منطقه شگفتیسازها
واکاوی تحولات اخیر منطقه خاورمیانه در میزگرد رحمن قهرمانپور و محمد خواجوئی
زهرا اکبری: فصل تازهای از درگیریها در غزه آغاز شده است. گروه حماس در پنجاهمین سالگرد جنگ یوم کیپور در سال 1973، با حملهای غافلگیرکننده به نام طوفانالاقصی به اراضی اشغالشده (شهرهای مرکزی و جنوب اسرائیل) نفوذ کردند و در مقابل، ارتش اسرائیل حملات اخیر گستردهای را در آسمان غزه آغاز کرد. بنا به اعلام ستاد فرماندهی ارتش اسرائیل دهها جنگنده مواضع حماس در باریکه غزه را هدف گرفتند. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، گفته است که اسرائیل در «جنگ» به سر میبرد. او وعده داد که گروه حماس برای حملات اخیر «بهایی بیسابقه» پرداخت خواهد کرد. وزیر دفاع اسرائیل نیز تاکید کرد که حماس با آغاز عملیات نظامی علیه اسرائیل «اشتباهی جدی» مرتکب شده است. بنا به گزارشها وزارت دفاع اسرائیل نیروهای ذخیره ارتش را برای خدمت فراخوانده است. در میزگردی که در میانه سال 1402 با حضور رحمن قهرمانپور، تحلیلگر مسائل بینالملل و محمد خواجوئی، تحلیلگر مسائل خاورمیانه برگزار شد، مروری بر تحولات اخیر منطقه خاورمیانه انجام دادیم.
♦♦♦
با گذشت بیش از دو هفته از آغاز جنگ میان حماس و اسرائیل، ما شاهد این هستیم که ساعت به ساعت به تعداد آوارگان و کشتههای فلسطینی افزوده میشود و تا به امروز غیرنظامیان، قربانیان اصلی این جنگ بودهاند. همزمان با افزایش نگرانیهای جهانی از این موضوع، تبادل آتش میان حزبالله لبنان و اسرائیل بر نگرانیها درباره احتمال گسترش درگیریهای نظامی در منطقه افزوده است. با توجه به این موضوع به نظر شما چقدر احتمال دارد که این جنگ به یک جنگ منطقهای یا حتی جهانی بدل شود؟
رحمن قهرمانپور: با اینکه بسیاری از بازیگران منطقه تمایلی به گسترش این جنگ ندارند اما سیر تحولات به گونهای است که هر آن امکان آن وجود دارد که آتش این جنگ فوران کند و کل منطقه را فرا بگیرد. واقعیت این است که ما در منطقه شگفتیسازها زندگی میکنیم به این معنا که همه تحلیلها انجام شده و همه بازیگران محاسباتشان را انجام دادهاند و منتظرند ببینند چه اتفاقی رخ میدهد. چون همانطور که شما هم اشاره کردید وضعیت ساعت به ساعت در حال تغییر است و در چنین شرایطی اوضاع غیرقابل پیشبینی است. بنابراین با وجود اینکه بنده معتقدم جنگی منطقهای رخ نخواهد داد، اما ممکن است با شگفتیهایی مواجه شویم. برای مثال اسرائیل اقدامی انجام دهد که با واکنش حزبالله مواجه شود، یا جبههای در سوریه گشوده شود یا اینکه حماس عملیاتی مانند عملیات 7 اکتبر انجام دهد. فعلاً باید منتظر باشیم ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد.
محمد خواجوئی: اتفاقی که در روز 7 اکتبر افتاد رویدادی بیسابقه برای اسرائیل بود، به این معنا که این حمله نهادهای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی اسرائیل را زیر سوال برد؛ آن هم نه از سمت یک کشور، بلکه از سمت یک گروه مبارز فلسطینی. در همین راستا تمام اقداماتی که اسرائیل از روز 7 اکتبر تاکنون انجام داده در مسیر بازسازی آن چهره مخدوش بوده است. درواقع اسرائیل امروز در وضعیتی کاملاً پیچیده گیر افتاده و تمام تلاشش را میکند تا به سرعت ناکامیاش را به پیروزی بدل کند. این حجم از حملات گسترده به نوار غزه و همچنین طرح احتمال ورود زمینی اسرائیل به غزه به خوبی گویای این موضوع است. واقعیت این است که اگر اسرائیل در حمله به غزه ناکام بماند ضربات جبرانناپذیری را متحمل خواهد شد. اما چرا؟ به این خاطر که قدرت نهادهای امنیتی-اطلاعاتی اسرائیل زیر سوال رفته و طبیعتاً این موضوع هم از نظر داخلی و هم از نظر موازنه قدرت منطقهای به ضرر اسرائیل است. بنابراین اسرائیل میداند که باید خودش را به سرعت احیا کند و بتواند موازنهای را که برهم خورده به نوعی به نقطه قبل بازگرداند. اسرائیل به دنبال این است که بازی باخته را ببرد و در نهایت بتواند اینطور توجیه کند که درست است که ما در روز 7 اکتبر آسیب دیدیم اما توانستیم به دستاوردهایی برسیم که تا پیش از این نرسیده بودیم. تنها در چنین شرایطی است که اسرائیل میتواند حمله 7 اکتبر را فراموش کند و تصویر جدیدی از خود به عنوان یک قدرت منطقهای بسازد. آینده اتفاقات در منطقه خاورمیانه هم در گرو این است که اسرائیل تا چه اندازه در این عملیات موفق شود.
آن چیزی که اسرائیل به دنبال آن است تغییر وضعیت در غزه است. میدانید که از سال 2007 تاکنون حماس کنترل نوار غزه را بر عهده دارد و از آن سال به بعد اسرائیل منطقه را زیر محاصره خود قرار داده است. در طول این سالها دو طرف بارها و بارها وارد درگیریهای متعدد چندروزه شدند که معمولاً این درگیریها بعد از چند روز متوقف میشد. اما تغییر راهبردی و امنیتی در این منطقه رخ نمیداد. معمولاً حماس ضرباتی را از نظر موشکی علیه اسرائیل انجام میداد و اسرائیل هم پاسخ میداد و بعد از چند روز متوقف میشد. در وضعیت فعلی اسرائیل درصدد است که این وضعیت را بهطور کامل تغییر دهد و البته خوب میداند که احتمال وقوع این تغییر با حمله هوایی بسیار کم است؛ به همین خاطر احتمال ورود نیروهای اسرائیل از طریق زمینی به غزه وجود دارد. هدف اصلی اسرائیل این است که کنترل این منطقه از دست حماس خارج شود.
همین تلاش اسرائیل برای از بین بردن حماس ممکن است درگیری را فراتر از نوار غزه ببرد؛ به این خاطر که آنها مدعیاند حماس بخشی از محور مقاومت به رهبری ایران است و طبیعتاً ضربه خوردن بخشی از این محور به ضرر تمامی اجزای این محور بهویژه ایران خواهد بود. ایران از اتفاقی که در 7 اکتبر افتاد مسرور است و تمام تلاشش را میکند تا بتواند این دستاورد را تثبیت کند. اما در طرف مقابل اسرائیل به دنبال این است که این ضربه را به گونهای پاسخ دهد که به ضرر محور مقاومت تمام شود.
سوال مهمی که مطرح میشود این است که اگر اسرائیل دست به اقدام زمینی علیه غزه بزند و به دنبال پایان دادن به حضور حماس در آنجا باشد، محور مقاومت چه واکنشی نشان خواهد داد؟ طبیعتاً ضربه به حماس، ضربه به کل پیکره محور مقاومت است و این خطر دیگری را ایجاد میکند و به نظر میرسد که در حال حاضر مقامات ایران این احتمال را میدهند که اسرائیل در ادامه موضع متفاوتی در قبال ایران و متحدانش اتخاذ کند. اظهارات اخیر مقامات ایران به خوبی نشاندهنده این موضوع است. آنها میخواهند اسرائیل را کنترل کنند و اجازه ندهند دست به اقدامی فراتر از آنچه تاکنون زده بزند.
دو سناریو در مورد عملکرد محور مقاومت مطرح است: اولین سناریو این است که به موازات افزایش احتمال ورود نیروهای زمینی اسرائیل به غزه محور مقاومت هم تلاش میکند به صورت تدریجی از طریق عملیاتهای متعددی که در مناطق مختلف از جبهه لبنان گرفته تا سوریه و حتی از عراق انجام میدهد، فشار خود را افزایش دهد. در واقع آنها به این دلیل وارد درگیری میشوند که اجازه ندهند اسرائیل پیروز جنگ غزه شود. آنها میخواهند حماس بتواند نوعی توازن با اسرائیل برقرار کند و اسرائیل را درگیر یک جنگ فرسایشی کند تا از این طریق در جبهههای متعدد اسرائیل را کنترل کند. اما دومین سناریو این است که اسرائیل با مشت آهنین وارد غزه شده و پیروز معادلات در آنجا شود و محور مقاومت به دلیل ریسک بالای ورود به یک جنگ فراگیر تمایلی برای ورود به این جنگ نداشته باشد. در واقع ممکن است محور مقاومت به این جمعبندی برسد که ورود به یک جنگ فراگیر ممکن است به این شکل باشد که دیگر طرف حسابمان اسرائیل نباشد و بازیگران دیگری وارد این جنگ شوند. پس بهتر است فعلاً به این شکست محدود تن دهیم تا اینکه در آینده بتوانیم خود را بازیابی کنیم.
بهطور کلی باید عرض کنم که به نظر میرسد نه اسرائیل، نه ایران و نه آمریکا تمایلی به ورود به یک جنگ فراگیر ندارند. آمریکاییها به شدت به دنبال این هستند که اسرائیل جنگ غزه را ببرد. آنها تمایل ندارند که اسرائیل ناکام از این وضعیت بیرون بیاید چراکه از نظر توازن قدرت در منطقه به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست که اسرائیل بازنده جنگ غزه شود، اما در عین حال تمایلی هم ندارند که اسرائیل فراتر از جبهه غزه دست به عملیات بزند کمااینکه آمریکا این موضع را به اشکال مختلف به اسرائیل گفته است. در طرف مقابل هم همینطور، ایران هم تمایلی به ورود به این جنگ فرسایشی فراگیر ندارد و تمامی اقداماتی که در روزهای اخیر شاهد آن هستیم بیشتر با هدف یک نوع اعمال فشار بوده است. به باور من ریسک بالای مربوط به یک جنگ فراگیر باعث میشود که تنشها از یک حدی فراتر نرود هرچند که با قطعیت نمیتوانیم نظر دهیم ممکن است در این شرایط غبارآلود وقوع یک حادثه در شرایط کنترلنشده، بتواند وضعیت را به یک نقطه غیرقابل پیشبینی برساند.
آقای دکتر خواجوئی در صحبتهایشان به این اشاره کردند که هدف اسرائیل در شرایط فعلی از بین بردن حماس و تسلط بر نوار غزه است، اما ما در بامداد امروز (30 مهر) شاهد حمله اسرائیل به مسجدی در شهر جنین واقع در کرانه باختری رود اردن بودیم. به نظر شما اسرائیل چه هدفی را از حمله به کرانه باختری دنبال میکند؟ یا به بیان دیگر چرا اسرائیل تلاش دارد دامنه جنگ را به کرانه باختری بکشاند؟
قهرمانپور: باید در نظر داشته باشیم که وضعیت اسرائیل وضعیت حساسی است. واقعیت این است که بعد از سال 1948 ما شاهد این سطح از شکست اسرائیل نبودیم یعنی جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل و همچنین جنگ ژوئن 1967 با پیروزی اسرائیل تمام شد. حتی در جنگ یوم کیپور هم با اینکه اسرائیل غافلگیر شد اما توانست ارتش مصر را شکست دهد. حمله اخیر حماس آن هم در شرایطی که اسرائیل فکر میکرد همه چیز روبهراه و کاملاً بر اوضاع مسلط است، ضربه جبرانناپذیری به این رژیم وارد کرد. اسرائیل احساس میکرد که حزبالله لبنان است که میتواند اسرائیل را بهطور جدی به چالش بکشد. اتفاقاتی که بعد از جنگ 33روزه در سال 2006 رخ داد، حزبالله لبنان را تقویت کرد، بهطوری که برخی از استراتژیستهای نظامی معتقدند که حزبالله به یک موازنه قدرت با اسرائیل رسیده و به همین خاطر است که اسرائیل تمایلی ندارد که با حزبالله لبنان وارد جنگ شود. اما داستان حماس متفاوت بود. با توجه به اینکه غزه تحت محاصره اسرائیل بود، اسرائیلیها تصور نمیکردند که حماس بتواند به این سطح از توانایی برسد که بتواند موجودیت اسرائیل را به خطر بیندازد. البته جریان مخالف نتانیاهو معتقدند که خود نتانیاهو از اطلاعاتی که نشان میداد حماس در حال آماده شدن برای حمله به اسرائیل است، چشمپوشی کرده است. مقامات مصری چند روز قبل به مقامات اسرائیلی هشدار داده بودند که حماس در حال انجام فعالیتهای نامتعارفی است.
اسرائیل آنقدر از امنیت خود مطمئن بود که در دوکیلومتری غزه شهرکهای یهودینشین تاسیس کرده بود اما این اتفاق تصویر امن بودن اسرائیل را از بین برد. بنابراین اسرائیل درصدد است که این تحقیر را جبران کند، اما به شکلی عمل میکند که کمترین هزینه ممکن را بپردازد. اسرائیل میتوانست زودتر از اینها وارد غزه شود اما یک جنگ شبهفرسایشی راه انداخته است، غزه را بمباران هوایی میکند و مردم را وادار میکند که از آنجا خارج شوند. راه کمکها را بسته و در حال آماده شدن برای تصرف بخش شمالی غزه است. اما اینکه در گام بعدی غزه را به یک منطقه حائل تبدیل کند یا دوباره اشغال کند یا اینکه به خود الحاق کند موضوعی است که باید منتظر باشیم و ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد.
اما آن چیزی که در حال حاضر اتفاق افتاده این است که یک تهدید نامتقارن از جانب یک بازیگر غیردولتی تبدیل به یک تهدید متقارن شده و این برای اسرائیل سنگین است. در شرایط فعلی اسرائیل در شمال با حزبالله درگیر است؛ حزباللهی که گفته میشود موشکهای نقطهزن دارد و میتواند کل اسرائیل را مورد حمله قرار دهد، در بلندیهای جولان با سوریه درگیر است؛ در پایین هم با غزه و کرانه باختری درگیر است. بنابراین تمامی مرزهای اسرائیل ناامن است و این از نظر نظامی تصویر امن بودن اسرائیل را برای شهروندان اسرائیلی مخدوش میکند. در کنار همه این مشکلاتی که برشمردیم مشکل اساسیتری برای اسرائیل پدیدار شده که آن هم تضعیف قدرت بازدارندگی اسرائیل است. بنابراین اسرائیل تمام تلاشش را میکند که این تحقیر را جبران کند و از نظر بازدارندگی به سطحی برسد که ما به آن میگوییم بازدارنگی معتبر. و اما اینکه این اتفاق رخ خواهد داد یا نه، بستگی به تحولات روزها و هفتههای آینده دارد.
خواجوئی: اسرائیل نگران این است که آتش جنگ علاوه بر غزه در مناطق دیگر از جمله کرانه باختری، جبهه لبنان و جبهه سوریه هم شعلهور شود؛ به همین خاطر اسرائیل تمام تلاشش را میکند تا در تمامی این سطوح اقدامات احتیاطی انجام دهد. در طی این مدت ما شاهد افزایش فشارهای امنیتی در منطقه باریکه غزه بودیم. تعداد زیادی از فلسطینیان بازداشت شدند، حتی عربهای اسرائیلی که در مناطق 1948 زندگی میکنند و تابعت اسرائیلی هم دارند جزو افراد بازداشتشده هستند. اسرائیل در تلاش است که با همکاری تشکیلات خودگردان فلسطین (که به نوعی همکاری امنیتی با اسرائیل دارند) وضعیت این منطقه را کنترل کند. در جبهه لبنان نیز ما شاهد این هستیم که درگیریهای رخداده میان حزبالله و ارتش اسرائیل کاملاً کنترل شده است. اسرائیل به شدت وضعیت جبهه شمالی را که هممرز با لبنان است زیر نظر دارد تا از این جبهه زیر فشار قرار نگیرد. اما در مورد کرانه باختری با توجه به وضعیتی که شاهد آن هستیم فعلاً پتانسیل درگیری با اسرائیل را ندارد.
پیش از حمله حماس به اسرائیل ما شاهد روند عادیسازی روابط بین عربستان و اسرائیل بودیم. اما در بحبوحه جنگ، عربستان این مذاکرات را به حالت «تعلیق» درآورد. حال سوال من این است که با توجه به اینکه طی سالهای گذشته جهان عرب در حال کنار آمدن با اسرائیل بوده است که اوج این روند را ما در پیمان صلح ابراهیم شاهد بودیم، به نظر شما این وقفه و تعلیق کوتاهمدت است یا بلندمدت و دائمی؟
قهرمانپور: عادیسازی هم یک روند بینالمللی است، هم یک روند منطقهای. به این خاطر بینالمللی است که بعد از پایان جنگ سرد اسرائیل تلاش کرد که از وضعیت محاصرهشدگی درآید به همین خاطر در گام اول سراغ کشورهای آسیایی رفت. اسرائیل روابطش را با هند در سال 1992 به صورت رسمی آغاز کرد و در مرحله بعد سراغ چین رفت. بعد از چین اسرائیل درصدد بود روابطش را با اندونزی، پرجمعیتترین کشور اسلامی، آغاز کند. آمریکا هم در یک سال گذشته فشار زیادی به اندونزی آورد تا روابطش را با اسرائیل آغاز کند اما جوکو ویدودو که دوره ریاستجمهوریاش در حال اتمام است این ریسک را نپذیرفت. بعد از آن بود که مساله عربستان مطرح شد. عربستان و اندونزی در جهان اسلام جایگاه نمادینی دارند. اندونزی به عنوان پرجمعیتترین کشور اسلامی و عربستان به عنوان رهبر معنوی جهان عرب مطرح است. اما موضوع دیگری که در سطح بینالمللی مطرح است به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و افول چپها برمیگردد. اتحاد جماهیر شوروی یکی از اصلیترین حامیان جنبش ساف یا سازمان آزادیبخش فلسطین و جریانهای چپ بود که فروپاشی آن حمایت از فلسطین را در سطح جهانی کمرنگ کرد.
اما در سطح منطقه اتفاقی که بعد از جنگ سرد افتاد این بود که ایران به دنبال تشکیل محور مقاومت رفت و مساله فلسطین به دلیل اختلافاتی که بین کشورهای عربی به وجود آمد و همچنین به دلیل افول عراق و لیبی به عنوان اصلیترین حامیان ساف، صلح مصر و اسرائیل در سال 1979، روند صلح اسلو و بعدها پیمان صلح اسرائیل با اردن به فراموشی سپرده شد. این در حالی است که در دهههای 60 و 70 هیچ رهبری در جهان عرب نبود که بتواند به راحتی از کنار مساله فلسطین عبور کند؛ به این خاطر که افکار عمومی جهان عرب، روشنفکران، رسانهها و دانشگاهها همه به این مساله حساس بودند. اما اتفاقاتی که بعد از 1990 افتاد به تدریج این مساله را به حاشیه برد. بعدها در سال 2006 با برگزاری انتخابات و پیروزی حماس و نپذیرفتن نتایج پیروزی از طرف فتح اختلاف میان گروههای فلسطینی شدت گرفت و این اختلاف هم مزید بر علت شد.
بنابراین عادیسازی روابط میان اعراب و اسرائیل که در دوران ترامپ مطرح شد روندی ناگهانی و بدون پیشینه نبوده است. تمایلی در کشورهای عربی شکل گرفته است، برای مثال شمال آفریقا بعد از سال 2011 و با سقوط مبارک، بنعلی و معمر قذافی حساب خودش را از خاورمیانه جدا کرد. در حوزه شبهجزیره عربی هم شاهد این هستیم که کشورهایی مانند امارات و عربستان کمکم حساب خودشان را از مشرق عربی یا شامات جدا میکنند. بنابراین این عادیسازی معلول و برآیند یک روند است و ما فعلاً نمیتوانیم بگوییم که این روند متوقف یا معکوس شده است. البته درست است که مساله فلسطین با توجه به مسائل اخیر مجدد در کانون توجهات قرار گرفته اما این را هم در نظر بگیریم که کشورهای عربی دیگر مانند گذشته نگاهی سیاسی به این مساله ندارند و فقط از بعد انسانی به موضوع مینگرند.
خواجوئی: به باور من این تعلیق احتمالاً موقتی خواهد بود، به این خاطر که موضوع عادیسازی روابط یک تصمیم بزرگ و راهبردی است که بیشتر کشورهای عربی با حمایتی که آمریکاییها از این روند داشتند و همچنین با انگیزه بالایی که اسرائیل برای این موضوع داشت، تصمیم به این اقدام گرفتند. اگرچه در شرایط فعلی با توجه به روند تحولات در غزه ممکن است این روند با کندی پیش برود یا متوقف شود اما انگیزههای بالایی برای این موضوع وجود دارد که احتمالاً بعد از کاهش بار روانی تحولات در غزه، این موضوع مجدداً در دستور کار قرار خواهد گرفت. واقعیت امر این است که عادیسازی روابط با کشورهای عربی مساله بسیار مهمی برای اسرائیل است به این خاطر که اسرائیل از ابتدای تاسیس تاکنون به عنوان یک سوژه در منطقه شناخته میشد و یک وضعیت استثنایی داشت، بهطوری که تمامی کشورهای منطقه به نوعی در تقابل با آن بودند و این باعث میشد اسرائیل همیشه در یک وضعیت انزوا به سر ببرد.
طبیعتاً هر اقدامی که وضعیت اسرائیل را در منطقه عادی کند به شکلی که اسرائیل بتواند با کشورهای منطقه روابطی عادی داشته باشد؛ به نفع این رژیم است. بنابراین در روند عادیسازی انگیزه اسرائیل بیشتر از کشورهای عربی منطقه بوده است. از طرف دیگر عادیسازی روابط با کشورهای عربی میتواند اسرائیل را در استراتژی کلانش تحت عنوان مرگ تدریجی فلسطین، یاری کند. به گمان من این استراتژی از طریق عادیسازی روابط با کشورهای عربی محقق میشود، به این خاطر که دستکم تا الان هیچوقت موضوع فلسطین به عنوان یکی از مولفههای تعیینکننده در حوزه روابط بین اسرائیل و کشورهای عربی نبوده و این یک خبر بسیار خوشایند برای اسرائیل است. در روند عادیسازی روابط میان اسرائیل و امارات، اسرائیل و بحرین، اسرائیل و مغرب هیچوقت مساله فلسطین مطرح نبوده و این امر یک اتفاق خوب برای اسرائیل است که توانسته در شرایطی که هیچ امتیازی در رابطه با وضعیت فلسطین نداده رابطهاش را با کشورهای عربی بهبود ببخشد و وضعیتش را از یک وضعیت استثنایی به یک وضعیت عادی در منطقه تبدیل کند.
اما در این میان تنها کشوری که در روند عادیسازی روابط با اسرائیل مساله فلسطین را مطرح کرده عربستان سعودی است. به نظر میرسد که عربستان در تلاش است موضوع عادیسازی روابطش با اسرائیل را گران بفروشد. یعنی در ازای موضوع عادیسازی روابط به دنبال این است که در مقابل این موضوع به سبب جایگاهی که سعودیها در منطقه دارند هم از نظر اینکه پیشقراول کشورهای اسلامی هستند و هم جایگاه مهمی در کشورهای عربی دارند تلاش میکند از این موقعیت استفاده کند و در چانهزنی با آمریکاییها به عنوان حامی این روند و همینطور با اسرائیل امتیازات جدیتری بگیرد. ما شاهد این بودیم که مساله فلسطین موضوع مذاکره بوده اما اینکه این موضوع تا قبل از این تا چه اندازه برای طرف سعودی جدی بوده محل سوال است، چون سعودیها تاکنون صاحب ایدهای بودند که مرحوم ملک عبدالله آن را در اجلاس اتحادیه عرب که در سال 2002 در بیروت برگزار شد مطرح کردند که اگر اسرائیل به مرزهای قبل از جنگ سال 1967 برگردد (دقیقاً همان مرزی که از نظر بینالمللی شناخته شده است)، کشورهای عربی در مقابل حاضر هستند اسرائیل را به رسمیت بشناسند. این ایده به نام عربستان ثبت شده و سالهاست که روی این قضیه تاکید شده است.
در شرایط فعلی این سوال مطرح است که آیا عربستان از این ایده عبور میکند یا به چیزی کمتر از این موضوع تن میدهد؟ تاکنون که من با شما صحبت میکنم هیچ نشانهای دال بر اینکه اسرائیل حاضر باشد که کشور مستقلی به نام فلسطین تشکیل شود؛ دیده نمیشود. در دو دهه اخیر که جریان راستگرا در اسرائیل در قدرت بوده عملاً موضوع تشکیل کشور فلسطین به محاق رفته است و هیچ ارادهای از طرف اسرائیل در این رابطه وجود ندارد. ما نمیدانیم که عربستان احیای روابط خودش را منوط به این موضوع میکند که حتماً کشوری به نام فلسطین تشکیل شود یا خیر؟ یا اینکه با تغییر وضعیت اندک در وضعیت فلسطین هم میتواند روابط را احیا کند؟ به گمان من روند عادیسازی روابط به این خاطر که مساله فلسطین جدی شده با کندی پیش خواهد رفت. اما بعد از این تحولات قدرت چانهزنی عربستان در مقابل اسرائیل افزایش پیدا میکند و سعودیها تحت تاثیر تحولاتی که رخ داده با تمرکز و شدت بیشتری در مساله فلسطین ورود کرده و امتیازات بیشتری را طلب خواهند کرد.
چرا کشورهای عربی مانند گذشته حامیان اصلی فلسطین نیستند؟
قهرمانپور: دلایل متعددی در این رابطه وجود دارد؛ اول اینکه مساله فلسطین هویتی شده است. زمانی که موضوعی در سیاست خارجی هویتی میشود حل کردن آن بسیار دشوار است. در دهه 90 تفکری در آمریکا و تا حد کمتری در اسرائیل حاکم شده مبنی بر اینکه ما بیاییم امتیازات اقتصادی به فلسطینیان بدهیم تا اینها دست از مبارزه بردارند. اسرائیلیها عنوان کردند که ما فناوری و تکنولوژی پیشرفتهای داریم که میتوانیم این تکنولوژی را به کشورهای منطقه بدهیم اما در ازای آن، آنها از مساله فلسطین دست بردارند. واقعیت این است که مساله فلسطین هویت یک جمعیت، یک قوم و یک مردم است. ما در فلسفه سیاسی میگوییم که مساله هویت نیاز بنیادین انسان است. شما وقتی که هویت یک فرد و یک گروه را انکار میکنید گویی که موجودیت او را انکار میکنید یعنی فرد در مواجهه میان هویت و امتیازات اقتصادی معمولاً اینگونه است که هویت خود را ترجیح میدهد. حتی زمانی که امتیازات اقتصادی ترجیح داده میشود بعد از مدتی مساله هویت بهطور مجدد مطرح شده و مسائل اقتصادی کمرنگ میشود. طی این سالها اسرائیل نهتنها هویتی به نام هویت فلسطینی را به رسمیت نشناخته بلکه تلاش کرده آن هویت را انکار کند. برای مثال قوانینی که اسرائیل در بیتالمقدس شرقی تصویب کرده تبعیضآمیز است؛ یکی از این قوانین این است که فلسطینیهایی که اسناد مالکیت قبل از سال 1948 دارند نمیتوانند خانههایشان را پس بگیرند.
بنابراین مساله انکار این هویت است؛ اسرائیل تا زمانی که این هویت را به رسمیت نشناسد مساله حل نخواهد شد؛ حال اینکه جغرافیای این هویت چه باشد مساله ثانویه است. اینکه شما بگویید فلسطینیها در کرانه باختری باشند یا در غزه باشند یا شکل حکومتشان چگونه باشد اینها مسائل ثانویه است. مساله اصلی به رسمیت شناختن هویت است. کمااینکه خود ایدئولوژی صهیونیست و تاسیس دولت یهودی هم بر مبنای هویتی بوده است. واقعیت این است که اروپا هویت یهودیها را به رسمیت نمیشناخت و همین خاطر آنها اسرائیل را تاسیس کردند. تئودور هرتسل معتقد بود که مساله یهود حل نخواهد شد تا زمانی که یهودیان یک مامن و ماوا برای خود داشته باشند و در آنجا از موجودیت خود دفاع کنند؛ همین مساله در مورد فلسطین هم صادق است. یعنی اسرائیل 75 سال است که این هویت را به رسمیت نشناخته و به همین دلیل است که راهحلهای اقتصادی جواب نمیدهد.
بله، مساله فلسطین از تب و تاب افتاده و دولتهای عربی به دلیل مسائل اقتصادی و همچنین به دلیل اختلافاتی که دارند نگاه سابق را به مساله فلسطین ندارند. اما اگر دامنه مساله فلسطین به خود فلسطین و اسرائیل محدود شود باز هم این مساله حل نخواهد شد. یعنی زمانی این مساله حل میشود که اسرائیل هویت موجودیت دیگری را در کنار خود بپذیرد. جناح راست در اسرائیل از مساله دو دولت عبور کرده است؛ حتی متاسفانه جناح چپ هم دیگر مانند گذشته اعتقادی به دو دولت ندارد.
واقعیت این است که دولتهای عربی، دولتهای ضعیفی هستند. بخشی از آنها مانند سوریه، عراق و لیبی که زمانی خط مقدم محور مقاومت بودند در شرایط فعلی دولتهایی ورشکسته هستند؛ در حال حاضر سوریه و لیبی گرفتار جنگ داخلی هستند و عراق گرفتار بیثباتی است؛ مصر هم که در جنگ 1967 و جنگ یوم کیپور دست بالا را داشت، در حال حاضر گرفتار مشکلات داخلی و اقتصادی است؛ از طرف دیگر امارات، قطر، کویت و عربستان هم که منابع مالی زیادی دارند؛ از نظر نظامی ضعیف هستند. دعوای امارات و عربستان با آمریکا هم سر این است که آمریکا به آنها تضمین فراجناحی برای تامین امنیتشان بدهد. همانطور که میدانید اساسیترین نیاز دولت مدرن تامین امنیت است که هنوز کشورهای عربی در این رابطه با مشکل مواجه هستند. به همین خاطر دامنه مساله فلسطین در چند دهه اخیر به جغرافیای فلسطین و اسرائیل محدود شده و به نظر میرسد که همچنان دولتهای عربی در سطح کلان این سیاست را تغییر ندادهاند و نمیخواهند تغییر دهند. البته دولتهای عربی ابزارهای زیادی دارند و میتوانند استفاده کنند اما اختلافاتشان زیاد است؛ اختلاف امارات با اخوانالمسلمین، اختلاف سوریه با عربستان، به این معنا که خود جهان عرب چندتکه شده و آن انسجامی که قبلاً وجود داشت دیگر وجود ندارد.
خواجوئی: باید بین موضع دولتهای عربی و افکار عمومی جهان عرب تفاوت گذاشت. ملاحظات کشورهای عربی نسبت به اسرائیل تغییر کرده و آن حساسیتی که در گذشته موضوع اسرائیل برای کشورهای عربی داشت کمرنگ شده است. البته اگرچه کشورهای عربی تلاش میکنند مساله فلسطین را فراموش کنند اما واقعیت این است که بحران فلسطین قدیمیترین و عمیقترین چالش و نزاع در منطقه خاورمیانه است و تا زمانی که این بحران به شکل مرضیالطرفین حل نشود هر آن ممکن است صلحی که شکل گرفته به یکباره فروبپاشد. تجربه تحولات روزهای اخیر هم به خوبی این موضوع را اثبات میکند. مساله فلسطین مانند زخمی کهنه است که هر چند وقت یکبار عفونت کرده و آسیبش کل منطقه را فرامیگیرد. به هر حال شوخی نیست، صحبت از میلیونها آدم است که در وضعیت بلاتکلیفی زندگی میکنند. اصلاً موضوع ایدئولوژی نیست، شعاری هم نیست بلکه موضوعی عینی و ملموس است که اثرات و تبعاتش را مشاهده میکنیم.
میلیونها فلسطینی در این منطقه زندگی میکنند و اسرائیل نه حاضر است که در این منطقه دو دولت تاسیس شود (چیزی که سازمان ملل تاکید میکند و دستکم کشورهای غربی در موضع رسمی که دارند تاکید میکنند) و نه حتی حاضر است به این جمعیت فلسطینی ذیل کشوری به اسم اسرائیل تابعیت بدهد؛ اسرائیل حتی به راهحلهای بینابینی، به این صورت که یک کشور باشد و به صورت فدرال یا کنفدرالی اداره شود که فلسطینیان هم منطقه مختص خودشان را داشته باشند با میزانی از اختیارات و در عین حال مرزبندی مشخصی هم با اسرائیل داشته باشند، تن نمیدهد. متاسفانه اسرائیل موضوع را به حال خود رها کرده است. همانطور که گفتم تصوری در اسرائیل بهخصوص در میان راستگراها وجود دارد مبنی بر مرگ تدریجی فلسطین، و اسرائیل تمام تلاشش را میکند تا به این مهم دست یابد. اگر در دورهای جریان میانهرو و جریان چپ در اسرائیل قائل به این بود که به فلسطینیان حقوقی بدهیم که بتوانند کشوری به اسم فلسطین تشکیل دهند اما در شرایط فعلی که قدرت در دست راستگراهاست، اساساً موضوع از دستور کار خارج شده و نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل صراحتاً اعلام میکند که ما خواهان تشکیل کشور فلسطین نیستیم، در حالی که این موضع رسمی سازمان ملل است.
اسرائیل تصور میکند که به مرور زمان و به صورت تدریجی و با پیشرفت پروژه شهرکسازی در مناطق فلسطینی و تبدیل خاک فلسطین به نوعی مجمعالجزایر که در حال حاضر در بخشی از کرانه باختری انجام شده میتواند به این هدف دست پیدا کند. ما در جنگ غزه هم شاهد این موضوع هستیم. اسرائیل در حال ایجاد یک وضعیت فرسایشی است تا پروژه مرگ تدریجی فلسطین را رقم بزند. در حال حاضر 50 درصد از منازل مسکونی در غزه کاملاً نابود شده و بیش از 70 درصد از مردم غزه در حال حاضر خارج از خانههایشان زندگی میکنند. اما این پروژه راه به جایی نمیبرد. واقعیت امر این است که امروز 75 سال از تاسیس اسرائیل میگذرد. این مساله هنوز زنده است یعنی با وجود اینکه اسرائیل تلاش کرده این را از بین ببرد اما واقعیت جور دیگری رقم خورده است. اسرائیل نمیداند که با چنین اقداماتی مبارزات گروههای فلسطینی رادیکالیزه میشود؛ کمااینکه شده است. به این معنا که اگر روزی گروههای فلسطینی ترکیبی از مدل مذاکره و مبارزه را در پیش میگرفتند که مشخصاً طلایهدار این جریان مرحوم یاسر عرفات بود، امروز گروههای مبارزه فلسطینی اساساً به چیزی تحت عنوان دو دولت اعتقادی ندارند.
بهطور کلی میتوان گفت رویکرد افراطی در طرف اسرائیلی به تولد رویکردهای افراطی در طرف فلسطینی منجر شده که از اساس در تقابل با موجودیت اسرائیل است. به باور من اگر این مساله به شکلی عادلانه (که هم طرف فلسطینی، هم طرف اسرائیلی راضی باشد) حلوفصل نشود ما شاهد این خواهیم بود که هرچندوقت یکبار آتش جنگ شعلهور شده و کل کشورهای منطقه را دربر بگیرد. این باور که ما میتوانیم موضوع فلسطین را کنار بگذاریم و با اسرائیل رابطه داشته باشیم امکانپذیر نیست. به همین خاطر کشورهای عربی نه از منظر آرمان فلسطین بلکه از منظر مصالح و منافع خودشان باید به دنبال صلح و امنیت پایدار در منطقه باشند. کشورهای عربی باید در نظر داشته باشند که همه کشورهای منطقه به نوعی با هم ارتباط دارند، به این معنا که کشوری نمیتواند بگوید من در حوزه مرزهای خودم به دنبال امنیت و توسعه هستم و برای من مهم نیست که هزاران کیلومتر دورتر چه خبر است. کاملاً روشن شده است که همه این روندها و رویدادها با هم ارتباط دارند. به باور من حتی از نظر مصالح ملی هم که شده کشورهای عربی ناگزیر هستند به موضوع فلسطین اهمیت بیشتری بدهند و با رایزنیهای دیپلماتیک و ابزارهای فشاری که در دست دارند وضعیت را به سمتی سوق دهند که اسرائیل ناگزیر باشد به حقوق فلسطینیان احترام بگذارد و این روند مرگ تدریجی فلسطین را کنار بگذارد تا فلسطینیان به وضعیتی برسند که کشوری داشته باشند یا حداقل منطقهای داشته باشند که بتوانند در آن به معنای مرسوم کلمه زندگی کنند.
از ابتدای شروع بحران جاری در نوار غزه نام ایران پیوسته مطرح بوده و بهطور مستمر نیمی از نگاه دولتهای ذیربط و رسانهها متوجه ایران و نقشی بوده که ایران تاکنون داشته و بعد از این ممکن است داشته باشد. فرض اسرائیل و دولتهای غربی بر این بوده که از آنجا که ایران حامی حماس است و عملیات نظامی حماس در 15 مهر را تبریک گفته و جشن گرفته، ممکن است در عمل نیز نخواهد یا نتواند حماس را تنها بگذارد. این موضوع چه تاثیری بر مذاکرات آشکار و پنهانی ایران و ایالاتمتحده دارد؟
قهرمانپور: به چند نکته باید توجه کرد. اول اینکه مساله کنترل تسلیحاتی و خلعسلاح بیشتر یک مساله جهانی است. یعنی موضوع هستهای ایران بیشتر در سطح جهانی مورد توجه است، در حالی که بحران کنونی غزه یک مساله منطقهای است. نمیخواهم بگویم بیارتباط با هم هستند اما میخواهم بگویم سطح تحلیلشان یکی نیست. آمریکا در مورد مساله هستهای ایران بیشتر دغدغههای کنترل و اشاعه هستهای در سطح جهانی را دارد و میخواهد ایران هستهای نشود تا تابوی هستهای شدن شکسته نشود. چون بعد از پیمان انپیتی چهار بازیگر توانستند خارج از این پیمان به سلاح هستهای دست پیدا کنند: هند، پاکستان، اسرائیل و کره شمالی. بنابراین در مورد اینکه تعداد کشورهای هستهای در جهان بیشتر نشود آمریکا و سایر قدرتهای بزرگ حتی چین و روسیه اجماع نظر دارند. اگر از این زاویه نگاه کنیم همیشه تلاش آمریکا و سایر قدرتهای بزرگ این بوده که موضوعات هستهای را در مقابل موضوعات دیگر به نوعی ایمن کند؛ یعنی بهرغم همه تنشهایی که وجود دارد سعی میکنند مذاکرات هستهای را ادامه دهند. این را شما در رفتار هستهای آمریکا با کره شمالی هم میبینید، یعنی در اوج تنش آمریکا و کره شمالی در دهه 90 مذاکراتی را با کره شمالی انجام داد که به توافق منتهی شد و بعد به هم خورد. نکته اول من این است که نمیتوانیم از بحران غزه نتیجه قطعی بگیریم که مذاکرات ایران و آمریکا متوقف خواهد شد. نکته دوم این است که برمیگردیم به نقش اسرائیل در مذاکرات یا درواقع نقش مخرب اسرائیل. اینجا مساله خیلی مهم میشود. یک دیدگاه معتقد است که مانع اصلی توافق ایران و آمریکا، اسرائیل و لابی طرفدار اسرائیل در آمریکاست اما با توجه به اینکه ما دیدیدم در دوران اوباما آمریکا توانست بهرغم نارضایتی اسرائیل این توافق را به سرانجام برساند بنابراین میتوانیم نتیجه بگیریم که هم نفوذ این لابیهای طرفدار اسرائیل در آمریکا کمرنگ شده و هم آمریکا تلاش دارد در موضوع هستهای ایران نقش اسرائیل را کاهش دهد و تا حدودی کنترل کند. این مساله را شما در یکی، دو سال گذشته دیدید. یعنی اسرائیلیها چندینبار هم در دوران نفتالی بنت، هم در دوران لاپید و نتانیاهو رفتند کاخ سفید و حتی کاخ سفید متن مذاکرات را منتشر کرده. آمریکاییها به اسرائیلیها صراحتاً گفتند که ما در موضع ایران با شما اختلاف نظر داریم. یک اختلاف نظر برمیگردد به ارزیابی متفاوت دو طرف از توان هستهای ایران. میدانیم اسرائیل از دهه 90 همواره میگوید که شش ماه بعد ایران به سلاح هستهای دست پیدا میکند. آمریکاییها میگویند که ما این را نمیپذیریم و آخرین ارزیابی که نهادهای اطلاعاتی آمریکا از برنامه هستهای ایران دادند ناظر بر همین مساله است. یعنی آمریکاییها تایید کردند که ایران به دنبال سلاح هستهای نیست و چنین تصمیمی ندارد؛ این با ارزیابی اسرائیل کاملاً در تضاد است. بنابراین سیاست اسرائیل در مورد کنترل میزان اثرگذاری اسرائیل بر مذاکرات هستهای ایران به قوت خود باقی است بشرطها و شروطها. به این شرط که بحران غزه به درگیری ایران و اسرائیل یا ایران و آمریکا منجر نشود. اما اگر این درگیری از کنترل خارج شود و به درگیری منطقهای بدل شود، در آن صورت روی عامل یا متغیر اسرائیل در مذاکرات از یک طرف و نوع رویکرد آمریکا به مذاکرات از طرف دیگر تاثیر خواهد گذاشت. یعنی فارغ از اینکه نوع بحران غزه چطور تمام شود، آمریکا تلاش خواهد کرد که به نوعی مذاکرات را پیش ببرد.
خواجوئی: مذاکرات ایران و آمریکا که چندماهی از آن میگذرد وضعیت شکنندهای داشت و بعد از این تحولات غزه، این شکنندگی بیشتر خواهد شد و با یک چالش جدی روبهرو خواهد شد؛ با توجه به این ناامنی و گسترش نزاع در منطقه. ببینید مذاکرات ایران و آمریکا که مشخصاً مارس گذشته کلید خورد متاثر از این رویکرد است که بعد از دورهای که مذاکرات احیای برجام به نحوی با بنبست روبهرو شد و طرفین نه نفعی را از بابت احیای برجام میدیدند و نه آن را ممکن میدانستند، مشخصاً از یک سال و یک ماه پیش یعنی از سپتامبر سال گذشته مذاکرات احیای برجام عملاً متوقف شد و دیگر این مذاکرات احیا نشد. بعد از اینکه دو طرف یعنی ایران و آمریکا به این نتیجه رسیدند که احیای برجام نه مطلوب است و نه ممکن، به سمت مذاکرات غیرمستقیم و در جایی مستقیم، با هدف تنشزدایی بین دو طرف و بهبود وضعیت اختلافات حرکت کردند، نه الزاماً رسیدن به یک توافق بزرگ که مشخصاً مبتنی بر این رویکرد بود که ما میتوانیم به صورت توافقهای محدود و کوتاهمدت تا حدودی وضعیت تنش بین دو کشور را تا انتخابات آمریکا کاهش دهیم، چون دولت بایدن به دلیل وضعیتی که در انتخابات آینده با آن روبهرو است امکان این را ندارد که بخواهد وارد مذاکرات جدی و عمقی با ایران شود. برای ایران هم با توجه به نزدیک بودن انتخابات آمریکا و شرایطی که در مورد برنامه هستهای رخ داد عملاً دشوار بود که مذاکرات به سمت توافق بزرگ حرکت کند. ما از مارس امسال چند دور مذاکراتی داشتیم که توافقاتی هم در این میان شکل گرفت که بزرگترین آن موضوع تبادل زندانیان و آزادسازی شش میلیارد دلار از اموال بلوکهشده ایران بود و در ذیل آن توافقات دیگری هم به صورت نانوشته شکل گرفته بود، از جمله کاهش حمله به موضع نیروهای آمریکایی از طرف نیروهای متحد ایران یا بهبود وضعیت فروش نفت ایران در بازارهای جهانی که همه چیز گویای این بود که دو طرف به نوعی دارند به توافقات حداقلی برای کنترل وضعیت میرسند. این شرایط هم کاملاً شکننده بود، به این خاطر که روابط ایران با آژانس شرایط پرفرازونشیبی را شاهد بود، که همین امر ممکن است به روند توافقات ایران و آمریکا آسیب وارد کند. یعنی وضعیت آنقدر پایدار و محکم نبود. الان در شرایط کنونی اتفاق بزرگی افتاده است شما فکر کنید که متحد اصلی ایالاتمتحده ضربه اساسی از نظر امنیتی خورده و خب هم آمریکاییها و هم اسرائیل میدانند جریانی که این ضربه را به اسرائیل زده جزئی از محوری است که ایران از آن حمایت میکند. یعنی اینها سرانجام ایران را پشت این ماجرا میدانند. فارغ از اینکه ایران تا چه اندازه پشت جزئیات این موضوع است از نظر راهبردی محور ایران این آسیب را زده و طبیعتاً تقابل میان ایران و اسرائیل یک وضعیت جدید را خلق میکند که از نظر من در مذاکرات کاهش تنش با آمریکا هم موثر خواهد بود. و دولت بایدن تحت تاثیر این فضایی که شکل گرفته، فضایی که نام اسرائیل در آن مطرح میشود و نیروهایی که در آمریکا علیه دولت هستند به راحتی امکان پیشبرد مذاکرات کاهش تنش با ایران را ندارد، یعنی الان بیشتر آمریکاییها در جهت اثبات این موضوع هستند که ما در کنار اسرائیل و در تقابل با ایران هستیم، هرچند به دنبال تقابل تمامعیار هم با ایران نیستند. اما به راحتی امکان پیشبرد مذاکرات وجود نخواهد داشت و ما شاهد نوعی تعلیق این مذاکرات هستیم که احتمالاً آنقدر طولانیمدت خواهد بود که به انتخابات ایالاتمتحده برسد.