رهبری در درون
چگونه میتوان مثل یک رهبر فکر کرد؟
مدیران و رهبران چگونه فکر میکنند؟ چگونه یک نفر به رهبری میرسد و نفر دیگر از رهبری کنار گذاشته میشود؟ راه و روش رهبری و مدیریت در چیست؟ اینها میتوانند پرسشهایی باشند که همواره از خود میپرسیم. هرچند این پرسشها فقط پرسشهای ما نیست، از قدیم الایام این نوع سوالات در ذهن و افکار مردمان دوران گذشته هم میگشت.
در واقع بنیانهای مدیریت و رهبری از مواد و مصالحی ساخته شده است که به راحتی در دسترس هر کسی قرار نمیگیرد. هیچکس از ابتدا رهبر به دنیا نمیآید. رهبری چه در وجه سیاسی آن و چه در وجه اقتصادی، خصلتی اکتسابی است و نه انتصابی و این خصلت آنچنان در لایههای زندگی فرد اثرگذار میشود و اقتداری را بهدست میآورد که باعث میشود همگان در برابر آن با احترام بایستند و این اقتدار حتی در سیمای رهبر هم پدیدار میشود.
در نمایشنامه «شاه لیر» ویلیام شکسپیر، گفتوگوی میان شاه لیر و لرد کنت قابل توجه است. شاه، کنت را طرد کرده بود اما او همچنان وفادار مانده بود و با هیبت دیگری به شاه نزدیک شده بود. در این گفتوگو شاهلیر از او میپرسد: آیا مرا میشناسی؟ کنت پاسخ میدهد که نه آقا، اما شما در سیمایتان چیزی دارید که من با خوشحالی ارباب صدایتان میکنم. شاه لیر میپرسد: آن چیست؟ کنت پاسخ میدهد: اقتدار.
اقتدار؛ در واقع این همان چیزی است که همه رهبران بدون کموکاست بهدنبال آن هستند و خواهان اعمال آن. اما نوع استفاده از آن و چگونگی اعمال آن بسیار مهم و مورد مناقشه است، مناقشهای که از افلاطون گرفته تاکنون، فلاسفه سیاسی درباره آن قلم زدهاند. به قول شکسپیر، «خیلی عالی است که قدرت یک غول را داشته باشید اما اگر از قدرت مانند یک غول استفاده کنید، آن موقع جباریت است».
موضوع این هفته معرفی کتاب، به رهبری و شیوههای رهبری برمیگردد. هرچند در این زمینه کتابهای زیادی منتشر شده است. برای مثال در همین سال جاری میلادی کتابی تحت عنوان «ذهن رهبر: رهبران بزرگ چگونه آماده میشوند، اجرا میکنند و غلبه مییابند» منتشر شده که در هفتههای آتی به معرفی آن میپردازیم.
اما درباره معرفی این هفته: در سال 2011، روزنامه فایننشالتایمز همراه با نشر «پرنتیس هال» کتابی را با قلم «لیز ملون» منتشر کردند که نحوه و شیوه فکری رهبران را -منظور آنها روسای شرکتهای بزرگ اقتصادی- مورد ارزیابی قرار داده بودند. عنوان این کتاب «در درون ذهن رهبر: پنج راهی که بتوانید مانند یک رهبر فکر کنید» است. لیز ملون که تخصصش در «توسعه رهبری» است دکترایش را در همین ارتباط از مدرسه اقتصادی لندن گرفته است. او همچنان با فایننشالتایمز در راستای توسعه رهبری کار میکند.
کتاب «درون ذهن رهبر»، آنطور که نویسنده آن مینویسد، به کنکاش درباره یک موضوع گمشده رهبری میپردازد. او معتقد است که در بنیانهای رهبری گمشدهای وجود دارد. او این موضوع گمشده را در کلاسهای درس خود و نیز مصاحبه با بزرگان اقتصادی مطرح کرده و سوالات زیر را برای اثبات حرف خود درآورده است:
1- آیا برخی رهبران به طور طبیعی با همان کیفیات درونی که دارند و با کار و تجربه زندگی حاصل میشود، متولد میشوند؟
2- اگر رهبران را بتوان بازتولید کرد و با توجه به آنکه میدانیم آنها چه ویژگیهای اخلاقی را بروز میدهند آیا ریسک تولید همسانی آنها را خواهیم پذیرفت؟
3- چرا 60 درصد رهبران از خط خارج میشوند؟
4- آیا خصوصیات رفتاری به اصالت برمیگردد؟ آیا خود واقعی، یک مشخصه حیاتی برای هر رهبر نیست؟
5- اخلاقیات، منشهای اخلاقی و مشخصههای مثبت در کجای امر رهبری قرار میگیرند؟
اینها سوالاتی است که او در کتاب خود طرح میکند و بهدنبال پاسخ آن بوده است. او در این تحقیق که با روسای شرکتهای بزرگ مصاحبه کرده و از دل آن این کتاب بیرون آمده است، پنج راه کلیدی را نشان میدهد که چگونه میتوان مانند یک رهبر فکر کرد.
فیالواقع ما هر کدام در ذهن خودمان، خود را یک رهبر تصور میکنیم و اگر هم رهبر تصور نمیکنیم دوست داریم نقش رهبری را ایفا کنیم. اگر با جمع دوستان به سفر میرویم سعی میکنیم دیگران را تابع خود قرار دهیم. اگر در محیطی کار میکنیم بهدنبال آن هستیم که یارگیری کنیم و جمع را تحتتاثیر خود قرار دهیم. اما آیا این کارها میتواند به ما نقش رهبری را بدهد؟ با عناصری که «لیز ملون» در این کتاب مطرح میکند، جواب آن منفی است. از نگاه وی، رهبری کردن خصلت و خصایصی دارد که نهتنها طی کسب مهارت و تجربه حاصل میشود بلکه به عوامل دیگری هم بستگی دارد که اکنون آن را مطرح میکنیم. او در این کتاب پنج گام را طرح میکند که چگونه میشود مانند یک رهبر فکر کرد.
گام اول- هیچ تور ایمنی وجود ندارد: یک رهبر که در اینجا میتوان او را مدیر اقتصادی نامید بهتر است این را بداند که او همواره تنهاست و باید تبعات تصمیمگیری را خود بر عهده بگیرد. «ملون» مینویسد که او باید میان خطرپذیری و پاداش تعادل برقرار کند. یک رهبر باید یک فرد عملگرا باشد و مطمئن باشد که هم توصیه بدهد و هم مشاوره بپذیرد. او باید بداند که اگر مرزها را به سمت بیرون هل ندهد هیچکس دیگر این کار را نخواهد کرد و به تدریج خواهد دید که بذرهای شکستش بار میدهد. او همچنین باید بداند که بر لبه عدم قطعیت قرار گرفته است. دیگران میتوانند او را نصیحت کنند اما نمیتوانند او را مطمئن کنند زیرا او دارد چیزی را تجربه میکند که پیش از این تجربه نشده است. در اصل او هیچ تور امنیتی ندارد و اگر سقوط کند هیچکس او را نمیگیرد و بهرغم اینها او خود را وارد وادیای میکند که ناشناخته است و ریسک آن را در آغوش میگیرد.
گام دوم- راحتی در عین ناراحتی: ملون در گام دوم خود مینویسد که یک رهبر به عنوان یک مجری باید بتواند تصمیم بگیرد و پای آن بایستد. او باید یاد بگیرد که دادهها را به سرعت جمعآوری کند و ارتباط میان آنها برقرار کند. یک رهبر باید باهوش و قاطع باشد. او طی سالها این مهارت تصمیمسازی را تیز کرده و میداند که قاطع بودن بخش مهمی از وظایفش است. در تصمیمهایی که او میگیرد باید سریعتر و سیالتر باشد. در مراحل بالاتر پیچیدگی موقعیتها و تصمیماتی که رهبر با آن مواجه میشود سرعت بیشتری به خود میگیرد. در اصل یک رهبر باید بداند که فقط یک راه برای حل مساله وجود ندارد، بلکه راههای دیگری هم هست که احتمالات و تفاوتهای دیگری هم در میان آنها وجود دارد. در واقع دنیای ما دنیای چندلایه و پیچیدهای است. به جای آنکه میان «الف» و «ب» تصیمی گرفته شود گاهی اوقات لازم است تصمیمی که گرفته میشود «الف» به اضافه «ب» باشد. گاهی اوقات لازم است که تصمیمات بدون اطلاعات کامل گرفته شود. یک رهبر باید با وضعیتی زندگی کند که بداند پیدا کردن راهحل، ساده و آسان نیست. دنیا، دنیای سیاه و سفید نیست که یا «بله» باشد یا «خیر» بلکه میتواند هم این باشد هم آن؛ یعنی دنیا، دنیای خاکستری است. بنابراین رهبر باید یاد بگیرد که با ابهام زندگی کند؛ او باید بتواند با تنشها کنار بیاید و عدم قطعیت، او را ناتوان نکند.
گام سوم- هسته سخت: به عقیده «لیز ملون» هر کسی بهدنبال یک رهبر با اعتماد به نفس است. یک رهبر باید بااصالت به نظر برسد و این نکتهای است که باید از درون او بجوشد. در اصل این به آن معناست که رهبر چه برای آینده مسیر استراتژی روشنی داشته باشد و چه نداشته باشد، باید یک حس قوی از دانش و دانستن داشته باشد یعنی آن حسی که به او بگوید راه درست کدام است. یعنی آنکه یک رهبر شاید بداند یا شاید نداند که دقیقاً در کدام نقطه که او دیگران را رهبری میکند، ایستاده است. چون دنیا، دنیایی مبهم است و شفاف نیست اما او باید بداند که از کدام نقطه شروع کرده است. همین امر به او قوت و بصیرت و توانایی میدهد که حرکت کند.
گام چهارم– تحت نظارت من: گام چهارم از نگاه دکتر ملون بسیار جالب است. او مینویسد که یک رهبر اکثر وقت و اوقات خود را بر روی کارش صرف میکند که ببیند اوضاع بر وفق مراد پیش میرود یا خیر. او به مشاورههایی که به وی میگویند استراتژیکتر باشد و به جلو نگاه کند گوش میدهد اما در واقع 70 درصد اوقاتش صرف مرمت امور میشود. برای او این یک کار حیاتی است که وظایف رهبریاش را انجام دهد. تحلیلگران هیچ وقت رهبری را که به درستی وظایف خود را انجام ندهد نمیبخشند. گام بعدی این نیست که رهبر بنشیند و فقط اوقات خود را به تفکر درباره آینده صرف کند. البته رهبر باید به فکر آینده باشد و تمرکز خود را بر ساخت آینده بگذارد اما بخش مهمی از این امر بر عهده دیگران خواهد بود. ولی در اینجا یک تفاوت ظریف وجود دارد و آن این است که رهبر باید بتواند گذشته را در دورنمای گستردهتری از زمان تجمیع کند. البته این فقط به این امر مربوط نیست که امور تحت نظر رهبر به چه سمتوسویی میرود بلکه باید این باشد که مطمئن شود گذشته در آیندهاش به درستی جمع شده باشد. رهبر نیاز به این دارد که عناصر مشخص میراث رهبریاش را در دست بگیرد به طوری که بتواند به دیگران کمک کند تا اهداف بزرگتر را بفهمند و ببینند که امور تحت نظارتش تا چه حد بیهمتاست. او باید برای اهدافش که به نقطه مطلوب رسیدهاند احترام قائل شود اما باید قادر باشد اگر گذشته به آیندهاش لطمه میزند آن را رها کند. رهبر میتواند برای گذشته احترام قائل شود و داستان گذشته را به حال پیوند بزند اما در عین حال میتواند آن را هم کنار بگذارد.
گام پنجم- من خود سازمان هستم: آخرین گام یک رهبر خودساخته چه میتواند باشد؟ تجسم عینی سازمان خود. به نوشته ملون، رهبری در نقش موثرش باید بداند که کارها به خوبی پیش میرود و نتایجش را هم بداند. این کلیدیترین موفقیت رهبر است. او از اینکه گامها به جلو میرود و پاسخگو هم هست خوشحال است. او میداند که سازمانش چطور کار میکند و این دلیل دیگری است که چرا او در کارش موفق است. حالا زمان آن است که تفکرش را بسط بدهد. دیگر به وظایفش زیاد فکر نمیکند و شروع به تفکر درباره اثر کنشها و تصمیمهایش بر کل سازمان میکند. این به معنای آن است که کل سازمان را درمینوردد، حتی آن بخشهایی که در خارج از حیطه کنترلش است. اگر تصمیمی که میخواهد بگیرد و ببیند که برای کل سازمان بهتر آن است که اهداف شخصیاش را کنار بگذارد یا تقلیل دهد، تمایل به این کار در او شکل میگیرد. او عمیقاً میفهمد که سازمانش برای چه هست و اینکه خود وی بخشی از سازمان باشد چه معنایی میدهد. او با ارزشهایش زندگی میکند؛ هر چیزی که او میگوید و مجسم میکند انگار خود سازمان است که آن را میگوید. او خودش را به دقت مدیریت میکند انگار همان چیزی است که طرفدارانش همیشه به آن نیاز دارند. این کار بیشتر از یک نقش مدلگونه است. او با تمامی وجودش تسلیم است. در واقع هر چیزی که او انجام میدهد یا انجام نمیدهد، انگار همان چیزی است که سازمان را خلق میکند، نگه میدارد و اصلاح میکند.
ذهن رهبران
رهبران بزرگ چگونه سازمانشان را به پیش میبرند؟
رهبری غالباً با فشار همراه است. رهبران بزرگ اغلب تحت فشارهای بیسروصدایی هستند که در طول زمان ایجاد میشود. هر چه رتبه مدیر و رهبر بالاتر باشد، فشار بیشتری هم باید تحمل کند و روزانه این فشارها را مدیریت کند. یک رهبر خوب باید بتواند بار فشارهای وارده بر سازمان، شرکت و مهمتر از آن کارکنانش را بر دوش بکشد.
نرخ بالای ایجاد شرکتها و روند سریع رشد یا انحلال آنها، نقش مدیران و رهبران بنگاهها را بیبدیل ساخته و آنها را به عناصری بسیار مهم در حفظ حیات یا ممات بنگاه تبدیل کرده است. این رهبران هستند که میتوانند بااتکا به ویژگیهای ذهنی و تواناییهای مدیریتی خود، بنگاه را در میدان پرفشار رقابت به جلو حرکت بدهند و به نیروهای انسانی خود انگیزه لازم برای تلاش بیشتر و خلاقیت ببخشند.
مسیر تبدیلشدن به یک رهبر قوی و خلاق بیشباهت به تبدیلشدن یک ورزشکار به قهرمان نیست. ذهن یک رهبر تقریباً از تکنیکهای مشابهی که ورزشکاران برای قهرمانی سود میبرند، استفاده میکند. رهبریکردن یک تیم، متواضع ماندن، قهرمان شدن در کار، قرار گرفتن در مکان مناسب در زمان مناسب از جمله این ویژگیهاست.
جیم افرمو، نویسنده کتاب «ذهن رهبر: رهبران بزرگ چگونه آماده میشوند، اجرا میکنند و غلبه مییابند» بیش از دو دهه است که در حوزه مشاوره و آمادهسازی ذهن برای قهرمانان ورزشی و رهبران کسبوکارها فعالیت و مطالعه دارد و کتابهای مختلفی در این حوزه به نگارش درآورده است. او به همراه فیل وایت در این کتاب، درسهای ارزشمندی از چگونگی رهبری قدرتمند میگویند و گامهای تغییر تفکر مدیران و تبدیلشدنشان به مدیرانی یگانه را توضیح میدهند. این کتاب 240 صفحهای در نوامبر 2021 منتشر شده است و در شمارههای آتی معرفی کاملتری از آن را در تجارت فردا خواهید خواند.