سرزمین فقر
چرا بنگلادش نتوانست از تله فقر نجات پیدا کند؟
ماه پایانی سال میلادی برای بنگلادشیها یادآور سالها تلاش برای استقلالشان است؛ تلاشی که اکنون در آستانه نزدیک شدن به 50سالگی قرار دارد. طی پنج دهه گذشته، مردم بنگلادش فراز و نشیبهای متعددی را پشت سر گذاشتهاند و همچنان به نظر میرسد بر یک مشکل فائق نیامدهاند: معیشت و فقر. نوشتار حاضر خوانشی است بر اساس توالی زمانی از مهمترین رویدادهای عرصه عمومی در نیمقرن گذشته برای بنگلادش که درک بهتری از پویاییهای سیاسی اجتماعی این کشور به دست میدهد.
صحبت از کشوری 160 میلیوننفری است که یکی از متراکمترین نقاط جهان بهشمار میرود، جایی که تا 50 سال قبل پاکستان شرقی نامیده میشد و توانست طی جنگی 9ماهه از تحت حاکمیت پاکستان غربی یا همان جمهوری اسلامی پاکستان فعلی خارج شود. از آن تاریخ به بعد، این سرزمین با نام رسمی جمهوری خلق بنگلادش شناخته میشود.
حدود 90 درصد مردم این کشور مسلمان هستند اما اقلیتی حدوداً 10درصدی نیز به هندوها، و سپس بوداییها و مسیحیان تعلق دارد، نکتهای که پنج دهه قبل، هندوستان را به حمایت از بنگلادش در جنگ با پاکستان ترغیب کرد. همین امر و به خصوص پیشینه مشترک تاریخی با هندوستان که ریشه در روزهای استعمار بریتانیای کبیر دارد، سبب شده است تا بنگلادش همواره تحت تاثیر هند باقی بماند. بنگلادش از نظر تاثیر فرهنگی، همچنان زبان مستقل خود یعنی بنگالی را به رسمیت میشناسد. به دلیل سابقهای که بنگلادش را با کشورهای مشترکالمنافع پیوند میدهد، انگلیسی همچنان به عنوان زبان دوم به صورت غیررسمی شناخته میشود.
پیشینه جنگ
پیشینه سیاسی این کشور و ایدههای استقلالطلبانهاش را باید در حوالی نیمه دوم قرن بیستم و تحت تاثیر حوادث پس از جنگ جهانی دوم، بهخصوص استقلال هند و پاکستان در سال 1947 دانست. از همان زمان این منطقه شرقی، به عنوان ناحیهای مستقل اما تحت حکومت پاکستان شناخته میشد، جدایی جغرافیایی از پاکستان و تاثیرپذیری سیاسی از هند سبب شد تا موج ملیگرایی و استقلال بیش از هرزمان دیگری در شروع دهه 1970 میلادی خود را آشکار سازد. 16 مارس 1971 هنگامی که نیروهای پاکستان غربی به معترضان شرقی حمله کردند، جنگی چندینماهه درگرفت. در آن زمان گروههای مختلف به همراه برخی شهروندان مسلح شدند و گروهی چریکی برای مقابله با پاکستان غربی تشکیل دادند که بعدها ارتش آزادیبخش بنگلادش نامیده شد. در این هنگام، هندوستان حمایت خود را از این ارتش اعلام کرد و در کنار آنها به لحاظ اقتصادی و نظامی علیه پاکستان امروزی مقابله کرد. سرانجام پس از ماهها جنگ، در روز سوم دسامبر پاکستان تصمیم گرفت در یک غافلگیری به مرزهای هند حمله کند، به این ترتیب جنگ آزادیبخش بنگلادش به جنگ مستقیم میان هند و پاکستان نیز بدل شد. در طی کمتر از دو هفته اما پاکستان شکستی جدی از هردو ارتش رقیب خورد. این جنگ از نظر تلفات یکی از مرگبارترینها بوده است. تخمین زده میشود که بیش از سه میلیون نفر طی ماهها جنگ برای استقلال بنگلادش جان خود را از دست دادند و اموال بسیاری از اقلیتهای هندوی بنگلادش به غارت برده شد. همچنین جرائم جنگی در خصوص نحوه رفتار با اسرا و تجاوز به آنها، در تاریخ ثبت شده است. به دلیل مقیاس جنگ، بزرگترین مبادله اسرا پس از جنگ جهانی دوم در این جنگ به وقوع پیوست.
استقرار نظام سیاسی
از نظر نظام سیاسی، به دنبال پیروزی در جنگ با پاکستان، روز 16 دسامبر 1971 به عنوان روز استقلال بنگلادش نامگذاری شد و شیخ مجیب الرحمان که رهبری اعتراضات را بر عهد داشت و از نظر فکری یک سوسیالیست بهشمار میآمد، به عنوان بنیانگذار این کشور و رئیسجمهور به قدرت رسید. این رهبری حدوداً چهار سال دوام آورد و با دوران نخستوزیری تاجالدین احمد مصادف شد. اما با ترور الرحمان در سال 1975، یک ژنرال که برای استقلال بنگلادش نیز جنگیده بود، به قدرت رسید. ژنرال ضیاءالرحمان را باید پایهگذار ریشههای اسلامی حکمرانی در بنگلادش دانست. او ایده مدنظر خود را با اصلاحاتی در قانون اساسی پیش برد. اما حکمرانی او نیز چندان به طول نینجامید چراکه در سال 1981 ترور شد. حال نوبت به ژنرال ارشاد رسید. دولت او نیز مستعجل بود. تنها کمی بعد از یک سال که از دولتش گذشته بود، حزب ملیگرای بنگلادش که توانسته بود با دیگر احزاب ائتلاف تشکیل دهد، عملاً او را مجبور ساخت تا انتخاباتی آزاد برگزار کند. در نهایت به دنبال اصلاحاتی که در قانون اساسی در سال 1986 صورت گرفت، حکومت نظامیان در این کشور ملغی شد و متعاقباً دولتی غیرنظامی برگزیده شد. در همین زمان ژنرال ارشاد نیز به اتهام فساد از قدرت خلع شد. این فضای ملتهب سیاسی و اصلاحات مکرر تا شروع دهه 1990 ادامه داشت تا اینکه همسر ضیاءالرحمان فقید یعنی خالده ضیا که حالا رهبر حزب ملیگرای این کشور شده بود، توانست در انتخابات پیروز شود. شاید بتوان بنیادیترین تغییر و اصلاحات قانونی را از این دوره در بنگلادش مشاهده کرد؛ زمانی که پس از دو دهه نظام ریاستی، بنگلادش به نظام حکمرانی پارلمانی تغییر یافت. به عبارت بهتر، کرسی ریاستجمهوری از آن زمان به بعد جنبهای تشریفاتی پیدا کرده است. در همین زمان عبدالرحمان بیسواس توانست به ریاست جمهوری برسد و در اقدامی تاریخی خالده ضیا به عنوان نخستین زن، رای اعتماد پارلمان را برای منصب نخستوزیری به دست آورد. در سال 1996 اما نوبت به دختر بزرگ مجیب الرحمان و رهبر حزب عوامی لیگ رسید تا به عنوان نخستوزیر بر سر کار بیاید. شیخ حسینه سالهای پایانی قرن بیستم در بنگلادش نخستوزیر بود. اما حزب ملیگرا بار دیگر در انتخابات 2001 به پیروزی دست یافت و دوران نخستوزیری مجدد ضیا تا سال 2006 ادامه پیدا کرد.
سالهای 2006 و 2007 را باید سال تحول در بنگلادش نامید چراکه با پایان یافتن دوره ضیا، دولتی انتقالی بر سر کار آمد تا بتواند مقدمات برگزاری انتخابات جدید را برگزار کند. دلیل اصلی این امر عدم برگزاری انتخابات در موعد مقرر بود. شیخ حسینه که از دهه 1980 رهبری حزب عوامی لیگ را در دست داشت، بازهم به رقابت سیاسی با حزب حاکم یعنی حزب ملیگرا ادامه داد. در سال 2007 که موعد برگزاری انتخابات بود درگیریهایی بین طرفداران دو حزب اصلی یعنی حزب ملیگرا و حزب عوامی لیگ درگرفت و اختلاف سیاسی بین خالده ضیا و شیخ حسینه به اوج خود رسید. این درگیریها به دستگیری بسیاری از سیاستمداران وقت از جمله طارق رحمان، فرزند خالده ضیا منجر شد. با آرام شدن نسبی اوضاع، شیخ حسینه به قدرت رسید. این مقطع از تاریخ سیاسی بنگلادش برخلاف دهههای قبل، با سکولاریزه کردن قانون اساسی همراه بود از همینرو، با اعتراض برخی گروههای تندرو در بنگلادش مواجه شد. این اعتراضات که از آنها با عنوان شورش نیز یاد میشود از سوی دولت به طور کامل سرکوب شد، هرچند که به چندین شهر بنگلادش گسترش یافته بود و تنها به پایتخت ختم نمیشد.
این امر سبب شد تا دولت شیخ حسینه تثبیت شود و همچنان تاکنون بر سر کار باشد و طولانیترین دوران را در تاریخ بنگلادش به خود اختصاص دهد. او را یکی از قدرتمندترین زنان جهان میدانند. او عضو شورای جهانی رهبران زن که به نخستوزیران و روسای جمهور زن اختصاص دارد، نیز هست. مجله تایم در سال 2018 از او در فهرست خود با عنوان صد فرد تاثیرگذار نام برده است.
اقتصاد و معیشت
بنگلادش به یکی از قطبهای نیروی کار ارزان در جنوب آسیا و شبهقاره هند شهرت دارد. از نظر صنعتی، این کشور یکی از قطبهای اصلی تولیدکننده پوشاک محسوب میشود بهطوری که اکثر برندهای شناختهشده بینالمللی برای راهاندازی خط تولید خود، این کشور را در نظر میگیرند. داکا پایتخت این کشور به عنوان بزرگترین شهر، و همچنین کاکسبازار از جمله مراکز مهم کاری محسوب میشوند. با این حال درصد قابل توجهی از جمعیت این کشور در فقر به سر میبرند. از زمان استقلال این کشور، بیثباتیهای سیاسی و کشمکشها به نوعی سبب شده است تا مساله معیشت مردم به صورت یک معما باقی بماند.
از طرف دیگر وقتی به ساختار اقتصاد این کشور نگاه میکنیم، حدود سهچهارم از نیروی کار در بخش کشاورزی که هم به دلیل نوع تجهیزات، کمبهره است و هم به سبب بلایای طبیعی پرریسک و در معرض خطر است مشغول به کارند. یکی از محصولات عمده کشاورزی در این کشور برنج است. به دلیل موقعیت جغرافیایی این کشور، توفان و بارانهای سیلآسا همهساله محصولات کشاورزی و معیشت کشاورزان را تهدید میکند. علاوه بر این، چای و به ویژه کنف از تولیدات عمده بنگلادش است. کنف، در کنار نیروی کار ارزان، یکی از عوامل اصلی رونق صنعت پوشاک در این کشور است.
سیل همواره تهدیدی جدی برای کشاورزان بوده است. یکی از معروفترین این سیلها در اوایل دهه 1990 میلادی رخ داد که دولت را بر آن داشت تا طرح مهار سیل را عملیاتی کند. بر اساس این طرح مسیر رودخانهها بعضاً تا حدی تغییر کرده، و دیوارههای بلندی برای آنها ساخته شد.
بنگلادش منابع معدنی چندان زیادی برای اتکا ندارد شاید تنها بتوان به اندکی ذخایر گاز طبیعی اشاره کرد. نبود فرصتهای اقتصادی بهرهور، هیچ منبعی به جز کار و تولید برای بنگلادش باقی نمیگذارد. شاید در اینجاست که اهمیت زنان به عنوان نیروی کار در این کشور بیش از پیش مشخص میشود. زنان در ساختار اقتصادی به عنوان نیروی کار مشارکت جدی دارند اما همانطور که از بازارهای این کشور برمیآید، بهرهوری و حاشیه سود، به اندازهای نیست که حتی کفاف تامین هزینههای زندگی را بدهد. برای مثال تازه در آغازین سالهای قرن بیست و یکم بود که زنان به دلیل گسترش حملونقل عمومی توانستند از اتوبوس استفاده کنند. پیش از آن در مناطق روستایی و حاشیه شهر، زنان اغلب پیاده به سر کار میرفتند. لازم به یادآوری است که بهطور سنتی موتورهای سهچرخ که اصطلاحاً ریکشا نامیده میشوند، عمده حملونقل را انجام میدادند (چیزی که در هند هم بسیار رایج است). اما در پایتخت حدوداً میلیونی این کشور، اتوبوسها و حملونقل عمومی در یک دهه اخیر توسعه یافتهاند.
اقتصاد این کشور با تولید ناخالص داخلی بیش از 317 میلیارددلاری، سیامین اقتصاد بزرگ دنیا به لحاظ اسمی به شمار میرود. درآمد سرانه این کشور هم حدود 1800 دلار تخمین زده میشود. به لحاظ قدرت برابری خرید البته اگر محاسبه کنیم، تولید ناخالص داخلی سرانه این کشور رقمی معادل پنج هزار دلار خواهد بود. به عبارت بهتر بهرغم این اعداد، جمعیت قابل توجهی همچنان در فقر به سر میبرند و وضع در مورد زنان به مراتب وخیمتر است. دولت البته برای حفظ ارزش واحد پول ملی این کشور، تاکا، تلاش کرده است اما تورم و بیکاری همواره از تنگناهای اصلی دولت در اجرای سیاستها بوده است. همانطور که تاریخ سیاسی این کشور نیز نشان میدهد، از زمان استقلال، بنگلادشیها همواره درگیر مسائل داخلی و حزبی بودهاند، اقتصاد و به ویژه کشاورزی فرصت چندانی برای شکوفایی نداشته است.
البته ضریب جینی و نیز شاخص توسعه انسانی برای بنگلادش هردو در سطح نسبتاً متوسط قرار دارند با این حال چشمانداز مثبتی برای از فقر بیرون آمدن بخش بزرگی از جمعیت همچنان مشاهده نمیشود. فقر یکی از نکاتی است که بنگلادش را به بستری برای اجرای نسبتاً موفق برنامههای توسعهای از سوی سازمانهای مردمنهاد تبدیل کرده است. از تجربههای کوچک محلی در حوزه توانمندسازی زنان گرفته، تا پروژههای پرآوازهای همچون بانک گرامین که یک دهه بعد از استقلال این کشور به دست محمد یونس کلید خورد. بانکی که تمرکزش بر فقرا بود.
تله چندبعدی فقر
محمدیونس یکی از چهرههایی است که برای توانافزایی جامعه روستایی و زنان از طریق وامهای خرد شهرتی جهانی دارد. این برنده نوبل صلح 2006، در مصاحبهای با تجارت فردا (شماره 38) چنین عنوان میکند که «بدترین گناه، فریب تهیدستان است». شاید این جمله از زبان کسی که بیش از سه دهه از عمر خود را صرف ترویج ایده وامهای خرد و توانمندسازی کرده است، به خوبی گواه اولویتبندیهای سیاستی در نزد سیاستمداران و سیاستگذاران باشد. در واقع تله فقری که بنگلادشیها گرفتار آن هستند، مانند اکثر نقاط دیگر دنیا، تنها به اقتصاد مربوط نمیشود بلکه ریشههای تصمیمگیری و سیاستگذاری اقتصادی را نیز میتوان در آن رصد کرد. فارغ از آنکه راهحلی معجزهآسا برای یکشبه بیرون آمدن از فقر تصور کنیم، فقرزدایی را باید نتیجه مستقیم اصلاح ساختارهای اقتصادی و سازوکارهای بازتوزیعی در یک کشور دانست. به عبارت بهتر دنیای بدون فقیری که محمد یونس به آن میاندیشد، صرفاً با افزایش درآمد سرانه محقق نمیشود. این چشمانداز، شاید یکی از اصلیترین معضلات پیشروی اقتصاد بنگلادش است. اقتصادی که اساساً بهرهوری و میزان مهارت نیروی انسانی، توجه کافی دریافت نمیکند.
یکی دیگر از ابعاد فقر، در این کشور خشونتهای خانگی و تبعیضهای جنسیتی است. به دلیل فقر گسترده، کار کردن زنان در کارخانهها و کارگاههای دوخت لباس دیگر به امری عادی بدل شده است اما همچنان تفاوت دستمزدها امری است که بهطور جدی به فقر دامن میزند. میزان مشارکت زنان و ادغام اجتماعی آنها در محیطهای کاری به ویژه در شهرها، همچنان متاثر از قوانین نانوشته و جنسیتزده است که اغلب سبب محرومیت زنان از برخی از امکانات شهری میشود. برای مثال استفاده از حملونقل عمومی به دلیل جای کمی که به زنان اختصاص داده شده و نیز احساس عدم امنیت، اکثراً در انحصار مردان قرار دارد. با این حال جمعیت بسیار بزرگی از زنان همچنان ناچارند برای تردد از این امکان در عین مشکلاتش استفاده کنند چراکه انتخاب دیگری ندارند.
در سالهای اخیر بحران پناهندگان یکی دیگر از مسائلی است که به تله فقر دامن زده است. پناهندگان روهینگیایی که به ناچار از میانمار در بنگلادش سکنی گزیدهاند، از جمعیت قابل توجهی برخوردارند و یکی از دلایل و مخاطبان عمده فعالیت سازمانهای مردمنهاد بینالمللی در بنگلادش هستند.
در نهایت باید گفت تاریخچه 50ساله استقلال بنگلادش فراز و فرودهای بسیاری را به خود دیده است. اما با این حال، همچنان از نظر اقتصادی و اجتماعی با فقر و پیامدهای حاصل از آن شناخته میشود. فقری که فعالان امور بشردوستانه و سازمانهای توسعهای امید دارند به تلهای پایدار تبدیل نشود، اما واضح است که در کنار همه این تلاشها، آنچه از همه تعیینکنندهتر است تصمیماتی است که در ساختار سیاسی و سیاستگذاری کشوری چون بنگلادش گرفته میشود.