درسهای بحران مالی 2008
سیاستگذاران تجربیاتشان را برای جلوگیری از بحرانهای دیگر انتقال میدهند
بحران مالی سال ۲۰۰۸ بدترین فاجعه اقتصادی بود که پس از رکود سال ۱۹۲۹ گریبان آمریکا و بسیاری از کشورهای دنیا را گرفت. این بحران در حالی رخ داد که بانک مرکزی و وزارت خزانهداری ایالاتمتحده آمریکا، تلاشهای بسیاری را برای جلوگیری از وقوع آن بحران به کار بسته بودند. اما این تلاشها نتیجه نداشت و بحران درنهایت رخ داد و سرانجام به وقوع دوره رکود بزرگ مالی (Great Recession) منجر شد. در آن زمان رسانهها از زوایای مختلف به بررسی این موضوع میپرداختند.
برای نمونه میتوان به گزارش خبرنگار بیبیسی اشاره کرد که در روز 24 سپتامبر سال 2008 درباره علت وقوع این بحران چنین دیدگاهی را مطرح کرد: هشدارهای زیادی وجود داشت که نباید رشد بازارها و وضعیت خوب اقتصادی را باثبات تلقی کرد. مثل اینکه گرچه قیمت مسکن در بریتانیا و آمریکا برای سالها رشد 20درصدی داشته است اما بااینحال درآمد ملی برای (باز) پرداخت قیمت مسکن فقط پنج درصد در سال رشد تجربه کرده است. با توجه به آمارهای موجود به یک مغز اقتصادی نیاز نبود تا بتوان فهمید که اوضاع بسیار شکننده است.
ترکیدن حباب بازار مسکن میتوانست اثر کمی بر بازار بگذارد، اما در عمل ترکیدن این حباب باعث از دست دادن اعتماد و به بحران مالی جهانی منجر شد. اما در همان زمان به نظر میرسد که عده معدودی که این بحران را شناخته بودند و وقوع آن را پیشبینی میکردند توانستند بهموقع سرمایه خود را حفظ کنند.
نجات جرج سوروس
یکی از این افراد جرج سوروس بود. در همان زمان بیبیسی درباره جرج سوروس و عملیاتش برای حفظ سرمایه خود چنین نوشته بود: شاید اکنون که حدود 9 ماه از شروع این بحران گذشته، ساده باشد که میزان خطای خود را ارزیابی کنیم. اما جرج سوروس، بانکدار مجاریالاصل، در ماه می (حدود دو ماه پس از شروع بحران) مشکلات را پیشبینی کرده بود.
سوروس با توضیح اینکه چگونه برای حفظ سرمایه خود، کوشیده، چنین توضیحی ارائه کرده بود: «این به اصطلاح نظام قوی مالی جهانی بر روی یک رشته از عقاید
کاذب بنا نهاده شده، بنابراین همواره در خطر مشکلات شدیدی بوده است. و حالا همهچیز خراب شده است. من سعی کردهام خود را از این وضعیت دور نگه دارم. شخصاً با پیشبینی اینکه بازار سقوط میکند، پورتفوی (سهامهای) خود را کاهش دادهام.»
درسهای سه عالیمقام
11 سال بعد از وقوع این بحران سه نفر از مقامات عالیرتبه اقتصادی آمریکا کتابی نوشتند که در آن، دلایل وقوع این بحران و درسهایی که از آن میتوان گرفت مطرح شده است. نویسندگان این کتاب عبارتاند از بن برنانکی که در زمان بحران رئیس فدرالرزرو آمریکا بود، هنری پائلسون که در شروع بحران وزیر خزانهداری جرج بوش پسر بود و تیموتی گایتنر که رئیس فدرالرزرو نیویورک بود. این سه با هم کتابی نوشتند که «آتشنشانی–بحران مالی و درسهایش» نام دارد.
این کتاب که در سال 2019 منتشر شد بازتاب بسیار گستردهای در میان اقتصاددانان جهان بهویژه آمریکا و بریتانیا داشت. اگر بدانیم که این بحران به خود آمریکا خسارتی معادل 1500 میلیارد دلار وارد کرد -بدون احتساب خسارت بر دیگر نقاط جهان- و در این بحران لمانبرادرز، چهارمین بانک سرمایهگذاری آمریکا، ورشکسته شد، آن موقع است که میفهمیم چرا باید این کتاب را خواند. این کتاب آنقدر مهم بود که پل کروگمن، اقتصاددان و برنده جایزه نوبل اقتصادی، در روزنامه نیویورکتایمز به نقد آن پرداخت. ما در اینجا معرفی این کتاب را با نقد پل کروگمن آغاز میکنیم.
بحران مالی 2008 آنطور که از بالا دیده میشد
پل کروگمن، درباره این کتاب چنین نوشته است: «برای چندین ماه در سالهای 2008 و 2009، بسیاری از مردم ترسیده بودند زیرا اقتصاد جهان بر لبه فروپاشی قرار گرفته بود. آنها برای این ترسشان دلایل قابلتوجهی داشتند. بازارهای مالی اساساً منجمد شده بود، با اعتباری که تقریباً در دسترس هیچکس نبود جز عدهای که میتوان آنها را امنترین قرضگیرندگان نامید. در عینحال اقتصاد واقعی در معرض سقوط آزاد بود: طی زمستان سال 2008، آمریکا در یک ماه 700 هزار شغل را از دست داد. این هم در حالی بود که تجارت جهانی و بازدهی صنعتی با همان حداکثر سرعتی که در سال اول رکود بزرگ (سال 1929) داشتند در حال سقوط بود. هر چند که در پایان آن بحران بدترین حالت ممکن رخ نداد. بااینحال نمیتوان انکار کرد که بحران مالی سبب خرابی بزرگی شده بود هر چند که به سقوط کامل نینجامید.
چه چیزی ما را نجات داد؟
کروگمن، در پاسخ به این پرسش که چه چیزی ما را نجات داد، پاسخ میدهد که عوامل مختلفی در این نجات نقش داشتند. اما یک عنصر این بود که مقامات کلیدی در حالیکه جهان داشت میسوخت خودشان را کنار نکشیدند، بلکه در عوض عمل کردند، هر چند مثل همیشه زود وارد عمل نشدند، مثل همیشه هم زود با قدرت عمل نکردند و مثل همیشه هم عاقلانه کار نکردند اما همه اعمالشان بهخوبی اثرگذار بود. «آتشنشانی» تاریخ مختصری از آن لحظات حساس از سوی سه نفر از مهمترین نقشآفرینان آن دوره را ارائه میکند. بن برنانکی، رئیس فدرالرزرو، نهادی که نافذترین موقعیت اقتصادی را در جهان داشته و دارد؛ هنری پائلسون، وزیر خزانهداری جرج بوش پسر و تیموتی گایتنر، رئیس بانک فدرالرزرو نیویورک - موقعیت کلیدی دیگری در سیستم فدرالرزرو- که پس از آن جایگزین پائلسون در دولت باراک اوباما شد. کتابهای متعددی وجود دارد که آن را بازیگران اصلی که در یک مقطع تاریخی، مسوولیت داشتهاند نوشتهاند، اما «آتشنشانی» میتواند گفتههای شیرین دیگری از این واقعیتها را مطرح کند؛ این کتاب میتواند درباره اینکه چطور نویسندگان این کتاب دنیا را نجات دادند یک تجربه باشد؛ این کتاب میتواند توضیح دهد که چرا هیچکدام از اشتباهات تقصیر نویسندگان نبود اما حقیقت این است که ذرهای از این تقصیر هم در نویسندگان هست اما با برخی ملاحظات نه خیلی زیاد.
آنچه بن برنانکی و همکاران نویسندهاش - که از این به بعد من آنها را بهطور مختصر بیجیپی (مخفف برنانکی، گایتنر و پائلسون) مینامم- به ما توضیح میدهند آن است که چرا احتمال بحران وجود داشت؟ و در عینحال توضیح میدهند که چرا هیچکس وقوع آن را ندید؟ یک تیکتاک ساعتی در مورد آنکه چگونه بحران و برنامه نجات مالی رونمایی شدند و یک هشدار خیلی ترسناک درباره آینده مطرح شده بود. اکثر گفتههای بیجیپی برای اقتصاددانان آشناست اما شاید برای مردم کمی آشنا باشد. اساساً آنها بحث میکنند که آنچه در سال 2008 رخ داد یک «وحشت مالی کلاسیک» بود از آن نوعی که از زمان طلوع بانکداری مدرن، بارها و بارها رخ داده است (حتی آدام اسمیت که خواهان تنظیم مقررات مالی شده بود برای اولینبار بحران بانکی را دیده بود).
چرا مردم وقوع آن را ندیدند؟
کروگمن، در پاسخ به این سوال میگوید بخشی از دلایلی که مردم وقوع این بحران را ندیدند به «تفرعن» بر میگردد! برخی از اقتصاددانان فاخر مطرح کرده بودند که ابداعات مالی مانند مشتقات مالی درگذشته بحران ایجاد کرده بودند. سوال این است که این اقتصاددانان درواقع تا چه اندازه فاخر بودند؟ واقعیت این بود که ابداعات مالی اوضاع را بدتر کرده بودند نه بهتر. اکثراً اهرم مالی در ایالاتمتحده -قرضهایی که آسیبپذیر بودند تا ایجاد وحشت کند- به «بانکهای سایه» منتقل شده بود که برخلاف بانکهای متعارف اغلب تحت نظارت نبودند و فاقد یک تور ایمنی مالی بودند.
همچنین همانطور که آنها میگویند «خیلی سخت است چیزی را قبل از آنکه بشکند تعمیر کنید». تا زمانی که حباب مسکن در حال باد شدن بود، پیشفرضها کم بودند و هر چیزی به نظر خوب میآمد. تعداد کمی کاساندرا درباره ریسکها هشدار دادند اما مانند کاساندرای اولیه به آنها بیتوجهی شد. بیجیپی بنا به اعتبارشان، نسبت به قصورشان در شناخت خطر اذعان میکنند از جمله اینکه میتوان به اظهارات رسواییبرانگیز برنانکی اشاره کرد که به مشکلات وامهای درجه دو اشاره میکند. پس از آن همه چیز از هم پاشید. عمده این کتاب درباره تلاشهای مذبوحانه بن برنانکی و نویسندگان و دیگر مقامات است که جلوی این دومینوی مالی را قبل از آنکه اجزا از هم جدا شوند و کل سیستم را از هم بپاشاند، بگیرند.
این یک داستان پیچیده و بغرنج است، جزئیاتی که احتمالاً برای کسانی که در آن شرکت کردهاند بسیار جالبتر از خوانندگان بیشمار این کتاب باشد. و من فکر نمیکنم دیگر نیاز به افشاگریهای تازه و تکاندهنده باشد.
فقدان راه حل مناسب برای موسسات غیربانکی
هر چند در اینجا برای تمامی آن پیچیدگیها یک زمینه مشترک وجود دارد، دربرگیری این بحران خیلی شدید بود آن هم تماماً به خاطر ابداعات مالی. بانکهای متعارف توسط شرکت بیمه سپردهگذاری فدرال هم نظارت میشد و هم تضمین شده بود. این شرکت این قدرت را دارد تا «بانکها با یک نظم منظم در حالی که پشت تعهداتشان ایستادهاند، بانکهای ورشکسته را منحل کنند» اما «حکومت فدرال هیچ راهحل مناسبی برای موسسات غیربانکی نداشت».
بنابراین بیجیپی مجبور به یک ابداع آشفته شدند. برای مثال، فدرالرزرو پولها را از طریق بانکها به دست غیربانکیها رساند یعنی در اصل به موسساتی که واقعاً نیاز به حمایت نداشتند قرض داد. این کار، فدرالرزرو را در معرض ریسکهای تازه قرار داد؛ پائلسون بهطور موثر تاوان غرامت فدرالرزرو را در برابر این ریسکها پرداخت کرد. ظاهراً بدون آنکه اختیار واقعی حقوقی برای انجام چنین کاری را داشته باشد. از منظر دیگر وقتی سرمایهگذاری در بازار پول -که یک فاجعه کامل بود– قریبالوقوع به نظر میرسید، پائلسون آن صندوقهایی را که از پول بهطور قانونی برای اهداف کاملاً متفاوت استفاده کرده بودند با این بیان که از ارزش مبادله خارجی دلار دفاع میکند، تضمین کرد.
رویدادی که جهان را شکاند
گاهی اوقات تمامی این تلاشها کارگر نشد. بیجیپی در بخشی از این کتاب که بدون شک علت مشاجرههای زیادی خواهد شد بحث میکنند که کاری نمیتوانستند بکنند که بهطور قانونی مانع از ورشکستگی لمان برادرز شوند؛ رویدادی که تقریباً جهان را شکاند. آیا این حقیقت داشت؟ من به اندازه کافی حقوقدان نیستم که در این باره حرفی بزنم. بااین حال به نظر میآید تا اواخر بهار سال 2009 طوفان رد شده بود. بهبود اوضاع با کندی صورت میگرفت اما در این نقطه ما به اقتصادی بازمیگردیم با نرخ بیکاری پایین و به نظر بازارهای مالی باثبات.
آیا ما باید نسبت به یک بحران دیگر نگران باشیم؟
اینجا سوالی مطرح است که ممکن است برای بسیاری وجود داشته باشد. نویسندگان کتاب در فصل پایانی این کتاب که واقعاً ترسناک است در پاسخ به این سوال میگویند: بله. آنها دلیل میآورند که بانکداری در اصل کمریسکتر از آنچه در گذشته بود، در جریان است که البته آن را هم باید مدیون اصلاحات مالی دانست که به عملیات امنتری منجر شده است. اما به هرحال به نظر آنها بحران رخ خواهد داد و زمانی که این بحران از راه برسد تواناییهای آتشنشانی سیاستگذاران بهشدت در معرض خطر قرار خواهد گرفت. نرخهای بهره آنقدر پایین هستند که دیگر نمیشود برای عملکرد بهتر آنها را پایین آورد. محرکهای مالی را که بیجیپی قبول دارند حیاتی بود به سختی میتوان به فروش رساند و کنگره هم اختیاراتی را گرفته است که این اختیارات دارای اهمیت ویژهای بودند. این اختیارات اقداماتی فوقالعاده را در بحران امکانپذیر میکرد.