شناسه خبر : 47720 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

زیست اخلاقی

تقی آزاد‌ارمکی از دلایل دست‌نیافتنی شدن زندگی و کسب‌وکار سالم می‌گوید

زیست اخلاقی

مریم شکرانی: زندگی سالم دشوار شده است. این جمله در گفت‌وگوهای روزمره ایرانیان بیشتر از گذشته شنیده می‌شود. ایرانیانی که می‌گویند زیر فشار مشکلات کمرشان خم شده است و مجالی برای زندگی سالم و راحت ندارند. ایرانیانی که معتقد هستند زندگی‌شان کیفیت و استاندارد لازم را ندارد و آنها با دشواری می‌توانند پاسخی مناسب و واکنشی استاندارد به روزمرگی‌هایشان داشته باشند. حالا وضعیت به گونه‌ای است که نه زندگی کردن بر اساس قانون به سادگی ممکن است و نه زندگی کردن بر اساس اصول. مشکلات بی‌شمار در زندگی باعث می‌شوند نتوانیم به اصول پایبند باشیم. البته همه این‌طور نیستند اما اکثریت از زندگی سالم و درست ناتوان‌اند. همه ما روزانه قوانین زیادی را زیر پا می‌گذاریم تا زندگی کنیم. نه رانندگی بر اساس قوانین امکان‌پذیر است و نه کسب‌وکار بر اساس اخلاق. بخشی از مشکلات در ضعف اخلاقی افراد ریشه دارد. همه نمی‌توانند به اصول اخلاقی پایبند باشند. از کسی که برای تامین معیشت سخت تلاش می‌کند، نمی‌توان انتظار رعایت اصول اخلاقی را داشت. بخشی از مشکلات هم ریشه در سیاست‌گذاری‌های غلط دارند. دیدگاهی وجود دارد که عمده رفتارهای غلط افراد را در سیاست‌های نادرست سیاست‌گذاران می‌داند. سیاست‌های نادرست عواقب هولناکی دارند، تورم که نتیجه سیاست‌گذاری غلط است، یکی از مهم‌ترین عواملی است که امکان زندگی سالم و اخلاقی را از مردم می‌گیرد. فقر نیز که زاییده سیاست‌های غلط است، امکان زندگی سالم را از افراد می‌گیرد. در گفت‌وگو با تقی آزادارمکی، جامعه‌شناس، به این پرسش پاسخ می‌دهیم که کدام عوامل امکان زندگی و کسب‌وکار سالم، قانونی و اخلاقی را از مردم ایران گرفته‌اند؟

♦♦♦

  به نظر می‌رسد در ایران به دلیل غلبه مشکلات اقتصادی و معیشتی زندگی برای اکثریت مردم جامعه سخت شده است. بنابراین افراد برای اینکه بتوانند از پس زندگی برآیند دست به رفتارهایی می‌زنند که می‌تواند غیراخلاقی یا خلاف قانون باشد. این پرسش به وجود می‌آید که چرا سالم زندگی کردن در ایران دشوار شده است؟

من پرسش را به گونه دیگری مطرح می‌کنم؛ آیا جامعه به لحاظ رعایت قانون و اخلاق دچار بحران شده است؟ من فکر نمی‌کنم. باید تاکید کنم که با وجود نابسامانی‌ها و مشکلات عدیده‌ای که وجود دارد، اعتقاد دارم که جامعه ایران بهترین و اخلاقی‌ترین واکنش را دارد و واکنش می‌توانست بدتر باشد اما جامعه ایران هم از نظر فرهنگی و هم از نظر اقتصادی و اجتماعی بهترین رفتار را در پیش گرفته است. البته این رفتار محصول قرن‌ها تجربه زیسته ایرانیان است. ایرانیان در طول تاریخ آموخته‌اند که چگونه با کمترین امکانات بیشترین منفعت را ببرند. آنها مدام در معرض خشکسالی سرزمین، بحران سیاسی، فروپاشی مداوم دولت‌ها، شکل‌نیافتگی روندهای اقتصادی، تغییرات سریع طبقاتی، مداخله بیگانگان و... بوده‌اند. در این شرایط آنها آموخته‌اند که چگونه با کمترین امکانات، بیشترین منفعت را ببرند. بنابراین آنچه امروز وجود دارد نوعی عقلانیت در شرایط نابسامان امروزی است.

  با توضیحاتی که دادید، به نظر می‌رسد ایرانیان مجبور بوده‌اند نوعی سازگاری با شرایط اجتماعی و سیاسی در طول زمان برای خود به وجود بیاورند. این رفتار اکنون البته مورد نقد است وگرنه ممکن است در گذشته چنین شکلی نداشته است. اما با توجه به شرایط فعلی که جامعه با آن درگیر است، چرا مردمی که رفتار مناسب بلد هستند و فرهنگ و تمدن دارند، گرفتار چنین وضعیتی شده‌اند که در اثر آن زندگی سخت و نابسامان دارند؟

به نظرم ریشه این نابسامانی به ساختارهای سیاسی و اقتصادی کشور برمی‌گردد. در ساختار اقتصاد ایران الگوی مناسبی برای تولید و توزیع ثروت وجود ندارد و چرخش ثروت به گونه‌ای نبوده که حس عدالت اجتماعی ایجاد کند. این عارضه هم در نظام سیاسی و اقتصادی دوران پهلوی و هم در نظام جمهوری اسلامی وجود داشته و دارد. در این دو نظام سیاسی، تولید جایگاه و منزلت خاصی نداشته و مسئله اساسی حکومت‌ها، توزیع منابع طبیعی ارزان بوده است. در واقع همواره دعوا سر این بوده است که چگونه منابع ارزان توزیع شود و مسئله اصلی این نبوده که برای تولید و مصرف، بنیان محکمی بسازند یا نظام اقتصادی را بر مبنای تولید پایه‌گذاری کنند. در این ساختار سیاسی، حتی وقتی حرف از صنعت و تولید به میان آمده، منظور صنعت و تولید وابسته به نفت بوده است؛ مثلاً در صنعتی مانند دامپروری، نگاه سیاست‌گذار، طراحی یک صنعت دارای مزیت اقتصادی و بر مبنای هزینه-فایده نبوده است و می‌بینیم در کشوری که در طول تاریخ گرفتار خشکسالی بوده، صنعت دامپروری و مرغداری تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین صنایع کشور می‌شود و دولت‌های حاکم با پول نفت، علوفه دام و دان مرغ وارد کرده و گوشت تولید کرده‌اند. در واقع آنها دنبال تولید ارزان گوشت بوده‌اند و سپس دولت با مداخله در قیمت‌گذاری، بر کالای ارزان پافشاری می‌کند یا می‌بینیم که دولت‌ها به جای تاکید بر پایه‌گذاری صنایع مادر و محرک توسعه، تولید با فناوری پایین و ارزش افزوده نازل و مواد اولیه سوبسیدی را پایه‌گذاری کرده‌اند. این نشان می‌دهد که مسئله اساسی سیاست‌گذار، همان توزیع منابع است، نه تولید. این الگو در تولید انواع کالا تکرار می‌شود، از تولید سیب‌زمینی و پیاز و هندوانه گرفته تا تولید بدون توجیه اقتصادی گوشی تلفن همراه. با این حساب، آنچه در نظام اقتصادی ایران تجربه می‌شود در واقع توزیع منابع طبیعی و نفت ارزان‌قیمت است و تولید جایگاهی ندارد.

  به توزیع ارزان منابع حیاتی و منابع پایه از جمله منابع طبیعی و مصرف آن اشاره کردید. اگر درست برداشت کرده باشم، منظور شما این است که مصرف ارزان و رایگان این منابع به‌خصوص در دسترس بودن نفت برای دولت‌ها باعث شده آنها تولید را کنار بگذارند و به نوعی مردم نادیده گرفته می‌شوند و اختیار همه چیز از جمله قدرت سیاسی و صحنه‌گردان اصلی اقتصاد دولت‌ها می‌شوند، نه مردم؟

بله، نفت و منابع طبیعی ارزان یکی از علت‌های مهم است. در واقع نفت و مواد خام فراوان و در دسترس سبب شده است که انگیزه تولید تضعیف شود و سستی و رخوت به وجود آید. از آن‌سو چون قدرت سیاسی خود را مالک نفت و منابع طبیعی می‌داند و نقش توزیع‌گر را بازی می‌کند، مداخله دولت در اقتصاد به اوج می‌رسد و چون تولید در اقتصاد کشور جایگاهی ندارد، در واقع مردم و بخش خصوصی در اقتصاد کاره‌ای نیستند. بنابراین مشکلات بنیادین در ساختار مشاغل و اقتصاد کشور ایجاد می‌شود و این مشکلات طبقات درآمدی و ساختار جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در این نظام اقتصادی مقابله و منازعه بر سر توزیع منابع شکل می‌گیرد. منابعی که از تولید ثروت ایجاد نشده و به نوعی منابع کاذب است. در این تقابل و تنازع، گروه‌های ذی‌نفع و نزدیک به قدرت مبارزه می‌کنند تا منابع و رانت بیشتری در اختیار بگیرند و مصرف کنند و نتیجه آن می‌شود که نه‌تنها نابرابری شکل می‌گیرد، که بازگشت ثروت اتفاق نمی‌افتد و تورم ایجاد می‌شود. در قدم بعدی همین تورم ایجاد‌شده، می‌تواند نابرابری را تشدید کند و ما می‌بینیم که یک طبقه محدود ثروتمند رانتی ایجاد می‌شود، طبقه متوسط رو به اضمحلال می‌رود و طبقه فقیر گسترده می‌شود. در واقع پدیده توده مقابل حاکم، محصول این ساختار کژ و منحرف اقتصادی است.

  تولید وابسته به نفت، چگونه امکان کسب‌وکار سالم را محدود می‌کند؟

حیات و ممات این نوع تولید به منابعی وابسته است که انحصار آن در دست قدرت سیاسی است. بنابراین فضای این نوع کسب‌وکار آلوده به انواع رانت و زد‌و‌بند می‌شود و دولت به واسطه ایفای نقش توزیع‌گر منابع، خود را محق به دخالت می‌داند. بنابراین وقتی دست دخالت دولت تا این حد در اقتصاد باز است، مردم کمتر مجالی برای کسب‌وکار سالم دارند. در این ساختار تولیدکننده، توزیع‌کننده و حتی مصرف‌کننده گرفتار بی‌اخلاقی می‌شود و همگان به دنبال دستیابی به رانت بیشتر هستند. در واقع منابع کشور باید در زیرساخت‌های اقتصادی و تولید هزینه می‌شد و تولید به دست مردم و بخش خصوصی می‌افتاد. مردم از درآمد خود به دولت، مالیات می‌دادند و کشور از محل مالیات مردم اداره می‌شد اما این فرآیند به گونه‌ای است که دولت به منابع دست‌درازی می‌کند، علاوه بر آن، از مردم هم مالیات می‌گیرد و خدمات و کالای مصرفی مناسب هم نمی‌دهد. به عنوان مثال وضعیت بازار خودرو کشور را ببینید، تولیدکننده خودرو بی‌کیفیت را با قیمت گزاف به مردم می‌فروشد. برای فروختن همان خودرو بی‌کیفیت قرعه‌کشی می‌گذارند و در این روال قرعه‌کشی، مصرف‌کننده واقعی نمی‌تواند خودرو ارزان بگیرد و خودرو ارزان نصیب کسانی می‌شود که پول و دارایی دارند و می‌خواهند دارایی خود را از خطر تورم حفظ کنند؛ از آن طرف می‌بینید که دولت از همان مصرف مالیات می‌گیرد اما جاده‌ها نابسامان است، برق و گاز در اوج تابستان و زمستان قطع می‌شود و... در واقع باید گفت که ساختار معیوب اقتصاد به سمت غارتگری مردم و منابع کشور منحرف شده است و این منابع و امکانات در خدمت توسعه کشور و رفاه مردم نیست.

  اشاره کردید که نفت یکی از علت‌های اصلی شکل‌گیری ساختار نادرست سیاسی و اقتصادی در کشور است. آیا عوامل دیگری در ایجاد این شرایط دخیل بوده‌اند؟ علت‌های دیگر کدام‌اند؟

ایدئولوژی علت دیگر است. ایدئولوژی حاکم بر نظام سیاسی تنوع و تکثر جامعه ایران را نمی‌پذیرد. در زمان پهلوی ایدئولوژی دوگانه دولت-ملت بود و اکنون ایدئولوژی به نوعی دیگر؛ این تنوع و تکثر را نفی می‌کند و به دنبال یکسان‌سازی جامعه است. در واقع ساختار سیاسی دوگانه حاکمان و محکومان را ایجاد کرده است و طبقه حذف شده و به توده تبدیل شده و تنوع از بین رفته و نظر مرکز قدرت و هسته قدرت حاکم شده است. این نگاه سبب شده است وقت، انرژی، منابع و ظرفیت نیروی انسانی هدر برود و در خدمت توسعه کشور و رفاه همگانی نباشد و سهم گروه‌های ذی‌نفع نزدیک به قدرت سیاسی روزبه‌روز بیشتر و بیشتر شود و سهم توده مردم روزبه‌روز کمتر و کمتر. در این میان با پیشروی این فرآیند، قدرت اصلاح‌گری هم کم و کمتر می‌شود تا ساختار معیوب دچار فروپاشی شود. در این شرایط توده مردم ناچار است برای بقا تلاش کند و برای بقا گاهی از مسیر زندگی سالم و اخلاقیات منحرف شود و گروه‌های ذی‌نفع نزدیک به قدرت آنقدر سهم‌خوری کنند و بزرگ و بزرگ‌تر شوند که به ناچار جایی بترکند!

  در شرایطی که به گفته شما «تنوع از بین رفته و نظر مرکز قدرت و هسته قدرت حاکم شده است و وقت، انرژی، منابع و ظرفیت نیروی انسانی هدر رفته و در خدمت توسعه کشور و رفاه همگانی نیست» چه باید کرد؟ چگونه به زندگی سالم و ساختار سالم برگردیم؟

کار ساده‌ای نیست. ما باید ابتدا بپذیریم که در شرایط بحرانی قرار داریم تا بتوانیم برای اصلاح آن شرایط قدم برداریم. بدون پذیرش اینکه شرایط نابسامان و بحرانی است، امکان اصلاح وجود ندارد.

  آیا ما این شرایط بحرانی را نپذیرفته‌ایم؟

نه. اگر پذیرفته بودیم که اشتباه را پشت اشتباه تکرار نمی‌کردیم و دولت‌ها گزاره‌های نادرست دولت‌های پیش از خود را تکرار نمی‌کردند. ما می‌بینیم که نه‌تنها این اشتباهات پذیرفته نشده‌اند که سعی در توجیه و تقلیل آنها وجود دارد. در فساد چای دبش رقم بزرگ و سرسام‌آوری از منابع و امکانات کشور اتلاف شد اما به جای تصحیح روالی که به این فساد منجر شده است، فساد به شخص یعنی وزیر کشاورزی تقلیل داده شد. از آن سمت می‌بینیم در حالی که رقم کلانی از منابع به جیب انگشت‌شماری از اشخاص رفته است، جمعیت زیادی از کشاورزان برای تاخیر در پرداخت مطالباتشان از دولت اعتراض می‌کنند یا بازنشسته‌ها پلاکارد‌به‌دست به خیابان می‌آیند و... واقعاً از خود می‌پرسیم که چه کار می‌کنیم؟ ما اگر پذیرفتیم که مطلوبیت و مشروعیت را از دست داده‌ایم باید به‌سرعت به مسیر اصلاح برگردیم، وگرنه عاقبت از دست رفتن مطلوبیت و مشروعیت مشخص است. مسیر اصلاح آن است که ساختار را کارآمد کنیم، سلسله‌مراتب و گوناگونی را بپذیریم. طبقات اجتماعی، تنوع قومی، مذهبی، نژادی، تنوع فکری و عقاید و تکثر را پذیرا شویم و گام‌به‌گام مسیر تخریب‌شده پشت سر را دوباره بسازیم و به این باور برسیم که بی‌اعتنایی به جامعه تبعات خطرناکی دارد و ساختار فشلی که به جامعه بی‌اعتنایی و به منابع و امکانات دست‌درازی می‌کند، محکوم به فروپاشی است. نکته مهم دیگر این است که فشار بر توده مردم و مشاغل خرد را کم کنیم. در حال حاضر دولت از هرجا کم می‌آورد اهرم فشار را بر توده مردم و مشاغل خرد قرار می‌دهد و آنها را تنبیه می‌کند. در حالی که این طیف برای بقا می‌جنگد و وضعیتی بحرانی‌تر از سایر اقشار دارد. دولت اگر میل به اصلاح دارد، اهرم فشار و تیغ جراحی خود را بر جایی بگذارد که فشار کمتری متحمل می‌شوند و عمده فساد و مشکل از آنجا شروع می‌شود، نه مردمی که برای بقا می‌جنگند و فرصتی برای تنفس ندارند. 

دراین پرونده بخوانید ...