لبههای برنده این دیسیپلین آشنا نباشند، به همین خاطر آنچه در جبهههای دانش رخ میدهد ممکن است خیلی با اهداف سیاستی که آنها طرح میکنند مرتبط نباشد. همانطور که آلین انتهوون، اقتصاددان و یکی از بچههای تندوتیز مک نامارا در سال 1963 نوشته و دیگران هم آن را تایید کردهاند، «ابزارهای تحلیلی که ما (در سیاستگذاری) استفاده میکنیم سادهترین ابزار و بنیادیترین مفهوم تئوری اقتصادی است که اکثر ما در سال دوم دانشکده یاد گرفتهایم».
برمن در ادامه مطلب خود مینویسد: در عمل مشی اقتصادی یک رویکرد سست و قابلانعطاف به سمت تجزیه و تحلیل مسائل سیاستی است که بهتدریج در طول زمان تکامل یافته است. اما این مشی دو موضع هستهای دارد که بهکارگیری آنها را نمیتوان دید و در یک دامنه سیاستی متنوع بازی میکنند. اول، قدردانی عمیق از بازارها به عنوان تخصیصدهندههای کارآمد منابع. این به معنای آن نیست که طرفداران آن معتقد هستند که بازار کامل است و اینکه مقرراتزدایی همیشه جواب میدهد یا آنکه شکست یا نقص بازار مهم نیست. بلکه این به معنای آن است که آنها تمایل دارند نقش دولت را به عنوان کسی که چارچوب حقوقی را خلق میکند تا بازارها بهخوبی و صحیح کار کنند طوری تعریف کنند تا نقص بازارها برطرف شود. همچنین این به معنای آن است که آنها تمایل دارند دامنه سیاستی را از عینک بازار ببینند. آنها قرابتی را برای معرفی عناصر شبیه بازار مانند حق انتخاب و رقابت به درون عرصههایی از قبیل آموزش و بهداشت وارد میکنند که اساساً به وسیله بازار اداره نمیشوند.
دوم، مشی اقتصادی، ارزش بسیار بالایی برای «بازدهی» به مثابه اندازهگیری سیاست خوب قائل میشود. زمانی که یک هدف ویژه بهطور دموکراتیک انتخاب شد، طرفداران مشی اقتصادی یک سیاست خوب را به مثابه کارآمدترین ابزار برای رسیدن به آن هدف در نظر میگیرند. خود اهداف سیاستی را میتوان از طریق لنزهای بازدهی ارزیابی کرد: مثلاً یک سطح مناسب از مقررات، یکی از ابزارهایی است که سود خالص را برای جامعه حداکثر میکند. مشی اقتصادی، بازدهی را به مثابه ارزشی که از لحاظ سیاسی خنثی است به نمایش میگذارد. آیا به هر هدفی میتوان کموبیش با روش موثر دست یافت و اینکه چه کسی هوادار ناکارآمدی است؟ بااینحال خواهیم دید که محور قرار دادن بازدهی غالباً به معنای کنار گذاشتن دیگر ارزشهای سیاسی یا نادیده گرفتن سیاست در فرآیند تصمیمات سیاستی کارآمد است.
به نظر میآید این کتاب یک جنگ علیه علم اقتصاد باشد، به همین خاطر است که مجله نیویورکر همین عنوان را برای معرفی کتاب برگزیده و درانتهای آن نوشته: اقتصاددانان پیامآوران سروش نیستند و تمامی فرضیات را باید دوباره ابداع کرد. همچنین اندازهگیری و الگوسازیها هم محدودیتهای خودش را دارد اما ابزارهای اقتصاد در وهله اول دولت رفاه را ساختند و ما باز به آنها نیاز داریم تا جامعه بهتری بسازیم.