اتوپیای کمونیسم
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی متشکل از کنفدراسیون روسیه، بلاروس، اوکراین و جمهوریهای قفقاز (گرجستان، آذربایجان و ارمنستان) در دوران پس از انقلاب روسیه پا به عرصه هستی گذاشت. این دولت جدید کمونیستی جانشین امپراتوری روسیه شد و اولین کشور جهان بود که بر پایه مکتب سوسیالیسم مارکسیسم بنا نهاده شد.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی متشکل از کنفدراسیون روسیه، بلاروس، اوکراین و جمهوریهای قفقاز (گرجستان، آذربایجان و ارمنستان) در دوران پس از انقلاب روسیه پا به عرصه هستی گذاشت. این دولت جدید کمونیستی جانشین امپراتوری روسیه شد و اولین کشور جهان بود که بر پایه مکتب سوسیالیسم مارکسیسم بنا نهاده شد.
در جریان انقلاب سال 1917 روسیه و جنگ داخلی سهساله پس از آن حزب بلشویک تحت رهبری ولادیمیر لنین قوای جماهیر حاکمیت داشت. این قوا ائتلافی از کمیتههای کارگران و سربازان بودند که قصد داشتند دولتی سوسیالیست را در امپراتوری سابق روسیه برپا کنند. در اتحاد جماهیر شوروی کلیه سطوح دولت تحت کنترل حزب کمونیست و دفتر مرکزی آن قرار داشت و دبیر کل حزب روزبهروز قدرت بیشتری پیدا میکرد تا جایی که در عمل اداره کشور را بر عهده داشت. کلیه صنایع تحت مالکیت و مدیریت دولتی بودند و زمینهای کشاورزی به صورت مزارع تجمیعی درآمدند که دولت آنها را اداره میکرد. ظرف چند دهه پس از تاسیس، اتحاد جماهیر شوروی به یکی از قدرتمندترین و تاثیرگذارترین دولتهای جهان تبدیل شد و 15 جمهوری روسیه، اوکراین، گرجستان، بلاروس، ازبکستان، ارمنستان، آذربایجان، قزاقستان، قرقیزستان، مولداوی، ترکمنستان، تاجیکستان، لتونی، لیتوانی و استونی را دربر گرفت. این سرزمین از بالتیک و دریای سیاه تا اقیانوس آرام امتداد یافت که از نظر مساحت بزرگترین کشور جهان محسوب میشد. بیش از صد ملیت مختلف درون آن زندگی میکردند هرچند نژاد اسلاو (روس، اوکراینی و بلاروسی) بیش از دوسوم جمعیت را تشکیل میدادند. مساحت شوروی هفت برابر هند و 5/2 برابر ایالات متحده بود و یکششم از کل خشکیهای زمین را دربر میگرفت. نیمی از این قلمرو بالاتر از مدار 60 درجه جغرافیایی قرار داشت.
بنیان سیاسی
اتحاد جماهیر شوروی جانشین امپراتوری تزاری روسیه بود. به دنبال انقلاب سال 1917 چهار جمهوری سوسیالیستی روسیه، فدراسیون قفقاز، اوکراین و بلاروس در سرزمین امپراتوری سابق تشکیل شدند. در 30 دسامبر 1922 این جمهوریها اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را ایجاد کردند و در سالهای بعد سایر جمهوریها به آن پیوستند. تحت قانون اساسی مصوب دهه 1920 و اصلاحشده در اکتبر 1977، بنیاد سیاسی اتحاد جماهیر شوروی از جماهیر (شوراهای) نمایندگان خلق تشکیل میشد. این شوراها در تمام سطوح سلسلهمراتب اجرایی حضور داشتند و اتحاد جماهیر در مجموع تحت نظارت اسمی شورای عالی در مسکو قرار میگرفت. این سازمان دو مجلس داشت: شورای اتحادیه با 750 عضو که از هر حوزه انتخاب میشدند و شورای ملیتها با 750 نماینده از فرقههای مختلف سیاسی. نامزدهای انتخاباتی همیشه از میان اعضای حزب کمونیست بودند. از جنبه نظری، کلیه قوانین باید به تصویب هر دو مجلس میرسیدند اما در عمل کلیه تصمیمات از طریق یک گروه کوچک اتخاذ میشد که نماینده شورای عالی بود و نمایندگان آنها را تایید میکردند. نقش شوراها در تکتک جمهوریها و سایر نقاط آن بود که تصمیمات شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی را به اجرا گذارد.
نظام سیاسی خودکامه و بسیار متمرکز بود. این ویژگی به کل نظام اقتصادی تسری پیدا میکرد. بنیاد اقتصادی شوروی «مالکیت سوسیالیستی ابزارهای تولید، توزیع و مبادله» بود و مجموعهای از برنامههای پنجساله اقتصاد تمام کشور را کنترل و اهداف تولید را تعیین میکرد.
تاریخچه
در اواسط قرن 19 روسیه دچار آشوبهای داخلی شد که سرانجام به انقلاب 1917 منجر شد. علل انقلاب بیشتر سیاسی و فرهنگی بود تا اجتماعی و اقتصادی. حکومت تزاری برای حفظ ثبات بر خودکامگی اصرار میورزید و آحاد مردم را از مشارکت در دولت بازمیداشت. همزمان آن نظام به تقویت توسعه صنعتی و تحصیلات مالی همت گماشت که هر دو ذاتاً اموری پویا و تحرکآور هستند. در نتیجه تنشی دائمی بین دولت و جامعه (بهویژه قشر تحصیلکرده و نخبگان) پدیدار شد. مهمترین عامل اقتصادی و اجتماعی سقوط نظام تزاری رشد بیش از حد جمعیت روستاها بود. بالاترین رشد جمعیت در اروپا در روسیه تزاری اتفاق افتاد و در نیمه دوم قرن 19 جمعیت روستایی بیش از 50 درصد افزایش یافت. عامل بیثباتکننده دیگر امتناع کشاورزان از پذیرش اصل مالکیت خصوصی زمین بود چراکه کشاورزان آن دوره بهصورت گروهی زندگی میکردند. در اواخر قرن 19 جامعه روسیه تزاری به سه گروه تزاردوستان، کشاورزان (که کارگران زیرگروه آن بودند) و نخبگان تقسیم میشد.
قدرت تزار مطلق و نامحدود بود که هیچ قانون یا نهاد پارلمانی نمیتوانست آن را محدود سازد. تزار با کمک یک طبقه دیوانسالار بدون هیچ کنترل بیرونی و فراتر از هر قانونی حکومت میکرد. ارتش نیز در اختیار تزار بود و وظیفه برقراری نظم داخلی را نیز علاوه بر دیگر وظایف بر عهده داشت. امپراتوری روسیه یک پلیس امنیت منحصر به فرد و بسیار مقتدر پدید آورد. هرگونه سوال درباره نظام حاکم یا هرگونه سازماندهی با هر هدفی بدون اجازه دولت جرم محسوب میشد. البته این نظام که خبرهای خودکامگی و استبداد آینده را در خود داشت هیچگاه بهطور صددرصدی اجرا نشد و نهادهای مالکیت خصوصی گاهگاهی مزاحم آن میشدند.
کشاورزان حدود 80 درصد از جمعیت امپراتوری را تشکیل میدادند. اکثریت کشاورزان در گروهها یا جوامع زندگی میکردند که زمینها را بهطور مشترک در اختیار داشتند و هر چند وقت یکبار آنها را مجدداً توزیع میکردند تا خانوارهای جدید را بپذیرند. سازمان جامعه (کمون) که از سرپرستان خانوارها تشکیل میشد بهشدت اعضا را کنترل میکرد. کشاورزان عضو مالک زمین نبودند و فقط برای یک دوره زمانی و مطابق آداب و رسوم در آن کشت و کار میکردند. در این شرایط آنها فرصتی برای احترام به مالکیت خصوصی یا سایر ویژگیهای ضروری برای شهروندی پیدا نمیکردند و از نظر سیاسی به نوعی ولنگاری (آنارشیسم) ابتدایی تمایل داشتند. این تمایل در میان حدود دو میلیون کارگر صنعتی که از روستاها آمده بودند نیز دیده میشد.
گروه نخبگان بخشی آزادیخواه و بخشی تندرو، اما در هر صورت با وضعیت موجود مخالف بودند. در دهههای 1860 و 1870 نخبگان تندرو تلاش کردند کشاورزان و کارگران را به شورش تحریک کنند. این گروه پس از آنکه به نتیجهای نرسیدند به روش ترور روی آوردند که در سال 1881 به ترور امپراتور الکساندر دوم منجر شد. دولت با اقدامات سرکوبگرانه واکنش نشان داد و انقلابیون برای دو دهه بعد در لاک خود فرو رفتند. در این مدت میدان برای نخبگان آزادیخواه باز شد. آنها در ژانویه 1904 اتحادیه آزادیطلبی را تاسیس کردند که نهادی سیاسی و نیمهقانونی به شمار میرفت و خود را به مبارزه برای دموکراسی متعهد میدانست.
هنگامی که در سالهای 1905-1904 روسیه درگیر جنگ با ژاپن شد مخالفان فضای بازتری پیدا کردند. جنگ در ابتدا به ضرر روسیه پیش رفت و اعتبار و قدرت دولت در چشم مردم کمتر شد. اتحادیه آزادیطلبی برنامه اصلاحات سیاسی بنیادی را ارائه کرد. در یکشنبه خونین ژانویه 1905 کشور به شورش و طغیان کشیده شد. این شورش با خبرهای جبهه و جنگ فراز و نشیب داشت، اما در اکتبر 1905 به اوج خود رسید. امپراتور نیکلاس دوم که در 17 اکتبر با یک اعتصاب سراسری روبهرو شده بود وعده داد مجلس قانونگذاری تشکیل دهد. این وعده پایانی بر نظام استبدادی بود. یک سال بعد روسیه قانون اساسی داشت و انتخابات مجلس دومای دولتی برگزار شد. آزادیهای اساسی مدنی تضمین شدند و سانسور برداشته شد.
هم دولت و هم مخالفان قانون اساسی 1906 را بارها نقض کردند. دولت از بندهای اضطراری قانون برای لغو مصوبات دوما و اعمال حکم حکومتی استفاده میکرد و مخالفان بهویژه احزاب تندرو در فرآیند قانونگذاری خرابکاری میکردند. با این حال، در دهه آخر تزارها، روسیه آزادی بیشتری داشت و از نظر اقتصادی نیز پیشرفت کرد. این کشور در پایان جنگ جهانی اول بزرگترین تولیدکننده نفت و صادرکننده غلات بود. شرایط روستاها بهبود یافت و در سال 1916 کشاورزان 90 درصد از زمینهای قابل کشت را تملیک یا اجاره کردند.
جنگ جهانی اول حکومت تزارها را تضعیف کرد و شکست مفتضحانه روسیه در مقابل آلمان اقتدار امپراتوری را از بین برد. شایعاتی پخش شد مبنی بر اینکه ملکه الکساندرا که اصالتاً آلمانی بود، اسرار نظامی را به دشمن داده است. مخالفان از مشکلات دولت به نفع خود بهرهبرداری کردند و یکی از عواقب عدم همکاری ملی نابسامانی در توزیع مواد غذایی بود. با وجود اینکه تولید مواد غذایی بیش از حد نیاز بود سوءمدیریت اقتصادی و خرابی سامانه حملونقل باعث شد در سال سوم جنگ، قیمتها بهشدت بالا رود و مواد غذایی در شهرها کمیاب شود. نارضایتی از عملکرد دولت در جنگ به همراه ریاضتهای اقتصادی در فوریه 1917 خشم عمومی را شعلهور ساخت. نیکلاس دوم از قدرت کنارهگیری کرد هرچند با وجود بیکفایتی او نشانه حکومت بود. شورای «تمام روسها» مسوولیت نظارت بر دولت موقت را بر عهده گرفت تا اطمینان یابد این دولت «بورژوا» از مسیر پیشرفت منحرف نمیشود. شورا بدون در نظر گرفتن عواقب کار به تصویب قانون پرداخت؛ بهعنوان مثال در اول مارس «دستور شماره یک» را صادر کرد که به سربازان میگفت افسران را خلع سلاح کنند. در نتیجه بینظمی و آشوب زیادی در نیروهای مسلح ایجاد شد.
از اوایل قرن 20 سه حزب انقلابی عمده در روسیه پدیدار شدند. حزب انقلابی سوسیالیست که مورد حمایت کشاورزان قرار داشت و به ترورهای سیاسی میپرداخت. اعضای این حزب در اولین دهه قرن هزاران نفر از اعضای دولت را ترور کردند. دوم و سوم سوسیال دموکراتها (حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه) بودند که اعتقاد داشتند ترور کاری بیهوده است. آنها طرفدار مکتب کارل مارکس و فدریک انگلس بودند که بیان میکرد توسعه سرمایهداری سرانجام به انقلاب و تشکیل سوسیالیسم منجر میشود. این حزب در سال 1903 به دو گروه منشویکها و بلشویکها تقسیم شد. بلشویکها به رهبری لنین توانستند حزبی وفادار و منظم تاسیس کنند که کسب قدرت را هدف گرفته بود. آنها که اعتقاد داشتند کارگران نمیتوانند بیش از تشکیل اتحادیه کار دیگری انجام دهند تلاش کردند آنها را در مسیر انقلاب هدایت کنند. لنین در این راه از کمکهای سخاوتمندانه آلمان برخوردار بود. رویدادهای فوریه سال 1917 را میتوان انقلاب نامید چراکه این رویدادها خودجوش بودند. اما آنچه در اکتبر آن سال روی داد کودتایی کلاسیک بود که به دست گروهی کوچک از توطئهگران انجام گرفت. کمیته مرکزی بلشویک در شامگاه 10 اکتبر و در جلسهای پنهانی تصمیم گرفت قدرت را در دست گیرد. آنها بر سر زمان اقدام اختلافنظر داشتند. لنین معتقد بود کودتا بلافاصله انجام گیرد در حالی که تروتسکی و اکثر اعضا ترجیح میدادند کنگره ملی شوراها با حضور بلشویکها آغاز و در آن پایان دولت موقت اعلام شود. در نهایت تصمیم بر آن شد تا کودتا در اولین زمان ممکن به اجرا درآید و سپس کنگره آن را تایید کند. لنین به مخفیگاهش بازگشت و امور کودتا را به تروتسکی سپرد.
گارد سرخپوش بلشویک در شبهای 24 و 25 اکتبر به آرامی نقاط استراتژیک پتروگراد را تصرف کرد. لنین از مخفیگاهش بیرون آمد و بیانیهای را به نام کمیته انقلابی نظامی صادر کرد که در آن پایان دولت موقت و واگذاری قدرت به شوراها اعلام شده بود. در مسکو کودتا با اندکی مقاومت روبهرو شد. در سایر شهرها، سربازان تحت تاثیر شعارهای بلشویکی مخالفان را سرکوب کردند. این آغازی برای دیکتاتوری بلشویکها بود.
اگرچه لنین و تروتسکی کودتای اکتبر را به نام شوراها انجام دادند اما از همان ابتدا قصد داشتند قدرت را در دستان ارگانهای حاکم حزب بلشویک متمرکز سازند. در ترتیبات جدید حکومت در اختیار سازمانی خصوصی به نام «حزب» قرار میگرفت اما بهطور غیرمستقیم و از طریق نهادهای دولتی اعمال میشد. بلشویکها پستهای کلیدی دولتی را در دست گرفتند و هیچ تصمیم یا قانونی بدون موافقت آنها تصویب نمیشد. ارگانهای قانونگذار صرفاً بر دستورات بلشویکها مهر تایید میزدند. ساختار دولت تحت هدایت کابینهای به نام «شورای کمیساریای خلق» قرار داشت که لنین آن را رهبری میکرد و اعضای آن نیز از برجستگان حزب بودند. انتخابات مجلس با تاخیر برگزار شد. سوسیالیستها اکثریت را کسب کردند در حالی که فقط 24 درصد آرا به بلشویکها رسید. مجلس یکبار تشکیل و سپس منحل شد. بلشویکها در ماههای بعد احزاب را یکی پس از دیگری متحل کردند، روزنامهها و نشریات غیربلشویکی تعطیل شدند و چکا (Cheka) پلیس امنیت جدید مخالفان را سرکوب کرد. چکا اختیار کامل داشت تا مظنونان «ضدانقلابی» را بازداشت و تیرباران کند.
حزب بلشویک در مارس 1918 به حزب کمونیست روسیه تغییر نام داد تا خود را از احزاب سوسیالدموکرات روسیه و اروپا متمایز سازد و طرفداران لنین را از دیگران جدا کند. سه بخش دبیرخانه، دفتر سازمان و دفتر سیاسی مدیریت کمیته مرکزی را بر عهده گرفتند. از آن میان دبیرخانه و دفتر سازمان به امور کارکنان و دفتر سیاسی به قوای مقننه و مجریه میپرداختند.
بلشویکها بلافاصله پس از به قدرت رسیدن به کشورهای متنازع پیشنهاد صلح دادند. آلمان و اتریش از پیشنهاد استقبال کردند اما آلمان شرایط سختی گذاشت. روسیه سرزمینهایی را از دست داد که بیش از یکچهارم شهروندانش در آن سکونت داشتند و بیش از یکسوم غلات کشور را تولید میکرد. اما پیمان صلح رژیم بلشویک را نجات داد. در هشت ماه پس از آن، آلمان با حمایتهای شدید دیپلماتیک و مالی بلشویکها را قادر ساخت مخالفان سیاسی را سرکوب کنند. در نوامبر 1918 آلمان تسلیم و مجبور شد تمام آنچه از روسیه گرفته بود را بازپس دهد.
جنگ کمونیستی
رژیم جدید روسیه چند ماه پس از به قدرت رسیدن مجموعه اقدامات بیسابقهای را با هدف نابودسازی تمام نشانههای مالکیت خصوصی و آغاز اقتصاد متمرکز کمونیستی به اجرا گذاشت. این اقدامات که «جنگ کمونیستی» نام گرفت دو منظور عمده را دنبال میکرد: اولی سیاسی بود. بلشویکهای مارکسیست اعتقاد داشتند که مالکیت خصوصی ابزار تولید پایه و اساس قدرت سیاسی است و لذا با ملی ساختن آن قدرت مخالفان را کاهش دادند. آنها همچنین بر این باور بودند که اقتصاد متمرکز و برنامهریزیشده از اقتصاد سرمایهداری کارآمدتر است و در اندک زمانی شوروی را به مولدترین کشور جهان تبدیل میکند. جنگ کمونیستی چهار مجموعه اقدام را به همراه داشت: 1- ملیسازی تمام ابزارهای تولید و حملونقل، 2- حذف پول و جایگزینی آن با توکنهای تهاتر و کالاها و خدمات رایگان، 3- اجرای اقتصاد ملی با برنامه واحد و 4- معرفی کار اجباری.
در اولین سال استقرار رژیم جدید تمامی شرکتهای صنعتی به استثنای شرکتهای کوچک ملی شدند. زمینهای کشاورزی که منابع اصلی ثروت بودند همچنان در اختیار جوامع کشاورزان باقی ماند با این باور که آنها دیر یا زود تجمیع میشوند. مالکیت خصوصی املاک شهری و روستایی و همچنین حق وراثت برداشته شد. دولت (یا در واقع حزب بلشویک) تنها مالک داراییهای مولد و درآمدزای کشور بود. مدیریت این داراییها بر عهده یک سازمان عظیم دیوانسالار یعنی شورای عالی اقتصاد ملی قرار گرفت که باید منابع انسانی و مواد را به منطقیترین شکل ممکن تخصیص میداد.
چاپ افسارگسیخته پول ارزش آن را از بین برد و تورم به سطوح غیرعادی رسید. در مقایسه با سال 1913 در ژانویه 1923 قیمتها 100 میلیون بار بالاتر رفت. شهروندان عادی و ثروتمند تمام پسانداز عمرشان را از دست دادند. معاملات تهاتری و توزیع کالاهای رایگان از سوی آژانسهای دولتی جای معاملات تجاری عادی را گرفت. تجارت خصوصی، چه خردهفروشی و چه عمدهفروشی ممنوع شد. تمام بزرگسالان مجبور بودند هرجا که به آنها گفته میشد کار کنند. استقلال اتحادیههای کارگری از بین رفت و اعتصاب در شرکتهای ملیشده غیرقانونی اعلام شد. یکی از بزرگترین مشکلات دولت تهیه نان و آذوقه برای شهروندان بود چراکه کشاورزان حاضر نبودند محصولاتشان را به بهای اندک بفروشند. لنین با روشی وحشیانه این مشکل را حل کرد. او ارتش را به روستاها فرستاد تا مواد غذایی را به زور بگیرند. این اقدام به جنگ داخلی و مرگ هزاران هزار نفر منجر شد. هدف دیگر لنین از این اقدام تشکیل پایگاههای سیاسی دولت جدید در مناطق روستایی بود. مناطقی که کاملاً از کنترل او خارج بودند. لنین خانواده تزار سابق را قتلعام کرد. او پس از نجات یافتن از یک سوء قصد به پلیس امنیت چکا دستور داد مخالفان را دسته جمعی اعدام کند. هزاران زندانی سیاسی بدون محاکمه تیرباران شدند. این قتلعامها حدود 140 هزار قربانی گرفت. لنین و همپیمانانش روسیه را سکویی برای آغاز یک جنگ داخلی جهانی میدانستند. از دیدگاه آنها لازم بود انقلاب به خارج و کشورهای صنعتی غرب صادر شود. مسکو با امید بهرهبرداری از آشوبهای اقتصادی و سیاسی در اروپای مرکزی عوامل خود را با مبالغ زیادی پول به آنجا گسیل کرد تا به آشوبها دامن بزنند. نهاد صدور انقلاب با عنوان کامینترن (Comintern) موفق شد در بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله فرانسه و ایتالیا حزب کمونیست تشکیل دهد و از آن به عنوان اهرم فشار استفاده کند.
فرهنگ و دین
بلشویکها مصمم بودند نهتنها نظم سیاسی و اقتصادی را دگرگون کنند بلکه نوع جدیدی از انسان بسازند. آنها بر تمام جنبههای فرهنگ بهویژه آموزش و دین تمرکز کردند. روزنامههای مخالف تعطیل شدند و ناشران در معرض سانسورچیها قرار گرفتند. کمونیستها تغییراتی انقلابی در ساختار آموزش و برنامههای درسی ایجاد کردند. مدارس ملی شدند و هرکس میتوانست برای تحصیلات عالی ثبتنام کند. دانشگاهها خودمختاری را از دست دادند. کنترلهای حزب در زمان استالین محکم و یکنواخت اعمال میشدند. بلشویکها دین را خرافات میدانستند و تلاش کردند با ترکیبی از علم، استهزا و سرکوب آن را حذف کنند. آموزشهای دینی ممنوع و املاک کلیساها ملی شدند. این اقدامات تاثیر مورد نظر را نداشت. برعکس فشارهای زندگی و سختیها احساسات دینی را تشدید کرد و مردم بیش از پیش به کلیسا میرفتند.
جدال جانشینی
تروتسکی مجری کودتای اکتبر جانشین طبیعی لنین قلمداد میشد اما محبوبیت نداشت. در مقابل استالین از جایگاه بهتری برخوردار بود. او با اتحاد با گریگوری زینویف و لئو کامنف سهگانهای را تشکیل داد که دفتر سیاسی حزب را در اختیار گرفت. لنین که از فروپاشی حزبش بعد از مرگ نگران بود سعی کرد دخالت کند اما در نهایت مجبور شد از دولت کنار برود و از دسامبر 1922 تا زمان مرگ در حصر خانگی به سر برد.