من در مرکز جهانم
سوگیری خودمحوری چگونه ما را در دام میاندازد؟
«نظر من کاملاً درست و بینقص است.» این دیدگاه از منظر ذهن ما دیدگاهی کاملاً منطقی است. فرض بر این است که وقتی من چیزی را درک میکنم پس بقیه هم درک میکنند، وقتی من به چیزی اعتقاد دارم، پس بقیه هم حتماً باید اعتقاد داشته باشند، من خطا نمیکنم پس بقیه حتماً در اشتباهاند. چرا مغز تحلیلگر توانای ما، متوجه نیست که این نوع نگاه خودمحورانه، تا چه اندازه میتواند قضاوت و عملکرد صحیحش را مختل کند؟ واقعیت این است که مغز به دنبال آسانترین راهکارهاست. هر میانبری که عملکرد مغز را تسهیل کند، به طور قطع گزینه اول آن برای پردازش اطلاعات خواهد بود. راحتترین راهکار در گفتمان و تعامل با مردم این است که مغز تصور کند هرآنچه من میدانم و میفهمم، بقیه میدانند و میفهمند. این توهم بسیار آسانتر است تا اینکه مغز بخواهد مرتب فرآیند درک متقابل را با مخاطب خود بررسی کند و از زاویه نگاه آنها به همه اتفاقات نگاه کند. همه میدانیم که اطلاعات ما در مورد احساسات و تفکراتمان خیلی بیشتر از اطلاعات ما در مورد دیگران است. همین واقعیت ساده باعث میشود احساسات و تفکرات ما به گنجینهای باارزش تبدیل شوند که هیچ منطق و استدلالی نمیتواند ارزش آنها را زیر سوال ببرد و همین احساسات و تفکرات میتوانند ما را به ورطه قضاوتهایی بکشانند که لزوماً همیشه با واقعیت منطبق نیستند. این گرایش به قضاوت بر اساس اطلاعات و احساسات فردی، همان سوگیری خودمحوری یا خودشیفتگی است. سوگیری خودمحوری نوعی سوگیری شناختی است که باعث میشود مردم در بررسی رویدادهای زندگی خود یا ارزیابی اتفاقات گذشته، بیش از حد به نظرات خود اعتماد کنند. این سوگیری به عدم درک تفاوتها در نظرات مردم و نادیده گرفتن عقاید آنها منجر میشود که میتوان آن را به خصوص در میان پزشکان، وکلا، مدیران و کسانی که به درجات بالایی از پیشرفت و موفقیت در حوزه خاصی دست یافتهاند مشاهده کرد.
واژه «سوگیری خودمحوری» را اولینبار در سال 1980 آنتونی گرینوالد، روانشناس دانشگاه اوهایو مطرح کرد. او این سوگیری را پدیدهای میدانست که مردم تحتتاثیر آن، خود را به گونهای تغییر میدهند که آنچه از رویدادی به خاطر میآورند یا آنچه در ابتدا متوجه شدهاند با حقیقت ماجرا متفاوت است. مردم حافظهشان را نوعی بازتولید و خلق میکنند که بتوانند اهمیت خود را در وقایع پیشآمده پررنگ کنند. او اثر «خودارجاعی» (self-reference effect) را که باعث میشود مردم نقش خود را در موقعیتها بسیار پررنگ ببینند در واقع زاییده سوگیری خودمحوری مغز انسانها میداند. گرینوالد میگوید: «همه ما کمی شبیه به بیماران پارانویدی هستیم، که هرآنچه در اطرافمان میگذرد را به نوعی در رابطه با خود میبینیم. مردم زندگی را از طریق یک فیلتر خودمحوری تجربه میکنند.» به عقیده گرینوالد چگونگی تفسیر مردم از آنچه برایشان اتفاق میافتد و از آنچه به یاد میآورند تحتتاثیر سوگیری خودمحوری قرار دارد. او معتقد است این سوگیری میتواند به شکلگیری «توهم کنترل» در مغز منجر شود. مغز تحتتاثیر این توهم همواره اینگونه تصور میکند که انسان کنترل همه امور را میتواند در دست داشته باشد، برای مثال، بسیاری از برندگان لاتاری تصور میکنند کاری کردهاند که در برنده شدنشان تاثیر مستقیم داشته است.
انسانهایی که تحتتاثیر سوگیری خودمحوری هستند همواره ارزش بیش از اندازهای برای تجربههای خود قائلاند، به گونهای که همیشه انتظار دارند بقیه نیز از دریچه نگاه آنها دنیا را ببینند. این سوگیری میتواند زمینه را برای قضاوتها و تصمیمات اخلاقگریز هم مهیا کند زیرا از نگاه بعضی مردم هر کاری به نفع آنها تمام شود قطعاً اخلاقی نیز هست.
دانیل شکتر، استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد، سوگیری خودمحوری را یکی از هفت گناه بزرگ حافظه میداند. او معتقد است این سوگیری نشاندهنده نقش غالب ذهن در کدگذاری و بازیابی خاطرات اپیزودیک است که در نتیجه آن مردم نقش خود را در یک پروژه بسیار پررنگتر از نقش اعضای دیگر این پروژه میبینند. ما همیشه گذشته را به گونهای که ما را تاثیرگذارتر نشان دهد، به خاطر میآوریم. این سوگیری باعث میشود انسان به صورت ناخودآگاه حلقه اجتماعی را انتخاب کند که در آن خصلتهای مثبتش بیشتر مورد توجه قرار بگیرد. مطالعات نشان داده است که انتخاب دوستان و حلقه اجتماعی با میزان واکنشهای مثبتی که از جانب آنها دریافت میشود، ارتباط مستقیم دارد (کلارک دیل، 2009).
سوگیری خودمحوری گاهی سیاستمداران را نیز تحتتاثیر خود قرار میدهد. رابرت جرویس، استاد سیاسی دانشگاه کلمبیا، میگوید، وقتی سیاستمداران تحتتاثیر این سوگیری قرار میگیرند، تصور میکنند که آنها هدف اصلی همه اقدامات انجامشده هستند. برای مثال، روسیه بدون در نظر گرفتن نارضایتیهای سراسری در لهستان، همیشه غرب را مقصر اصلی اتفاقات این کشور میدانست. مطالعهای که در سال 2016 پنج روانشناس ایتالیایی، اتریشی و سوئدی انجام دادند نشان داد که سوگیری خودمحوری در افراد مسنتر به میزان بیشتری نسبت به افراد جوانتر و میانسالان مشاهده میشود. تحقیق دیگری نیز که از سوی فرناندز و گلاکسبرگ در سال 2012 منتشر شد ثابت کرد افراد دوزبانه به دلیل اینکه آموختهاند توجه بیشتری به افکار دیگران داشته باشند، میزان کمتری از سوگیری خودمحوری را تجربه میکنند.
مثالهایی از سوگیری خودشیفتگی
اگربه فرد متخصصی برخورد کردید و متوجه شدید که چقدر در تعامل با افراد معمولی مشکل دارد و درک دیدگاه این مردم چقدر برایش دشوار است، شما شاهد تاثیر سوگیری خودمحوری در این فرد بودهاید. یا اگر در زمان انتخابات طرفدار دوآتشه یک سیاستمدار را دیدید که از همه انتظار دارد طرفدار کاندیدای مورد علاقه او باشند و رای دادن به کاندیدای دیگر برایش غیرقابل درک و باور است، باز هم شما شاهد تاثیرگذاری سوگیری خودمحوری هستید. سوگیری خودمحوری از راههای مختلفی میتواند بر مردم و عملکردشان تاثیر بگذارد، برای مثال:
این سوگیری میتواند باعث شود کسی که در حال ارائه یک سخنرانی است تصور کند اضطراب او برای مخاطب از آنچه در واقعیت است، آشکارتر است. در واقع از آنجا که این اضطراب برای خود او بسیار مشهود است، او تصور میکند بقیه نیز اضطراب او را به همین وضوح میبینند.
سوگیری خودمحوری باعث میشود کسی که کار خجالتآوری انجام داده تصور کند همه کار او را به خاطر میسپارند، تنها به این دلیل که خود او این تجربه را بسیار واضح به خاطر دارد.
این سوگیری همچنین میتواند باعث شود افراد سهم کار خود را در یک پروژه گروهی دست بالا برآورد کنند، زیرا تحتتاثیر این سوگیری آنها بیشتر بر کار خود متمرکز هستند تا کاری که سایر اعضای تیم انجام دادهاند.
به دلیل این سوگیری گاهی مردم خودشان را بازیگر اصلی رویدادهای گذشته که در آن نقش جزئی داشتهاند تصور میکنند. این سوگیری ریشه در عادت ذهنی دارد که مردم همواره اتفاقات را از منظر خود میبینند و تصور میکنند نقش آنها در اتفاقات بسیار پررنگ است.
سوگیری خودمحوری همچنین افراد را به سمت تصوری سوق میدهد که همکاران و دوستانشان همگی دارای عقاید سیاسی و ارزشهای اجتماعی یکسان با آنها هستند. گاهی مردم چنان بر باورهای خود متمرکز هستند که تصور اینکه بقیه میتوانند عقاید متفاوتی از آنها داشته باشند برایشان دشوار میشود.
مثالهای زیادی برای سوگیری خودمحوری در زمینههای مختلف وجود دارد. این مثالها همه یک اصل مهم را ثابت میکنند، اینکه این سوگیری باعث میشود افراد باورها، خواستهها، افکار و احساسات را منحصر به خود ندانند و به دیگران بسط دهند. این سوگیری در عمل میتواند حس همدلی مردم را نسبت به یکدیگر به دلیل توجه بیش از حد آنها به احساسات خودشان، کاهش داده و باعث نادیده گرفته شدن احساسات دیگران شود. میرون زوکرمن، روانشناس دانشگاه روچستر، در مطالعهای نشان داد که مردم در مذاکرات همیشه به صورت اغراقآمیزی نقش خود را در روند مذاکره موثر میدانند. همچنین مطالعه دیگری نشان داده است که مردم همیشه تصور میکنند توجه زیادی از افراد دیگر را جلب خود میکنند و تاثیرگذاری زیادی بر نظرات اطرافیان خود دارند و بقیه بسیار در مورد آنها نظر میدهند، در حالیکه در واقعیت هیچکدام از این تصورات واقعیت ندارد. این مطالعه نشان داده است که در یک گروه دوستانه، هر فردی تصور میکند که در مرکز توجه گروه قرار دارد.
سوگیری خودمحوری و پیامدهای آن در محل کار
دور از انتظار نیست که سوگیری خودمحوری پیامدهای جبرانناپذیری در محیطهای کاری که نیازمند کار و تعامل گروهی است، به همراه دارد. این سوگیری میتواند بر پردازش اطلاعات و تصمیمگیریهای محل کار تاثیرگذار باشد و باعث عدم شفافیت و سوءتفاهمهای زیادی شود. مثالهای فراوانی در این زمینه وجود دارد که در ظاهر شاید بیاهمیت جلوه کنند ولی میتوانند مشکلات جدی در محیطهای کاری رقم بزنند. برای مثال بسیاری از ما تجربه شرکت در جلساتی را داشتهایم که شخصی درمورد اتفاقی صحبت و در طول جلسه به دفعات به آن اشاره میکند ولی موضوع مطرحشده به نظر ما بسیار مبهم و غیرقابل درک بوده است. گاهی نیز در جلساتی با افراد متخصص، مجبور بودهایم بارها از آنها بخواهیم که بعضی مفاهیم را برای ما توضیح دهند زیرا تصور ذهنی آنها این است که مفاهیمی که آنها به طور روزمره استفاده میکنند، حتماً برای بقیه هم قابل فهم است. همه ما در چنین لحظاتی که قربانی سوگیری خودمحوری سایرین شدهایم، خود را سرزنش میکنیم که چرا حافظه خوبی نداریم یا چرا اطلاعاتمان اینقدر کم است، در حالیکه مشکل از جای دیگری ریشه گرفته است.
وقتی تعامل افراد به مشکل جدی برمیخورد داستانهای مختلفی شکل میگیرد. معمولاً فرد یا افرادی که متوجه بحثهای مطرحشده نمیشوند احساس گیجی و حماقت میکنند. گاهی این حس ضعیف بودن به حدی بر آنها غالب میشود که حتی توان پرسیدن سوال را نیز از آنها میگیرد. واقعیت این است که گاهی آن تکه اطلاعات گمشدهای که میتواند مانند پل ارتباطی درک متقابل افراد از یک موضوع مشترک را شکل دهد، همچنان گمشده باقی میماند و شخص گوینده به گمان اینکه مخاطبانش به اندازه او بر موضوع مسلط و آگاه هستند همچنان به صحبتهایش ادامه میدهد و در نهایت در همین فضای گیجوگنگ تصمیمگیریهای نهایی انجام میشود. همه ما این شرایط را وقتی در هر دو طرف آن بودهایم تجربه کردهایم، وقتی تصور میکردهایم همه حرف ما را میفهمند و وقتی درکی از حرفهای طرف مقابل خود نداشتهایم. به عنوان یک مدیر چک کردن دائم این مساله که آیا طرف مقابل درک درستی از صحبتهای من دارد، میتواند در نحوه مدیریت شما تغییر چشمگیری ایجاد کند. باید مرتب از خود بپرسید که «آیا من اطلاعات و تجربه خاصی دارم که بقیه ندارند؟»، «آیا میزان آشنایی من با یک موضوع ممکن است بیشتر از بقیه باشد؟» یا «آیا حواسم هست که پیام من چگونه از سوی مخاطبم دریافت میشود؟».
اگر میدانید که مفاهیم کلیدی، واژگان یا اطلاعاتی برای روند بهتر یک جلسه ضروری به نظر میرسد، آن را قبل از جلسه با همه به اشتراک بگذارید و زمان دهید تا با آنها آشنا شده و در نهایت تصمیم منطقیتری در پایان یک جلسه شکل بگیرد.
علاوه بر این استراتژی، شما میتوانید تا حد ممکن اطراف خود را با افرادی پر کنید که باورها و استراتژیهای شما را به چالش بکشند. آنها لزوماً نباید با استراتژیهای شما دشمن باشند، فقط کافی است از شما مرتب سوال شود. وقتی شما مجبور باشید که تفکرات خود را با دیگران در میان بگذارید، نهتنها باورهایتان برای خودتان روشنتر میشود بلکه فرضیههایی که در سر دارید نیز شکل واضحتری میگیرند.
البته سوگیری خودمحوری میتواند فوایدی هم داشته باشد، برای مثال، بر اساس تحقیق سال 2006 منتشرشده در ژورنال Personality and Social Psychology کاهش میزان این سوگیری در افراد میتواند انگیزه آنها را برای مشارکت در پروژهها و کارهای گروهی بعدی تا حد زیادی کاهش دهد. علاوه بر آن بسیاری از محققان نیز معتقدند وجود این سوگیری میتواند نشاندهنده سلامت ذهن باشد زیرا تحقیقات نشان داده است که افراد افسرده کمتر تحتتاثیر این سوگیری قرار میگیرند. به گزارش نیویورکتایمز در یک مطالعه، افراد افسرده نگاه واقعبینانهتری نسبت به مشارکت خود در کار گروهی دارند در حالیکه افراد غیرافسرده مشارکت خود را بسیار اغراقآمیز جلوه میدهند. یک انسان عادی باید نسبت به خودشیفتگی و خودمحوری خود آگاه باشد و در مواجهه با شواهد قابل قبول، آن را تشخیص داده و با آن مقابله کند. واقعیت و توهم نباید آنقدر از هم دور باشند که آسیبهای جدی به بار آورده یا یک تراژدی را رقم بزنند.