دوگانه ثروتاندوزی و فقرستایی
بررسی سرنوشت شعارهای سادهزیستی و فقرستایی در گفتوگو با صادق زیباکلام
ترویج زندگی ساده، ستایش فقر، مقابله با ثروتاندوزی و نکوهش ثروتمندان از ابتدای انقلاب اسلامی آنچنان مورد تاکید رهبران و بزرگان نظام بوده که به بخش مهمی از ایدئولوژی جمهوری اسلامی بدل شده است. صادق زیباکلام، کارشناس علوم سیاسی ضمن رد این نظریه که فقر و سادهزیستی یک سبک زندگی درست برای همه افراد جامعه است به بررسی تاثیرات اجتماعی زندگی دوگانه برخی از سیاستمداران حال حاضر پرداخت. زیباکلام با بیان اینکه در جوامع عادی کسب ثروت و کارآفرینی نهتنها نکوهش نمیشود که مورد تشویق قرار میگیرد، به این نکته اشاره کرد که رواج زندگی همراه با فقر و استضعاف آنقدر امر غیرعادی بود که حالا مشاهده میکنیم اغلب سیاستمداران بدون هیچ قبحی از یکسو شعار سادهزیستی میدهند و از سوی دیگر با رانت حکومتی زندگیهای مرفهی برای خود میسازند. امروز مساله این است که سادهزیستی واقعاً ارزش نبود ولی آنقدر بر آن تاکید شد که تفکر ثروتمندستیزی در جامعه هم ریشه دوانید. مردمی که امروز به سفرهای خارجی و زندگیهای لوکس سیاستمداران معترض هستند در واقع بیشتر به دورویی و زندگی دوگانه آنها اعتراض دارند. مردمی که در نتیجه عملکرد نامطلوب سیاستمداران زندگی سختی را میگذرانند از یکسو به قناعت تشویق میشوند و از یکسو شاهد رفتارهای دوگانه و دوروییهای غیرقابل چشمپوشیاند.
♦♦♦
«سادهزیستی» همواره به عنوان سبک زندگی مورد علاقه ساختار سیاسی ما ترویج میشود. شکی نیست که بخش اندکی از سیاستمداران ما همچنان ساده و به دور از تجمل زندگی میکنند اما اکثریت به زندگی پرزرقوبرق و کاملاً تجملاتی رو آوردهاند. چه اتفاقی رخ داده که سادهزیستی مورد تایید و تاکید ابتدای انقلاب به زندگی لوکس و تجملاتی این روزها تبدیل شده است؟
پیرامون اشرافزادگی و مستضعفپروری و محکومیت اتفاقی که برای خانواده آقای قالیباف افتاد باید گفت هر پدیدهای که از مسیر عادی و معمولی خود خارج شود با مشکل مواجه میشود. یکی از مسائلی که در جریان انقلاب اسلامی ایران مطرح شد شعار، آرمان و تفکر مستضعفپروری، ستایش فقر و پوشاندن لباس شرافت بر تن فقرا و در مقابل نکوهش ثروت و ثروتمندان بود. ما در زمان انقلاب جمله معروفی از امام خمینی(ره) به یاد داریم که شاید نسل جدید کمتر آن را شنیده باشند. امام میگفت من یک موی کوخنشینان را به صد کاخنشین نمیدهم. به تدریج این فرهنگ به یکی از مشخصترین و بارزترین جنبههای انقلاب اسلامی تبدیل شد. خلاصه این فرهنگ در یک کلام این است که ثروت پلید است و ثروتمندان آدمهای جالبی نیستند و در مقابل فقر و محرومیت خوب و امتیاز است.
البته جدای از اینکه بسیاری از رهبران انقلاب به این فرهنگ باور داشتند و آن را اشاعه میدادند، جریان مارکسیستی نیز که در آن زمان نفوذ داشت از نظر فکری مطرح بود و نفوذ داشت تقدسبخشی به قشر کارگر و زحمتکش در برابر طبقه ثروتمند را مطرح میکرد. از این جهت جریان و ادبیات انقلاب اسلامی با ادبیات مارکسیستی وجه اشتراک پیدا کرد. بنابراین ارج نهادن و ستایش مستضعفان و نکوهش ثروتمندان الگوی نظام جمهوری اسلامی ایران بود. اما این موضوع در اساس نگاه درستی به فقر و ثروت نبود چون بالاخره در تمام جوامع ثروتاندوزی و ایجاد ثروت تشویق میشود چراکه در جریان تولید ثروت است که توسعه، پیشرفت، درآمد و شغل ایجاد میشود. اینکه مدام ثروتمندی و ثروتمند شدن را محکوم کنی خیلی پدیده جالبی نیست و چون این موضوع به بخشی از ایدئولوژی نظام تبدیل شده بود بخش عمدهای از مردم نیز به این فرهنگ استناد میکردند و همان زمان هم میشد حدس زد که به تدریج این روال غیرطبیعی به یک تظاهر به فقر و استضعاف محرومیت و نداری تبدیل میشود. البته ممکن است برای کسی فقر شیوه مطلوب زندگی باشد یا کسی با زندگی در محرومیت مشکلی نداشته باشد اما خیلی از افراد فقیر و محروم از طریق تحصیل، تولید، تجارت و... در تلاشاند تا خود را از آن وضعیت بیرون بیاورند. متاسفانه در جمهوری اسلامی ایران این فرهنگ که اگر شما فقیری میتوانی با تلاش ثروتمند شوی چندان پرورش پیدا نکرد. چراکه ثروتمندی در هر صورت محکوم بود و توانمندسازی به هیچ وجه مورد توجه نبود. حاصل این امر را امروز شاهدیم.
با توجه به اینکه شما هم در ابتدای انقلاب فعال سیاسی بودید و مهمتر از آن پیش از انقلاب کنشگری میکردید، سوال این است که «سادهزیستی» چگونه تبدیل به یک شعار مهم در جریان انقلاب شد؟ و اینکه سادهزیستی در برابر کدام وضعیت به شعارهای انقلاب راه یافت؟ آیا پیش از انقلاب زندگی سیاستمداران به قدری تجملاتی بود که شعار سادهزیستی مطرح شد؟
آنچه به عنوان سادهزیستی از طرف نظام جمهوری اسلامی ایران ترویج میشد مقداری غیرطبیعی بود. درست است که عدهای با فقیر و محروم بودن مشکلی ندارند اما عدهای نیز این وضعیت را نمیپسندند و هیچ اشکالی ندارد اگر شما به دنبال ثروتاندوزی و ثروتمندی باشی و در واقع طبیعیترین اتفاقی که در جامعه میافتد این است که انسانهایی که جزو اقشار محروم هستند سعی کنند ثروتمند شوند مگر در کره شمالی و کوبا که برابری به زور اعمال شود. این موضوع هم نشدنی است چراکه وقتی برابری و مساوات به زور اعمال شود حاصل این است که جلوی افراد توانمند و خلاق را میگیری و مجبور میشوی به همه فقرا کمک کنی و چون حکومت نمیتواند برای همه افراد جامعه امکانات فراهم کند، نتیجه این میشود که نظام جمهوری اسلامی فقرپرور شد و به جای اینکه افراد تشویق شوند چشمشان به دست حکومت ماند. افراد در ظاهر یک باور دارند اما در عمل کار دیگری میکنند و حاصل آن پدیده سیسمونیگیت میشود. کاری که خانواده آقای قالیباف کردند غیرشرعی و ناحق نبود، کاری است که میلیونها ایرانی میکنند، رفتن به ترکیه و خرید از ترکیه برای ایرانیها پدیدهای عادی محسوب میشود و این کار در نفس ایرادی ندارد اما چرا این موج علیه سیسمونیگیت در جامعه برخاست؟ دورویی که در جامعه به وجود آمده و مخصوصاً اینکه مسوولان در ملأعام یک چیز میگویند و رفتار میکنند اما باورها و تمایلات دیگری دارند. امثال آقای قالیباف یک چیز میگویند اما سبک زندگیشان چیز دیگری است.
این دوگانگی الان در جامعه ایران ریشهدار شده و روزبهروز گسترش پیدا میکند چراکه فرهنگی که نظام در پی گسترش آن است نیز به این دورویی کمک کرده است. چون در فرهنگ جمهوری اسلامی فقر و استضعاف چیز خوبی است و ثروت بد است. شما اگر بخواهی جنس ترکیه را برای نوهات بخری محکومی و مجبوری این کار را یواشکی انجام دهی، در حالی که در جوامع دیگر اصلاً اینچنین نیست. در سایر کشورها اینکه شما ثروتمند و کارآفرینی نهتنها محکوم نیست بلکه مورد تشویق هم واقع میشود. در چنین فرهنگی ایلان ماسک و بیل گیتس پدید میآیند و جامعه آنها را محکوم نمیکند. ولی جامعه ما افراد ثروتمند را محکوم میکند، نتیجه این شده که این رفتارها غیرعلنی انجام میشود و در نتیجه گسترش فرهنگ نادرست و غیرمعمول فقرپرستی که از اوایل انقلاب به راه افتاد دورویی در سطح جامعه به وجود آمد.
مثلاً اینکه فرزند شما در اروپا و آمریکا زندگی کند اشکالی ندارد، چون هفت میلیون ایرانی در غرب زندگی میکنند و صدها هزار دانشجوی ایرانی مهاجرت کردند و هیچ ایرادی هم ندارد که یک نفر بخواهد مثلاً در کانادا یا استرالیا زندگی کند، اشکال از جایی شروع میشود که شما بگویی مرگ بر غرب و کانادا و آمریکا اما عروس و داماد و نوهات را بفرستی آنجا زندگی کنند و اینهاست که جامعه را دچار دوگانگی میکند.
سادهزیستی به مدت یک دهه یا شاید بیشتر، در کلام و عمل سیاستمداران ما آشکار بود اما رفتهرفته رنگ باخت. برخی معتقدند این رویه از دولت سازندگی آغاز شد و بعدها شدت بیشتری گرفت و همچنان نماد این جریان را مرحوم هاشمیرفسنجانی میدانند. البته بنا به ادعای خانواده هاشمی، آنها پیش از انقلاب جزو زمینداران و ملاکان بودند و سطح رفاه قابل قبولی داشتند و پس از انقلاب هم شرایط آنها تغییر زیادی نکرد. چرا هاشمی را آغازگر تجملگرایی میدانند؟
یکی از مسائلی که مطرح شده این است که فرهنگ اشرافیت و اشرافیگرایی را مرحوم هاشمیرفسنجانی به راه انداخت. به نظرم این یک تصفیه حساب سیاسی با هاشمیرفسنجانی است. اما چرا این اتهام به ایشان نسبت داده میشود؟ در حقیقت اشکال اساسی آقای هاشمیرفسنجانی این بود که او از این فرهنگ غلط مستضعفپروری و ثروتمندستیزی استقبال نکرد، البته که اشرافیگری را هم تبلیغ نکرد اما به زبان بیزبانی گفت که ثروتمند بودن و شدن و تلاش در جهت کسب ثروت هیچ اشکالی ندارد. هاشمیرفسنجانی تلاش کرد در عمل این فرهنگ را رواج دهد که باوری که در جامعه تحت عنوان «ثروتمندان آدمهای خوبی نیستند» رواج دارد، غلط است. فرقی ندارد که این فرهنگ را برای تبلیغات راه انداختیم یا به آن اعتقاد داریم یا قصدمان عوامفریبی است. هاشمیرفسنجانی این اندیشه را مورد سوال قرار داد. ثروتاندوزی را تبلیغ نکرد اما عملاً از فرهنگ غلط مستضعفپروری دفاع نکرد و در خطبههای نماز جمعه خود «هر کس ثروتمند است پلید است» را اشاعه نداد. و البته به فقر و نداری تظاهر نکرد و به همین خاطر است که او به اشرافگرایی متهم شد. در حالی که شعار اصلی او بازگشت به این فرهنگ طبیعی بود که در جامعه هر کس استعدادی دارد و نکته مهم این است که شما برای ثروتمندی به خطا نیفتی. مسالهای که در تمام جوامع هست این است که ثروتمند شدن عار و ننگ نیست، بلکه روش ثروتمند شدن مهم است و هیچ چیز بهتر از این نیست که از طریق قانونی ثروتمند شوی. پلید این است که شما با کلاهبرداری و تبانی و زدوبند با حکومتیها ثروتمند شوی و الا نفس ثروتمند بودن اگر شما دچار انحراف نشوی اصلاً بد نیست. کسی که به دنبال ثروتآفرینی برود برای جامعه هم ایجاد ثروت و شغل میکند، این یک مساله بدیهی است که در جامعه شعارزده ما قبیح شمرده میشود.
در حال حاضر سه دسته سیاستمدار میشناسیم که همواره سادهزیستی را ترویج میکنند. یک دسته از سیاستمداران که سادهزیستی را ترویج میکنند و خودشان هم به آن پایبند هستند. دستهای دیگر سادهزیستی را ترویج نمیکنند اما زندگی سادهای ندارند. و دسته سوم سیاستمدارانی هستند که سادهزیستی را ترویج میکنند اما زندگی بسیار پرزرقوبرقی دارند. یعنی مردم را به زندگی ساده و دور از تجملات تشویق میکنند اما خودشان کاملاً تجملاتی زندگی میکنند. این پدیده چگونه شکل گرفته و چه انعکاسی در جامعه دارد؟
تظاهر به فقر و نداری اشکال مختلفی دارد. برای مثال وقتی یک فرد حکومتی یا روحانی فوت میکند در ستایش او میگویند در خانواده محروم متولد و با فقر بزرگ شد. شما در جمهوری اسلامی هیچوقت در تمجید یک نفر نمیشنوی که بگویند وی در یک خانواده اشرافی متولد شد. سعی در اشاعه قلابی این موارد دورویی را رواج میدهد و چون این موارد از ابتدا اشتباه بوده امروز به جایی رسیدهایم که قبح ثروتمند شدن هم ریخته و آدمها مثل آب خوردن در باستیهیلز لواسان زندگی میکنند و میگویند به کسی مربوط نیست. درست هم میگویند به شرط آنکه از راه نادرست و نفوذ حکومتی و زدوبند به وجود نیامده باشد.
اقتصاددانان معتقدند «احساس نابرابری» از خود «نابرابری» بدتر است و زمانیکه مردم در کوچه و خیابان و کوه و جنگل شاهد زندگیهای مجلل و پرزرقوبرق سیاستمداران هستند اولین سوالی که در ذهنشان شکل میگیرد این است که چگونه در این وضعیت بد اقتصادی، افرادی که سادهزیستی را ترویج میکنند، خودشان چنین زندگیهایی به هم زدهاند. در روزگاری که شرایط اقتصادی مملکت و شرایط معیشتی مردم روزبهروز بدتر میشود، تغییر سبک زندگی سیاستمداران چه تاثیرات اجتماعی دارد؟
در مورد شکاف طبقاتی باید به این سوال پاسخ داد که در اقتصاد اینکه در یک جامعه برابری و مساوات بیش از جامعه دیگر است را چگونه اندازهگیری میکنیم؟ آیا جامعه ایران به عدالت نزدیکتر است یا انگلستان، هند، ترکیه و...؟ در کدام جامعه عدالت و مساوات بیشتری وجود دارد؟
این موارد به دو طریق قابل اندازهگیری است، اینکه در کشورهای مختلف مثلاً از هر ۱۰۰ تومان بودجه کل کشور چقدر هزینه بهداشت، درمان، آموزش و رفاه اقشار و لایههای محروم میشود؟ در جوامع پیشرفته اقشار محروم از دولت کمک و حقوق دریافت میکنند و ریالی برای آموزش یا درمان عمومی پرداخت نمیکنند. دولت خطی کشیده و گفته اگر خانوادهای زیر خط فقر باشد دولت تا رسیدن به آن خط به شما کمکهزینه پرداخت میکند و یک راه اندازهگیری عدالت مواردی از این دست است.
ابزار دیگر اندازهگیری عدالت ضریب جینی است که در آن اقشار مختلف جامعه از ثروتمندان تا فقرا در ۱۰ گروه تقسیمبندی میشوند و فاصله درآمدی بین ۱۰ طبقه را اندازهگیری میکنند و بهطور مشخص هرچقدر فاصله طبقه اول تا دهم بیشتر باشد آن جامعه از عدالت دورتر است و برعکس. جمهوری اسلامی از این بابت هم اصلاً موفق نبوده است. سال ۵۷ اگر ما ضریب جینی را اندازهگیری میکردیم فاصله طبقاتی و تفاوت درآمد در اقشار مختلف در کشور خیلی کمتر از امروز بود. امروز در اردیبهشت ۱۴۰۱ با گذشت ۴۳ سال از انقلاب فاصله بین طبقات اول، دوم و سوم با طبقات هشتم، نهم و دهم بسیار بیشتر شده است.
یکی دیگر از ابزارهای اندازهگیری عدالت در جامعه خط فقر است. ۲۰ سال پیش شاید پنج درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکردند اما امروز بر حسب آمار رسمی بیش از یکسوم جامعه ایران زیر خط فقر زندگی میکنند. آیا بیش از یکسوم سایر کشورها زیر خط فقر هستند؟ اینها مسائل مهمی است که باید به آن توجه شود نه ثروتستیزی. اوایل انقلاب شعاری داده میشد که هرجا ثروتمندی باشد در کنارش دهها فقیر هستند و همواره ثروتمندان را عامل فقر جلوه میدادند. این رفتارها دورویی را به وجود آورد. ما باید بپذیریم که هیچ اشکالی ندارد که کسی مرفه زندگی کند. مشروط بر اینکه با تلاش خودش ثروت اندوخته باشد و از رانت حکومتی استفاده نکرده باشد.