در باب موانع «دیدی»
مقابله چین و آمریکا در بازارهای سهام در گفتوگو با حجت قندی
چین و آمریکا به عنوان دو قدرت مطرح در عرصه اقتصاد و سیاست بینالملل نقش عمدهای در تحولات جهانی دارند. از آنجا که در جهان امروز همگرایی بین کشورها در مسائل مختلف تا حد زیادی از وجود منافع اقتصادی و اهمیت همکاری بین کشورها برای نیل به رشد و توسعه نشات میگیرد همین امر سبب شده تا در روابط میان کشورها مانند آنچه در نیمه نخست قرن بیستم دیده میشد شاهد بروز جنگهای خونین و خشونتبار نباشیم. با این حال در جریان بودن منافع کشورها و درهمتنیدگی مناسبات شرایطی را پدید آورده که در آن تمامی کشورها برای حداکثر کردن منافع خود به ناچار درصدد تقابل با هم برمیآیند. رابطه چین و آمریکا نیز به عنوان دو اقتصاد مهم از این قاعده مستثنی نیست. همین امر موجب شده در طول چند سال اخیر شاهد رویارویی بیشتر این دو کشور با هم باشیم. اینطور که به نظر میآید حالا با موانعی که بر سر راه شرکت تاکسیرانی دیدی ایجاد شده است، این مناقشات وارد بازارهای سهام هم شدهاند. در این گفتوگو با حجت قندی کارشناس مسائل اقتصادی چندوچون این رویاروییها مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
♦♦♦
هماکنون بخش مهمی از اقتصاد جهان در دستان جمهوری خلق چین و ایالات متحده آمریکاست. با این حال همانطور که میدانیم در برخی عرضهها به تازگی تعارض میان این دو قدرت مهم تشدید شده است. در مورد سابقه نزاع تجاری بین چین و آمریکا توضیح دهید و اینکه اساساً تضاد منافع بین این دو کشور چقدر جدی است؟
اجازه دهید در ابتدای بحث این نکته را ذکر کنم که هر بحثی درباره روابط چین و آمریکا یا درباره نقش چین در جهان پیشرو مرا به یاد نقلقولی میاندازد که به ناپلئون نسبت میدهند. اینکه «چین غول خفتهای است، بگذارید چین بیارامد که وقتی بیدار شود جهان را به لرزه خواهد انداخت». به نظر من بدیهی است که بیدار شدن کشور بزرگی مانند چین از رخوت طولانی، به خودی خود باعث ایجاد تنش با تنها ابرقدرت جهان یعنی آمریکا میشود. عاملی که باعث میشود این تنش شدت بیشتری بگیرد، سابقه رابطه پرتنش دو کشور است که از بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شده است. به نظر من فهم آینده روابط سیاسی اقتصادی دو کشور آمریکا و چین بدون مطالعه سابقه روابط دو کشور از زمان به قدرت رسیدن حزب کمونیست در چین مشکل است. به همین جهت، لازم است که برای آشنایی بیشتر خوانندگانی که احتمالاً آشنایی کمتری با این رابطه دوطرفه دارند اندکی از گذشته این دو کشور بگوییم.
جمهوری خلق چین به شکل و شمایلی که در حال حاضر میبینیم در اکتبر سال ۱۹۴۹ توسط مائو تشکیل شده است. حزب کمونیست برای تسلط بر چین رقبایی داشت که مهمترین آنها شاید ملیگراها به رهبری چیان کای شک بودهاند. این ملیگراها که از حمایت آمریکا برخوردار بودند، پس از شکست از حزب کمونیست به تایوان گریختند. حمایت آمریکا از این ملیگراها باعث شد روابط بین این دو کشور برای دههها به سردی بگراید. جنگ کره در اوایل دهه ۱۹۵۰ و پس از آن بحران معروف به تنگه تایوان باعث تیرهتر شدن بیشتر روابط آمریکا و چین شد. این سردی روابط بین آمریکا و چین تا اوایل دهه ۷۰ میلادی به شدت ادامه داشت تا اینکه مجموعهای از عوامل ژئوپولیتیک، اقتصادی و سیاسی پکن را واداشت که سیاست خود در مورد ایالات متحده را مورد بازبینی قرار دهد. من در امور ژئوپولیتیک یا سیاسی تخصص ندارم اما به نظر میرسد که تنش مرزی و ایدئولوژیک با اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۶۹ در تغییر سیاست پکن بیتاثیر نبوده است.
اما اگر نظر شخصی من را بخواهید احتمالاً مهمترین عامل تغییر سیاست پکن عامل اقتصادی است. مهمترین سیاست اقتصادی حزب کمونیست در بیش از دو دهه حکومت خود تا سال 1970 بر چین سیاستی بود که به جهش بزرگ رو به جلو معروف شد. اما نتایج سیاستهای اقتصادی حزب کمونیست بر هر عقل منصفی آشکار بود. کافی است اوضاع چین در زمان قحطی بزرگ اواخر دهه ۵۰ را مطالعه کنیم تا متوجه بشویم که نتیجه مزارع اشتراکی و نابود کردن انگیزه برای کار چیزی به جز مرگ میلیونها انسان نبوده است. توجه کنیم که تغییر رویه چین منحصر به تغییر رابطه با آمریکا نبود. چین تصمیم گرفته بود که سیستم اقتصادی خود را نیز عوض کند. نقلقولی از دنگ شیائوپینگ بسیار معروف شده است که «مادامی که آن گربه موش میگیرد مهم نیست که رنگ گربه سیاه است یا سفید».
البته این تغییر جهت بدون تنش درونحزبی و به آسانی انجام نگرفت. توصیه من به علاقهمندان به تغییر سیاستهای اقتصادی در ایران این است که تاریخچه تغییرات در چین را مطالعه کنند و مخصوصاً به این نکته که ذکر کردم توجه شود که انجام تغییر بدون تنش با ذینفعان احتمالاً ممکن نیست. آنچه به ذهن میرسد این است که علاقهمندی بعضی از افراد حزب کمونیست مانند دنگ شیائوپینگ به چین و اولویت دادن منافع کشور به ایدئولوژیهای حزبی، همراه با قدرت دیدن واقعیتهای شکست تلخ سیاستهای گذشته، عامل مهمی در تغییر جهتگیری حزب کمونیست چین بوده است. آسان نیست که با تمام قلب و ذهن به مراکز تولیدی و کشاورزی اشتراکی اعتقاد داشته باشید و شکست آنها را انکار کنید.
در چین روستایی وجود دارد که معروف است سیستم کاپیتالیستی چین از آنجا آغاز شده است. نام این روستا «جیائوگنگ» است. این روستا روستای تاریخی است که مورد بازدید رئیسجمهورهای متعدد چین قرار گرفته است. چرا؟ به این دلیل که زمانی ۱۸ فرد شجاع در این روستا تصمیمی گرفتند که میتوانست منجر به حکم مرگشان شود. تصمیمی که این افراد گرفتند به اصلاحاتی در چین منجر شد که بدون شک باعث خروج بسیاری از مردم از فقر مطلق شد. توافقی که این افراد کردند بسیار ساده بود. اینکه به جای کار اشتراکی بر روی زمینهای دهکده، هر خانواده قسمتی از این زمینها را آباد کند. بعد از تحویل سهمیه اجباری تعیینشده توسط دولت به دولت، هر خانواده میتوانست محصول اضافی زمین خود را نگه دارد. همین مکانیسم ساده به خانوادههای روستا این انگیزه را میداد تا تمام توان خود را به کار بگیرند تا محصول بیشتری تولید کنند. نتیجه آنکه محصول کشاورزی روستا به ناگهان شش برابر افزایش یافت.قراردادی که روستاییان با اثر انگشت خود امضا کردند و باعث تحول چین بزرگ شد و اکنون در یکی از موزههای این کشور نگهداری میشود.
منشأ تصمیم به تغییر در سیستم اقتصادی و روابط خارجی فقط این روستا نبود. چینیها موفقیت کشورهای همجوار خود را نیز مشاهده میکردند. در مجاورت چین، میتوانستید موفقیت کشورهایی مثل ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور و دیگران را ببینید. در هر حال تصمیم به تغییر اولین بار در دعوت تیم پینگپنگ آمریکا توسط چین خود را نمایان کرد. کمی بعد تنها کیسینجر و سپس نیکسون از چین بازدید کردند. از این فصل نو رابطه و دیدار وزیر خارجه آمریکا از چین دقیقاً 50 سال میگذرد. روابط چین و آمریکا در این 50 سال بدون تنش نمانده است. اما روابط اقتصادی به روایت آمار فقط به سمت گسترش حرکت کرده است. حجم تجارت آمریکا و چین در سال ۱۹۸۰ پنج میلیارد دلار بوده که به بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار در سال گذشته رسیده است. احتمالاً نقطه اوج همراهی آمریکا با باز شدن چین در سال 2000 و زمانی است که کلینتون قانون روابط چین و آمریکا را امضا کرد. امضای این قانون بهخصوص راه را برای عضو شدن چین در سازمان تجارت جهانی هموار کرد.
هماکنون شاهد هستیم که رقابت اقتصادی تنگاتنگی میان چین و ایالات متحده در عرصه اقتصاد بینالمللی برقرار است. این رقابت تا جایی ادامه یافته که به گفته برخی از کارشناسان این کشور به زودی و ظرف چند سال پیشرو رتبه بزرگترین اقتصاد جهان را به دست خواهد آورد. ارتباط و اهمیت اقتصاد چین برای ایالات متحده در چه سطحی است؟
بسیار مهم است که به این نکته توجه کنیم که مهمترین مساله اقتصادی حجم معاملات بین این دو کشور نیست. مساله این است که چین به حلقه بسیار مهمی از زنجیره تولید جهانی تبدیل شده است. همه ما میدانیم که کمتر کالایی با تکنولوژی بالا وجود دارد که هماکنون در چین تولید نشود. بسیاری از کالاهای الکترونیکی که در خانههای ما پیدا میشود یا در دستان خود داریم به احتمال زیاد در چین تولید شدهاند، با اینکه بسیاری از قطعات آنها از کشورهای مختلف به چین میرود و ترید مارک آنها معمولاً چینی نیست. جدا کردن چین هم از زنجیره تولید جهانی کاری بسیار مشکل و بسیار نزدیک به غیرممکن است. در حال حاضر اینطور نیست که آمریکا تلاش نکرده باشد بعضی از قسمتهای زنجیرهای تولید را از چین جدا کند. با این حال موفق به انجام این کار نشده است. یک شرکت بسیار مهم مونتاژ کالاهای الکترونیکی شرکتی به اسم فاکسکان است که مرکز آن در تایوان است. مثلاً دولت ترامپ به کمپانی فاکسکان فشار آورد تا مرکز مونتاژ وسایل الکترونیکی را در آمریکا باز کند. یکی از این مراکز مونتاژ که پیرامون آن سروصدای بسیاری هم برپا شد قرار بود در ویسکانسین آمریکا افتتاح شود. خود او هم به اصطلاح کلنگ آن را به زمین زد. نتیجه را میتوانید تحقیق کنید. ساختمانها و کارخانههای خالی که هرگز به راه نیفتادند.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اقتصاد چین برای جهان و آمریکا از چند جهت بسیار مهم است. یکی آنکه چین اقتصاد بسیار بزرگی است و بهتبع آن بازار بزرگی دارد و در نتیجه تجارت با چین برای بسیاری از کشورها و از جمله آمریکا مهم است. اما همانطور که ذکر شد مساله مهمتری اینجا وجود دارد و آن این است که جدایی از چین حداقل در کوتاهمدت غیرممکن است. آن هم چینی که قسمتی از زنجیره تولید ارزش در جهان شده است، منابع مالی بسیار گستردهای را برای خود فراهم کرده است و قدرت بیشتری هم دارد. مساله آنجاست که چین میتواند از این قدرت برای فشار سیاسی استفاده کند. مساله البته فقط فشار سیاسی نیست. تمام شرکتهای بزرگ جهان که در چین هم فعالیت دارند علایق چین را در جهتگیریهای خود لحاظ میکنند. چین به کشورهای دیگر برای تغییر روش به نفع خود فشار میآورد و نفوذ خود را در سازمانهای جهانی گسترش میدهد.
این افزایش قدرت و گسترش نفوذ بدون مانع و مشکلات هم نیست؛ مشکلاتی که هم در برابر چین و هم در برابر کشورهای دیگر مانند آمریکا قرار دارند. مثلاً آمریکا چین را متهم میکند که سعی در انتقال تکنولوژی به هر قیمت و از طریق راههای نامتعارف دارد. سرقت اسناد علمی و تکنولوژی هم از جمله اتهامات دیگری است که هم آمریکا و هم دیگر کشورها بر چین وارد میکنند. مجموعه عواملی مانند این باعث شده است که بسیاری از کشورها، درست یا نادرست، به سیاستهای چین مظنون باشند. همانطور که خوانندگان احتمالاً مستحضر هستند ظن به کارهای چین در دوره ترامپ شدت یافته است.
رفتار دولت ترامپ در این زمینه را چطور ارزیابی میکنید؟
برداشت من از عقاید ترامپ این است که او به دو چیز معتقد بود: اول آنکه جنگها به ضرر آمریکا هستند. دوم آنکه کسری تراز بازرگانی برای اقتصاد آمریکا بسیار بد است (من بهشخصه با برداشت دوم کاملاً مخالف هستم که این البته بحثی است که میتوان بعداً انجام داد). در میان کشورهای مختلف چین بالاترین سهم در کسری تراز بازرگانی آمریکا را داراست. تقابل ترامپ و چین از آن اعتقاد و این واقعیت سرچشمه میگرفت. نتیجه آن شد که ترامپ تعرفههای بسیار گستردهای را بر کالاهای چینی اعمال کرد و علاوه بر آن بسیاری از شرکتهای چینی را مورد تحریم تکنولوژیک قرار داد. معروفترین شرکتهایی که در دوره ترامپ مورد تحریم آمریکا قرار گرفتند شرکت هوآوی و شرکت تیکتاک بودند. بهانه فشار به شرکت تیکتاک این بود که تیکتاک به اطلاعات خصوصی مردم آمریکا دسترسی پیدا میکند.
فکر میکنید که این تضاد منافع در دوره جو بایدن با توجه به اظهارات اخیر رهبر چین به چه نحوی مدیریت میشود؟
به نظر من دولت ترامپ در تلاش برای کاهش اعتماد بین آمریکا و چین بسیار موفق بود. به همین دلیل تصور میکنم که اختلافات تجاری چین و آمریکا برای سالیان دراز ادامه پیدا خواهد کرد. دولت بایدن تغییر مسیر جدیدی در رابطه با چین نداشته است. به نظر میرسد که به دلیل جو ضد چینی بسیار شدیدی که در آمریکا وجود دارد بسیاری از سیاستهای ضدچینی ترامپ در عمل ادامه خواهد یافت.
آیا جنگ اقتصادی چین و آمریکا به والاستریت کشیده شده است؟ به نظرتان این به معنی ادامه جنگهای اقتصادی دو کشور است؟ تحولاتی را که پیرامون شرکت اینترنتی دیدی میان ایالات متحده و جمهوری خلق چین رخ داد، چگونه ارزیابی میکنید؟
برای جواب به این سوال توجه به این نکته لازم است که بسیاری از شرکتهای معتبر چینی تمایل دارند سهام خود را در بازار سهام نیویورک عرضه کنند. از معروفترین شرکتهای چینی که سهام خود را در والاستریت عرضه کردهاند میتوان علیبابا و جی دی را نام برد. آمار نشان میدهد که در سال گذشته ۳۷ شرکت چینی در مجموع حدود ۱۳ میلیارد دلار سرمایه از بازار نیویورک جمعآوری کردهاند. اخیراً دو مانع بر سر عرضه سهام شرکتهای چینی در بازار سهام آمریکا ظهور کرده است. اول اینکه نهادهای ناظر آمریکایی به این تمایل دارند که شرکتهای چینی شفافیت بیشتری از خود نشان دهند. البته این چیز عجیب و غریبی نیست. رگولاتور آمریکایی از شرکتهای چینی همان چیزی را میخواهد که از شرکتهای آمریکایی میخواهد. اینکه به صورت ساده حسابداری شفاف داشته باشد. البته این ظاهر قضیه است و من از مسائل پشت پرده احتمالی آگاهی ندارم. مانع دوم از طرف رگولاتوری چینی است. از ظواهر چنین برمیآید که نگرانی رگولاتور چینی درباره حفظ اطلاعات مربوط به مصرفکنندگان در چین است. طبق قواعد جدید چین تمام شرکتهای چینی که میخواهند سهام خود را در بازار آمریکا عرضه کنند و بیش از یک میلیون مشترک دارند باید برای تایید آنچه امنیت سایبری خوانده میشود تقاضای مجوز کنند. و توجه کنید که ما درباره چین صحبت میکنیم و داشتن یک میلیون مشترک در کشور بزرگی مانند چین به معنای بزرگی شرکت نیست. به هر حال منظور من این است که دولت چین نگران امنیت اطلاعات است. البته ممکن است در پشت این سیاستها چیزهای دیگری هم باشد. مثلاً مقابله با آمریکا یا تمایل به سیاستهای مداخلهجویانه. واقعیت این است که چین به مالکیت خصوصی احترام بسیاری نمیگذارد و شرکتهایی را که دقیقاً در جهت سیاستهای حزب کمونیست حرکت نمیکنند برنمیتابد. در هر حال نتیجه آن شده است که بعضی از شرکتها مانند شرکت دیدی که اخیراً به بازار سهام نیویورک پیوسته است، دچار مشکلات میشوند.
نظر شخصی من این است که این تحولات نه به نفع آمریکا و نه به نفع چین است. عرضه سهام شرکتهای عمده چینی در بازار سهام آمریکا به سرمایهگذاران آمریکایی فرصت میدهد که در بازار چین به صورت غیرمستقیم سرمایهگذاری کنند. از طرف دیگر به شرکتهای چینی فرصت فراهم کردن سرمایه را میدهد. بهشخصه امیدوارم که دو کشور مسیری را برای همکاری در این زمینه بیابند.