اقتصاد اردوگاه
چگونه ترجیحات و مطلوبیتهای متفاوت افراد، تجارت بین زندانیان را شکل میدهد؟
ترجمه و تلخیص: نیما شایانمهر- ریچارد ردفورد، اقتصاددان آمریکایی انگلیسیتبار، از کارشناسان صندوق بینالمللی پول بود و به خاطر مقالهای که در مورد اقتصاد اردوگاه اسرای جنگی در سال 1945 نوشت به شهرت رسید. ردفورد در سال 1919 در ناتینگهام انگلیس به دنیا آمد. او در دانشگاه کمبریج خواندن اقتصاد را آغاز کرد و با شروع جنگ جهانی دوم، به ارتش بریتانیا پیوست. او در سال 1942 در لیبی به دست نیروهای آلمانی اسیر شد و پس از آن تا پایان جنگ در اردوگاه استلاگ 7 (بزرگترین اردوگاه اسرای جنگی آلمان در جنگ جهانی دوم) در باواریا زندانی بود. ردفورد، مشتاق اقتصاد بود و با مشاهدهگری کمنظیری به دنبال مدلی ساده برای بررسی وضعیت اقتصادی و کنشهای عوامل یک جامعه اقتصادی بود که اسارت و حضور در اردوگاه اسرا، این فرصت را به او داد. او پس از پایان جنگ و آزادی از اردوگاه به کمبریج برگشت. در سال 1947 به واشنگتن رفت و در صندوق بینالمللی پول مشغول به کار شد. مقاله او با عنوان «سازمان اقتصادی یک اردوگاه اسرای جنگی» به نقش واسطهها و خرید کالا برای فروش در بازار آزاد میپردازد و از منشأ پول میگوید. ردفورد در نوامبر 2006 در مریلند درگذشت.
در اردوگاه اسرای جنگی، اقتصاد بر اساس بخشش و هدیه شکل نگرفته بود چون سهمیه و به نوعی درآمد همه برابر بود. اما با وجود درآمد یکسان، به دلیل تفاوت در خواستهها و مطلوبیتها، تجارت شکل گرفت. تاکید ردفورد نیز در مقالهاش بر همین دادوستد و شیوه آن است. او در عین حال که اذعان میکند اردوگاه اسیران شاید قابل مقایسه با انبوه خریداران در بازارها و فروشگاهها نیست و اینکه آنها نیازی به کار برای ارضای نیازهایشان ندارند اما مسلماً این اکوسیستم مانند یک جمع خانوادگی هنگام صرف شام، ساده نیست. او بحث را با مشاهدات عینی خود شروع میکند. اینکه هر کس به مقدار مساوی و یکسانی جیره از مواد و کالاهای مختلف دریافت میکرد که بخشی از آن توسط صلیب سرخ و موارد بسیار کمتری توسط دیگر نهادها و افراد برای اسرا ارسال میشد. ردفورد اهمیت مساله شکلگیری داد و ستد را اجتماعی میداند و ابراز میکند که ظهور و بروز همهجایی و خودبهخودی این نظام اقتصادی حاوی درسهایی آموزنده است. بهزعم او این نظام با تقلید آگاهانه ایجاد نشد، بلکه پاسخی به نیازهای اولیه و شرایط موجود بود و اینکه محرکهای یکسان، پاسخهای یکسان ایجاد میکنند.
او در ابتدا ساختار اردوگاه را شرح میدهد. کمپی از نوع آلمانی که پولی بابت کار به اسرا پرداخت نمیشد؛ شامل 1200 تا 2500 نفر، در ساختمانهای جدا اما به هم متصل، که در هر ساختمان حدود 200 نفر ساکن بودند. او بیان میکند مارک آلمان موجود بود، اما تنها به عنوان ابزار حساب قمار استفاده میشد و کمتر استفاده عملی در دادوستد داشته است، زیرا کالای قابل توجهی برای خرید در غذاخوری وجود نداشته است. همانطور که گفته شد، هرکس سهمیه یکسانی از مقامات اردوگاه و به طور عمده از صلیب سرخ دریافت میکرد. سهمیههایی شامل شیر، مربا، کره، بیسکویت، گوشت، شکلات، شکر و البته سیگار.
در ابتدا افراد (اسرا) هدایایی به هم میدادند، اما هدیه دادن به سرعت منسوخ شد و به علت محدودیت مقدار و یکسان بودن جیرهها پشتوانهای نداشت. در نهایت افراد به دنبال بیشینه کردن رضایت شخصی خود رفتند و با هم به مبادله پرداختند. مبادلات اولیه نوعاً پایاپای بود، مشابه آنچه احتمالاً در دنیای باستان صورت گرفته است. سادهترین مبادلات ابتدا در مورد سیگار بود که افراد غیرسیگاری، سهمیه خود را در ازای سهمیه شکلات، به دوست سیگاری خود میفروختند. بعد نظام دادوستد شکل پیچیدهتری گرفت. ردفورد بیان میکند که داستانهایی از کشیشی گفته میشد که با قوطی پنیر و پنج سیگار در کمپ به راه میافتاد و با بستهای کامل علاوه بر سهمیه اولیه خودش به تختش برمیگشت، آن هم درنتیجه دادوستد. نشانهای از کامل نبودن بازار در ابتدای کار. گذشت زمان مقیاسهای مبادله را پیچیدهتر کرد و برای مثال سیکهای هندی که کنسرو گوشت را در ابتدا با هرچیز دیگری معاوضه میکردند، بعداً تنها به مبادله آن در برابر مربا و کره گیاهی رضایت میدادند. مقیاسهای اولیه نیز بهوجود آمد که مثلاً یک سهم شکلات چند سهم سیگار است یا اینکه یک قوطی کنسرو هویج ارزشی ندارد. در این کمپ اولیه افراد با ساختمانهای دیگر ارتباط زیادی نداشتند و قیمتها از جایی به جای دیگر تغییر میکرد. پس از یکماه که به کمپ اصلی رسیدند، میزان دادوستد آنقدر بالا بود که دیگر معامله پایاپایی وجود نداشت: گوشت را با شکر مقایسه نمیکردند، بلکه با سیگار قیاس میشد. در کمپ اصلی افراد گشت میزدند و کالای فروشی یا مورد نیاز خود را فریاد میزدند: «پنیر، هفتتا»، یعنی هفت سیگار. مشکلات این سیستم جای خود را به سیستمی مشابه تابلوهای حراج داد و نام و شماره اتاق و عرضه و تقاضا تبلیغ میشد. با یکسانتر شدن نرخها، حتی غیرسیگاریها، اکنون سیگار را میپذیرفتند تا بعدها چیز دیگری با آن بخرند. سیگار پول رایج شد، البته معاملات پایاپای هم به طور کامل از بین نرفت. ردفورد به خوبی تشابهات بین کمپهای اسرا با جوامع انسانی را یک به یک شرح میدهد. گویی که یک جامعه عادی را به تصویر میکشد. به گفته او یکپارچگی بازار و یکسان بودن قیمتها به سازمان و پایداری وضعیت کمپ وابسته بود. کمپهای موقت ایجاد آشوب میکردند و شلوغ بودند و کسی از محل سکونت دیگری خبری نداشت و در آن اوضاع تابلوهای حراج و عرضه و تقاضا، جای خود را به تبلیغات شخصی داده بودند. برای مثال بهای یک قوطی ماهی سالمون از سمتی به سمت دیگر کمپ، از دو سیگار تا 20 سیگار تفاوت داشت. او سپس به کمپی در آلمان شامل 50 هزار اسیرجنگی با ملیتهای متفاوت منتقل شد. جایی که بریتانیاییها و آمریکاییها محدودیت تردد داشتند و دیگران خیر. محدودیتی که آن هم اغلب با رشوهای در حد چند سیگار به نگهبانان قابل رفع بود. با وسعت بازار، مسائل پیچیدهتری بروز کرد. فرانسویان بازاری سازمانیافته ترتیب داده بودند و افراد دریافتند که برای مثال قهوه در بخشهای بریتانیاییهای اهل چای، ارزانتر است و بیسکویت و سیگار گرانتر. عدهای از همین راه صاحب ثروت اندکی شدند. او حتی میگوید بعدها کشف کردند که بیشتر قهوه، به صورت قاچاق به بازار سیاه کافههای مونیخ، با قیمتهایی بالاتر فروخته میشده است و فرانسویان زندانی را دارای مکنتی بزرگ از مارک آلمانی کرده است. به گفته ردفورد این یکی از معدود ارتباطهای این نظام اقتصادی با دنیای خارج از خود بوده است.
افکار عمومی نیز توسط ردفورد به خوبی تصویر شده است. مثلاً در مخالفت و خشم با انحصار فرانسویها که مانع دستیابی بقیه به بازارشان بود و هرکس نوبت خاص و فهرست لوازم خود را داشت. برخی دادوستدها نیز به طور انحصاری توسط انگلیسیها انجام میشد.
کمپ اصلی در آلمان، بیشترین میزان از سازماندهی اقتصادی را داشت. فروشگاهی ایجاد شد که توسط نمایندگان افسران ارشد انگلیسی، بدون حقوق، اداره میشد. معامله تنها با سیگار، بدون ابزار پایاپای، با قیمتهای ثابت و بدون چانهزنی انجام میگرفت. البته هنوز برخی کالاها در قیمتگذاری منعطف بودند، به خصوص لباس که با توجه به جنس و فرسودگی آن قیمتگذاری میشد. سرمایه فروشگاه توسط قرض از ذخیره سیگارهای صلیب سرخ تامین میشد.
یکی از مهمترین نکات مقاله ردفورد، پدیده ایجاد و تشکیل بازار، بدون نیروی کار و تولید است. بازاری با کارکردی خودبهخودی ظهور کرد و قیمتها توسط عرضه و تقاضا تثبیت شدند. امری که توجیه آن به وسیله نظریه ارزش کار مشکل است. البته بازار کاری به صورت ابتدایی وجود داشت. مثلاً حتی زمانی که سیگار دچار کمبود نبود، اغلب نگونبختی پیدا میشد که مایل به انجام کاری مانند لباس شستن در قبال دریافت سیگار باشد؛ یا حتی کشیدن پرترهای از فرد یا دوخت و دوزهای پراکنده.
به تدریج مظاهر کارآفرینی هم ظهور کرد. صاحب دستگاه قهوهسازی بود که چای و قهوه را فنجانی دو سیگار میفروخت و مواد اولیهاش را با قیمتهای کشفشده در بازار تهیه میکرد. او افرادی در استخدام داشت تا برایش سوخت تهیه کنند. او مدتی حتی به عنوان حسابدار نیز مشغول بود، که به گفته ردفورد در نهایت به عللی بیش از چندصد سیگار بدهکار شد. چنان کسبوکارهای بزرگی کم اما موجود بود. نکته مهم دیگری که ردفورد اشاره میکند دشمنی عقیده عمومی با این افراد بوده است. او اشاره میکند که در همین وضعیت کسانی بودند که با استفاده از آربیتراژ و دانش خود نسبت به تغییرات قیمتها، به ثروتی رسیده بودند که میتوانستند همواره سیگار کشیده، از سرمایه خود استفاده کرده، و درعین حال، سرمایهشان را دستنخورده نگه دارند.
او همچنین به تغییرات قیمت در فواصل زمانی توزیع جیرهها اشاره میکند. برای مثال شکری که روز شنبه توزیع میشد، درست روز قبل، به بالاترین قیمت خود میرسید. او حتی به موردی از نوعی ورشکستگی یک معاملهگر اشاره کرده است که به دلیل نوسانات قیمتی قادر به ارائه تعهداتش نشده بود.
معاملات سلف یا آپشن و اعتباری نیز راه خود را در این کمپ باز کردند. او به مساله نان اشاره میکند که دو بار در هفته و دوشنبه و پنجشنبه توزیع میشد و یکشنبهشبها و چهارشنبهشبها قیمتش از حد یک سیگار تا هفت یا هشت سیگار بالا میرفت؛ تغییری که نشانی از تاثیر واضح عرضه و تقاضا و ذخیره رو به کاهش نان داشت. فردی که چنین معاملهای میکرد و نانش را در زمان مناسب عرضه میکرد، میتوانست یکشنبهشبها برای خود یک دل سیر سیگار دود کند.
در این نظام اقتصادی، سیگار به نوعی پول برای اندازهگیری ارزش کالاها و همچنین نگهداری آن، تبدیل شده بود. سیگارها اغلب مشخصات پولهای فلزی را دارا بودند: یکسان بودند، در حد مطلوبی بادوام بودند و اندازه مناسبی نیز داشتند. قانون گرشام میگوید پول بد، پول خوب را از گردونه خارج میکند. سیگارهای دستپیچ ابتدای کار با دستکاری و خارج کردن تنباکو از سیگارهای واقعی، تولید شدند و سپس سیگارهای خوب برای مصرف دخانیات و انواع غیرمرغوب برای استفاده به عنوان پول به کار رفتند. امری که در دنیای واقعی و مساله سکههای مجموعهداران نیز دیده میشود. سیگارهای دستپیچ از تنباکویی تهیه میشد که هر اونس آن 25 سیگار قیمت داشت. ولی با دستگاه میشد حدود 30 سیگار از هر اونس تهیه کرد. این امر خود باعث از دور خارج شدن سیگارهای عادی شد و همچنین سیگارهای کموزن نیز به بازار آمد. نتیجه اینکه تغییراتی در نظام اقتصادی ایجاد شد تا هر سیگار قبل از معامله تایید و بررسی شود. امری که در دنیای مدرن، مشابه مشکلات پول بیارزش و تقلبی است.
صلیب سرخ نیز با ذخیره سیگارش به نوعی نقش بانک مرکزی را عهدهدار بود. با عرضه و تقاضای سیگار در بین افراد، زمانی که جیره سیگار افزایش مییافت، تورم معکوس شکل میگرفت و نرخ برابری اجناس در برابر سیگار کاهش مییافت. امری که ناپایداری اقتصادهای مدرن را نیز منعکس میکند. مورد دیگری که در مقاله درخشان ردفورد اشاره شده، تحرکات قیمت بوده است. اینکه سیگار علاوه بر تقاضای پولی، تقاضای مصرفی نیز داشته است و با شرایط دچار نوسان میشده ولی تقاضای غیرپولی آن بالا بوده و نسبت به تقاضای غذا، انعطاف کمتری داشته است. ورود اسرای جدید گرسنه یا حملههای هوایی نزدیک اردوگاه یا خبرهای خوب و بد جنگی، دیگر عواملی بودند که بر قیمتها اثر میگذاشتند.
ساختار قیمتها نیز دستخوش تغییر میشد. تغییر در عرضه یک کالا یا میزان جیره آن توسط آلمانها یا دیگر عوامل میتوانست قیمت را دچار تغییر کند. مثلاً در روزهای گرم، تقاضای کاکائو کاهش و صابون افزایش مییافت. کشفهای جدید نیز همچنین. کشف اینکه کشمش و شکر میتوانند تبدیل به نوشیدنی الکلی شود، برای همیشه بازار میوههای خشک را تغییر داد. او مثالهای بسیار دیگری از تاثیر شرایط بر کلیت و ساختار قیمتها ارائه میدهد و در نهایت نتیجه میگیرد که اقتصاد دستوری به فاجعه ختم میشود.
حوالی روز حمله (6 ژوئن 1944 / نورماندی)، موج خوشبینی و وفور غذا و سیگار کمیته سرگرمی را مجاب کرد که رستورانی را در اردوگاه ایجاد کند. جایی که غذا و نوشیدنیها و گروهی نوازنده بود. غذا با قیمتهای بازار تهیه میشد و سود آن به تجهیزات کمپ میرسید. با وسیعتر شدن حجم اقتصادی این اکوسیستم، فکر ایجاد پولی کاغذی که در برابر تورم، تورم منفی، کمبود و وفور سیگار مقاوم باشد ایجاد شد. از آنجا که اسرا پایان کار کمپ را نزدیک میدیدند، به همین سبب پولی رواج یافت که 100 درصد توسط غذا پشتیبانی میشد و در رستوران و فروشگاه قابل ارائه بود و به پول گوشتی شهرت یافت. در ابتدا پول گوشت (BMk) یک سیگار ارزش داشت و دوره کوتاهی هم در داخل و هم در خارج رستوران در گردش بودند. این پول به غذا متصل بود و به همین دلیل هر کاهشی در قیمت BMk غذا، به معنی وجود پول گوشتی بدون پشتوانه در گردش بود. اما قیمت هر دوی پول گوشتی و غذا با توجه به میزان عرضه سیگار تغییر میکرد. زمانی که رستوران در رونق بود، این نقشه بسیار درخشید: خرید رستوران بسیار بالا و قیمتها ثابت بودند.
ردفورد میگوید در ماه آگوست که جیرهها و سیگار نصف و کمپ بمباران شد، رستوران برای مدتی رو به تعطیلی رفت و فروش غذا سخت شد. حتی زمانی که رستوران بازگشایی شد، کمبود غذا و سیگار شدید بود و افراد مایل به جایگزینی چنان کالاهای باارزشی با پول گوشتی نبودند. مواد مناسب رستوران فروش نمیرفت و فروشگاه با میوه خشکشده و شکلات و شکر و امثالهم که کسی نمیتوانست بخرد پر شده بود. سطوح قیمتی و ساختار قیمتها باز تغییر کرد. پول گوشتی به 5 /4 یک سیگار سقوط کرد و در رستوران نیز پذیرفته نشد تا اینکه در نتیجه دوباره سیگار مورد اقبال قرار گرفت.
پول گوشتی اما کاری بزرگ بود. در شروع سال نو با کمبود غذا و شبهای با خاموشی به واسطه بمبارانهای هوایی متفقین، رستوران بسته شد و پول گوشتی تنها در قهوهخانه، که بازمانده رستوران بود، پذیرش میشد و به ندرت میشد برخی اجناس نامحبوب در فروشگاه را با آن خرید. در پایان تمام دارندگان پول گوشتی توسط فنجانهای قهوه یا آلو، بازپرداخت شدند. کسانی که پول گوشتی را برای سیگار یا مربا و بیسکویت ارزشمند در روزهای فراوانی خریده بودند، از محدود شدن قدرت خریدشان ناراحت بودند اما زیانی واقعی از ارزش بازار ندیدند.
با بروز مسائل گفتهشده تلاش برای سلطه اقتصادی دستوری و تثیبت قیمتها شروع شد. مقامات درمانی از مدتها نسبت به کنترل فروش غذا خشمگین بودند و بیم داشتند که افراد جیره خود را بیش از حد فروخته و سلامتی خود را به خطر اندازند. موجهای ضدتورمی، همان وفور بیش از حد سیگار، برای افراد نامناسب بود و همچنین برای رستوران که باید انباری از اجناس را همواره آماده داشت. همچنین تنها در صورت قابل تبدیل بودن پول گوشتی به سیگار با قیمت برابر بود که پول گوشتی میتوانست موفقیت و موقعیت پول واقعی را به دست آورد. پول گوشتی به غذا متصل بود اما نمیتوانست به سیگاری متصل شود که ثبات قیمتی نداشت.
فروشگاه، با پشتیبانی افسران ارشد انگلیس، اکنون در جایگاهی بود که میتوانست اعمال قدرت کند و قیمتها را درون و بیرون خود ثابت نگه دارد. در نتیجه قیمت استانداردی برای غذایی که در فروشگاه مانده بود اتخاذ شد. نتیجه این بود که فروش اجناس در قیمت ثابت فروشگاه کاهش یافت. تابلوهای حراجی تحت کنترل فروشگاه درآمد و قیمتهای بیش از پنج درصد مصوب، میتوانستند توسط مقامات حذف شوند. این شیوه در ابتدای کار یک موفقیت بود: رستوران به عنوان خریداری بزرگ، قیمتها را نسبتاً ثابت نگه داشت. نهایتاً اما با موجهای تورمی و ضدتورمی، اثر سیگار، و تغییرات پیدرپی ناگزیر قیمتها و برگشتن نظر عمومی در مورد آن، طرح منتفی شد. در هفتههای آخر، با موجهای ضدتورمی، مقیاسها کلاً به کنار رفته و تنها و تنها عرضه و تقاضا تغییرات سریع قیمتها را تعیین میکرد.
ردفورد در مقاله خود به افکار عمومی نیز اشاره دارد، به طبقهبندی انواع خرید و فروش نزد افکار عمومی و ارزشگذاری اخلاقی آنها، مانند اینکه دادوستد با آلمانها نکوهیده بود یا برخی اقلام بسیار ضروری بهداشتی که عرضه کمی داشت نیز از تجارت ممنوع شد. یکی از جالبترین نکات اشارهشده مقاله ردفورد، نظر بد افکار عمومی به واسطهها و قیمتهاست. کار سخت واسطهها و جورکردن خریدار و فروشنده نادیده گرفته میشد و با وجود فروشگاه و تابلوهای حراج، وجود آنها زائد تلقی میشد.
در زمان کاهش قیمتها کسانی که ذخیره سیگار داشتند، بابت کاهش ملامت میشدند. فروشندگان در قیمتهای کاهشیافته را سوداگر و فعال بازار سیاه مینامیدند. در هر دوره کمبودی این سوال به گوش میرسید که آیا غیرسیگاریها باید جیره سیگار دریافت کنند یا خیر؟ متاسفانه، دقیقاً مشابه دنیایی واقعی، این غیرسیگاریها و سیگاریهای ملایم به همراه واسطهها بودند که به راحتی توسط دیگران بمباران میشدند.
اقتصاد علم تخصیص منابع محدود به تقاضای نامحدود و رقابتی است. در 12 آوریل، ورود هنگ 30 پیاده ارتش آمریکا، و بروز دوره فراوانی نشان داد که با منابع نامحدود، ساختار و فعالیت اقتصادی بیمورد و زائد است و هر نیازی بدون تلاش قابل رفع شدن است.