سایه سنگین شاهنشاه
ظلالسلطان چگونه به مقابله با تجار و بازرگانان میپرداخت؟
تصور میکنم علت خشونت و بیرحمی شاهزاده نسبت به زیردستان و مردم عادی طرز فکر خاص او باشد که معتقد است افراد زیردست او خیلی ناچیزتر و ناقابلتر از آن هستند که حقوقی داشته باشند که آن حقوق را شاهزاده بخواهد رعایت کند و به علاوه کتمان نباید کرد که از زورگویی و آزار دیگران هم لذت میبرد.
شادی معرفتی: تصور میکنم علت خشونت و بیرحمی شاهزاده نسبت به زیردستان و مردم عادی طرز فکر خاص او باشد که معتقد است افراد زیردست او خیلی ناچیزتر و ناقابلتر از آن هستند که حقوقی داشته باشند که آن حقوق را شاهزاده بخواهد رعایت کند و به علاوه کتمان نباید کرد که از زورگویی و آزار دیگران هم لذت میبرد. اگر احیاناً مطلبی بتوان در دفاع از خونریزیهای شاه و شاهزادگان گفت و مثلاً خاطرنشان کرد که آنها خونخوارتر از اسلاف خود و از پادشاهان دو سه قرن قبل اروپا نبودهاند، در مورد ظلالسلطان این کار را اصلاً نمیشود کرد و این شاهزاده بزرگوار به هیچ وجه قابل دفاع نیست. حضرت والا شاهزاده مسعود میرزا ظلالسلطان، پسر ارشد شاه و حاکم مطلق و مختار ایالت بزرگ و مرکزی ایران: اصفهان. مردی است چاق، با قد متوسط و خپله که در حدود 35 سال دارد، روحیهاش بسیار قوی است و از چهرهاش سفاکی و خونخواری کاملاً آشکار است. خیلی زود تصمیم میگیرد و به سرعت فرمان میدهد و هیچکس را در تصمیم گرفتن به سرعت او ندیدهام. با تمام قدرت و توانایی که دارد، آثار مکر و حلیه در وجناتش خوانده شده و زندگی او هم سراسر پر از وقایعی توام با خدعه و نیرنگ است. خودش برای من تعریف میکرد که از 10سالگی به حکومت منصوب شده و بدون شک کسانی بودهاند که در خفا شاهزاده را در امر حکومت هدایت و راهنمایی میکردهاند. بسیار جاهطلب است، عقده جاهطلبی دارد و عقده او هم ناشی از اینجا میشود که با آنکه پسر ارشد شاه بوده و قانوناً میبایستی به ولایتعهدی انتخاب گردد، معهذا پسر دوم شاه، مظفرالدین میرزا را که حکومت آذربایجان را دارد، به این سمت برگزیدهاند و علت هم آن بوده است که مادر مظفرالدین میرزا، شاهزاده و از خانواده سلطنتی بوده است ولی مادر ظلالسلطان زنی از خانواده عادی. اما ظلالسلطان هم کسی نیست که به آسانی از حق خود صرفنظر کند و این احتمال و نگرانی وجود دارد که وقتی پدرش مرد، او به کمک حکام دیگر ولایات علیه برادرش مظفرالدین میرزا قیام کند. او در دوران حکومت خود ثروت بیاندازهای جمع کرده و با آنکه منع شده از اینکه نیروی نظامی خارج از نیروهای دولتی تشکیل دهد یا اسلحه از خارج وارد کند، این کارها را کرده و کنترل تمام امور اصفهان و جنوب ایران را به دست گرفته است. نیروی نظامی که او برای خود تشکیل داده، یونیفورمی شبیه به سربازان در آلمان دارند و در حقیقت بهترین و منظمترین نیروهای نظامی ایران بهشمار میروند. ظلالسلطان نفوذ زیادی در پدرش دارد و شاه نیز در خفا عرضه و لیاقت و جسارت پسرش را تحسین میکند، ولی البته به خود او چیزی نمیگوید. شاهزاده در دوستی و روابط حسنه با انگلستان شهرت دارد و در مقابل با روسها دشمنی و خصومت علنی میورزد. اگر روزی ظلالسلطان بر تخت سلطنت بنشیند، بدون شک روابط ایران و روس به مرحله بحرانی و خطرناکی خواهد رسید یا آنکه روسها مجبور میشوند با وجود ظلالسلطان دست از مطامع خود در ایران بردارند و یا آنکه به ایران حمله میکنند و به قول خودشان کار را یکسره مینمایند.1
برادر بزرگتر
اصفهان نصف جهان، در طول تاریخ خود فرازونشیبهای بسیاری به خود دیده، از غارت شهر به دست سپاهیان مسعود غزنوی، تصادمات فرقهای در عصر سلجوقی و خوارزمشاهی، حمله خونآشامان مغول، قتلعام تیمور، محاصره شهر به دست افغانان و اشغال آن در دوران شاه سلطان حسین صفوی، قحطی و گرانی به سالهای 1285 تا 1288 قمری و... اما یکی از تلخترین خاطرههای اصفهان، دوران سیوچهارساله حکومت شاهزاده مسعودمیرزا معروف به ظلالسلطان است.
او که در سال 1266 قمری متولد شد، پس از فوت چهار تن از برادرانش، در ایام کودکی پسر اول ناصرالدینشاه بهشمار میآمد، اما در میان شاهان قاجار رسم بود پسرانی را به ولایتعهدی بگمارند که از جهت مادری هم از نسل قاجار باشند و مادر مسعودمیرزا خون قجری در رگهای خود نداشت و از همینرو شاهزاده با این عقده بزرگ شد و برای رسیدن به مقام دست به هر کاری میزد، آنقدر که در میان مردم کوچه و بازار برایش شعر ساخته بودند:
ستاره کوره ماه نمیشه / شازده لوچه شاه نمیشه
مسعودمیرزا با لقب یمنالسلطنه در 11سالگی به حکومت مازندران فرستاده شد. پس از آن سهبار به حکومت فارس و سهبار نیز به حکومت اصفهان منصوب شد که آخرینبار از 1291 تا 1325هـ. ق حکمرانی او بر اصفهان 34 سال به طول انجامید. در این مدت بهطور مستمر و هرساله بر حوزه فرمانفرمایی او افزوده میشد بهطوری که تا سال 1305 حدود یازده ایالت و تقریباً تمامی خاک جنوب و غرب کشور از فارس تا یزد و نیز کرمانشاه را زیر فرمان خود داشت. قدرت روزافزون و ارتش نیرومندی که بر پا کرده بود هم روسها و هم ناصرالدینشاه را به وحشت انداخت. بهطوری که در 1305 از حکمرانی بر تمام ولایات جز اصفهان معزول شد. اما پس از مدتی توانست حکومت یزد سپس حکومت محلات و گلپایگان را دوباره به دست آورد. ظلالسلطان ابتدا به مقام ولیعهدی چشم دوخته بود، چرا که خود را از برادر علیلش، مظفرالدینمیرزا کمتر نمیدانست. وقتی این تلاشها به نتیجه نرسید در پی دستیابی به مقام وزارت جنگ به جای برادرش کامرانمیرزا برآمد که این کوشش نیز ناکام ماند.
قدرتطلبی او به گونهای بود که حتی ناصرالدینشاه از وی هراس داشت. ناصرالدینشاه به واسطه وسعت قلمرو و حکمرانی و داشتن نفرات نظامی بسیار که ظلالسلطان برای خود تدارک دیده بود، بسیار وحشتزده شده بود که مبادا پسرش خیال طغیان در سر داشته باشد و حتی معروف است یکی از دفعاتی که ظلالسلطان از اصفهان به تهران احضار شده بود، چون شاه او را از دور دید تصمیم گرفت تفنگ کشیده او را به قتل رساند، اما حکیمالملک دست شاه را گرفته و مانع این کار شده بود. نقل کردهاند وقتی حکومت برخی ولایات را از او ستاندند، حاجی فرهاد میرزا معتمدالدوله که از رجال معروف قاجار بود، نزد ناصرالدینشاه رفته تعظیم کرد و گفت: «امروز، روز شاهی توست!» و نیز گویند قساوت و بیرحمی ظلالسلطان به حدی بود که مظفرالدینشاه هر وقت میخواست کسی را به قساوت و بیرحمی مثل بزند میگفت شما این آقا را نمیشناسید. این آقا عیناً مثل ظلالسلطان است. در ایام طفولیت که با هم درس میخواندیم طرف عصر که به اندرون میرفتیم ظلالسلطان با میخ و چاقو چشم گنجشکهایی را که غلامبچهها برای او میآوردند، درآورده و در هوا رها میکرد و میگفت داداش حالا ببین چطور پرواز میکنند. روزی هم شاه، یکمرتبه رسید و کتک مفصلی به ظلالسلطان زد و گوش مرا هم کشید و گفت: بعد از این با این پسره راه نرو!
دوران حکومت ظلالسلطان دوران تلخی اصفهان است و از هر راه و روشی که امکانپذیر بود، چه از راه چپاول اموال خلق یا غارت سرمایههای فرهنگی و هنری، آنقدر پول به جیب زد که نوشتهاند: «وی در زمان سه تن از پادشاهان ایران یعنی ناصرالدینشاه، مظفرالدینشاه و محمدعلیشاه، اول متمول ایران بوده و علاوه بر آن مستمری زیادی نیز به او تعلق میگرفته است.» اعتمادالسلطنه مورخ معروف عصر ناصری در مورد او مینویسد: «اگر کسی بخواهد متملق و ظالم را تجسم نماید، باید شمایل حضرت والا ظلالسلطان را بسازد.»
وی که تا سال 1291 هـ. ق، حاکم فارس بود پس از عزل از حکومت آنجا در همان سال به امر ناصرالدینشاه به عنوان حاکم اصفهان منصوب و از این تاریخ تا اوایل مشروطیت به مدت سی و چهار سال حاکم مطلق اصفهان بود و تمام این مدت را به ظلم و ستم و گرفتن حقوق مردم و کشتن مخالفان، بیعفتی، عیاشی و خراب کردن آثار مهم و تاریخی شهر از جمله بناهای عصر صفویه گذراند و شاید اگر حضور و وجود برخی از علما و دانشمندان شهر و ایستادگی آنها در مقابل او نبود، معلوم نمیشد که بر سر اصفهان و مردم آن چه میآمد. برخی از پژوهشگران از مهمترین رموز پیشرفت کار ظلالسلطان را در این میدانند که طلبهای حکومتی را بدون مجادله و به موقع میپرداخت. آنچنان که گاهی خود از خزانه تهران طلبکار بود. راجع به اینکه مرکز در گرفتن این طلبها چقدر با حکام دست و پنجه نرم میکرد، اسناد بسیاری موجود است. در نامهای که شاه به علاءالدوله نوشته، آمده «علاءالدوله! از اقساط دیوانی و قیمت غلات و گمرک و غیره مبلغی پول دیوان نزدیک به ده کرور در ولایات و نزد مباشرین مانده است... از حکام و غیره به قسطالشهور مطالبه دارد و هر قسط عقب بیفتد با تنزیل بگیرد و هرکس تعلل در دادن مال دیوان داشته باشد به عنف و طورهای بد از آنها بگیرد و ملاحظه احدی را نکند.»
ظلالسلطان بیش از بیست و یک هزار سرباز در اختیار داشت و اصرار داشت تا وزارت جنگ به او واگذار شود اما شاه که از قدرت گرفتن بیش از اندازه او بیمناک بود پیشنهاد او را رد میکرد؛ حتی نقل است که ظلالسلطان یکبار به ناصرالدینشاه پیشنهاد کرد که حاضر است در ازای دریافت مقام ولایتعهدی، مبلغ هنگفتی پیشکش کند اما شاه این پیشنهاد را رد کرد. یکی دیگر از اقدامات عجیب ظلالسلطان، کشتار گسترده حیوانات در میانکاله است.
میانکاله در گذشته از طبیعتی بسیار غنیتر از امروز برخوردار بود و علاوه بر پرندگان پرشمار یکی از بهترین زیستگاههای پستانداران بزرگ ایران از جمله ببر مازندران نیز بهشمار میرفت. ظلالسلطان در یکی از قشونکشیهای خود به میانکاله برای سرکوب دزدان و راهزنان که در این منطقه و جزایر آشوراده پناه گرفته بودند از شکار تعداد زیادی ببر، پلنگ، مرال (گوزن بزرگ)، قرقاول، گاو و گاومیش وحشی و تعداد شوکا (گوزن کوچک) خبر میدهد. امروزه مدتهاست که نسل تمامی این جانداران به جز قرقاول منقرض شده و یکی از دلایل آن نیز همین کشتار عجیب ظلالسلطان و سپاهیانش بوده است.
ظلالسلطان و بازرگانان
مسعودمیرزا ظلالسلطان همانند بسیاری از شاهان و شاهزادگان شرقی، خود را سایه خدا بر روی زمین و مالک حیات و املاک مردم میدانست، برای او و شاهزادگانی همچون او، مردم هویتی نداشتند که بتوانند مالک چیزی باشند، او همهچیز را متعلق به خود میدانست و هر چیزی را در اختیار دیگران نه حق آنان که لطفی از جانب خویش بر مردم که میتوانست هر لحظه بازستانده شود، از همینرو در جایجای منابع اخباری در خصوص مخالفت و برخورد او با تجار و بازرگانان به چشم میخورد.
در 14 ذیالحجه سال 1278 هـق برای نخستینبار در روزنامه دولت علیه ایران، اعلان تشکیل مجلس تجار داده شد: «روزهای دوشنبه که اجلاس تجارتی است مطالبی که تجار اظهار میدارند اولاً در روزنامه تجارتی به عرض حضور همایون میرسد و بعد هر حکمی که صادر شود اجرا میشود.» بیست سال بعد بنا به تقاضای تجار پایتخت به ریاست محمدحسن امینالضرب مجلس تجارت با حضور 15 نفر از تجار تهران دوباره گشوده شد، اینبار با اساسنامهای در شش فصل که وظایف و اختیارات آن را نشان میداد. شعبههای این مجلس نیز در تمام ولایات تاسیس گردید. از جمله مجلس تجار اصفهان که به ریاست حاجآقا محمد ملکالتجار به وجود آمد. شاه در حکم انتصاب مخبرالدوله به وزارت تجارت «ترتیب مجلس تجارت در همه شهرها» را جزو وظایف او برشمرده بود. چندی بعد نیز در اشاره به مجلس تجارت مذکور این خبر آمده که صدراعظم در خانه خود و به ریاست حاج محمدحسن امین دارالضرب مجلس تجارتی تشکیل داده و دستور داده: «در سایر ولایات هم مجلس مخصوصی از اعاظم تجار تشکیل یابد که در ترویج امتعه و پیشرفت کار و... مشغول مذاکره باشند.» به هر حال ورشکستگیهای پیدرپی پیش از ایجاد مجلس تهران، حکومت اصفهان را به فکر چاره انداخته بود، چراکه این خبر مربوط به اول سال 1299 هـ.ق است، در حالی که مجلس تهران در 1301 هـ.ق برپا شد. با این همه گویا ظلالسلطان برپایی چنین نظاماتی را چندان نمیپسندید. در پاسخ مستوفیالممالک که از او خواسته بود در اصفهان مجلس تجار راه بیندازد نوشت: «کدام عمل تجارت معوق مانده؟ کدام طلب تجار تعویق افتاده؟ کدام بار تجار را دزد برده؟... یک مشت پیلهور بزاز اسمشان تجار است.» سرانجام در سال 1302 هـ.ق به واسطه تعارض ماهوی انجمن تجار با نظام حاکم، شاه به انحلال تمام مجالس تجار سراسر کشور دستور داد. مجلس اصفهان نیز بیسروصدا خاموش شد. سالها بعد در دوره مشروطه همزمان با تشکیل انجمنهای مختلف در شهر اصفهان، انجمن تجار نیز به پیشقدمی حاج محمدحسین کازرونی و شرکت 12 نفر از تجار شهر در باغ وی پا گرفت که تاثیر زیادی بر تحولات نهاد. در همان جلسه افتتاحیه «مذاکرات مجلس همه از اقدام به امورات نافعه و کوشش به لوازم ترقی مثل آوردن کارخانجات بود». فروش اوراق قرضه بانک ملی، تسطیح راههای منتهی به شهر، ایجاد کارگاههای کوچک، تاسیس چند مدرسه، تامین مالی ارتش مردمی مشروطه و... کارنامه این انجمن اخیر است.2
ظلالسلطان چند جا در خاطرات خود به اقداماتش در سال قحطی نان و گندم اشاره دارد، که حاکی از گردآوری اموال است. یکجا میگوید: «در این سال باز سن خوارگی و کمآبی اسباب قطحی شد. گندم ترقی فوقالعاده کرد. خدای احد و واحد که خالق همه است شاهد است که نفرت غریبی دارم که از راه احتکار و انبارداری دخلی ببرم... 80 هزار تومان پول نقد چه به نانوا و چه کرایه مال و غیره و غیره داده جنس خریدم و نگذاشتم اندک صدمهای به یک بیچاره برسد.» راجع به اینکه ظلالسلطان تهیه 18 هزار خروار گندم را بر عهده گرفته، خوب است گزارشی از ثروت او، دو سال پیش از آن تاریخ و به قلم حاج سیاح ارائه کنیم: «از قراری که معلوم است محققاً بیش از 10 میلیون تومان املاک و عمارات فعلاً در تصرف این شاهزاده در اصفهان است... از قراری که میگویند معروف بلکه یقین است 10 میلیون نقد احتیاطی به بانک انگلیس داده.» اتفاقاً چند سال بعد اعتمادالسلطنه نیز همین مقدار برای ثروت ظلالسلطان تخمین میزند. ظلالسلطان چگونگی کسب این ثروت را اینگونه میگوید: «من به خیال این افتادم که در اصفهان توطن اختیار کنم. به این جهت املاک زیاد، چون ارزان بود و مناسب و صاحبانش به ملاحظه فراوانی املاک از عهده مالیات دیوانیاش بر نمیآمدند، مطابق شرع شریف و به رضایت صاحب ملک خریدم.»3
بنجامین نخستین سفیر ایالات متحده در ایران نیز در خاطراتش درباره برخورد ظلالسلطان با تجار مینویسد: «برای من حکایت کردند ظلالسلطان از تاجر ثروتمند و بدبختی مقدار زیادی پول، خیلی بیشتر از مالیاتی که به او تعلق میگرفت به زور وصول کرده بود و تاجر که از ظلم شاهزاده به ستوه آمده بود، به طرف تهران حرکت کرده و عریضهای به شاه نوشت و از شاهزاده شکایت کرده، شاه دستخطی برای ظلالسلطان نوشت که رفع این شکایت را کرده و بعد از این مراقبت نماید که مردم اینطور مورد ظلم و تعدی واقع نشوند.
تاجر بدبخت با خوشحالی تمام دستخط شاه را گرفت و روانه اصفهان شد و با امید آنکه از او احقاق حق خواهد شد به حضور شاهزاده رسید و دستخط شاه را تقدیم کرد، شاهزاده به آرامی آن را خواند و بعد نگاهی با لبخند به آن مرد کرد. تاجر سر خود را به زیر انداخته و منتظر بود که ظلالسلطان دستور دهد پولهای او را مسترد کنند، ولی ناگهان شاهزاده غرشی کرد و گفت: «هه، که اینطور، تو فکر کردی با شکایت به شاه شاهزاده را بترسانی؟ واقعاً که مرد شجاع و باجراتی هستی، باید از تو این جسارت را یاد بگیرم. خب مرد شجاعی مثل تو حتماً قلب شجاع و بزرگی هم دارد، این قلب را باید من ببینم! و بعد شاهزاده خطاب به فراشها و میرغضبهایش فریاد زد: بیایید قلب این مرد را از سینهاش درآورید!» فراشها و میرغضبها به سر مرد بیچاره که نمیفهمید چه خواهد شد ریختند، دستهای او را بستند و با کارد سینهاش را شکافته و قلبش را درآوردند و آن را در دیس بزرگی گذاشته و نزد شاهزاده بردند.4
رفتار وی با مردم تحت قلمروش نیز حکایت از قساوت قلب و شدت عمل ظالمانه او دارد. از جمله کارهای او کشتن میرزا حسن سراجالملک پسر میرزاباقر است که قبل از حکومت ظلالسلطان وزیر اصفهان بوده و در زمان ظلالسلطان هم مدتی پیشکار او بوده تا اینکه چندی بعد او را از کار برکنار کرده و بعد در سال 1297 هـ.ق به طمع نقدینهای که داشت، او را مسموم کرد و تمام اموال او را مصادره کرد.
از دیگر قربانیان مطامع ظلالسلطان، میرزا حبیبخان انصاری مشهور به مشیرالملک است. وی نیز که مدتی وزیر ظلالسلطان بود، به علت ثروتی که داشت در سال 1309 هـ.ق کشته شد و تمامی اموال او ضبط و تصرف شد. قصد ظلالسلطان تصاحب دارایی مشیرالملک بود و به همین واسطه اول او را حبس کرد و سپس او را از پای درآورد. ماجرای قتل مشیر از این قرار بود که میگویند در مجلسی که مشیرالملک دعوت شده بود، دو یا سه نفر از بزرگان اصفهان حضور داشتند. مشیرالملک مثل اینکه میدانست ظلالسلطان قصد تلف کردن او را دارد، وقتی که قهوه را پیشخدمت به او داد، او آن را به پهلودستی خود تعارف نمود. آن شخص بیخبر از همهجا آن را خورد. باز برای مشیرالملک قهوه آوردند، این بار هم قهوه را به دیگری که نزدیک او نشسته بود داد. پیشخدمت این عمل را تکرار کرد و باز برای او قهوه آورد. این دفعه چون کسی نبود که قهوه را بیاشامد به ناچار خود آشامید. بنابراین هرکسی که در آن روز قهوه مرحمتی ظلالسلطان را خورد مرد و ظلالسلطان به این نحو مشیرالملک وزیر و پیشکار خود را هلاک کرد و بعد تمام اموال و املاک او را صاحب شد.
تخریب آثار تاریخی
ظلالسلطان در تاریخ به دو چیز شناخته میشود: ظلم و ستمی که در طول زمامداری 34ساله خود بر مردم روا داشت و دیگری تخریب گسترده بناها و آثار تاریخی برجسته برجا مانده از دوران صفویه. پس از قتل سلطان صاحبقران، ظلالسلطان که از رسیدن به تخت سلطنت ناامید شده بود و از سوی دیگر درصدد بود کاری کند اصفهان از کانون توجه شاه جدید به دور باشد، اماکن و بناهای تاریخی اصفهان را ویران ساخت.
هانری رنه آلمانی که حدود 120 سال پیش مقارن با حکومت ظلالسلطان به اصفهان آمده، در این مورد نوشته است: «ظلالسلطان بسیاری از کاخهای عالی و شاهکارهای ممتاز اصفهان که موجب حیرت جهانیان بود را نابود کرده است و در واقع آخرین سالهای حکومت وی در اصفهان به منزله طوفان ویرانزا بود، زیرا او که با به شاهی رسیدن برادرش مظفرالدینشاه، امید خود را از دست رفته میدید، به تلافی بیشتر این شاهکارهای برجسته را که در دنیا بینظیر بود خراب کرده و مصالح آنها را فروخت، از آن همه کاخهای گوناگونی که شاردن در اصفهان دید، اکنون جز دو سه بنای خراب چیزی باقی نمانده و تقریباً 25 الی 30 سال میشود که تمامی را ظلالسلطان ویران کرده است. یکی از علل طولانی شدن دوره حکومت و محبوبیت او در دربار قاجار این بود که مالیات را به قوه قهریه وصول میکرد و بهطور مرتب به تهران میفرستاد. بعد از قتل ناصرالدینشاه و تاجگذاری مظفرالدینشاه، با اصفهان مانند کشوری فتحشده معامله کرد و تمامی یادگارهای صفویان و بناهای باشکوه و کاخهای این پایتخت قدیمی را که معرف شکوه و عظمت گذشته ایران بود به کلی ویران کرد و مصالح آنها را فروخت و مساجد و دیگر بناهای عمومی را هم که نتوانست ویران کند به سارقین آثار عتیقه تسلیم کرد تا به خارجیها بفروشند.»
تعدادی از ابنیه و آثار مهمی که به دست این حاکم قاجار به کلی نابود شدند عبارت است از: باغ و قصر سعادتآباد، عمارت و باغ نقشجهان، باغ فتحآباد، عمارت گلدسته، تالار اشرف، عمارت خورشید، سرپوشیده و عمارت خسروخان، باغ زرشک، باغ چرخاب، باغ محمود، باغ صفیمیرزا، باغ قوشخانه، عمارت و سردر باغ هزارجریب، عمارت جهاننما و نزدیک به چهل باغ بسیار بزرگ و عمارات متعدد.
او که قصد داشت سایر آثار باقیمانده را نیز تخریب کند، با مخالفت شدید علمای بزرگ شهر مانند حاجآقا نورالله نجفی و عامه مردم روبهرو شد. «اگر قضیه بلوای عمومی و قیام اهالی اصفهان با زعامت مرحوم حاجآقا نورالله برای عزل ظلالسلطان در سنه 1325 هـ.ق پیش نیامده بود و ازدحام خلق برای چادر زدن در چهلستون یک روز دیرتر اتفاق افتاده بود، عمارت چهلستون را هم مثل عمارتهای نمکدان، آیینهخانه و هفت دست قطعاً خراب کرده و اثری از آن باقی نگذارده بودند، زیرا فرمان این امر از ظلالسلطان به یکی از پسرانش صادر شده و چند روز بود که مقدمات خرابی را فراهم کرده بود و به این منظور سنگهای ازاره اطراف عمارت را برچیده بودند، مقداری از حمالیهای طاق و پوش را نیز بریده بودند که ناگهان آن قضیه قیام مردم اصفهان اتفاق افتاده و به سبب هجوم خلق در چهلستون، از خرابی دست نگه داشتند.» از دیگر کارهای او در اصفهان، قطع درختان اماکن عمومی بهخصوص خیابان چهارباغ بود.
ظلالسلطان مشروطهخواه
ظلالسلطان در بدو مشروطیت سی و چهارمین سال حکومتش بر شهر اصفهان را سپری میکرد. طی این مدت رابطهای توام با رقابت و دوستی با بزرگان اصفهان داشت. به گونهای که دو طرف مراقب یکدیگر بودند. این فضا موجد تکثر قدرت شده بود. در دوران مشروطه نیز، او به هر دلیل خود را به مشروطهچیان نزدیکتر ساخت.
رابطه ظلالسلطان و مشروطهخواهان اصفهان را میتوان در منحنی این بدهبستان قدرت بررسی کرد. نویسندگان تاریخ مشروطه اصفهان عموماً سمتی از این منحنی را دیدهاند و سوی دیگر آن، که روی آوردن دوباره مردم اصفهان به ظلالسلطان و تقاضای نایبالسلطنه شدن او، از دید آنان پنهان مانده است. عدهای دیگر به غلط پنداشتهاند که تشکیل انجمن ولایتی اصفهان اصولاً برای مقابله و ضدیت با قدرت ظلالسلطان بوده است. نگاه نزدیکتر، واقعیتهای دیگری را نشان میدهد. ظلالسلطان به تاریخ 6 ذیالقعده 1324 دستور برپایی انجمن ولایتی اصفهان را صادر کرد. این دستور چه از روی اجبار و چه اختیار، به معنی پذیرش جریان مشروطیت در حوزه حکومتیاش بود. جریانی که در گام نخست، حاکمیت بلامنازع او را بر اصفهان به چالش میکشید. در مجمعی که از بزرگان اصفهان تشکیل شد، شاهزاده در نطق افتتاحیه آن پس از اشاره به آیه وامرهم شوری بینهم گفت:
اتفاق دولت با ملت که افراد رعیت و اهل مملکت را هواخواه پادشاه مینماید و متابعت ملت با دولت است که ترقیات فوقالعاده برای فردفرد میبخشاید و روزبهروز بر آبروی مملکت میافزاید.
ظلالسلطان در 16 ذیالحجه 1324 از اصفهان برای شرکت در جشن تاجگذاری محمدعلیشاه، به طرف تهران حرکت کرد. او میرزاسلیمان رکنالملک، نایبالحکومه را به جای خود نهاد، اما همراهیهای ظلالسلطان با مشروطیت مانع از آن نشد که طبقاتی از مردم اصفهان، گذشته او را فراموش کنند. 21 محرم 1325 مردم اصفهان در اقدامی اعتراضی بازارها را بستند و در میدان نقشجهان تحصن کردند. خواسته آنها یک چیز بود؛ عزل ظلالسلطان پس از 34 سال. مردم با هجوم به سوی تلگرافخانه، سه درخواست خود را مطرح کردند: «رفع مخالفان مجلس مقدس ملی تهران، نظامنامه انتظامات بلدیه، عزل ظلالسلطان.» معترضان که تردید داشتند تلگرافخانه دولتی فقره سوم را به تهران تلگراف زده یا خیر، راهی تلگرافخانه انگلیس در جلفا شدند. «با جمعیتی که هرگاه دروازههای جلفا به رویشان بسته نشده بود و با آن ازدحام وارد میشدند، خوف بعضی مخاطرات میرفت.»
مجلس و عزل ظلالسلطان
پس از اعتراضات اهالی اصفهان، حاکم جائر پس از سی و چهار سال حکومت بلامنازع از حکومت عزل شد. موضوعی که مجلس بدان سبب ظلالسلطان را فاقد صلاحیت برای ادامه حکومت بر اصفهان دانست، نه ظلم و ستم او بلکه ملکداری او بود. مجلس دلیل عدم صلاحیت وی برای حکومت بر اصفهان را چنین اعلام کرد: «هرکه در هر ولایت صاحب آب و خاک است صلاح دولت و ملت نیست که آن شخص در آن ولایت حکومت کند.» در همین اثنی، مونسالسلطنه همسر ظلالسلطان که به خانه پناهنده شده بود، با هفت تیر پسرش صمصامالدوله به قتل رسید و حرمت خانه شکسته شد و از همین روی ظلالسلطان قصد سفر اصفهان کرد. مجلس با سفر ظلالسلطان به بهانه سرکشی به املاک موافقت کرد، اما مردم دوباره شورش کردند و در نهایت ظلالسلطان با حالت قهر پاسخ داد «حال که اینطور است؛ اهل اصفهان ما را نمیخواهند، ما نیز چنانیم.»
ظلالسلطان در تهران ماندگار شد. اما در ظاهر نهتنها از مشروطیت روی نگرداند، بلکه با انواع کمکهای مالی، خود را حامی استوار آن نشان داد. ظلالسلطان تا این تاریخ دو کار عمده برای مشروطه انجام داده بود: نخست در پروژه تاسیس بانک ملی که با مشروطیت گره خورده بود و با همه هیاهو و تبلیغات، فقط دویست هزار تومان برای آن جمع شده بود، به تنهایی هفت هزار تومان کمک کرده بود. در واقعه میدان توپخانه نیز با تمام قوا در همراهی با مشروطیت ایستادگی کرد.
از ابتدای مشروطیت، شیراز در آتش دودستگی و اختلاف میسوخت. شهر به دو گروه طرفداران قوامالملک و طرفداران معتمد دیوان، تقسیم شده بود. مدتی بعد قوامالملک در شیراز ترور شد و مجلس در اواخر سال 1325 هـ.ق حکومت فارس را به علاءالدوله سپرده بود، ولی وی جرات نداشت به محل فرمانرواییاش برود. از اینرو مجلس اعلام کرد برای حکومت فارس «یک نفر شخص کافی مجرب مقتدر عالم به مقتضیات عصر» نیاز است، لذا ظلالسلطان به تصویب وزارت داخله و هیات وزرا انتخاب شد تا بدان سمت حرکت کند. ظلالسلطان مدت زیادی حاکم فارس نماند، زیرا بعد از ماجرای به توپ بستن مجلس، از جمله حکامی بود که بیدرنگ به وسیله محمدعلی شاه عزل شد و از شیراز به اصفهان آمد تا از آنجا عازم اروپا شود و تخت حکمرانی فارس را به آصفالدوله واگذارد.
پس از مدتی که ظلالسلطان در اروپا به سر برد، تصمیم گرفت به ایران بازگردد. اما کنسولهای روس و انگلیس مانع از آمدن او به ایران میشدند. شاید از سختتر شدن اوضاع ایران میترسیدند. اما چندی بعد دولت ایران، به خاطر بحران فارس، صلاح دید که ظلالسلطان، برای تصدی حکومت فارس به ایران بازگردد. در این باره دو دولت بزرگ همسایه متفق شدند که آمدن ظلالسلطان اشکالی ندارد.
ظلالسلطان بهرغم تصرف گیلان و اصفهان به دست مشروطهخواهان، 16 روز قبل از فتح تهران وارد انزلی شد. برخی بر این باورند که ورود ظلالسلطان در گرماگرم نبرد، برای رسیدن به نیابت سلطنت یا حتی جانشینی محمدعلی شاه بوده، اما اقدام مجاهدین گیلان او را ناکام گذاشت. مجاهدین او را گرفته 300 هزار تومان اعانه طلب نمودند. ظلالسلطان 50 روز در انزلی توقیف بود و بالاخره به ناچار یکصد هزار تومان نقد به کمیسیون اعانه داد. مجاهدین نیز قبضی برای پرداخت دویست هزار تومان از او ستانده و او را مجبور به بازگشت به اروپا کردند. ظلالسلطان به فرانسه بازگشت تا دوران تنهایی و شکست را بگذراند، اما در آنجا نیز روزنامههای فرانسوی دست از سرش برنمیداشتند. از جمله یک روزنامه فرانسوی که گمان میکرد ظلالسلطان در آنجا مشغول توطئه علیه دولت جدید ایران است، خواستار اخراج وی شد.
به هم ریختن اوضاع فارس و حملات ایل قشقایی به شیراز و ناامن شدن راههای جنوب، یکبار دیگر اولیای امور را به یاد ظلالسلطان انداخت. در 27 شوال 1328 هـ ق سفیر انگلیس به وزیر امور خارجه کشورش نوشت که اولین اقدام برای امنیت فارس تعیین یک فرمانفرمای لایق است که همانا ظلالسلطان است؛ هرچند او در آن سال به ایران بازنگشت اما سرانجام پنج سال بعد در بحبوحه جنگ جهانی اول تصمیم گرفت به وطن بازگردد، اما در این حرکت هم سودای حکومت در سر داشت و با موافقت قوای روس و انگلیس عازم تهران شد و حکم فرمانفرمایی ولایات اصفهان و یزد و کاشان و گلپایگان و خوانسار و کمره و محلات از سوی شاه به او تفویض شد.
ظلالسلطان پیر که میخواست دوران اقتدار گذشته را در خاطره مردم اصفهان زنده کند، در بدو ورودش به شهر سعی کرد دستگاهی شاهانه فراهم آورده حتی شاگردان مغازهها را لباس فراشی بپوشاند تا خدم و حشم اطراف کالسکهاش باشند. این شکوه ساختگی ظلالسلطان دیری نپایید و بالاخره به سال 1336 سر پر سودا بر خاک نهاد و جسدش را برای تدفین به مشهد بردند. وی در صحن آزادی یا صحن نو حرم امام رضا (ع)، محلی که سنگ قبرش از دیدهها پنهان است به خاک سپرده شد.5
پینوشتها:
1- ایران و ایرانیان، عصر ناصرالدینشاه، نوشته س.ج.و. بنجامین، نخستین سفیر ایالات متحده آمریکا در ایران، ترجمه حسین کردبچه، پاییز 1363، صص 142-140
2- تاریخ اجتماعی اصفهان در عصر ظلالسلطان، عبدالمهدی رجایی، دانشگاه اصفهان، 1384، ص 50
3- رجایی، ص 44
4- بنجامین، صص 143-142
5- داستانهایی از پنجاه سال، معزالدین مهدوی، بینا، 1348، ص 26