شناسه خبر : 47425 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

شایسته تقدیر

ادموند فلپس چگونه نامی ماندگار در اقتصاد پیدا کرد؟

ادموند استروتر فلپس (Edmund Strother Phelps)، اقتصاددان آمریکایی است که جایزه نوبل اقتصاد سال 2006 را به دلیل تجزیه و تحلیل مبادلات بین‌زمانی در سیاست‌های اقتصاد کلان، به ویژه در رابطه با تورم، دستمزدها و بیکاری، از آن خود کرد. در سال 1959 فلپس مدرک دکترای اقتصاد را از دانشگاه ییل دریافت کرد. او بعدها در چندین مدرسه از جمله دانشگاه ییل و دانشگاه پنسیلوانیا تدریس کرد، سپس در سال 1971 به هیات علمی دانشگاه کلمبیا پیوست.

 

آزاده چیذری / نویسنده نشریه 

86ادموند استروتر فلپس (Edmund Strother Phelps)، اقتصاددان آمریکایی است که جایزه نوبل اقتصاد سال 2006 را به دلیل تجزیه و تحلیل مبادلات بین‌زمانی در سیاست‌های اقتصاد کلان، به ویژه در رابطه با تورم، دستمزدها و بیکاری، از آن خود کرد.

در سال 1959 فلپس مدرک دکترای اقتصاد را از دانشگاه ییل دریافت کرد. او بعدها در چندین مدرسه از جمله دانشگاه ییل و دانشگاه پنسیلوانیا تدریس کرد، سپس در سال 1971 به هیات علمی دانشگاه کلمبیا پیوست.

در اواخر دهه 1960، فلپس کاری را که جوایز بسیاری به دنبال داشت  آغاز کرد. او این فرض قدیمی را به چالش کشید که سطوح بالای بیکاری با سطوح پایین تورم مطابقت دارد و برعکس. سیاست‌گذاران فرض کرده بودند که سیاست‌های مالی و پولی انبساطی (سیاست‌هایی که تقاضا را افزایش می‌دهد) می‌تواند سطوح بیکاری را مهار کند. در حالی که این رویکرد سیاستی می‌تواند نوسانات کوتاه‌مدت در اشتغال را تحت تاثیر قرار دهد، اما بر نرخ اشتغال بلندمدت تاثیری ندارد. فلپس مشاهده کرد که رفتار تعیین قیمت و دستمزد بر اساس انتظارات از شرایط آینده است. او نشان داد زمانی که هزینه‌های زندگی کارگران (و در نتیجه تورم) از انتظارات آنها فراتر برود، دستمزدهای بیشتری را طلب خواهند کرد. وی همچنین ثابت کرد که تنها پس از رسیدن سطح اشتغال به نقطه تعادل، تورم مهار می‌شود. در واقع، فلپس نشان داد که بیکاری بخشی طبیعی از یک اقتصاد متعادل است: تعادل زمانی حاصل می‌شود که اقتصاد به نرخ طبیعی بیکاری خود برسد. فلپس در اوایل کارش، به دلیل پژوهش‌هایش در بنیاد کاولز ییل در نیمه اول دهه 1960 در مورد منابع رشد اقتصادی شناخته شد. نمایش او از قانون طلایی نرخ پس‌انداز، مفهومی مرتبط با کار جان فون نویمان، موجی از پژوهش‌ها را در مورد اینکه یک ملت به جای پس‌انداز و سرمایه‌گذاری برای نسل‌های آینده، باید برای مصرف فعلی خرج کند، به راه انداخت.

او از سال 1966 تا 1971 در دانشگاه پنسیلوانیا حضور داشت و در سال 1971 به دانشگاه کلمبیا نقل مکان کرد. او از سال 2001 مدیر موسس مرکز سرمایه‌داری و جامعه کلمبیاست. همچنین از سال 1982 تا 2021، استاد اقتصاد سیاسی مک‌ویکار در کلمبیا بود. در اول ژانویه 2022، عنوان وی به پروفسور مک‌ویکار، استاد بازنشسته اقتصاد سیاسی تغییر یافت.

مردی که نمی‌تواند یک‌جا بنشیند

ادموند فلپس در 26 جولای 1933 در اوانستون، ایلینویز به دنیا آمد و در شش‌سالگی به همراه خانواده‌اش به هاستینگز-آن هادسون، نیویورک نقل مکان کرد و سال‌های تحصیلی خود را در آنجا گذراند. او در سال 1951 برای تحصیلات کارشناسی خود به کالج آمهرست رفت. فلپس به توصیه پدرش در سال دوم تحصیل در آمهرست در اولین دوره اقتصاد خود ثبت‌نام کرد. جیمز نلسون، اقتصاددان، این دوره را ارائه می‌داد که بر اساس کتاب درسی معروف اقتصاد نوشته پل ساموئلسون بود. فلپس به‌شدت تحت تاثیر امکان اعمال تحلیل رسمی در تجارت قرار گرفت. پس از دریافت مدرک لیسانس از آمهرست در سال 1955، ادموند برای تحصیلات تکمیلی به دانشگاه ییل رفت. او در دانشگاه ییل زیر نظر جیمز توبین و توماس شلینگ، برنده‌های جایزه نوبل آینده، تحصیل کرد. فلپس همچنین به‌شدت تحت تاثیر ویلیام فِلنر بود که دوره او بر انتظارات ماموران تاکید داشت. فلپس دکترای خود را در اقتصاد از دانشگاه ییل در سال 1959 دریافت کرد.

او در طول دهه 1960، قبل از پذیرش سمت در کلمبیا در سال 1971، در دانشگاه ییل، ام‌آی‌تی و دانشگاه پنسیلوانیا تدریس کرد. وی بخش عمده‌ای از کارهای پیشگامانه خود را در اواخر دهه 1960 تا اواخر دهه 1970 انجام داد، با تحقیقاتش از جمله «دینامیک پول-دستمزد و تعادل بازار کار» (ژورنال اقتصاد سیاسی، 1968)، مبانی اقتصاد خرد استخدام و نظریه تورم (1970)، سیاست تورم و نظریه بیکاری (1972) و «تثبیت قدرت سیاست پولی تحت انتظارات منطقی» (مجله اقتصاد سیاسی، 1977). دکتر فلپس که نمی‌تواند یک‌جا بنشیند، هنوز هم برای کمک به مجموعه پژوهش‌های اقتصاد کلان فعال است. در ماه می 2023، او کتاب سفرهای من در تئوری اقتصادی را منتشر کرد، که کتابی درباره مراحل اصلی حرفه خود اوست. طبقه‌بندی ادموند اس. فلپس از نظر سیاسی دشوار است. از یک سو، او عدم پویایی در اروپا را محکوم می‌کند و از دولت‌های اروپایی می‌خواهد که اقتصاد خود را از مقررات خارج کنند. از سوی دیگر، او معتقد است که مشاغل ارزان‌قیمت دستمزد کافی ندارند و از دولت می‌خواهد که به چنین مشاغلی یارانه بدهد. او می‌داند که حداقل دستمزد، افراد را از بازار کار خارج می‌کند و به «بیکاری، محرومیت، مواد مخدر و جنایت» منجر می‌شود. بنابراین، در کتاب خود در سال 1997، «کار پاداش: چگونه مشارکت و حمایت از خود را به بنگاه آزاد بازگردانیم»، از یک برنامه یارانه گسترده حمایت کرد که 125 میلیارد دلار در سال 1997 هزینه داشت، یعنی 5 /1 درصد از تولید ناخالص داخلی آن سال.

در میان مشارکت‌های دیگر فلپس، دو مورد برجسته هستند. اولین مورد در زمینه پویایی و کارآفرینی است. فلپس در کتاب «شکوفایی انبوه: چگونه نوآوری مردمی شغل، چالش و تغییر ایجاد می‌کند»، استدلال می‌کند که اقتصاد نوآورانه رقابتی، نه‌فقط برای مصرف‌کنندگان (همان‌طور که جوزف شومپیتر در تخریب خلاق استدلال کرد)، بلکه برای کارگران و تولیدکنندگان نیز خوب است. از نظر فلپس، اقتصاد رقابتی پویا به انسان کمک می‌کند تا شکوفا شود. فلپس از این نگران است که اقتصاد ایالات‌متحده به اندازه اقتصادهای اروپایی، اسکلروتیک (sclerotic) و شرکتی شده است. او استدلال می‌کند که آنچه برای پویایی لازم است، نه‌تنها مقدار خوبی از آزادی اقتصادی، بلکه فردگرایی است. دومین مورد، درباره جمعیت است. در سال 1968، مدت‌ها قبل از اینکه جولیان سیمون این ایده را که رشد جمعیت خوب است رواج دهد، فلپس همین استدلال را مطرح کرد: هرچه تعداد افراد بیشتر باشد، ایده‌های بیشتری توسعه می‌یابد و ایده‌ها، پس از توسعه، تقریباً بدون هیچ هزینه‌ای به دیگران منتقل می‌شوند. او نوشت: «فکر می‌کنم به سختی می‌توان تصور کرد که امروز چقدر فقیر می‌بودیم اگر رشد سریع جمعیت در گذشته که تعداد عظیمی از پیشرفت‌های تکنولوژیک را مدیون آن هستیم، اتفاق نمی‌افتاد... اگر می‌توانستم تاریخ جهان را از نو رقم بزنم و از ابتدای زمان، جمعیت را هر سال به نصف برسانم، از ترس از دست دادن موتزارت این کار را نمی‌کردم.»

 مشارکت‌ها

پژوهش‌های اولیه فلپس در زمینه اقتصاد کلان، بر نظریه رشد اقتصاد کلان و نظریه اشتغال متمرکز بود. بعدها، پس از حدود سال 1990، تمرکز پژوهشی او به سیستم‌های اقتصادی عمومی و پویایی اقتصادی معطوف شد.

1- انتظارات منحنی فیلیپس افزوده‌شده: یکی از کمک‌های عمده فلپس به اقتصاد، بینشی بود که او در مورد ارتباط میان تورم و بیکاری ارائه داد. فلپس به طور خاص توضیح داد که چگونه تورم فعلی به انتظارات در مورد تورم آینده و همچنین بیکاری وابسته است.

در حالی که اقتصاددانان قبلی، از جمله لودویگ فون میزس و میلتون فریدمن، استدلال کرده بودند که مردم انتظارات تورمی خود را با توجه به اثرات سیاست پولی انبساطی منطبق می‌کنند، فلپس به عنوان اولین کسی که به طور رسمی این پدیده را الگوسازی کرد، شناخته شد. مدل فلپس نشان می‌دهد که چگونه سیاست پولی می‌تواند یک مبادله کوتاه‌مدت میان تورم و بیکاری (یک منحنی فیلیپس روبه‌پایین) ایجاد کند، اما در بلندمدت، منحنی فیلیپس اساساً در نرخ طبیعی بیکاری عمودی است. این بدان معناست که چون کارگران مطالبات دستمزدی خود را بر اساس اثر مشاهده‌شده سیاست پولی بر تورم تنظیم می‌کنند، در بلندمدت، سیاست پولی انبساطی ابزاری موثر برای کاهش نرخ بیکاری نیست؛ بلکه فقط تورم بیشتری ایجاد می‌کند.

2- تشکیل و رشد سرمایه: فلپس با استفاده از چهارچوب مدل رشد سولو، چیزی را توسعه داد که به عنوان قانون طلایی مبادله بین‌زمانی میان مصرف فعلی و آینده شناخته می‌شود، زیرا به سرمایه‌گذاری مالی و رشد مربوط می‌شود. مدل فلپس به طور رسمی نرخ پس‌انداز و سرمایه‌گذاری را تعریف می‌کند که برای ایجاد حداکثر سطح مصرف پایدار در نسل‌های متوالی ضروری است. از این موضوع به عنوان قانون طلایی یاد می‌شود، زیرا با صرفه‌جویی در این نرخ -همان‌طور که فلپس قانون کتاب مقدس را تعبیر کرد- هر نسل با نسل‌های بعدی همان کاری را انجام می‌دهد که نسل‌های قبلی با آنها انجام داده‌اند.

3- پویایی اقتصادی: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فلپس درگیر تحقیقات کاربردی در سیستم‌های اقتصادی و تبدیل آن از یک اقتصاد راکد به یک اقتصاد پویا شد. فلپس استدلال کرد که آزادی اقتصادی و فردگرایی -که او به جای خودخواهی، به عنوان کارآفرینی و خودمختاری تعریف می‌کند - کلید دستیابی به یک اقتصاد پویاست. فلپس معتقد است که این نه‌فقط در مورد اقتصادهای کمونیستی سابق، بلکه در مورد اقتصادهای غربی که به طور فزاینده‌ای سفت و سخت می‌شوند، صدق می‌کند. به گفته فلپس، نکته کلیدی، تاکید مجدد بر فرهنگی است که برای رقابت ارزش قائل است، به خلاقیت پاداش می‌دهد و عدم اطمینان را دربر می‌گیرد.

نوبل اقتصاد

ادموند فلپس جایزه نوبل 2006 در علم اقتصاد را به دلیل تحلیل مبادلات بین‌زمانی در سیاست‌های کلان اقتصادی دریافت کرد. او بر دو حوزه متمایز از اقتصاد کلان تمرکز کرد: مبادله میان بیکاری و تورم و مبادله انباشت سرمایه و رشد اقتصادی.

در اوایل دهه 1960، بسیاری از اقتصاددانان معتقد بودند که مبادله میان بیکاری و تورم پایدار است (به منحنی فیلیپس مراجعه کنید). بر اساس این دیدگاه، سیاست‌گذاران دولتی می‌توانند ترکیبی از تورم و بیکاری را تقریباً به گونه‌ای انتخاب کنند که گویی از یک منو سفارش می‌دهند.

با این حال، در اواخر دهه 1960، ادموند فلپس این دیدگاه را با بازگشت به اصول اولیه به چالش کشید- یعنی با در نظر گرفتن نحوه عملکرد کارکنان و کارفرمایان. او فرض کرد که کارمندان بر اساس انتظارات خود از تورم آینده عمل خواهند کرد. اگر آنها انتظار تورم سه‌درصدی را داشتند، آن را در چانه‌زنی دستمزد خود قرار می‌دادند.

اما اگر فدرال‌رزرو عرضه پول را با نرخی افزایش دهد که باعث تورم پنج‌درصدی شود، چه؟ با این نرخ تورم بالاتر، دستمزدهای ارائه‌شده نیز بالاتر از حد انتظار خواهد بود. کارگران بیکار که به دنبال کار می‌گردند، دستمزدهایی را می‌بینند که به اشتباه فکر می‌کنند در شرایط واقعی بالاتر است و بنابراین، زودتر از زمان‌های دیگر، مشاغلی با این دستمزدها را می‌پذیرند. میلیون‌ها کارگر بیکار که فقط چند هفته زودتر کار می‌کنند، نرخ بیکاری را کاهش می‌دهد. با این حال، انتظارات کارگران تطبیقی بود؛ یعنی با واقعیت سازگار می‌شدند. آنها متوجه می‌شدند که دستمزدها در شرایط واقعی آنقدر هم که فکر می‌کردند بالا نیست، و برخی دست از کار می‌کشیدند و به دنبال کار پردرآمدتری می‌گشتند، بنابراین به آرامی نرخ بیکاری را افزایش می‌دادند. به عبارت دیگر، سیاست‌گذاران می‌توانند با بالا بردن تورم بیش از حد انتظار مردم، به طور موقت نرخ بیکاری را کاهش دهند، اما با افزایش تورم نمی‌توانند به کاهش بلندمدت بیکاری دست یابند. بنابراین، در بلندمدت، هیچ مبادله‌ای میان تورم و بیکاری وجود ندارد. این یافته قابل توجه اکنون خِرد اصلی اقتصادی است.

فلپس نخستین کسی نبود که به این موضوع اشاره کرد. میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل 1976، این کار را در سال 1967 در انجمن اقتصادی آمریکا انجام داده بود. فلپس همچنین به کتاب تئوری پول و اعتبار اقتصاددان اتریشی، لودویگ فون میزس، که اولین‌بار در سال 1911 منتشر شد، اعتبار می‌دهد. همچنین فلپس آخرین کسی نبود که به نتیجه «بدون مبادله» اشاره کرد. در سال 1995، رابرت لوکاس، برنده جایزه نوبل، «انتظارات منطقی» را به جای «انتظارات انطباقی» معرفی کرد. ایده این است که مردم سعی کنند آینده را بر اساس نحوه عملکرد مقامات پولی در شرایط مشابه در گذشته پیش‌بینی کنند. با این رویکرد، لوکاس نتایج حتی قوی‌تری پیدا کرد. مدل لوکاس نشان می‌دهد تنها راهی که سیاست‌گذاران می‌توانند از سیاست پولی برای تاثیرگذاری بر نرخ بیکاری استفاده کنند، غیرقابل پیش‌بینی بودن است.

کار مهم دیگر فلپس که آکادمی سوئد به آن اذعان کرده است، در مورد انباشت سرمایه و رشد اقتصادی بود. در اوایل دهه 1960، او «قاعده طلایی» تشکیل سرمایه را استخراج کرد. قانون این است که اگر هدف فرد دستیابی به حداکثر مصرف سرانه است که در بلندمدت پایدار است، پس‌انداز سالانه به عنوان درصدی از درآمد ملی باید با درآمد سرمایه به عنوان درصدی از درآمد ملی برابری کند. در اواخر دهه 1960، فلپس با رابرت پولاک کار بیشتری در این زمینه انجام داد. آنها استدلال می‌کردند که دولت باید مردم را مجبور کند بیشتر از آنچه می‌خواهند پس‌انداز کنند، به این دلیل که مردم وزن کمی برای رفاه فرزندان خود قائل هستند. به نظر می‌رسد که نظام سیاسی، به ویژه در سطح فدرال، برعکس عمل می‌کند. دولت فدرال از نسل جوانِ فاقد قدرت سیاسی مالیات می‌گیرد تا از طریق مدیکر و تامین اجتماعی به سالمندان قدرتمند سیاسی امروزی یارانه بدهد.

به گفته کمیته نوبل، فلپس به‌ خاطر «تحلیل مبادله‌های بین‌زمانی در سیاست‌های کلان اقتصادی»، به‌ویژه مبادلات میان انباشت سرمایه و رشد اقتصادی و میان بیکاری و تورم، جایزه نوبل را در رشته خود دریافت کرد. دکتر فلپس نیز مانند همه برندگان جایزه نوبل اقتصاد، از نظر فکری از سوی مربیان و همکاران بسیاری در طول دوران کاری طولانی خود هدایت شده است. برخی از بزرگانی که او در بخش بیوگرافی تارنمای رسمی جایزه نوبل از آنها یاد می‌کند، پل ساموئلسون، جیمز توبین، توماس شلینگ و ادوارد پرسکات هستند که همگی، خود برنده جایزه نوبل اقتصاد هستند. 

دراین پرونده بخوانید ...