دیو بیدانش
خروج نخبگان از قدرت و آکادمی چگونه نااطمینانی ایجاد میکند؟
جواد حیدریان: شاهنامه فردوسی، خداوندگار خردمند ادب فارسی، حکایت چهل و پنج شهریار است که عمدتاً گرفتار دیوهای اهریمنی هستند. به قول ادیبان و شاهنامهپژوهان، تنها پنج شهریار شاهنامه از کمند دیوها میگذرند و به رستگاری رهنمون میشوند، باقی شهریاران، اسیر دیوهایند و کارشان به تباهی میکشد. یکی از این دیوها دیو بیدانشی و بیخردی است. فردوسی در رزم خاقان چین با هیتالیان در مذمت «دیو بیدانش» که خردمندان را به زیر میافکند و بیدانشان را بالا مینشاند، میگوید: «دگر دیو بیدانش و ناسپاس / نباشد خردمند و نیکیشناس / به نزدیک او رای و شرم اندکیست / به چشمش بدو نیک هردو یکیست...» به باوری، کارکرد دیو بیدانش و بیخرد این است که انسانهای بیدانش، ناسزاوار و خردکوب را بر صدر مینشاند و انسانهای خردمند، دانشور و حکیم را خانهنشین و عزلتنشین میکند. آنچه طی چند دهه اخیر در ایران به تناوب در جریان است، بیرون انداختن نخبگان و دانشمندان ایران از عرصههای اجرایی، دانشگاهی، تصمیمگیری و سیاستگذاری و گماردن بیدانشهای رانتخوار و وابسته بر مسند قدرت و خدمت است. عوارض خروج نخبگان از ساخت اداری کشور که البته همین اکنون هم آشکار است، میتواند پیکره فرهنگ و تمدن یک ملت را هدف گیرد. نگاهی به ساختار مدیریت آب ایران نشان میدهد ما کشوری ورشکسته در آب هستیم. کشوری که از منظر تاریخی خشک و کمباران بود اما با خردمندی انسانهای شایستهاش توانسته بود تمدنی به شکوه ایران را در فلاتی خشک بنابگذارد که تا امروز استمرار یافته است. اما رویه ایدئولوژیک و سیاسی کنار گذاشتن نخبگان و بالا کشیدن نیروهای به اصطلاح متعهد ولی فاقد تخصص و دانش میتواند ریشه تمدن ما را بخشکاند. برای گریز از این فاجعه باید نگاهی عمیقتر به اثر این دستکاری ساختاری بیندازیم.
فضای جامعه اکنون بیش از گذشته از خروج گسترده نخبگان کشور آزرده است. مردم گاه و بیگاه با خروج اجباری نخبگان از دولت و دانشگاه بیشتر نگران میشوند. واقعیت تلخ موجود این است که نه برای رفتگان از کشور جایگزین شایسته داریم و نه برای کنارگذاشتهشدگان از دولت و دانشگاه. چندی پیش محمد کردبچه از سازمان برنامه کنار گذاشته شد و مدتی بعد محمد فاضلی از تدریس در دانشگاه باز ماند و این چرخه ادامه دارد. واقعیت تلخ دیگر آن است که به دلایلی که باید به دقت مورد شناسایی و موشکافی قرار گیرد، نظام اداری ما افرادی را با وجدان کاری و مسوولیتشناسی و سواد افرادی نظیر کردبچه دیگر تربیت نمیکند و استادان باسواد دارای نظریه را هم به بیرون از دانشگاه هدایت میکند، بیآنکه از جایگزین او مطمئن باشد. در این پرونده دو پرسش مهم را مطرح میکنیم؛ یکی اینکه چرا ساختار سیاسی عرصه را بر تکنوکراتها و استادان صاحب نظریه تنگ میکند؟ و دیگر اینکه خروج این افراد از دولت و دانشگاه چگونه نااطمینانی ایجاد میکند؟