نشاندن تاریخ روی پاهایش
انقلاب اکتبر روسیه از کجا برآمد؟
انقلاب اکتبر 1917 در روسیه از بسیاری جهات انقلابی یکتا در تاریخ بود. طبقه کارگر روسیه، به همراهی بلشویکها، با وجود کمشماریاش، طبقات محروم را در جهت براندازی استبداد تزاری رهبری کرد. کارگران مسلح با تسخیر قدرت دولتی با شوراهایشان، زمینه براندازی شکلهای اجتماعی فئودالیسم و سرمایهداری و برپایی یک نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت و کنترل عمومی آماده کردند.
انقلاب اکتبر 1917 در روسیه از بسیاری جهات انقلابی یکتا در تاریخ بود. طبقه کارگر روسیه، به همراهی بلشویکها، با وجود کمشماریاش، طبقات محروم را در جهت براندازی استبداد تزاری رهبری کرد. کارگران مسلح با تسخیر قدرت دولتی با شوراهایشان، زمینه براندازی شکلهای اجتماعی فئودالیسم و سرمایهداری و برپایی یک نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت و کنترل عمومی آماده کردند. متاسفانه دموکراسی کارگری و شورایی برخاسته از انقلاب اکتبر، به علت انزوای بینالمللی، عدم پیگیری انقلابهای کارگری در اروپا و شروع جنگ داخلی و مقتضیات اقتصادی آن، در نظام سیاسی-اجتماعی جدید ریشه ندواند، دیکتاتوری استالینی باقیماندههای آن را نیز روفت تا شکل نوینی از سرمایهداری - سرمایهداری دولتی - مجدداً در روسیه مستقر شود. با وجود این، ایده انقلاب روسیه، چشماندازهایش و نقشآفرینی چشمگیر طبقه کارگر در پیروزی آن با وجود از دست دادن پشتوانه سیاسی، هنوز هم راهنمای بسیاری از گروهها و جریانهای سیاسی و فکری است. علاوه بر این، بهزعم نویسنده، انقلاب اکتبر در نحوه اجرایش و نیز در افق و دورنمایش چیزهای زیادی برای آموختن دارد.
رژیم تزاری: پسمانده تاریخ، مجری سرمایه
روسیه تزاری از سال 1547، با حکمرانی ایوان چهارم (موسوم به ایوان مخوف)، در قالب یک دولت متمرکز و واحد در روسیه شکل گرفت. در قرن شانزدهم حاکم روسیه در مقام چهرهای قدرتمند و خودکامه تحت عنوان «تزار» ظهور کرد. فرمانروای مسکو با اتخاذ این عنوان میکوشید تاکید کند که فرمانروا یا امپراتوری مطلق، قابل قیاس با امپراتور بیزانس یا خان مغول است. در واقع از دوره ایوان سوم، دربار مسکو بسیاری از اصول، آداب، عناوین و نشانهای بیزانسی را اخذ کرد. رشد قدرت تزار در دوره ایوان چهارم شدت گرفت. ایوان چهارم در سال 1533، در سهسالگی، شاهزاده اعظم مسکو شد و در سال 1547 تاج بر سر گذاشت. تاجگذاری او از الگوی تاجگذاری بیزانسی الهام گرفته شد که بازتاب دعویهای امپریالیستی مسکو بود. در مجموع از سال 1551 تا 1700، مساحت روسیه سالانه 35 هزار کیلومتر افزایش یافت. تا سال 1598، خاندان روریک بر روسیه تزاری حکم میراند. پس از چند سال تنش و ناآرامی سیاسی، در سال 1613، شورایی مخاییل رومانوف را به عنوان تزار روسیه برگزید و به این ترتیب پادشاهی 300 ساله خاندان رومانوف آغاز شد. نخستین تزارهای رومانوف، فرمانروایان ضعیفی بودند و به همان شیوه سنتی روریکها روسیه را اداره میکند. در مجموع، نظام اقتصادی روسیه در این دوره، بسیار ابتدایی و معیشتمحور و اساساً مبتنی بر الگوهای آسیایی بود که منجر به این میشد که مداخلات نظامی آن هم الگوی کلاسیک داشته باشد، نه الگوی امپریالیستی مُدرن. طبقات اجتماعی مسلط نیز فئودالهایی بودند که با عنوان «بویار» مقامی اشرافی داشتند. حجم برداشت محصولات کشاورزی به مراتب پایینتر از اروپا بود که باعث میشد کل مردم کشور مجبور به کشاورزی شوند. تنها درصد پایینی از آنها در شهرها زندگی میکردند. تا سال 1723، طبقه خولوپها، که چیزی شبیه بردهها بودند، همچنان نهادی عمده در روسیه بود.
اوضاع با پادشاهی پطر تغییر کرد. پطر انقیاد رعیتها به زمینداران را تحکیم کرد. او تقسیمهای طبقاتی را تنظیم کرد، با این باور که همانطور که زمیندار به خدمات و شهرنشین به تجارت و پیشهاش وابسته بود، دهقان نیز باید به زمین وابسته باشد. قوانین مالیاتی جدید پطر نیز شمار کارکنانی را که باید از آنها مالیات گرفته میشد افزایش داد، عمده بار مالیاتی را بر دوش کارگران گذاشت. پطر همچنین به نیاز فزایندهاش به پول، با ایجاد انحصار در برخی صنایع خاص، از جمله نمک، ودکا، چوب بلوط و قیر واکنش نشان داد. او بر بسیاری از رویههای فرهنگی روسی مثل استحمام، ماهیگیری، زنبورداری و ریشگذاشتن، مالیات بست. پطر در سال 1721 پایان روسیه تزاری و تاسیس امپراتوری روسیه را بنابر الگوی پادشاهیهای مطلقه و امپراتوریهای استعماری اروپایی اعلام کرد. او پایتخت را از مسکو - به عنوان شهر سنتی و مقدسمآبانه روسیه تزاری- به سنپترزبورگ - که با الگوهای مدرن ساخته شده بود - انتقال داد. جهتگیری عمده اصلاحات پطر که در زمان سلطنت کاترین (1796-1762) و الکساندر دوم (1881-1855) ادامه یافت، ساختن اقتصادی مدرن و صنعتی و عبور از شکلهای سنتی استبداد به دولت مطلقه مدرن بود. در همین دورهها بود که استعمار روس نیز از شکلهای سنتی و مبتنی بر تهاجم صرف به شکلهای مدرنتر مبتنی بر استعمار اقتصادی حرکت کرد. علاوه بر این از جمله اصلاحات مهم در این دورهها، به اصطلاح آزادسازی 23 میلیون رعیت در دوره زمامداری الکساندر دوم بود که عمدتاً به طبقه کارگر صنعتی میپیوستند.
در سرتاسر دوران پس از پطر، نزاعی بین دو طیف، دو جریان و دو نگرش درون پادشاهی روسیه وجود داشت. نگرشی موسوم به جریان مسکویی که به شدت سنتگرا و مخالف مدرنیزاسیون پطری بود و نگرش پترزبورگی که مدرن و اصلاحطلب بود. شاید از اقبال بد امپراتوری روسیه بود که در حساسترین دورههای تاریخی، در دورهای که نیاز به اصلاحات و مدرنیزاسیون جدی وجود داشت، دو پادشاه از طیف مسکویی را تجربه کرد: الکساندر سوم از 1881 تا 1894 و نیکلای دوم از 1894 تا 1917. الکساندر سوم، پادشاهی سنتگرا، شدیداً ضداصلاحات و طرفدار احیای تام قدرتهای سنتی پادشاه بود. نیکلای هم همینطور اما تفاوت این دو در مشی فرمانرواییشان بود: اقتدارگرایی و تمامیتخواهی جامهای بود که بر تن پدر دوخته شده بود اما پسر فاقد شخصیت و تدبیر لازم برای این نوع از حکمرانی بود. او میتوانست یک پادشاه مشروط خوب باشد اما برای فرمانروایی مطلقه بدترین شخصیت بود.
انقلاب 1905 و وعدههای سر خرمن تزار
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، وضعیت اقتصادی روسیه چندان مساعد نبود. دولت از دهه 1890، سیاستهای آزادسازی را در جهت نوسازی اقتصادی پیدا کرده بود اما بخشهای اقتصادی مختلف کشور، کشش کافی برای آن نداشتند. در این میان بهرهوری کشاورزی دچار رکود شد و قیمتهای بینالمللی غلات و محصولات زراعی سقوط کردند. در نتیجه بدهی خارجی و نیاز به واردات روسیه افزایش یافت. جنگ و مسائل نظامی همچنان بخش عمدهای از عواید دولتی را به خود اختصاص میدادند. همزمان توان دهقانان برای پرداخت مالیات به حداقل خود رسید که قحطی گسترده 1891 را در پی داشت. در دهه 1891 زیر هدایت سرگئی ویته، وزیر دارایی، یک برنامه دولتی ضربتی برای پیشبرد صنعتیسازی انجام شد که شامل هزینههای دولتی سنگین برای ساخت راهآهن، یارانهها و خدمات حمایتی برای صنعتگران خصوصی، تعرفههای حمایتی بالا برای صنایع روس، افزایش صادرات، تثبیت نرخ ارز و تشویق سرمایهگذاریهای خارجی میشد. در نتیجه این برنامه میانگین سالانه رشد صنعتی روسیه به هشت درصد رسید. با این حال این اصلاحات به تنشهای اجتماعیای دامن زد که نظام سیاسی کرخت روسیه برای پاسخگویی به آنها بسیار کند بود. در آغاز قرن بیستم، کارگران روس به طور میانگین روزانه 11 ساعت کار میکردند، شرایط کارخانهها ناامن و فلاکتبار بود و تلاش برای تشکیل اتحادیههای مستقل اغلب رد میشد. کارگران روس کمترین مزد را در اروپا میگرفتند. حق اعتصاب به هیچ وجه به رسمیت شناخته نمیشد. در کنار مساله کارگری، مساله روشنفکران نیز برای حکومت امپراتوری بحرانی شده بود. به دنبال مدرنیزاسیون نظام آموزشی و تاسیس مدارس و دانشگاههای جدید، قشری از روشنفکران شکل گرفت که به ایدهپردازان کنشهای سیاسی ضددولتی بدل شدند.
در دسامبر 1904 در پایگاه صنعتی پوتیلوف در سنپترزبورگ، اعتصابی رخ داد. اعتصابهایی نیز در دیگر بخشهای شهر در همدلی با این اعتصاب رخ دادند که سرجمع تعداد اعتصابیها را به 150 هزار کارگر در 382 کارخانه رساندند. در 21 ژانویه 1905، شهر هیچ برقی نداشت و همه مکانهای عمومی بسته اعلام شده بودند. یک کشیش ارتدوکس مشکوک به نام گرگوری گاپون که رهبری یک انجمن کارگری پلیسساخته را در دست داشت، روز یکشنبه 22 ژانویه جمع بزرگی از کارگران را به کاخ زمستانی نیکلای دوم هدایت کرد تا طوماری به عرض تزار برسانند. سربازان به روی کارگران آتش گشودند و حدود هزار نفر از آنان را کشتند. «یکشنبه خونین» را آغاز مرحله فعالانه و تهاجمی انقلاب 1905 میدانند. شکستهای روسیه در جنگ پرهزینه با ژاپن، واحدهای ذخیره ارتش هم شورش کردند. از طرف دیگر پروژه روسیسازی که در دوره الکساندر سوم آغاز شده بود، نارضایتی ملیتهای تحت سلطه امپراتوری را در پی داشت. در 21 اکتبر 1905، کارگران راهآهن اعتصابی راه انداختند که به اعتصابی سراسری در سنپترزبورگ و مسکو انجامید. این اعتصاب به شکلگیری شورای نمایندگان کارگری سنپترزبورگ، به رهبری جناحهای مختلف سوسیالدموکراتها انجامید. در 26 اکتبر 1905 به رهبری شورا - که لئون تروتسکی در آن نقش عمدهای داشت - دو میلیون کارگر وارد اعتصاب شدند و عملاً هیچ راهآهن فعالی در روسیه باقی نماند.
روز هجدهم فوریه، نیکلای دوم با تشکیل «دومای دولتی امپراتوری روسیه» - البته تنها به عنوان یک قوه مشورتی - موافقت کرد. با روشنشدن قدرت ناچیز این نهاد، ناآرامی تشدید شد. شورای سنپترزبورگ خواستار اعتصاب همگانی، امتناع از پرداخت مالیات و خالیکردن حسابهای بانکی شد. ماه اکتبر بیانیهای تحت عنوان «بیانیه اکتبر» به قلم سرگئی ویته و شاهزاده الکسی اوبولنسکی منتشر شد که حقوق ابتدایی، تشکیل احزاب سیاسی، گسترش حق رأی و تاسیس دوما به عنوان نهادی قانونگذار را به رسمیت شناخته بود. تزار روز سیام اکتبر بیانیه را تایید کرد، البته به دلیل جلوگیری از کشتار و کمبود نیروی نظامی برای پیگیری گزینههای دیگر. معروف است که او از امضای این بیانیه متاسف بود و احساس میکرد به خاندان خود خیانت کرده است. با انتشار بیانیه اعتصابها پایان یافتند و راهپیماییهایی در حمایت از آن به راه افتادند. از آنجا که در انقلاب ۱۹۰۵ هیچیک از جریانهای سیاسی اپوزیسیون یا آمادگی کافی برای کسب قدرت نداشتند و نتوانستند آن را رهبری کنند یا مثل لیبرالها به همین اصلاحات موعود تزار دلخوش بودند و حتی با گرایشهای استعمارطلبانه امپراتوری هم همراهی داشتند، تزار موفق شد با وعده اصلاحات، طبقه متوسط و دیگر طبقات را از کارگران جدا کند و انقلاب را شکست دهد.
انقلاب فوریه 1917 و سستی اپوزیسیون لیبرال
با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ و ورود روسیه به جنگ، میلیونها دهقان روس از مزارع به میدانهای جنگ فرستاده شدند، کمبود کارگر کشاورزی با بالا رفتن قیمت محصولات غذایی و بحران همراه شد. قحطی و کمبود نان شورشها و تظاهرات پیدرپی را به دنبال داشت. شکستهای پیدرپی روسیه از آلمان بحران سیاسی را تشدید کرد. طبقات میانی و بخشی از طبقات حاکم هم علیه تزار به پا خاستند. طیف وسیعی از احزاب و جریانات سیاسی وارد صحنه شدند از آن جمله حزب «دموکراتهای مشروطهخواه» موسوم به کادتها - که خود طیفی بودند از سلطنتطلبان میانهرو و لیبرالها- «سوسیالدموکراتهای منشویک» که طرفدار گذار تدریجی به سوسیالیسم بودند و جناح چپتر آنها «منشویکهای انترناسیونالیست» که مخالف هرگونه ائتلاف با بورژوازی بود اما دیکتاتوری پرولتاریا را نیز قبول نداشتند. «سوسیالدموکراتهای بلشویک» نیز خواهان استقرار بلافاصله سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا بودند. به این گروهها باید «حزب سوسیالیستهای انقلابی» (اس آر) را اضافه کرد که در اصل یک حزب انقلابی دهقانان و طرفدار برقراری سوسیالیسم با اتکا به نظام اشتراکی «میر» - که ریشه در سنتهای زراعی روس داشت- بود. تندروترها از این جریان انشعاب و «سوسیالیستهای انقلابی چپ» را ایجاد کردند و به بلشویکها نزدیکتر شدند. اسآرهای راست نیز با منشویکها به همکاری پرداختند. کرنسکی که پس از انقلاب فوریه نخستوزیر شد، نماینده این جریان بود.
«حزب سوسیالدموکرات کارگران روسیه» که در سال ۱۸۹۸ بهوجود آمده بود، در سال ۱۹۰۳ دچار انشعاب شده بود. یک جناح، بلشویکها به رهبری لنین معتقد بود که تنها انقلابیون حرفهای میتوانند عضو حزب شوند اما جناح دیگر، منشویکها، شرایط سهلتری را برای عضویت قائل بودند. این اختلافات در سالهای بعد ادامه یافت و وسعت گرفت. منشویکها طرفدار گذار تدریجی به سوسیالیسم، از طریق سرنگونی تزار و پایان بخشیدن به استبداد و ایجاد یک نظام دموکراتیک بورژوایی همراه با توسعه سرمایهداری و معتقد بودند که با رشد سرمایهداری و صنعتیشدن، میتوانند از طریق آموزش، طبقه کارگر را قانع کنند که نظام بهتری از سرمایهداری وجود دارد. بلشویکها در مقابل این سیاست را در پیش گرفتند که پس از سقوط استبداد، نظام بعد از انقلاب باید بلافاصله برای استقرار سوسیالیسم اقدام کند و دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار سازد. نقطه مثبت نگاه بلشویکها این بود که پویاتر و عملگراتر بود و چشمانداز فعالانهتری را پیش چشم طبقه کارگر خشمگین و انقلابی قرار میداد. همچنین نقش اراده انقلابی انسانها در ساختن سوسیالیسم را جدی میگرفت و برقراری سوسیالیسم را به روزی روزگاری پس از تکوین کامل سرمایهداری حواله نمیداد.
انقلاب فوریه که عملاً ظرف چند روز - از هجدهم فوریه ۱۹۱۷ و اعتصاب کارگران فولاد پتروگراد تا کنارهگیری تزار در چهارم مارس- به ثمر نشست، همه جریانهای سیاسی را غافلگیر کرد. لنین در ماه آوریل وارد روسیه شد و تروتسکی در ماه می به روسیه رسید. لنین از همان آغاز مخالف هرگونه همکاری و سازش با دیگر جریانهای بورژوایی و غیرسوسیالیستی بود. در همان اولین سخنرانیاش هنگام ورود به ایستگاه فنلاند، سازش با بورژوازی و هرگونه عقبنشینی را محکوم کرد. از سوی دیگر دولت کرنسکی در موارد متعدد نشان داده بود که در برابر ضدانقلاب سلطنتطلب ناتوان است. در آن بازه، خطر کودتا از طرف ژنرالهای ارتش سلطنتی وجود داشت. دولت کرنسکی نهتنها در برابر این عناصر ارتش قاطعیت نداشت بلکه بعدها در دوره جنگ داخلی، به ارتش سفیدهای سلطنتطلب علیه ارتش سرخ انقلابی پیوست.
قیام اکتبر 1917 و پیشتازی بلشویکها
انقلاب 1917 هم شاهد شکلگیری شوراهای کارگری بود. بلشویکها پس از جدالهای بسیار توانستند در شورای پتروگراد (سنپترزبورگ سابق) و مسکو اکثریت را از آن خود کنند. لنین هرگونه راهحل میانی را رد کرد و خواستار کسب بلافاصله قدرت شد. انتخابات مجلس موسسان که تمام جریانات سیاسی در انتظار آن بودند، از قبل تعیین شده بود و لنین در این مقطع کماکان از مجلس موسسان بهعنوان یک نهاد دموکراتیک مشروع و مورد تایید سوسیالدموکراسی انقلابی حمایت میکرد ولی بر آن بود که قبل از انتخابات آن، بلشویکها قدرت را در دست گرفته باشند. از سوی دیگر کرنسکی تغییراتی در کابینه بهوجود آورد و پیشنهاد یک پارلمان موقت را تا زمان تشکیل مجلس موسسان داد ولی لنین آن را رد کرد. اخبار مبنی بر قیام بلشویکها دولت موقت را نگران کرده بود. کرنسکی دستور بستن روزنامههای بلشویکی را داد و قصد دستگیری رهبران بلشویک را داشت اما بلشویکها منتظر نماندند. در ۲۵ اکتبر سربازان، ملوانان و کارگران پتروگراد، تحت فرماندهی تروتسکی، که به ریاست شورای پتروگراد منصوب شده و عضو کمیته انقلابی نظامی بود، مراکز حملونقل، ارتباطات و ساختمانهای دولتی را اشغال کردند. مقاومت نیروهای امنیتی بسیار محدود بود و ظرف سه روز (۲۵ تا ۲۷ اکتبر) پایتخت به دست بلشویکها افتاد. کرنسکی فرار کرد و دولت موقت سقوط کرد. مراکز مهم در مسکو و شهرهای بزرگ نیز تحت کنترل بلشویکها درآمد.
با کسب قدرت و حذف سایر جریانات، عاجلترین مساله، خروج از جنگ جهانی و حل مساله اقتصادی بود. البته مقدم بر آن بلشویکها میبایست کنترل و اداره وزارتخانهها را بهدست گیرند. هیچ یک از وزارتخانهها با کمیسارهای انقلابی همکاری نکردند (کمیسار عنوانی بود که دولت بلشویکی به جای وزیر به کار میبرد). بلشویکها با امضای قرارداد برست-لیتوفسک، با آلمان وارد صلح شدند. مساله بزرگ دیگر، جنگ داخلی بود که خود ماجرای مفصلی است که در اینجا تنها به چند جنبه آن اشاره میشود. به محض قدرت گرفتن بلشویکها، ائتلاف نیروهای راست ضدبلشویک - اعم از ژنرالها و سیاستمداران سلطنتطلب و چپهای میانهرویی چون کرنسکی - ارتش روسهای سفید را در مقابل ارتش سرخ بهوجود آورد و به خرابکاری و مقابله پرداخت. با آنکه با امضای قرارداد برست- لیتوفسک روسیه از جنگ با آلمان خارج شده بود اما جنگ جهانی کماکان ادامه داشت و قدرتهای امپریالیستی از جمله انگلیس، فرانسه، آمریکا و ژاپن به بهانه ادامه جنگ اما به دلایل واضح برای مقابله با دولت بلشویک شوروی، به کمک روسهای سفید آمدند. جنگ داخلیای که به رهبری نیروهای سلطنتطلب و قدرتهای امپریالیستی علیه دولت بلشویک به راه افتاد، ضربههای گاه جبرانناپذیری به انقلاب زد. طی جنگ، آموختهترین و باتجربهترین بخش طبقه کارگر روس از دست رفت و فشارهای جنگی باعث شد بسیاری از نوآوریهایی که میشد با مدیریت شورایی اقتصاد و سیاست تجربه شود، کنار گذاشته شوند. با این حال انقلاب روسیه کلاس درسی است که نشان میدهد تاریخ را میتوان از روی سرش برداشت و روی پایش نشاند: از محوریت سرکردگان و بزرگان و نخبگان به سرکردگی تودههای مردم. اما در عین حال تجربه تکوین اتحاد جماهیر شوروی، همچنین کلاس درسی است برای آموختن اینکه چطور نگذاریم تاریخ روی سرش بازگردد.