داستان پیکی بلایندرزها
گروههای مافیایی و گانگستری چه ارتباطی با اقتصاد زیرزمینی دارند؟
شاید سریال «پیکی بلایندرز» (Peaky Blinders) را دیده باشید. این سریال که فصل اول آن در سال 2013 پخش شد، داستان یک گروه خانوادگی گانگستری در شهر بیرمنگام انگلیس به نام پیکی بلایندرز را نشان میدهد که از بعد از پایان جنگ جهانی اول (1919) رفتهرفته قدرتشان افزایش مییابد و با افزایش قدرت، خرابکاریهایشان در بیرمنگام توسعه پیدا کرده و به لندن هم سرایت میکند (پیکی بلایندرز، نام یک گروه گانگستری واقعی بود که در اواخر قرن نوزدهم در انگلیس در اوج قدرتشان بودند و اگرچه اتفاقاتی که در سریال میافتد ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است، اما از واقعیت الهام میگیرد).
مرتضی مرادی: شاید سریال «پیکی بلایندرز» (Peaky Blinders) را دیده باشید. این سریال که فصل اول آن در سال 2013 پخش شد، داستان یک گروه خانوادگی گانگستری در شهر بیرمنگام انگلیس به نام پیکی بلایندرز را نشان میدهد که از بعد از پایان جنگ جهانی اول (1919) رفتهرفته قدرتشان افزایش مییابد و با افزایش قدرت، خرابکاریهایشان در بیرمنگام توسعه پیدا کرده و به لندن هم سرایت میکند (پیکی بلایندرز، نام یک گروه گانگستری واقعی بود که در اواخر قرن نوزدهم در انگلیس در اوج قدرتشان بودند و اگرچه اتفاقاتی که در سریال میافتد ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است، اما از واقعیت الهام میگیرد). خشونت آنها، از نام گروهشان پیداست. Peak به معنای کلاههای لبهتیز و Blinder به معنای کورکننده. اعضای گروه به رهبری تامی شلبی با بازی کیلین مورفی همگی کلاههای لبهتیزی به سر دارند که در نوک این کلاهها، تیغههایی نهفته شده است.
تیغههایی که در درگیریها برای زخمی کردن دشمن مورد استفاده قرار میگیرد. توسعه پیکی بلایندرز در انگلستان بین دو جنگ جهانی اول و دوم (طبق داستان سریال) یعنی توسعه اقتصاد زیرزمینی؛ یعنی امنیت را باید از یک گروه تبهکاری خریداری کرد؛ یعنی پلیس و قانون در برابر گروههای جنایتکار ناتوان است؛ و یعنی خلافکاری صرفه دارد. توسعه اقتصاد زیرزمینی، امنیتی که از سوی گروههای جنایتکار بهطور انتخابی اعطا میشود و بهصرفه دانستن خلاف، یعنی قدرت گروههای گانگستری افزایش مییابد؛ آنچنان که در سریال پیکی بلایندرز قدرت تامی شلبی و گروه خانوادگیاش روزبهروز افزایش یافت تا جایی که در فصل چهارم سریال، تامی شلبی در سال 1927 عضو پارلمان میشود.
پدرخوانده و اقتصاد زیرزمینی
شاید سهگانه «پدرخوانده» (The Godfather) به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و بازی مارلون براندو، آلپاچینو و رابرت دنیرو را هم دیده باشید. سهگانه پدرخوانده در مورد خانواده مافیایی و اصالتاً ایتالیایی کورلئونه است که قسمت اول آن (1972) ماجرای زندگی این خانواده در سالهای 1945 تا 1955 در نیویورک را نشان میدهد. طبق داستان این فیلم، نفوذ گروههای مافیایی در نیویورک آنقدر بالاست که بهرغم وجود پلیس، در عمل، امنیت را گروههای مافیایی تامین میکنند، حمایت سیاسی باید از گروههای مافیایی خریداری شود و قاچاق مواد مخدر و اقتصاد زیرزمینی به خاطر قدرت بالای این گروههای مافیایی شایع است. در این فیلم وقتی مشکلی پیش میآید، زحمت حل و فصل مشکل را نه نیروی پلیس، بلکه خود گروههای مافیایی میکشند. وقتی گروههای مافیایی قدرت میگیرند، قانون فقط نوشتههایی روی کاغذ خواهد بود و پلیس زیرزمینی انتخاب میکند که چه کسی امنیت داشته باشد و چه کسی امنیتش به خطر بیفتد.
دستنیافتنیها
یک فیلم دیگر در مورد گروههای مافیایی، «تسخیرناپذیران» یا «دستنیافتنیها» (The Untouchables) است که در سال 1987 و به کارگردانی «برایان دیپالما» و با بازی کوین کوستنر، شان کانری و رابرت دنیرو (در نقش آل کاپون) ساخته شد. این فیلم، دهه 1930 ایالات متحده را نشان میدهد. زمانی که تولید، واردات، حملونقل و فروش مشروبات الکلی در این کشور ممنوع شده بود اما با این حال گروههای مافیایی اهمیتی به این قانون نمیدادند. بهطوری که آل کاپون در شیکاگو، هرچه میخواست این قانون را نقض میکرد و کنترل کل شیکاگو را در دست داشت. داستان این فیلم، تلاشهای الیوت نس (با بازی کوین کاستنر)، یک مامور پلیس را برای متوقف کردن آل کاپون نشان میدهد.
اما اولین تلاش او برای متوقف کردن کاپون نتیجه نمیدهد چراکه آل کاپون پلیسهای شهر را خریده است. تیم کوچکی که الیوت نس تشکیل میدهد (تیمی شامل چند نفر که هنوز فاسد نشدهاند) وقتی میبیند نمیتواند سند محکمی مبنی بر ارتباط میان مشروبات الکلی و آل کاپون پیدا کند، سعی میکند فرارهای مالیاتی کاپون را رو کند. در جریان این کار افرادی سعی میکنند به الیوت نس رشوه دهند و او را بخرند اما نس نمیپذیرد. آل کاپون یک کاراکتر واقعی است و گروه مافیایی او در دهه 1930 واقعاً کنترل شیکاگو را در دست داشت. اگر کسی در این شهر امنیت میخواست، پلیس نمیتوانست آن را تضمین کند اما میتوانست آن را بهطور تضمینشده از آل کاپون خریداری کند. آل کاپون به درخت اقتصاد زیرزمینی در شیکاگو آب میداد. اسم آل کاپون با این واژگان میآید: قاچاق، پولشویی، فرار مالیاتی، قتل، جنایت، مافیا و اقتصاد زیرزمینی.
کمی در مورد آل کاپون
بگذارید کمی بیشتر در مورد آل کاپون توضیح دهیم. قوانین علیه پولشویی برای اولینبار در ایالاتمتحده و در دهه 30 میلادی ایجاد شدند. طی سالهای 1920 تا 1933 یک قانون سراسری در ایالاتمتحده، تولید، واردات، انتقال و فروش مشروبات الکلی را ممنوع کرد. اما با این حال چنین فعالیتهایی متوقف نشد و بهطور مخفیانه صورت میگرفت. در نتیجه طی اوایل دهه 1930 اولین قوانین مبارزه با پولشویی در ایالاتمتحده وضع شد. در آن دوره، جرمهای سازمانیافتهای در نتیجه ممنوع شدن خرید و فروش و تولید مشروبات الکلی آغاز شد و حجم زیادی پول در نتیجه فروش غیرقانونی الکل به دست میآمد. تعقیب قانونی و موفق آل کاپون در نتیجه فرارهای مالیاتیاش باعث شد تا تاکید بیشتری توسط دولت ایالاتمتحده و سازمانهای مجری قانون به منظور پیگیری و ضبط پولهایی که بهطور غیرقانونی در جریان اقتصاد قرار میگیرند شود. اما قوانین موجود که برای مبارزه با فرار مالیاتی وضع شده بودند، نمیتوانستند زمانی که تبهکاران شروع به پرداخت مالیاتشان میکردند، مورد استفاده قرار گیرند.
آل کاپون، متولد سال 1899 که در سال 1947 از دنیا رفت و با اسم مستعار صورت زخمی شناخته میشود، یک تبهکار و تاجر آمریکایی بود که در دوره ممنوعیت تولید و خرید و فروش مشروبات الکلی در ایالاتمتحده طی سالهای 1920 تا 1933، انگشتنما و رسوا شد. او موسس و مدیر سندیکای ایتالیایی آمریکایی «تجهیزات شیکاگو» بود که جرمهای سازمانیافتهای را مرتکب میشد. حکمرانی هفتساله او به عنوان رئیس جرمهای سازمانیافته در 33سالگیاش پایان یافت. در دهه 1980، مبارزه علیه مواد مخدر باعث شد تا دولت ایالاتمتحده مجدداً به قواعد مبارزه با پولشویی روی آورد تا بدان طریق جلو جرمهای مربوط به تولید و خرید و فروش مواد مخدر را بگیرد و افراد و سازمانهایی را که امپراتوریهای مواد مخدر را میگردانند از پای درآورد. همچنین مبارزه علیه مواد مخدر در ایالاتمتحده از نظر اجرای قوانین مربوط به آن، این منفعت را با خود به دنبال داشت که روند رسیدگی به جرائم مربوطه بر اساس شواهد در دادگاهها را معکوس کرد. تا پیش از آن، باید اثبات میشد که یک فرد یا سازمان مرتکب جرم شده است تا در نتیجه این اثبات، مجرم شناخته شود و به چیزی محکوم شود. اما در نتیجه اعمال قوانین پولشویی، پول میتواند ثبت و ضبط شود و این بر عهده فرد است که اثبات کند منبعی که از طریق آن پول مورد نظر به دست آورده مشروع است یا خیر و در غیر این صورت نخواهد توانست پول خود را پس بگیرد. این تغییر در روند رسیدگی به تخلفات، کار سازمانهای مبارزه با پولشویی را بسیار راحتتر کرد و مسوولیت اثبات ادعا را از آنها گرفت و بر دوش افراد انداخت.
تعدادی دیگر از فیلمهای مافیایی
پیکی بلایندرز، پدرخوانده و دستنیافتنیها تنها سریالها یا فیلمهایی نیستند که میتوانید برای پی بردن به اینکه گروههای جرائم سازمانیافته شامل گروههای مافیایی، کارتلها، گنگها و سندیکاها چگونه پلیس زیرزمینی به وجود میآورند، چگونه اقتصاد زیرزمینی را آباد میکنند و چگونه قانون را فقط به نوشتهای روی کاغذ تبدیل میکنند آنها را تماشا کنید. علاوه بر اینها میتوانید فیلم «مرد ایرلندی» (Irishman) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و با بازی رابرت دنیرو و آلپاچینو را که در سال 2019 ساخته شده است ببینید. این فیلم اقتباسی از واقعیت است و نشان میدهد که گروه مافیایی و خانوادگی راسل بوفالینو چگونه پنسیلوانیا را اداره میکنند. همچنین نشان میدهد که جیمی هوفا (با بازی آلپاچینو) که رهبر اتحادیه کارگری است چگونه با گروههای جرائم سازمانیافته در ارتباط است و رهبران گروههای مافیایی هرکدام چگونه آنقدر قدرت دارند که با قانون در بیفتند، مقامات قانونی را بخرند، پلیس زیرزمینی را به وجود آورند و عملاً هر کاری که دلشان خواست بکنند (از قاچاق و قتل گرفته تا تاثیرگذاری روی انتخابات ریاستجمهوری). از این دست فیلمها کم نیست. رفقای خوب (Goodfellas) که در سال 1990 و با کارگردانی مارتین اسکورسیزی ساخته شد، فیلم گانگستر آمریکایی (American Gangster) به کارگردانی ریدلی اسکات محصول سال 2007، فیلم صورت زخمی (Scarface) به کارگردانی «برایان دیپالما» محصول سال 1983، فیلم «رفته» (Departed) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی محصول سال 2008، و بسیاری از فیلمها و سریالهای دیگر نشان میدهند که وقتی از گروههای مافیایی، گنگها، کارتلها، سندیکاها و بهطور کلی گروهای جرائم سازمانیافته حرف میزنیم، منظورمان چیست، آنها چگونه با اقتصاد زیرزمینی در ارتباط هستند و قانون و پلیس چقدر در برابر آنها میتواند ناتوان باشد.
اقتصاد جرائم سازمانیافته
کارکرد مرکزی جرائم سازمانیافته، فروش «حفاظت» است. این حفاظت میتواند از سوی یک گروه جرائم سازمانیافته در برابر اقدامات یک گروه دیگر به فروش برسد یا میتواند کاذب باشد. به این صورت یک گروه هم میتواند تهدید به وجود بیاورد و هم امنیتی را که به خاطر این تهدید به وجود میآید، بفروشد. گروههای مافیایی و گانگستری در مناطقی به وجود میآیند که کنترل دولت روی آن مناطق بسیار کم است. معمولاً در یک کشور، دولت روی مناطقی که به لحاظ جغرافیایی، قوی و نژادی و اجتماعی جدا افتادهاند، کنترل کمتری دارد و آن مناطق، محل تولد گروههای مافیایی و گانگستری است. اگرچه در علم اقتصاد، رقابت به عنوان یک چیز خوب شناخته میشود، وقتی در مورد جرائم سازمانیافته صحبت میکنیم، رقابت برای یغماگری به یک چیز بد تبدیل میشود. یکی از مهمترین هزینههای جرائم سازمانیافته این است که منابع، بیشتر از اینکه صرف فعالیتهای مولد شوند، صرف فعالیتهای غیرمولد میشوند و انتخاب افراد برای انتخاب شغل با رشد جرائم سازمانیافته، بهطور قابل توجهی تغییر میکند.
جرائم سازمانیافته به واسطه گروههای مافیایی به شدت حرفهای تا گنگهای خیابانی، تقریباً در هر کشوری وجود دارد. مضاف بر گروههای مشهور مافیایی ایتالیایی و آمریکایی که در مورد آنها فیلمهای زیادی ساخته شده است، میتوان به یاکوزا در ژاپن، تریادها (Triads) در هنگکنگ، گرینگنگ (Green Gang) در شانگهای، کارتلهای مواد مخدر در کلمبیا و مکزیک، گروههای گانگستری که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دولتهای اروپای شرقی شکل گرفتند، گروههای گانگستری جوانان در لسآنجلس، نیویورک، سائوپائولو و بسیاری از گروههای جرائم سازمانیافته در نقاط مختلف دنیا اشاره کرد. گروههایی که به جرائم سازمانیافته مشغول هستند، درگیر همه نوع فعالیتی میشوند. از فعالیتهای اقتصادی بسیار معمولی گرفته (مانند تولید و توزیع انواع کالاها و خدماتی که قانونی یا غیرقانونی هستند) تا فعالیتهای مخوف زیرزمینی که جز آنها هیچکس به آنها ورود نمیکند یا جرات ورود به آن را ندارد.
گروههای فعال در جرائم سازمانسافته هم وارد فعالیتهای ساختمانی میشوند، هم خدماتی همچون رستورانداری و هم تولید و قاچاق مواد مخدر، شرطبندی، فحشا، قاچاق اسلحه و انسان. از آنجا که گروههای مافیایی و گنگها بسیاری از فعالیتهایی را که بنگاههای معمولی مشغول به آنها هستند انجام میدهند، ممکن است اینگونه تصور کنیم که همان تجزیه و تحلیلهای اقتصادیای که برای بنگاههای معمولی صادق است، در مورد گروههای مافیایی و گنگها نیز صدق میکند. اما فعالیت مرکزی گروههای مافیایی که همه آنها درگیرش هستند (فعالیتی که در غیاب آن، دیگر فعالیتهای آنها هرگز نمیتواند انجام شود یا باید تغییر ماهیت دهد)، ارائه «محافظت» (Protection) است. ارائه محافظت، یک فعالیت اقتصادی رایج و معمولی بهشمار نمیرود. محافظت قرار است از مالکیت افراد روی کالاها و خدماتشان حفاظت کند و باعث شود که انجام قراردادها قابل اجرا باشد. این قابلیت اجرای قراردادها در دنیای جرائم سازمانیافته از قانون و دادگاهها نمیآید (یعنی از جایی که بنگاههای معمولی و مشتریانشان به آن دسترسی دارند)، بلکه محل زیست آن، لوله تفنگ اعضای گروههای مافیایی است. البته مشکل اینجاست که این تفنگ نهتنها میتواند به سمت متخلفان از قوانین دنیای جرائم سازمانیافته گرفته شود، بلکه میتواند به سمت کسانی که قرار بوده از آنها محافظت کند هم نشانه رود.
این ویژگی عجیب و غریب محافظت است. این ویژگی باعث میشود گروههای جرائم سازمانیافته، بیشتر از اینکه شبیه به بنگاههای معمولی باشند، بیشتر شبیه نهادی شوند که بهطور سنتی، مسوول حفاظت است؛ یعنی دولت. اینگونه میشود که پلیس زیرزمینی به وجود میآید و حتی میتواند قویتر از پلیس رایج باشد. اینگونه میشود که پلیس زیرزمینی به جای قانون و دادگاهها به مشکلات رسیدگی میکند. اگرچه آن نوعی از دولت که گروههای جرائم سازمانیافته به آن شبیه هستند، دیکتاتوریهایی هستند که در گذشته در تمام دنیا رایج بودند (و هنوز هم در بسیاری از کشورها رایج هستند) و شباهت قابل توجهی با دولتهای مدرن ندارند. بنابراین بهتر است که به رهبران گروههای مافیایی به مثابه لردهای فئودال نگاه کنیم؛ تا اینکه به آنها به مثابه بوروکراتهایی که امروزه رایج هستند بنگریم.
ریشههای جرم سازمانیافته
جرم سازمانیافته در وضعیتهایی ظهور مییابد که با فروض اساسی بیشتر مدلهای اقتصادی در تناقض است: اجرای بدون هزینه و کامل حقوق مالکیت. اگر این فرض واقعیت داشت، امکان اینکه گروههای مافیایی به وجود آیند نبود. یک گروه مافیایی تنها زمانی میتواند وجود داشته باشد که اجرای حقوق مالکیت، هزینهبر باشد یا اینکه حقوق مالکیت ناقص باشد. هرچه به اجرا درآمدن حقوق مالکیت هزینهبرتر باشد، کمتر میتوان انتظار داشت که قانون، دادگاهها، نیروی پلیس و دیگر سازمانهای دولتی مسوول، کارایی داشته باشند. احتمال تولد گروههای جرائم سازمانیافته در وضعیتهایی که دولت ضعیف است یا در شرایطی که دولت، فعالیتهای بهخصوصی را منع میکند بیشتر است. وقتی دولت یک فعالیت را منع میکند، دیگر نمیتواند کنترلی هم روی آن داشته باشد چراکه آن فعالیت در دنیای زیرزمینی شکل میگیرد و سپس دولت یا پلیس زیرزمینی مثل گروههای مافیایی، کنترل آن فعالیت را در دست میگیرند و روزبهروز بزرگتر میشوند. جرائم سازمانیافته در وضعیتهایی متولد میشوند که به هرج و مرج نزدیک است (غیاب قوانین) و خلأ قدرت (Power Vacuum) وجود دارد. هر جا که دولت از اعمال قدرت صرف نظر کند، جای خوبی برای گروههای مافیایی و گانگستری است که در آنجا آشیانه خود را بسازند.
فاصله جغرافیایی
فاصله جغرافیایی از مراکز قدرت و عدم دسترسی به آنها، عامل اصلی کاهش اقتدار دولت است. هیچ دولتی انحصار مطلق استفاده از قدرت در منطق تحت سلطهاش را ندارد و در گذشته هم نداشته است. مضاف بر جرائم رایج، مناطقی وجود دارند که ورود دولت به آن مناطق برای داشتن کنترل مستقیم بر آنها، بیش از اندازه هزینهبر است. جنگلها، کوهها یا صحراها به همین دلیل، محل اصلی یاغیگری و شورش بوده است. بنابراین جغرافیا میتواند نقش بسیار مهمی در خلق خلأ قدرت ایفا کند. خلأ قدرتی که به خاطر جغرافیا به وجود میآید، میتواند از سوی سازمانهایی که نقشی شبیه به دولت ایفا میکنند، پر شود. برای مثال، جنگلهای آمازون محلی بوده است که دولتهای برزیل، پرو، اکوادور یا کلمبیا برای اعمال کنترل روی آن دچار مشکل بودهاند. بنابراین ارتشهای خصوصی که از سوی قاچاقچیان مواد مخدر، گروههای چریکی و ملاکان تامین مالی میشوند بهطور پیاپی در این منطقه با یکدیگر در حال جنگ بوده و هستند. تا جایی که بعضی اوقات جنگ این گروهها با دولت است چراکه میخواهند کنترلشان را بر آن مناطق افزایش دهند.
فاصله قومی و نژادی
نوع دیگری از فاصله از مرکز قدرت که مهم است، فاصله قومی و نژادی و اجتماعی است. مقاله یانکوفسکی در سال 1991 با عنوان «جزایر در خیابانها: گنگها و جامعه شهری آمریکا» نشان میدهد که اعضای گنگهای جوانان آمریکایی بهطور سنتی از مناطق با درآمد پایین میآیند و اغلب از گروههای قومی و نژادی ایرلندی، آفریقایی- آمریکایی و آمریکای لاتین هستند. بسیاری از شهروندان چنین مناطقی معمولاً خودشان را جدای از باقی شهروندان دیدهاند و از سوی جامعه بزرگتر، مورد تبعیض قرار گرفتهاند. پلیس و سیستم عدالت نیز در بهترین حالت نسبت به رفاه آنها بیتوجه بوده و در بدترین حالت آنها را سرکوب کرده است. بنابراین، کنترل جرم در این مناطق به کاری مشکل تبدیل میشود و گروههای گانگستری پا پیش میگذارند و خلأ قدرت موجود را پر میکنند. اما وقتی این گروههای گانگستری به وجود میآیند، ساکن باقی نمیمانند و روزبهروز به توسعه خشونت به شکلهای سازمانیافتهتر کمک میکنند؛ تا جایی که حتی میتوانند جای قانون و پلیس را بگیرند.
شهرهای آفریقای جنوبی در زمانی که به لحاظ قانونی میان سفیدپوستان و سیاهپوستان نفاق و جدایی بود (آپارتاید)، مثال افراطی خوبی از بیزاری مردم از مقامات دولتی بود. وضعیتی که در آن، سطح ناامنی و خشونت به شدت بالا رفته بود. چنین چیزی در شهرهای اروپایی نیز وجود دارد. شهرهایی که در آنها نرخهای بیکاری بالاست و گروههای مهاجر فقیری که دریک جا متمرکز شدهاند، احساس میکنند کنار گذاشته شدهاند.
انقلاب، جنگ و تغییرات سیاسی
همچنین خلأ قدرت میتواند در زمان انقلاب، جنگ و تغییرات عمده سیاسی به وجود بیاید. بین بازه زمانیای که نهادهای سیاسی قبلی از بین میروند و مقامات سیاسی قبلی از کار برکنار میشوند و در مقابل، نهادها و مقامات جدید بر سر کار میآیند، یک دوره گاه طولانیمدت وجود دارد. دورهای که طی آن، مردم با ناامنی فیزیکی مواجه میشوند و مشکلات پیچیدهای را در ارتباط با عدم اطمینان و ناامنی اجرای قراردادها تجربه میکنند. بنابراین شاید تصادفی نبوده باشد که مافیایی سیسیلی، طی سالهای متحد شدن ایتالیا به شدت رشد کردند. برای چندین قرن، سیسیل تحت حکومت استبدادی اداره میشد. اما در سالهای متحدسازی ایتالیا، نهادهای جمهوریخواه جای این حکومت استبدادی را گرفتند و این در حالی بود که مردم سیسیل، کمتر از دیگر بخشهای ایتالیا با این نهادها آشنایی داشتند. در اتحاد جماهیر شوروی، استدلال میشود که خلأ قدرت، قبل از فروپاشی در سال 1991 به وجود آمده بود و این خلأ قدرت خودش دلیلی برای فروپاشی بود. کنترل بوروکراتیک طی سالهای سال در شوروی ضعیفتر شده بود. بوروکراتها و گروههایی که قرار بود داراییهای سازمانی شوروی را مدیریت کنند، شروع به تحت کنترل درآوردن این داراییها کرده بودند و تبدیل به مالکان آنها شده بودند. در شوروی، از لغت مافیا برای توضیح شبکههای فسادی که به وزارتخانههای مرکزی و منطقهای نفوذ کرده بودند استفاده میشد. در موارد زیادی، کسانی که قبل از فروپاشی شوروی عضو گروههای مافیایی این کشور بودند، بعد از فروپاشی آن و تشکیل روسیه نیز، اعضای گروههای مافیایی و گروههای گانگستری این کشور بودند و هستند.
دولت و خلأ قدرت
تا اینجا، چشمههای بالقوهای از ضعف دولت را که گروههای جرائم سازمانیافته میتوانند از دل آنها بجوشند، معرفی کردیم. اما خود دولت میتواند وضعیتهایی را به وجود آورد که در نتیجه آن وضعیتها، گروههای جرائم سازمانیافته متولد شوند. دولت میتواند با صرفنظر کردن از حقش برای کنترل اجرای قراردادها در حوزههای خاص، خلأ قدرت را در آن حوزه ایجاد کند. ممنوع کردن تولید و توزیع کالاها و خدمات خاص چنین خلأ قدرتی را در حوزه آن کالاها و خدمات خاص به وجود میآورد. مواد مخدر، فحشا، الکل، اسلحه و شرطبندی، حوزههایی هستند که دولت پایش را از آن حوزهها بیرون میکشد (با ممنوع کردن فعالیت در این حوزه) و بنابراین این امکان را به گروههای مافیایی و گانگستری میدهد که بساط خود را در آن حوزهها پهن کنند. اینگونه میشود که قدرت پلیس زیرزمینی (امنیتی که گروههای جرائم سازمانیافته ارائه میکنند) در چنین حوزههایی افزایش مییابد (چون خلأ قدرت وجود دارد و آنها این خلأ قدرت را پر میکنند) و سپس این گروهها در یک چرخه میافتند و روزبهروز قدرتمندتر میشوند.
همچنین انحصارهای دولتی در فروش نمک، کبریت یا تنباکو، این فرصت را به گروههای جرائم سازمانیافته میدهد که قاچاق را آغاز کنند. اخیراً، قاچاق انسان در سراسر مرزهای بینالمللی به یک تجارت بسیار سودمند برای بسیاری از گروههای جرائم سازمانیافته تبدیل شده است. پس روند آن اینگونه است: 1- دولت انجام یک کار را ممنوع میکند. زمانی که آن کار ممنوع شد دیگر قانون و دادگاهها نمیتوانند روی آن حوزه کنترل داشته باشند و اجرای قراردادها در آن حوزه از سوی دولت لازمالاجرا نخواهد بود. بنابراین یک خلأ قدرت در آن حوزه به وجود میآید. 2- ممنوع شدن یک فعالیت این انگیزه را در عدهای به وجود میآورد که با هدف کسب سود بالا، وارد آن حوزه شوند چراکه عرضه در آن حوزه به خاطر تصمیم دولت به شدت کاهش مییابد و فقط عرضه زیرزمینی وجود خواهد داشت. برای اینکه فرآیند عرضه و تقاضای زیرزمینی انجام شود نیاز است که قراردادها لازمالاجرا باشند و بنابراین نیاز است که خلأ قدرت موجود پر شود. اما چه کسانی این خلأ قدرت را پر خواهند کرد؟ همان گروههای جرائم سازمانیافته و اینگونه پلیس زیرزمینی شکل میگیرد. 3- وقتی خلأ قدرت از سوی گروههای مافیایی و گانگستری پر شد و پلیس زیرزمینی به وجود آمد، این قدرت روزبهروز افزایش مییابد تا جایی که گروههای مافیایی این توان را پیدا خواهند کرد هر کاری که میخواهند بکنند بدون اینکه به کسی جواب پس دهند. در چنین شرایطی توزیع مواد هستهای و حتی سلاحهای هستهای توسط چنین گروههایی کار چندان مشکلی نخواهد بود. وقتی گروههای جرائم سازمانیافته به وجود آمدند، میتوانند وارد هر حوزهای که دوست دارند بشوند.
یک طرح کلی
زمانی که تولید و فروش بعضی کالاها و خدمات ممنوع شود و یک تقاضای منطقی برای این کالاها و خدمات ممنوعشده در قیمتهای بالا وجود داشته باشد؛ آنچنان که برای مواد مخدر وجود دارد، به مقداری از این تقاضا در قیمتهای بالا پاسخ داده خواهد شد. اما در طول زنجیره عرضه، از تولیدکننده اولیه گرفته تا مصرفکننده نهایی، قراردادهای لازمالاجرا و مشکلات مالیای (در زمینه پرداخت و تامین مالی) وجود دارند که باید در غیاب پلیس و سیستم حقوقی و همچنین نهادهای مالی سنتی به آنها رسیدگی کرد. وقتی که خرید و فروش یک کالا یا خدمت ممنوع میشود، گروههای جرائم سازمانیافته نمیتوانند قراردادهایی را بنویسند و انتظار داشته باشند کانالهای حقوقی عادی، اجرای آنها را تضمین کند. کوکائین، مثالی از یک کالاست که خرید و فروش آن ممنوع اعلام شده و کارکرد زنجیره عرضه آن، نیازمند لازمالاجرا بودن قراردادهای متنوع است. اینکه هر فرد یا گروهی که در این زنجیره عرضه فعال است برای خودش محافظان خصوصی داشته باشد، مشکل را حل نمیکند. برای حل مشکل زنجیره عرضه، باید وضعیتی به وجود آید که در آن، یک نیروی غایی وجود داشته باشد که اجرایی بودن قراردادها را در طول زنجیره عرضه تضمین کند (یا حداقل در هر بخش از زنجیره عرضه یک نیروی تضمینکننده برای اجرای قراردادها وجود داشته باشد). دلیل اینکه نیاز به چنین نیرویی است، دقیقاً مشابه دلیلی است که وقتی این سوال مطرح میشود ارائه میکنیم: «چرا دولت باید در یک کشور تمام قدرتی را که قراردادها را لازمالاجرا میکند، در دست داشته باشد؟»
لازم است برای بار چندم تاکید کنیم که هر نوع فعالیتهای اقتصادیای که از نوع جرائم سازمانیافته هستند، نمیتوانند بدون اینکه پلیس زیرزمینی، امنیت را برای آنها به وجود آورد و اجرای قراردادهای آنها را تضمین کند، وجود داشته باشند. شرط کافی وجود گروههای فعال در جرائم سازمانیافته این است که وارد حوزه تامین و ارائه حفاظت شوند و در واقع پلیس زیرزمینی را به وجود آورند و سپس میتوانند در هر حوزهای که خواستند ورود کنند. این شبیه به تعریف وبر از دولت به عنوان نهادی است که انحصار استفاده از قدرت را در دست دارد؛ بهرغم این واقعیت که دولت کارهای بسیار بیشتری را نیز انجام میدهد و به تامین امنیت داخلی و خارجی بسنده نمیکند.
بعضی از پیامدهای اقتصادی
پیش از این در مورد اثرات رقابت میان گروههای جرائم سازمانیافته صحبت کردیم. گفتیم با اینکه نوع اول رقابت (رقابت در حوزههایی که خلأ قدرت دولت وجود ندارد)، منجر به کاهش هزینههای اقتصادی و افزایش کارایی میشود، نوع دوم رقابت (رقابت در حوزههایی که خلأ قدرت دولت وجود دارد و گروههای جرائم سازمانیافته در آن حوزهها متولد میشوند) منجر به افزایش هزینههای اقتصادی خواهد شد. مهم است که در مورد آن نوع از ناکارایی که در نوع دوم رقابت به وجود میآید، شفاف باشیم. وقتی از ناکارایی در نوع دوم رقابت که آن را تعریف کردیم صحبت میکنیم، منظورمان ناکارایی تخصیصی نیست. مثلاً در مورد ناکارایی در حوزه تولید، اشتغال یا استفاده از دیگر عوامل تولید صحبت نمیکنیم (اگرچه ناکارایی در نتیجه این حوزهها نیز میتواند در پی نوع دوم رقابت ایجاد شود).
منظورمان بهکارگیری غیرمولد منابع اقتصادیای است که میتوانستند در جای دیگری و با اهداف مستقیم برای تولید به کار گرفته شوند. گنگها و گروههای مافیایی زمانشان را صرف این میکنند که حضورشان در محلهای که در آن هستند به خوبی احساس شود، با یکدیگر مقابله میکنند و به دفاع از خود در برابر یکدیگر میپردازند. رقابت شدید گنگها و گروههای مافیایی با یکدیگر، منابع زیادی را جذب خود میکند. در حالی که اگر یک سلطه قدرت و سلطه امنیتی توسط یکی از این گروهها وجود داشت و رقابتی میانشان شکل نمیگرفت، این منابع جذب نمیشد.
اگرچه از بین رفتن کارایی در حوزههایی که گروههای مافیایی در آنها فعالیت میکنند بسیار قابل توجه است، اما اثرات سرریز جرائم سازمانیافته بر فعالیتهای اقتصادی معمولی، میتواند هزینههای بسیار بیشتری داشته باشد. کسبوکارهای قانونی که مجبور هستند برای محافظت (Protection) از خودشان پول بدهند، با هزینههای بالاتری روبهرو میشوند، کمتر سرمایهگذاری میکنند و سرمایهگذاریهایشان به سمت هر چیزی که به راحتی نابود نشود، تورش پیدا میکند. برای کسبوکارهای قانونی، اعتماد به قراردادهای استاندارد و رایجی که سیستم حقوقی سنتی قول داده است اجرای آنها را تضمین کند، دشوار خواهد شد (حتی با اینکه این کسبوکارها فعالیتهای کاملاً قانونیای را انجام میدهند). دلیلش هم این است که گروههای مافیایی میتوانند به صورت هدفمند و فعال، کارایی سیستم حقوقی را از بین ببرند (مثلاً از طریق رشوه دادن).
گروههای مافیایی میتوانند کارایی سیستم حقوقی را از بین ببرند چون به چالشی در برابر اقتدار این سیستم تبدیل شدهاند و منطق وجود چنین سیستمی را زیر سوال بردهاند. در نتیجه، به جای قراردادهای رایجی که سیستم حقوقی اجرای آنها را تضمین کرده است (اما این تضمین به خاطر وجود گروههای مافیایی به مشکل خورده است)، قراردادهای جایگزینی به وجود میآیند که نیروی تضمینکننده پشت این قراردادها، گروههای جرائم سازمانیافته خواهند بود. البته که مافیا میتواند چنین تضمینی را بدهد چراکه قدرت اجرایی بسیار بالایی دارد و موازی پلیس سنتی، پلیس زیرزمینی را به وجود آورده و امنیت را در اقتصاد زیرزمینی تامین میکند (البته تنها کسانی از این امنیت برخوردار خواهند بود که برای آن هزینه کنند و طبق خواسته مافیا عمل کنند). قدرت پلیس زیرزمینی میتواند آنقدر بالا برود که قراردادهایی که در اقتصاد زیرزمینی بسته میشوند، از تضمین اجرایی بیشتری نسبت به قراردادهای عادی برخوردار باشند.
یکی از دلایل آن هم این است که پلیس زیرزمینی میتواند مجازاتهایی را اعمال کند که بسیار شدیدتر از مجازاتهای سیستم حقوقی سنتی هستند: مجازاتهایی همچون شکنجه فیزیکی و حتی مرگ. در سیستم حقوقی استاندارد، اگر کسی به قرارداد عمل نکند طبق قانون محاکمه و مجازات خواهد شد اما هیچکس به خاطر اینکه باعث شده یک معامله سر وقت انجام نشود یا پرداخت را انجام نداده است، اعدام نمیشود. اما وقتی از اقتصاد زیرزمینی و پلیس زیرزمینی حرف میزنیم، کوچکترین انحرافات از مفاد قراردادها میتواند منجر به مرگ شود و این پلیس زیرزمینی است که تصمیم میگیرد چه کار کند و هیچ محاکمهای هم در کار نخواهد بود. در سیستم حقوقی استاندارد وقتی کار شما گیر است و با طرف حسابتان به نتیجه نمیرسید، شکایت خواهید کرد و ممکن است هرگز نتوانید به چیزی که میخواهید برسید. اما وقتی از اقتصاد زیرزمینی و پلیس زیرزمینی حرف میزنیم، کافی است سبیل پلیس زیرزمینی را چرب کنید یا منافعتان در راستای منافع مافیا باشد و آنگاه به سرعت و به راحتی، طرف حسابتان از سر راه برداشته خواهد شد.
بگذارید کمی عمیقتر شویم و ببینیم وقتی با نبود دولت، خلأ قدرت به وجود میآید، چه اتفاقاتی میافتد. کتاب «دالان تنگ»، شاهکاری از دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون که در سال 2019 به چاپ رسیده است، به ما کمک زیادی درباره این سوال میکند که خلأ قدرت دولت چگونه میتواند امنیت جامعه را مختل کند و پلیس زیرزمینی را به وجود آورد. مقدمه و فصل اول این کتاب در شماره 334 هفتهنامه تجارت فردا به چاپ رسیده است. در اینجا مجدداً قسمتهایی از آن را با یکدیگر مرور میکنیم و میبینیم که پلیس زیرزمینی در جمهوری دموکراتیک کنگو و نیجریه، چگونه بر هرجومرج دامن میزند.
وقتی دولت وجود ندارد
اگر در خط ساحلی آفریقای غربی به سمت شرق ادامه مسیر دهید به خلیج گینه میرسید که سرانجام به جنوب میپیچید و به سمت آفریقای مرکزی میروید. پس از پشت سر گذاشتن گینه استوایی، گابن و بندر نفتی پوینت نویر در کنگو برازویل، وارد دهانه رود کنگو میشوید. اینجا نقطه ورود به جمهوری دموکراتیک کنگو است. کشوری که اغلب نمونه اعلای هرجومرج شناخته میشود. مردم کنگو در این باره یک شوخی درست کردهاند: کشور کنگو از زمان کسب استقلال از بلژیک در سال 1960 تاکنون شش قانون اساسی داشته است، اما اصل پانزدهم در همگی یکسان بوده است. چارلز موریس، نخستوزیر فرانسه در قرن نوزدهم، گفت قانون اساسی باید «کوتاه و مبهم» باشد. اصل پانزدهم به حکم قضایی او عمل میکند. این اصل کوتاه و مبهم است؛ چون خیلی ساده میگوید: «گلیمت را خودت از آب بیرون بکش.»
معمول این است که قانون اساسی را سندی ببینیم که مسوولیتها، وظایف و حقوق شهروندان و حکومتها را مشخص میکند. فرض بر این است که حکومتها اختلافات بین شهروندان را حلوفصل میکنند، از آنها حمایت میکنند و خدمات عمومی مهم نظیر آموزش عمومی، خدمات سلامت و زیرساختها را فراهم میکنند که افراد به تنهایی و در حد کافی نمیتوانند تهیه کنند. قانون اساسی قرار نیست بگوید گلیمت را خودت از آب بیرون بکش.
شوخی نهفته در اصل 15
اشاره به «اصل 15» یک شوخی است؛ چون در قانون اساسی کنگو چنین بندی وجود ندارد. اما شوخیِ هوشمندانهای است. مردم کنگو دستکم از هنگام استقلال در 1960 به تنهایی در حال بیرون کشیدن گلیم خودشان از آب بودهاند (پیش از آن اوضاع از این هم بدتر بوده است). حکومت آنها بارها و بارها در انجام هر کدام از کارهایی که قرار بوده است انجام دهد شکست خورده است و در پهنههای وسیعی از کشور اصلاً حکومتی حضور ندارد. دادگاهها، جادهها، درمانگاهها و مدارس در بیشتر نقاط کشور از کار افتادند. قتل، سرقت، اخاذی و ارعاب همهجا دیده میشود. طی جنگ بزرگ آفریقا که بین 1998 و 2003 در کنگو با شدت تمام ادامه یافت، زندگی بیشتر مردم کنگو که تا آن زمان هم اسفبار بود به جهنم واقعی تبدیل شد. احتمالاً پنج میلیون نفر مردند؛ آنها به قتل رسیدند، از بیماری جان دادند یا از گرسنگی هلاک شدند.
حتی در زمانهای صلح هم حکومت کنگو در پاسداری از اصول و بندهای واقعی قانون اساسی شکست خورد. اصل 16 اظهار میدارد: «همه ملت حق برخورداری از حیات، سلامت جسمی و بالندگی آزادانه شخصیت خویش را دارند؛ در حالی که به قانون، نظم عمومی و حقوق دیگران و اخلاق عمومی احترام میگذارند.» اما بیشتر منطقه کیوو در شرق کشور، هنوز در کنترل گروههای شورشی و جنگجوهاست که غیرنظامیان را چپاول و اذیت میکنند و به قتل میرسانند؛ در حالی که ثروت معدنی کشور را غارت میکنند.
اصل واقعی 15 در قانون اساسی کنگویی چه میگوید؟ این اصل با این جمله شروع میشود: «مقامات عمومی، مسوول از بین بردن خشونت جنسی هستند... .» با این حال در سال 2010 یک مقام سازمان ملل این کشور را «پایتخت تجاوز جنسی جهان» توصیف کرد. مردم کنگو روی پای خود ایستادهاند. گلیمت را خودت از آب بیرون بکش!
اوضاع بدتر نیجریه
این پند حکیمانه فقط مناسب حال کنگوییها نیست. اگر خلیج گینه را از همان مسیری که آمدید برگردید، وارد مکانی میشوید که به نظر میرسد تصویر تیره و تار کاپلان از آینده را به بهترین شکل خلاصه میکند: لاگوس، پایتخت تجاری نیجریه. کاپلان لاگوس را شهری توصیف کرد که «جرم، آلودگی و ازدحام جمعیت، آن را یک تصویر کلیشهای بهتماممعنا از اخلال در کارکردهای شهری جهان سوم میسازد». هنگامی که کاپلان در سال 1994 اینها را نوشت، نیجریه تحت کنترل نظامیان بود و ژنرال «سانی آباچا» رئیسجمهور بود. آباچا فکر نمیکرد وظیفهاش حلوفصل بیطرفانه اختلافات یا حمایت از نیجریهایهاست. او تمرکز خود را بر کشتن مخالفان و مصادره ثروت طبیعی کشور گذاشت. برآورد مقدار دزدیها از حدود 5 /3 میلیارد دلار شروع میشود و بالاتر میرود.
خاطره سویینکا
سال پیش از آن، «وول سویینکا»، نویسنده برنده جایزه نوبل با عبور از مرز زمینی از «کوتونو»، پایتخت کشور همسایه یعنی بنین، به لاگوس برگشت. او میگوید: «رسیدن به مرز کوتونو-نیجریه در نگاه اول کل داستان را میگفت. کیلومترها مسیر را از کنار صف طولانی خودروهایی گذشتیم که در جاده منتهی به مرز معطل مانده بودند و قادر یا مایل به عبور از مرز نبودند. کسانی که جرات کرده بودند و از مرز رد میشدند، ساعتی از رفتنشان نگذشته بود، برمیگشتند. در حالی که یا خودرویشان آسیب دیده بود یا جیبشان خالی شده بود و در راه مجبور به پرداخت باج شده بودند؛ آن هم فقط برای اینکه نخستین مانع جادهای را رد کنند.»
سویینکای مصمم هراسی به خود راه نداد و وارد نیجریه شد تا یک نفر پیدا شود و وی را به پایتخت ببرد، اما هرکسی به او میگفت: «ارباب وول، لاگوس جای خوبی نیست.» یک راننده تاکسی جلو آمد و به سر باندپیچیشده با دست بانداژشده خود اشاره کرد. او شروع به تعریف کردن استقبالی که از وی شده بود کرد. مثل اینکه یک دسته الواط تشنه به خون، او را تعقیب کرده بودند. او هم خودرو خود را با سرعت کامل به عقب رانده بود. او گفت: «ارباب... شورشیان شیشه جلو خودرو من را شکستند در حالی که من رو به عقب رانندگی میکردم. خدایا من را نجات بده... لاگوس گرفتار هرجومرج است.»
سرانجام، سویینکا یک تاکسی پیدا کرد تا او را به لاگوس ببرد. اگرچه راننده مردد اینچنین نظر داد: «راه بد است. خیلی بد است.» سویینکا اوضاع را اینگونه بیان میکند: «بنابراین ترسناکترین سفر زندگی من شروع شد.» او ادامه میدهد: «موانع جادهای را با بشکههای خالی نفت، لاستیکهای دورریخته، دکههای فروش، کندههای چوب و تنه درخت و سنگهای بزرگ ساخته بودند... گردنکلفتهای محلات که برای خودشان ول میگشتند آنها را در اختیار داشتند... در برخی موانع جادهای حق عبور گرفته میشد؛ آن را که میدادید اجازه میدادند به راه خودتان ادامه دهید- اما این پروانه عبور فقط تا مانع بعدی اعتبار داشت. برخی اوقات حق عبور، چهار لیتر بنزین یا بیشتر بود که از باک خودرو شما بیرون میکشیدند و سپس اجازه جلو رفتن میدادند- تا مانع عبور بعدی برخی خودروها حقیقتاً از میان تونل وحشت، تونلی پر از گلوله اسلحه، ضربه چماق و حتی مشت میگذشتند؛ خودروهایی هم بودند که گویی مستقیماً از صحنه فیلم پارک ژوراسیک بیرون آمده باشند- حتی یک نفر قسم میخورد که جای دندانهای غیرطبیعی روی بدنه خودرو را دیده بود. با نزدیکتر شدن به لاگوس اوضاع بدتر میشد. معمولاً سفر به مرکز لاگوس دو ساعت طول میکشد. اکنون پنج ساعت گذشته بود و ما فقط حدود 50 کیلومتر جلو رفته بودیم. من بیشتر مضطرب میشدم. هرچقدر به لاگوس نزدیکتر میشدیم اوضاع پرتنش در محیط اطراف محسوستر بود. بهطوری که تعداد موانع جادهای بیشتر میشد. همچنین منظره خودروهای آسیبدیده و بدتر از همه اجسادی که همهجا پخش بود، این تنش را بیشتر نشان میداد.»
وقتی پلیس میمیرد
وجود اجساد، یک منظره غیرعادی در لاگوس نیست. برای مثال وقتی یک افسر ارشد پلیس ناپدید شده بود، پلیس آبهای زیر یک پل را برای یافتن جسدش جستوجو کرد. آنها پس از شش ساعت گشتن و یافتن 23 جسد، از جستوجو دست کشیدند؛ در حالی که هیچکدام از آنها جسد افسر پلیس نبود. در شرایطی که نظامیان نیجریه کشور را غارت میکردند ساکنان لاگوس مجبور بودند به تنهایی گلیمشان را از آب بیرون بکشند. این شهر مملو از جرم و جنایت بود و فرودگاه بینالمللی آنچنان بد کار میکرد که کشورهای خارجی، پرواز خطوط هواپیمایی خود را به آنجا ممنوع کردند. اراذل و اوباشی که خود را «بچههای محله» مینامیدند به شکار تجار میپرداختند، از آنها اخاذی میکردند و حتی آنها را به قتل میرساندند. بچههای محله، تنها خطری نبودند که مردم باید از آن حذر میکردند. علاوه بر اجساد غیرعادی، خیابانها از زباله و موش پر شده بود. یک گزارشگر بیبیسی در 1999 گفت که این شهر زیر کوه زباله مدفون میشود. هیچ برق یا آب آشامیدنی که دولت آن را عرضه کند وجود نداشت. برای روشنایی باید ژنراتور برق یا شمع میخریدید.
سلطه و آزادی
زندگی کابوسوار مردم لاگوس فقط به این ختم نمیشد که آنها در خیابانهای آلوده به موش و پر از زباله زندگی میکردند و اجساد را در پیادهرو میدیدند. آنها در ترس دائمی زندگی میکردند. زندگی در مرکز شهر لاگوس با اراذل معروف به بچههای محله اصلاً خوشایند نبود. حتی اگر آنها تصمیم میگرفتند امروز کاری به کارتان نداشته باشند احتمال داشت فردا به سراغتان بیایند- بهخصوص اگر شما جرات میکردید درباره بلایی که آنها بر سر شهرتان میآوردند، شکایت کنید یا تملقی را که میخواستند به آنها نمیکردید. این ترس، ناامنی و عدم قطعیت به همان اندازه خشونت واقعی، رنجور و ضعیفتان میکرد. چون، همانطور که فیلسوف سیاسی، فیلیپ پتیت میگوید: «این وضع شما را تحت «سلطه» گروه دیگری از انسانها قرار میدهد.»
پتیت در کتابش با عنوان «جمهوریخواهی: یک نظریه از آزادی و دولت»، استدلال میکند که پایه بنیادی یک زندگی شایسته و رضایتبخش بر عدم سلطه است- آزادی از سلطه، ترس و ناامنی شدید. بر اساس نظر پتیت این پذیرفتنی نیست که کسی را مجبور کنیم تحت اراده و فرمان شخص دیگری زندگی کند. این کار او را در برابر بیدادگری شخص دیگری که خودسرانه چیزی را تحمیل میکند، آسیبپذیر میسازد. مثلاً چنین سلطهای هنگامی وجود دارد که یک زن در موقعیتی قرار داشته باشد که شوهرش اگر اراده کند، بتواند وی را کتک بزند؛ آن هم بدون اینکه آن زن امکانی برای غرامت گرفتن داشته باشد. یا چنین سلطهای هنگامی وجود دارد که کارمند، شهامت شکایت از کارفرمای خود را نداشته باشد، چون در برابر هرگونه تصمیم سوءاستفادهگرانهای که کارفرما میتواند بگیرد آسیبپذیر است. به همین شکل، بدهکار باید رهین منت فرد نزولخوار یا کارمند یک بانک باشد تا اینگونه بتواند از بدبختی مطلق و تباهی بگریزد.
تهدید خشونت
پتیت معتقد است که «تهدید خشونت» یا سوءاستفادهها میتواند به همان اندازه خشونت و سوءاستفاده واقعی، بد باشد. تردیدی نیست که با اطاعت و پیروی از خواستهها یا فرامین شخص دیگر میتوان جلو خشونت را گرفت. اما بهای آن انجام دادن کارهایی است که نمیخواهید انجام دهید و هر روز آزگار در معرض آن تهدید هستید (آنگونه که اقتصاددانان بیان میکنند خشونت «خارج از مسیر تعادل» است، اما منظور این نیست که بر رفتار شما تاثیری نمیگذارد، بلکه پیامدهایی دارد که تقریباً به همان بدی رنج بردن از خشونت واقعی است). آنگونه که پتیت مساله را میبیند، اگر مردم مورد تهدید خشونت قرار داشته باشند، در واقع دارند زیر سایه حضور دیگران زندگی میکنند؛ حتی اگر هیچ دستی روی آنها بلند نشود (یعنی حتی اگر واقعاً مورد خشونت دیگران قرار نگیرند و فقط تهدید خشونت دیگران را احساس کنند). آنها در شرایط عدم قطعیت درباره واکنشهای دیگری زندگی میکنند و لازم است چشم از حالات روحی دیگری برندارند.
آنها خودشان را در موقعیتی میبینند که شهامت چشم در چشم دیگری دوختن را ندارند. جایی که در تلاش برای اینکه خودشیرینی کنند و مورد لطف و عنایت قرار بگیرند، حتی ممکن است مجبور به تملق یا پاچهخواری یا دستبوسی شوند. اما سلطه صرفاً از قدرت سبعانه یا تهدیدهای خشونت نشات نمیگیرد. هر رابطه قدرت نابرابر، چه به وسیله تهدیدها یا با دیگر ابزارهای اجتماعی از قبیل رسوم اجرا شوند، شکلی از سلطه را خلق خواهند کرد. بهطوری که یا تابع اراده بالقوه یک فرد دمدمیمزاج میشوند، یا تابع قضاوت بالقوه عجیب و غریب یک فرد دیگر. ما اندیشه جان لاک را پالایش کرده و آزادی را غیبت سلطه تعریف میکنیم. چون کسی که زیر سلطه باشد نمیتواند آزادانه انتخاب کند. آزادی یا به بیان پتیت، عدم سلطه، به معنای رهایی از بند هرگونه فرمانبرداری و آزاد شدن از بند هرگونه وابستگی است. آزادی، مستلزم قرار داشتن در شرایطی برابر با شهروندانی مثل خودتان است. آن هم با آگاهی مشترک از اینکه هیچکدام از شما قدرت دخالت خودسرانه نسبت به دیگری را ندارد.
از همه مهمتر، لازمه آزادی صرفاً این مفهوم انتزاعی نیست که شما آزادید تا هر عملی را انتخاب کنید، بلکه توانایی بهکارگیری آن آزادی نیز لازم است. هر زمانی که شخص، گروه یا سازمانی قدرت وادار کردن، تهدید کردن یا استفاده از وزنه روابط اجتماعی را برای تحت استیلا درآوردن شما داشته باشد، این توانایی غایب است. وقتی اختلافات با زورگویی عملی یا تهدید به آن حل میشود، آزادی نمیتواند حاضر باشد. اما همچنین هنگامی که اختلافات را با روابط قدرت نابرابری که رسوم جاافتاده تحمیل میکنند، حل میکنید آزادی وجود ندارد. آزادی برای خودنمایی و به اوج رسیدن، نیازمند پایان سلطه از هر منبعی که میخواهد باشد است. در لاگوس آزادی در هیچجا دیده نمیشد و درگیریها به نفع طرف قویتر، آن طرفی که مسلحتر بود، حل میشد. خشونت، سرقت و قتل همهجا حاکم بود. زیرساختها مرتب در حال ویرانی بود. سلطه در هر گوشه و کناری حاضر بود. چنین وضعی خبر از آمدن هرجومرج نمیداد. هرجومرج از مدتها پیش آنجا بود.
منابع:
1- Vimal Kumar, Rinu & Skaperdas, Stergios. (2008). On The Economics oF Organized Crime. University of California-Irvine, Department of Economics, Working Papers.
2- Daron Acemoglu & James Robinson. The Narrow Corridor: States, Societies, and the Fate of Liberty (2019).