شکاف میان آرمانها
زندگی پرزرقوبرق برخی مسوولان با سفرههای خالی مردم چه نسبتی دارد؟
حساسیت افکار عمومی به زندگی پرزرقوبرق شماری از کاربهدستان مدعی و واکنش به افشای برخی جلوههای آن که در شبکههای اجتماعی از پرده بیرون میافتد، دلایل متعددی دارد.
نخست به خاطر تنگی معیشت غالب مردمان و مشکلات اقتصادی است که جدای تحریمهای گسترده به تصمیمات نادرست یا بریزوبپاشها هم نسبت داده میشود. با این نگاه، انگار در آن «زَرق»، «رِزق» ربودهشده خود را میجویند و میبینند.
وجه دوم البته به سبب ناسازگاری با مدعاهاست. پرسروصداترین ادعا را پنج سال پیش و درست در چنین روزهایی با تقسیم جامعه به «دارا» و «ندار» یا 96 درصد و چهار درصد در فضای انتخابات ریاستجمهوری دیدیم و شنیدیم. از همینرو مشاهده جلوهای از زندگی چهاردرصدی در رفتار مدعیان تعلق به سطح درآمدی 96 درصد بسیار گران افتاد و جای توجیه به لطایفالحیل را نیز باقی نگذاشت و به بعدتر موکول شد که آب از آسیا افتاده باشد. این فقره خاص البته مصداق «گناه» نیست. چون گناه، آن است که شرع، منع کرده باشد. «جرم» هم نیست. چون جرم نیز آن است که در قانون به خاطر انجام آن مجازات تعیین شده باشد. کما اینکه غیبت، گناه است اما جرم نیست و هیچکس را به اتهام غیبت دیگری نمیتوان محاکمه و مجازات کرد. جدای «گناه» و «جرم»، پارهای از امور را ذیل مفهوم «ناپسند» باید قرار داد که اگرچه نه گناه بهحساب میآیند نه جرماند اما ناپسندند. کما اینکه بر سیگار کشیدن در فضای بسته نه گناهی مترتب است، نه شخص جرمی مرتکب شده اما پسندیده نیست و تازه این مشروط به آن است که دیگران همراهی نکنند.
تعارض ادعا و گفتار با عمل و واقع. این نوشته نمیخواهد مشخصاً یک ماجرای خاص را ذیل «ریا» قرار دهد اما در لایههایی از جامعه و حتی نزد هواداران چنین برداشتی شکل گرفت.
سعدی در گلستان خود داستان عابدی را باز میگوید که چون نزد پادشاه فراخوانده شد، دارویی مصرف کرد تا رنجورتر در نظر آید و اثر هم کرد اما نه به اندازهای که مرد زاهد میخواست؛ بسیار بیش از آن. چندان که جان او را ستاند!
برخی رفتارها را میتوان به همان دارو تشبیه کرد که اگر از اندازه بیرون باشد زهرآگین میشود و نهتنها شفابخشی ندارد که نتیجه وارونه خواهد داشت.
در حس منفی جامعه این عامل هم دخالت دارد که تنعمشان را به سبب سفرهای نداند که خود گستراندهاند بلکه یا بر سفره گسترانیده دیگران نشستهاند یا اصطلاحاً سفره بیتالمال و انتظار مراعات آن بارها در آموزههای مختلف تکرار شده و مشهورتر از همه همان حکایت آهن گداخته که مولا علی برادرش عقیل را با آن انذار داد و گفت تو که این آتش را نمیتوانی تاب بیاوری چگونه از من انتظار داری برای اجابت خواست تو -پرداخت سهمی به ناحق از بیتالمال- گرفتار آتش دوزخ شوم؟
داستان دیگر هم شعر مشهور «اشک یتیم» پروین اعتصامی است:
بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست...
آری، این نگاه و این فرهنگ به تولید ثروت نمیانجامد و حتی فقر را به درستی توزیع نمیکند چندان که فقر هم به عدالت توزیع نشده و فقر مطلق آزارندهتر است اما یادمان باشد کسانیکه اکنون در مظان و معرض این اتهاماند و به دوگانگی در گفتار و رفتار و سردادن شعار برای به دست آوردن مناصب، متهماند نان خود را در تنور همین آموزهها میپختند وگرنه اگر تحریم را نعمت نمیدانستند و برای خود حق ویژه قائل نبودند و به بخش خصوصی مجال میدادند چرا باید پولزدهترین جامعه دنیا که اگر بپرسی سه آرزو کن غالباً مقابل هر سه واژه «پول» را میگذارند و به ارزشهای مدرن علاقهمندند تا این حد باید واکنش منفی نشان دهد؟
از مزایای اقتصاد آزاد این است که «روشنی گوهر» دیگری را در «سرشک یتیمان» نجویی.
اول بار که خانه پایهگذار و مالک «ایران ناسیونال» -ایرانخودرو کنونی- را از نزدیک دیدم وقتی که بعد از انقلاب به خانه سالمندان تبدیل شده بود، هیچ شگفتزده نشدم چون به یاد خانه یکی از بستگان در عظیمیه کرج افتادم و با خود گفتم وقتی مهندس تازه استخدامشده شرکت او میتوانسته خانهای در آن منطقه تهیه کند مدیر آن مجموعه را همچنین خانهای سِزَد. کما اینکه وقتی سیاستمدار فقید در خاطرات خود مینویسد فلان روز تعطیل را به تفریح با «جت اسکی» سپری کرده سبک زندگی مدرن به سبب اشتهار او به تلاش برای توسعه اقتصادی جز از جانب مردمان شماتت نشد.
کما اینکه موفقیتهای مالی مشهورترین فوتبالیست ایران نیز نهتنها بر مردم گران نمیافتد بلکه گامهای استوار و وقار او را در قرعهکشی جام جهانی میستایند. چرا که میدانند از کدام نقطه شروع کرده و چه شادیها به مردم هدیه داده و نان از عمل خود میخورد و مهمتر پنهان نمیکند.
در چند دهه اخیر لایههای مختلفی از جامعه ایرانی ناگزیر از زیست دوگانه شدهاند بهگونهای که نمیتوانند خودِ واقعی خود را بروز دهند. ازاینرو وقتی با دوگانگی رسمی مواجه میشوند فرصت را مناسب میبینند و خشم را ابراز کنند.
در فضای دموکراتیک که انتخابات آزاد و رقابتی از جلوههای آن است نمایندگان مردم ابایی ندارند بگویند چگونه زندگی میکنند و نیاز به تظاهر نیست. خاصه وقتی از امکانات عمومی ارتزاق نکنند.
ازاینرو میتوان گفت ریشه مشکل در این نیست که سیسمونی نوزاد از داخل تهیه میشود یا از خارج. در مکانیسم انتخابات احزاب مچگیری میکنند و افراد پاسخ میدهند و رسانهها منعکس میکنند. در فقدان این سازوکار اما هر رفتاری به کلیت ساختار نسبت داده میشود و مهمتر از آن وقتی بدانی شخص مورد نظر برای ارتقای سبک زندگی شما هم در تلاش است با خود میگویی اگر خود نیز سهمی داشته باشد چه باک؟ اما نمیتوان دیگران را برحذر داری و به آینده حوالت دهی و خود آرزوهای زمینی را به نام آسمان برآوری.
شیفته آن دیالوگ فیلم «سگکُشی»ام که یکی از سنگستانیها به گلرخ (مژده شمسایی) میگوید: چرا گریه نمیکنی و او پاسخ میدهد: «گریههامان را قبلاً کردهایم. حالا وقت فریاد است.»
بر این سیاق و البته با پرهیز از توصیه به فریاد میتوانم گفت مرثیهها را سرودهاند. وقت باور به توسعه و سرمایهگذاری به جای شعار 96 درصد و چهار درصد و شعار عدالت است.
از منظر سنتی البته حس تلخی است که در جامعهای با فرض برداشتن و لزوم تقسیم به تساوی نوع برخورداریها یادآور تقسیم به سبک شعر مشهور وحشی بافقی باشد که مُقسِم ارث، مادیها و واقعیها را برای خود برمیداشت و بقیه را که در دسترس نبود یا خُردتر وامیگذاشت:
این استرِ چموشِ لگد زن، از آنِ من
آن گربه مصاحبِ بابا از آن تو!
از صحنِ خانه تا به لبِ بام از آنِ من
از بام خانه تا به ثریا از آن تو!