ماحصل دو قرن رابطه
نگاهی به تعاملات ایران و بریتانیا و چشمانداز آینده آن
آیا بریتانیا به یک ایالاتمتحده تازه برای ایران بدل میشود؟ روی کار آمدن بوریس جانسون که از قضا هم شباهت ظاهری و هم احتمالاً شباهت فکری با دونالد ترامپ دارد، تا چه حد در روابط ایران و بریتانیا تعیینکننده خواهد بود؟ اینها سوالاتی است که رسانههای مختلف در چند روز گذشته مشغول به تحلیل آنها هستند.
آیا بریتانیا به یک ایالاتمتحده تازه برای ایران بدل میشود؟ روی کار آمدن بوریس جانسون که از قضا هم شباهت ظاهری و هم احتمالاً شباهت فکری با دونالد ترامپ دارد، تا چه حد در روابط ایران و بریتانیا تعیینکننده خواهد بود؟ اینها سوالاتی است که رسانههای مختلف در چند روز گذشته مشغول به تحلیل آنها هستند. آنچه تاکنون رخ داده از این قرار است: بوریس جانسون که به دنبال استعفای ترزا می و پیروزی در انتخابات درونحزبی در رقابت با جرمی هانت، رهبری حزب حاکم یعنی محافظهکار را برعهده گرفته، تازهترین نخستوزیر بریتانیا محسوب میشود. مردی با تباری از عثمانی که تا همین سه سال قبل که از ملیت دومش انصراف بدهد، دارای دو ملیت بریتانیایی و آمریکایی بود چراکه متولد نیویورک است. این سیاستمدار ۵۵ساله که در آکسفورد تاریخ و متون کلاسیک خوانده، پیشتر شهردار لندن و سپس نیز وزیر خارجه بریتانیا بوده است. بازیهای المپیک ۲۰۱۲ لندن احتمالاً مهمترین رویدادی است که در زمان تصدی او در سمت شهردار رخ داده است.
جانسون در اولین روز کاریاش به عنوان نخستوزیر، از بازگرداندن اعتماد به دموکراسی بریتانیا و همچنین رویایی بلندپروازانه برای تبدیل بریتانیا به ثروتمندترین اقتصاد اروپا تا سال ۲۰۵۰ سخن گفته است. او که حامی سرسخت برگزیت محسوب میشود، خود را نیز در بحبوحه یک بحران دیپلماتیک با ایران بر سر مساله توقیف نفتکش در تنگه هرمز مییابد. همین مساله سبب شده است تا در اولین دیدار با نمایندگان، از سوی رهبر حزب مخالف یعنی جرمی کوربین مورد سوال قرار گیرد که بنا دارد روابطش با ایران را چگونه پیش ببرد. این پرسش از قضا بنمایه نوشتار حاضر نیز هست. از همینرو، در این یادداشت به مرور مهمترین برجستگیهای روابط ایران و بریتانیا میپردازیم تا درونمایهای از ماهیت و روند تعاملات دو کشور دستگیرمان شود و سپس چشمانداز پیشروی روابط را به بهانه این انتخاب تازه بررسی خواهیم کرد.
پیشینه
در سال ۱۸۲۱ با ورود اولین هیات رسمی بریتانیا و اقامت در تهران، عملاً روابط رسمی و جدی ایران و بریتانیا آغاز شد. اما در سرتاسر دوره قاجار عمدتاً خاطره جمعی ایرانیان با انگلستان به امتیازهای مختلف تجاری ازجمله رویتر و دارسی محدود میشود. در این دوره اساساً دولت ایران در زمینه ارتباطات خارجی چندان فعال نیست. با به قدرت رسیدن سلسله پهلوی، دوباره نقش بریتانیا جدیتر میشود و بهطور مشخص در مساله استقلال بحرین بروز میکند. پس از آن در سالهای جنگ جهانی دوم، با وجود اعلام بیطرفی ایران، اما به دلیل موقعیت استراتژیک ایران و روابط با آلمانیها، عملاً در سال ۱۹۴۱ میلادی کشور از سوی نیروهای متفقین به اشغال درمیآید و با فشار بریتانیا، رضاشاه از سلطنت خلع، و محمدرضا شاه جانشین پدرش میشود.
۱۰ سال پس از این تاریخ یعنی در سال ۱۹۵۱ عملاً مهمترین تقابل تاریخی ایران و بریتانیا بر سر مساله شرکت ملی نفت ایران و انگلیس شکل میگیرد، جایی که با ملی شدن صنعت نفت ایران، عملاً دست بریتانیا از شراکت با ایران کوتاه میماند. کشمکشها با بریتانیا صرفاً به دادگاه بینالمللی و حکم ملی شدن صنعت نفت محدود نمیماند و تحرکاتی کم و بیش ادامه مییابد تا آنجا که یکسال بعد دولت وقت دکتر مصدق رسماً بریتانیا را به توطئه متهم و روابط سیاسی را با این کشور قطع میکند. کدورت در روابط دو کشور تا سال بعد از آن نیز ادامه مییابد. درنهایت، این مساله بهانهای میشود برای براندازی دولت دکتر مصدق که ماحصلش کودتای ۲۸ مرداد (۱۹ آگوست) ۱۹۵۳ و تحکیم سلطنت محمدرضا شاه است. هرچند از آنجا که این مهم به دخالت و کمک مستقیم ایالاتمتحده صورت میگیرد اما همچنان نقش بریتانیا در آن پررنگ است. احتمالاً نقطه پررنگ تاریخی بعدی زمانی است که در سال ۱۹۶۸ بریتانیا عملاً تصمیم به خروج نیروهای خود از آبهای حوزه خاورمیانه میگیرد. عملاً از اوایل دهه ۱۹۷۰ به بعد، تعامل مستقیم ایران و بریتانیا در مقایسه با روابط ایران و آمریکا، کمرنگتر میشود. این شرایط طی سال بعد کم و بیش ادامه دارد تا اینکه انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ به وقوع میپیوندد.
وقوع انقلاب
از این تاریخ به بعد به دلیل استقرار نظام سیاسی جدید در ایران معادلات دگرگون میشود. به دنبال تسخیر سفارت آمریکا در تهران، ارتباطات بینالمللی ایران نیز تا حد زیادی تحتالشعاع قرار میگیرد تا جایی که درهمان زمان انگیزه تسخیر سفارت بریتانیا نیز وجود داشته اما به عمل درنیامده است. مدت کوتاهی پس از این حوادث بریتانیا دیپلماتهای خود را از تهران خارج و سوئد را به عنوان حافظ منافع خود در ایران معرفی میکند. در ادامه، اندکی بعد در سال ۱۹۸۰ به سفارت ایران در لندن حمله میشود و این مساله با دخالت نیروهای ویژه بریتانیا به پایان میرسد. همزمان طی جنگ هشتساله ایران و عراق (19۸۸-۱۹۸۰)، بریتانیا همچنان به عنوان یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل در صف نیروهای غرب قرار دارد.
دو دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ نیز عمدتاً به همین منوال طی میشود تا اینکه در سال ۱۹۸۸ وزرای خارجه وقت دو کشور برای از سرگیری روابط دیپلماتیک توافق میکنند اما این توافق به دنبال فتوای ارتداد سلمان رشدی از سوی امام خمینی دیری نمیپاید و بریتانیا در اعتراض به این تصمیم بار دیگر روابط را قطع میکند. سپس دوباره در مقطع کوتاهی در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی و در خلال جنگ خلیج فارس روابط از سرگرفته میشود. اما به دنبال حادثه میکونوس در سال ۱۹۹۲ میلادی دوباره بریتانیا سفیرش را از ایران فرامیخواند.
در سال ۱۹۹۷ با روی کار آمدن دولت اصلاحات، فرصت تازهای پیشروی دو کشور قرار میگیرد و در جریان دیدار وزرای خارجه وقت دو کشور در حاشیه اجلاس مجموع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۹۹ در مورد بازگشایی سفارت دو کشور توافق صورت میگیرد. اما حتی روی کار آمدن تونی بلر و فضای تازه سیاسی، احتمالاً به دلیل درگیر شدن بریتانیا در جنگ عراق، نتوانست فرصتهای چندان تازهای را پیشروی ایران بگذارد.
البته شاید مهمترین مساله سالهای اخیر را که اهمیت فراوانی در تحلیل نوع روابط ایران و بریتانیا دارد، بتوان حمله به سفارت بریتانیا در تهران دانست. دلیل اهمیت این امر همزمانیاش با شرایط سخت بینالمللی حاکم بر ایران در پی برنامه هستهایاش بود. لازم به یادآوری است که در شروع برنامه هستهای ایران، بریتانیا در موضعی رسمی آن را تهدیدی برای خاورمیانه دانسته بود. در واقع این حمله سبب شد تا دوباره تنور بحران روابط بین دو کشور داغ شود.
این رخداد دو سال پس از حوادث انتخابات سال ۲۰۰۹ ایران و به دنبال مصوبه مجلس به منظور کاهش روابط با بریتانیا در سطح کاردار صورت گرفت. این امر سبب شد تا بریتانیا در ضربالاجلی ۴۸ساعته متقابلاً خواستار خروج دیپلماتهای ایرانی از خاک این کشور شود. گفتنی است فضای پس از انتخابات سال ۲۰۰۹، بار دیگر سایه نوعی بدبینی و توطئه را بر روابط دو کشور افکند و به هیچوجه چشمانداز مثبتی برای آن پیشبینی نمیشد. به هر حال در فضای پس از حمله به سفارت، بار دیگر سوئد به عنوان کشور حافظ منافع در ایران انتخاب شد. عمان نیز حافظ منافع ایران در بریتانیا لقب گرفت.
این وضعیت تا زمان روی کارآمدن دولت حسن روحانی ادامه داشت تا اینکه بالاخره در حاشیه اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۴ با نخستوزیر وقت بریتانیا یعنی دیوید کامرون دیدار و گفتوگو کرد. این دیدار زمینهساز بازگشایی مجدد سفارت در دو کشور و ارتقای روابط در سال ۲۰۱۵ شد. همچنین لازم به یادآوری است که دیدار مذکور، اولین و تنها دیدار بالاترین مقام اجرایی دو کشور پس از انقلاب اسلامی ایران بوده است.
از برجام تا نفتکش
کش و قوسهای روابط مستقیم ایران با بریتانیا به ویژه در ضمن مذاکرات درباره برنامه جامع اقدام مشترک موسوم به برجام تا حد زیادی در سالهای اخیر فروکش کرده بود و تعاملات عمدتاً از طریق گفتوگو با گروه پنج به علاوه یک که بریتانیا نیز عضوی از آن بود پیگیری میشد. این روال اساساً در چهار سال گذشته نیز یعنی حتی پس از انعقاد برجام ادامه داشت تا اینکه در اوایل ماه جولای سال جاری میلادی (۲۰۱۹) مساله توقیف نفتکشها ابتدا در تنگه جبلالطارق از سوی بریتانیا و سپس در تنگه هرمز از سوی ایران رخ داد. این دو رخداد که طی دو هفته صورت گرفت سطح تماس ایران و بریتانیا را بهناچار افزایش داد، بهخصوص آنکه در کشاکش انتخاب نخستوزیر جدید، بریتانیا را از جهت نشان دادن واکنش با چالش مواجه کرد. در واقع نخستوزیر جدید را در معرض این پرسش قرار داد که بناست چگونه این مساله را حل و فصل کند.
هرچند اقدام ایران میتواند در راستای حراست از تمامیت ارضی و آبهای سرزمینیاش قلمداد شود، اما نزدیکی زمانی این دو رخداد، شائبه اقدام متقابل را به ذهن متبادر میکند. البته بررسی این موضوع از منظر حقوق بینالملل در حوصله این نوشتار نیست و قصد آن هم در اینجا وجود ندارد. لازم به یادآوری است که در گذشته نیز یعنی در سال ۲۰۰۷ میلادی تعدادی از ملوانان انگلیسی از سوی نیروی دریایی ایران در آبهای خلیج فارس دستگیر شدند که البته در کمتر از دو هفته آزاد و رهسپار کشورشان شدند. آن زمان هم گمانههای داغی درباره آینده روابط زده میشد که البته بعداً تحت تاثیر وقایع دیگری که به اجمال به آنها اشاره شد قرار گرفت و اساساً روابط صرفاً به دلیل آن اقدام خاص دستخوش تغییر نشد. اما نوع واکنش به موضوع فعلی یعنی نفتکشها، دقیقاً مسالهای است که میتواند در تعیین سطح روابط بریتانیا با ایران تاثیرگذار باشد، و همه چیز به اتفاق نظر بر سر تفسیری که از این رویداد صورت میگیرد بستگی دارد. به عبارت بهتر بریتانیا و ایران هرکدام برای اقدام خود دلایل خاص خودشان را دارند. با این حال سرنوشت این مساله با وجود شخصی مثل بوریس جانسون در جایگاه نخستوزیری تحلیل مساله را جذاب و در عین حال پیچیده هم میکند.
ترجیحات بریتانیا
بوریس جانسون در شرایطی به نخستوزیری رسیده است که بریتانیا با بزرگترین چالش خود پس از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز یعنی برگزیت روبهرو است. او که موافق راهبرد خروج به هر قیمتی است، حالا مصمم است که طی حدوداً ۱۰۰ روز باقیمانده تا ضربالاجل خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا تمامی تلاش خود را برای انجام موفقیتآمیز این مهم به کار گیرد. از همینرو بریتانیا و کابینه جانسون به اندازه کافی دغدغه برای نگرانی در موضوعات داخلی دارند. از سوی دیگر همزمان با خروج از اتحادیه اروپا و احتمالاً ضعیفتر شدن پیوندهای تجاری با شرکای بزرگ اروپایی یعنی فرانسه و آلمان، به نظر میرسد بریتانیا به ویژه در عصر ریاستجمهوری ترامپ، روی تعمیق روابط ویژه با ایالاتمتحده حساب ویژهای باز کرده است. این مساله نیز از دو جهت سیاسی و اقتصادی قابل تامل است. نخست اینکه شخصیت سیاسی و نوع برخوردهای جانسون بیشباهت به ترامپ نیست هرچند که سازوکارهای متفاوت سیاسی دو کشور میزان اثرگذاری متفاوتی را هم پیشروی آنها میگذارد. اما رویکرد غالب هردو رهبر، نشان از قرابت ایدهها و افکارشان میتواند داشته باشد. از نظر اقتصادی نیز، اکنون در عصر برگزیت، بریتانیا از انگیزه کافی برای گسترش هرچه بیشتر مبادلات تجاری و پیمانهای دوجانبه به ویژه با ایالاتمتحده برخوردار است.
نکته حائز اهمیت این است که این تحلیل در قرابت سیاسی دو رهبر تا چه اندازه قابل تسری به سیاستشان در قبال ایران است. در اینجاست که به نظر میرسد محافظهکاری و احتیاط بیشتری بر اقدامات بریتانیا سایه افکنده است.
سیاست خارجی بریتانیا
بهطور کلی تا آنجا که به عرصه بینالملل و نقش فعال بریتانیا در آن مربوط میشود، این کشور عموماً سعی داشته دستور کار مستقل و مدنظر خود را پیش ببرد، امری که در مقاطع مختلف سبب تفاوت رفتار و حتی تفاوت نوع واکنش ایران به سیاستهای بریتانیا در مقایسه با واکنشش به سیاستهای آمریکا شده است. به عبارت بهتر محافظهکاری و شبهانعطافی که بریتانیا حداقل در مسائل مربوط به ایران از خود نشان داده است همواره حتی در بحرانیترین شرایط در سالهای پس از انقلاب، مسیر تعامل را تا حد زیادی باز نگه داشته است.
این مساله از آن جهت حائز اهمیت است که بهرغم پیشینه ذهنی و منازعات دو کشور در طول تاریخ معاصر (که به مختصری از آنها پیشتر اشاره شد) ایران و بریتانیا هرچند کند ولی کجدار و مریز با یکدیگر تعاملاتی داشتهاند؛ تعاملاتی که مثلاً مشابهاش درمورد ایالات متحده پس از انقلاب هیچگاه رخ نداده است.
بنابراین با وجود مشابهتهایی که این روزها رسانهها و تحلیلگران مختلف درباره دولتهای فعلی بریتانیا و ایالاتمتحده به آن اشاره میکنند، به نظر نمیرسد حداقل در «مساله ایران» این قرابت چندان اثرگذار باشد چراکه پسزمینه و زمین بازی متفاوتی پیشروی دو کشور است. به عبارت بهتر، مساله فعلی بریتانیا با ایران بر سر نفتکشها بیش از آنکه پتانسیلی برای رویارویی مستقیم باشد تنشی دیپلماتیک است که با تکیه بر عادت مسبوق به سابقه دو کشور در گفتوگو امکان حل و به بحران تبدیل نشدن را پیشروی خود میبیند.
چشمانداز رابطه با ایران
بهطور خلاصه باید گفت در مورد چشمانداز کلی روابط با ایران همچنان باید منتظر دادههای بیشتری از این نخستوزیر تازه بود. چراکه با وجود دغدغههای داخلی، بریتانیا بیش از پیش نیاز دارد ابتدا به وضعیت خود ثبات ببخشد. سپس ضمن تقویت روابط با شرکای اصلی خود در شرایط پسابرگزیت، در مورد مسائل منطقهای در حوزه خاورمیانه تصمیمگیری کند. اما آنچه قابل گفتن است این است که مساله تنش فعلی در مورد نفتکشها میتواند از رهگذر دیپلماتیک قابل گفتوگو باشد و از تقابلهای آتی اینچنینی جلوگیری به عمل آورد. البته صحبت درباره چشمانداز میانمدت روابط به همان عواملی که در بالا گفته شد بستگی خواهد داشت.
ضمن آنکه مشخصههای سیاستگذاری بریتانیایی که عمدتاً با محافظهکاری و شکیبایی و تحلیل همراه است، چنین ایجاب کرده است که خطمشی بریتانیا در قبال سیاست خارجه و روابط با کشورهای مختلف از جمله ایران توام با بررسی موشکافانه شرایط و رفتار بر اساس اصول باشد. اساساً سیاستمداران بریتانیایی را هم عمدتاً به همین صفات میشناسیم. اما اینکه اکنون با روی کار آمدن شخصی مثل جانسون که به گمان افکار عمومی و رسانهها به نظر نمیرسد از این میراث یادشده بهره چندانی داشته باشد، چقدر احتمال اقدامات غافلگیرانه (مانند آنچه ترامپ در ایالاتمتحده انجام میدهد) وجود دارد، مسالهای است که نیازمند زمان است.
گزینههای پیشرو
البته که در شرایط کنونی بهطور مشخص در مورد ایران، بریتانیا گزینههایی مانند خروج از برجام و کاهش سطح روابط دیپلماتیک و محدود ساختن منافع ایران در این کشور را روی میز دارد. همچنین در ارتباط با تنش اخیر، افزایش حضور نیروهای نظامی در خلیج فارس نیز روی کاغذ محتمل است. اما در عمل به دلیل شرایط داخلی و البته اظهارنظرهایی که تاکنون از جانسون دیدهایم به نظر نمیرسد محافظهکاری خاص بریتانیایی را کنار بگذارد. بنابراین در عمل نباید انتظار داشت تغییر شگرفی در روابط دو کشور حاصل شود. البته احتمال کمی هم وجود دارد که جانسون در همراستایی با منافع شریک راهبردی دیرینه خود یعنی ایالاتمتحده (بهخصوص در فضای پسابرگزیت) بخواهد از برجام خارج شود که ضمن بعید بودن، به نظر نمیرسد عایدی خاصی در عرصه بینالمللی برای بریتانیا داشته باشد. از همینرو، در صورتی که روابط در همین سطح فعلی بماند و تنش فعلی نیز به سلامت و به صورت دیپلماتیک حل شود، آنقدرها هم نمیتوان انتظار داشت که شرایط (حداقل برای ایران) در دوره جانسون بدتر شود.
در نهایت نباید فراموش کرد که با حدود دو قرن رابطه دیپلماتیک دو کشور، شناخت و ذهنیت نسبتاً خوبی برای هردو کشور شکل گرفته است، و بهخصوص در چهار دهه اخیر بهرغم تمامی فراز و فرودها، باب دیپلماسی هیچگاه به ظاهر بسته نشده است. با نگاهی دوباره به نحوه تعامل و دفعات قطع و از سرگیری روابط به خوبی عیار این موضوع روشن میشود. این ویژگی همان چیزی است که بهرغم وجود تصویر نهچندان خوشبینانه در ذهن دو طرف طی دهههای متمادی، اما هیچگاه ذهنیتی مشابه آنچه میان ایران و آمریکا وجود داشته است، بر روابط دو طرف حاکم نشده که امکان گفتوگو را مطلقاً سلب کند. بهزعم نگارنده، این خصیصه منحصر به فرد رابطه ایران و بریتانیاست.