خداحافظ مرد اسبسوار
ادوارد پرسکات چگونه اقتصاد کلان را متحول کرد؟
ادوارد پرسکات یکی از چهار اقتصاددان مطرح «مکتب آب شیرین» درگذشت. مکتب آب شیرین به مشرب فکری اقتصاددانانی میگویند که در سالهای آغازین دهه 1970 اجماع حاکم در پژوهشهای حوزه اقتصاد کلان را به چالش کشیدند. این مکتب بهطور ویژه با توماس سارجنت، اد پرسکات، کریستوفر سیمز و نیل والاس شناخته میشود که به «چهار سوارکار مینهسوتا» نیز شهرت دارند. اکنون ادوارد پرسکات از میان آنها رفته اما سه سوارکار دیگر هنوز زندهاند. مولفههای کلیدی رویکرد این اقتصاددانان این است که اقتصاد کلان باید پویا و مقداری بوده و بر چگونگی تصمیمگیری افراد و نهادها در شرایط بیاطمینانی استوار باشد. همچنین اقتصاددانان مکتب آب شیرین معتقدند؛ الگوهای اقتصاد کلان باید با معادلاتی شروع شوند که توضیح میدهند افراد منطقی چگونه تصمیم میگیرند. تجربه اقتصادی دهه 1970 انتقادها از کینز را تایید میکرد: دولتهایی که تلاش میکردند با محرکهای پولی و مالی اقتصادهای راکد را تقویت کنند، متوجه شدند که تورم و نرخ بهره بالا رفت و نرخ بیکاری نیز همچنان بالا باقی ماند.
ادوارد پرسکات کیست؟
ادوارد پرسکات در 26 دسامبر 1940 در گلنز فالز، نیویورک به دنیا آمد. والدین مادرش «ماتیلده هلوینگ» از مهاجران آلمانی بودند. مادرش مجبور شد در 16سالگی تحصیل در دبیرستان را ترک کند تا پس از مرگ پدر و مادر از برادر و خواهر کوچکترش مراقبت کند. او بعدها با کمک یکی از بستگانش توانست تحصیلات خود را کامل کند و کتابدار شد. پدرش «ویلیام پرسکات» نیز از دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا فارغالتحصیل شده بود. ادوارد سومین و آخرین فرزند خانواده بود که تمام دوران کودکی خود را در شهر کوچک «گلنز فالز» در حوالی نیویورک گذراند و همانجا به مدرسه رفت. در دوران دبیرستان آرزو داشت دانشمندی در عرصه موشک شود و به همین دلیل در کالج در رشته فیزیک تحصیل کرد، که در آن زمان از سختترین رشتههای تحصیلی بود. با وجودی که در سال 1958 ورود حتی به معتبرترین دانشگاهها هم برای او سخت نبود تصمیم گرفت به «کالج سوارثمور» برود، چراکه نسبت به دانشگاههای «آیوی لیگ» کمتر هراسناک و تا حدودی کمهزینهتر بود. او هرگز نگران موقعیت و اعتبار اجتماعی نبود. به گفته خودش چیزی که او را درباره سوارثمور ناامید کرد کمبود روشنفکری بود، چراکه دانشجویان بیشتر زمان خود را صرف به خاطر سپردن میکردند تا اینکه فکر کنند و بفهمند.
پرسکات بعد از سال سوم از برنامه افتخارات فیزیک انصراف داد، چراکه علاقهای به آزمایشگاههای یکروزه نداشت. او به خلق کردن چیزها علاقه داشت و دقت زیاد را بسیار سخت یافته بود؛ شاید اگر برنامه فیزیک بیشتر تئوریک بود در نهایت یک فیزیکدان میشد. او سال اول کالج در یک سمینار پیشرفته با دانشآموزان ممتاز ریاضی شرکت کرده و به آن علاقهمند شده بود، بنابراین در سال آخر به ریاضی تغییر رشته داد. آن سال دوره اقتصاد مهندسی را با پروفسور «سم کارپنتر» گذراند که باعث شد در مقطع کارشناسی ارشد در تحقیق عملیات در «موسسه تکنولوژی کیس» ثبتنام کند که با دانشگاه وسترن ادغام شد و به دانشگاه کیس وسترن رزرو تبدیل شد. او به جز اتاق و تخت رایگان که یکی از خیرین کیس تهیه کرده بود کمک مالی دیگری نداشت. به شدت کار میکرد و توانست دوره دوساله کارشناسی ارشد را در 15 ماه به پایان برساند. آنچه در برنامه تحقیق عملیات در کیس آموخت در سالهای بعد برای او بسیار ارزشمند شد. او برخی روشهای بازگشتی را در دوره تئوری صف آموخت و به یادگیری برخی از نظریههای احتمال در دورهای که از متن کلاسیک فلر استفاده میکرد علاقه زیادی نشان میداد.
پس از گرفتن مدرک فوقلیسانس پرسکات تصمیم گرفت به دانشکده تحصیلات تکمیلی مدیریت صنعتی در دانشگاه کارنگی ملون در پیتسبورگ برود. او کارهای تحقیقی خود را همراه با مایکل لاول انجام میداد که مشاور پایاننامه او نیز بود، گرچه موریس دگروت، آماردان بزرگ، نیز نقش مهمی در نظارت بر پژوهشهای او داشت. همکاری او و لاول به نگارش دو مقاله مشترک درباره مسالهای در آمار ریاضی و توسعه یک الگوی چرخه تجاری، منجر شد. او در دانشکده مدیریت صنعتی دروس اقتصاد زیادی را نگذراند، اما تئوری سرمایه «باب لوکاس» و درس تئوری رشد که «مایکل لاول» و «مورت کامین» تدریس میکردند، از دروس مهم بودند. او دورههایی را نیز خارج از دانشکده گذراند که در میان آنها دورهای بود که آلن نیوول، از پدران هوش مصنوعی، تدریس میکرد. دلیل گذراندن این دوره آن بود که آنچه هربرت سایمون، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 1978، در مورد هوش مصنوعی میگفت برایش بسیار جذاب بود. با وجود این ذهنهای زیبا، دانشکده مدیریت صنعتی برایش مکانی بسیار جذاب بود. تعامل بسیار خوبی میان اعضای جوان هیات علمی و دانشجویان وجود داشت. دوستی او و باب لوکاس مادامالعمر شد. پرسکات در سال 1964 با «جانت دیل سیمپسون» آشنا شد و سال بعد ازدواج کردند.
او برای پیوستن به هیات علمی دانشگاه پنسیلوانیا در فیلادلفیا پس از سه سال دانشکده مدیریت صنعتی را ترک کرد. اعضای جوان هیات علمی باهوش و بااستعداد بودند و او چیزهای بسیاری از آنها آموخت. او به الگوهای اقتصاد کلان علاقه زیادی پیدا کرده بود و لارنس کلاین، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 1980، بیش از همه در ایجاد این علاقه نقش داشت. تعامل با لارنس کلاین و ادموند فلپس برای او بسیار مفید واقع شد. فلپس دیدگاه نئوکینزینی داشت که معتقد به ارائه اصول اقتصادی برای الگوهای کلان اقتصادسنجی است. او کنفرانس معروف مبانی خرد در تعیین دستمزد و قیمت را در سال 1969 در دانشگاه پنسیلوانیا برگزار میکرد. باب لوکاس و تعدادی دیگر که تحقیقاتشان با این موضوع در ارتباط بود نیز آنجا حضور داشتند. در همین کنفرانس بود که او و لوکاس درباره مساله شرکت غالب در سازمان صنعتی صحبت کردند و تصمیم به حل آن گرفتند، اما با مشکلاتی مواجه شدند و با توجه به اینکه متعهد به ارائه مقاله در جلسات آتی انجمن اقتصادسنجی بودند مجبور به نگارش مقاله دیگری شدند. آنها در سال 1969 مقاله «سرمایهگذاری در شرایط عدم قطعیت» را نوشتند. برای مقابله با مشکل تعادل جزئی، آن را در یک چارچوب تعادل عمومی قرار دادند. در این چارچوب تعداد کالاها بسیار زیاد بود. در همین زمان بود که با مقاله کلاسیک جرارد دوبرو درباره تعادل ارزشگذاری و بهینه پارتو آشنا شد. او دریافت که اقتصادی که ساختار ریاضی لازم را با مجموعهای معین از کالاهای مورد مطالعه ندارد، اغلب دارای ساختار لازم با مجموعهای غنیتر از کالاهای معاملهشده است. او دریافت که شکستهای ظاهری بازار اغلب زمانی ناپدید میشوند که معاملات سودمند متقابل ممنوع نباشند. این بینش در برخی از مهمترین مقالات او نقش مهمی داشته است.
در سال 1970 با پیشنهادی که از سوی رئیس دانشکده مدیریت صنعتی در کارنگی ملون دریافت کرد تصمیم گرفت دوباره به آنجا بازگردد. بهمحض ورود به دانشکده با دو دانشجوی فوقلیسانس به نامهای کاستاس آذریادیس و فین کیدلند آشنا شد و ارتباطی ماندگار میان آنها شکل گرفت. پرسکات تصمیم گرفت سال 1975-1974 را در دانشگاه کسبوکار و اقتصاد نروژ بگذراند؛ جایی که فین کیدلند نیز از اعضای هیات علمی آن بود. این ملاقات سبب شد آنها در بهار 1975 مجدداً به مساله انتخاب سیاست در محیطهای پویا و نااطمینان بازگردند. اینبار دریافتند که اصل بهینه بودن شکست میخورد؛ سیاست کلان یک بازی است، نه یک مشکل کنترلی که قبلاً گمان میکردند. مقاله مشترک آنها با عنوان «قوانین به جای اختیار: ناسازگاری برنامههای بهینه» که در سال 1977 به چاپ رسید بعدها برایشان جایزه نوبل اقتصاد را به ارمغان آورد.
پرسکات پس از بازگشت به دانشگاه تصمیم گرفت اقتصادسنجی تدریس نکند چراکه اقتصاد را بسیار جذابتر یافته بود، بنابراین تصمیم گرفت یک دوره سازماندهی صنعتی تدریس کند. در همین دوران بود که چند مقاله با مایکل ویشر از استادیاران کارنگی ملون نوشت. در اواسط دهه 1970 تعداد زیادی از اقتصاددانان برجسته پا به عرصه گذاشتند و کارنگی ملون هم برخی از آنها را به استخدام خود درآورد. یکی از آنها راب تاونسند بود که بر تفکرات پرسکات تاثیر گذاشت، بهطوری که همکاری آنها باعث شد اطلاعات خصوصی (Private Information) به نظریه تعادل ارزشیابی کلاسیک به مفهوم مقاله دوبرو وارد شود.
پرسکات سال 1979-1978 به عنوان استاد پژوهشی به دانشگاه شیکاگو رفت. سال بعد نیز به عنوان استاد مدعو با دانشگاه نورث وسترن همکاری کرد. آن سال پیشنهادی از دانشگاه مینهسوتا دریافت کرد و به دلیل اینکه این دانشگاه بهترین برنامه تحصیلات تکمیلی را داشت آن را پذیرفت. او بر این باور بود که دانشآموختگان مینهسوتا بیش از هر گروه دیگری برای پیشبرد اقتصاد کلان تلاش کردهاند. در آن زمان همه در این حرفه نگران این بودند که یک کشور برای اینکه رشد کند چه کاری باید انجام دهد، اما آنها روشی مخالف را در پیش گرفتند و موضعشان این بود که همه اقتصادهای بازار، بدون موانعی برای تولید کارآمد غنی خواهند بود.
او همکاری خود را با فدرالرزرو مینیاپولیس به عنوان مشاور اقتصادی در پاییز 1981 آغاز کرد. چند سال بعد گری استرن ریاست این بانک را بر عهده گرفت و مجموعه کوچکی از اقتصاددانان برتر را برای مشورت پیرامون موضوعات مختلف اقتصادی گرد آورد. تحت رهبری او بخش تحقیقات بانک به مرکزی در تحقیقات اقتصاد کلان تبدیل شد. پرسکات در بانک همکاری خوبی را با آلن مک گرتان آغاز کرد و توانست مفاهیم الگوی رشد نئوکلاسیک را که در مطالعه چرخههای تجاری بهکار گرفته شده بود برای ارزش بازار سهام استخراج کند. این تئوری برای پیشبینی ارزش بازار سهام کار میکرد، همانطور که برای پیشبینی میزان و ماهیت نوسانات چرخه تجاری کار میکرد.
پرسکات تدریس اقتصاد کلان دوره کارشناسی را بر عهده گرفت که بر تحقیقات بعدی او تاثیر گذاشت. در آن دوره از الگوی رشد نئوکلاسیک استفاده کرد که او و کیدلند از آن برای مطالعه چرخههای تجاری استفاده کردند. همکاری او و گری هانسن در این دوران به نگارش مقاله «از مالتوس به سولو» انجامید که در آن توانستند نظریه رشد یکپارچهای را ایجاد کنند که استانداردهای زندگی تقریباً ثابتی را که از سوی اقتصادهای جهان پیش از 1800 و استانداردهای زندگی رو به رشدی که به وسیله اقتصادهای صنعتی مدرن به نمایش درآمده بود توضیح میداد.
پرسکات در سال 2004 بهطور مشترک با فین کیدلند جایزه نوبل اقتصاد را به دلیل مشارکت در اقتصاد کلان پویا؛ ثبات زمانی سیاست اقتصادی و نیروهای محرک در پس چرخههای تجاری دریافت کرد. دستاوردهای آنها نشان داد که هرچه خانوارها انتظار مالیات سرمایه بیشتری را در آینده داشته باشند پسانداز کمتری دارند؛ هر اندازه شرکتها انتظار سیاست پولی انبساطیتر و تورم بیشتری داشته باشند، قیمتها و دستمزدهای بالاتری را تعیین میکنند. آنها نشان دادند که چگونه چنین تاثیراتی از انتظارات در مورد سیاستهای اقتصادی آتی میتواند به مشکل ثبات زمانی منجر شود. اگر سیاستگذاران اقتصادی توانایی تعهد به یک قاعده تصمیم خاص را نداشته باشند، اغلب بعداً مطلوبترین سیاست را اجرا نخواهند کرد. نتایج کیدلند و پرسکات توضیح مشترکی را برای رویدادهایی ارائه کرد که تا آن زمان به عنوان شکستهای سیاست جداگانه تفسیر میشدند. به عنوان نمونه، اقتصادها در دام تورم بالا گرفتار میشوند حتی اگر ثبات قیمت هدف اعلامشده سیاست پولی باشد. کار برگزیده آنها «قوانین به جای اختیار: ناسازگاری برنامههای بهینه»، پایه و اساس یک برنامه تحقیقاتی گسترده را درباره اعتبار و امکانسنجی سیاسی سیاستهای اقتصادی ایجاد کرد. پژوهش آنها بحث عملی سیاست اقتصادی را از اقدامات سیاستی منزوی به سمت نهادهای سیاستگذاری برد؛ تغییری که تا حد زیادی بر اصلاحات بانکهای مرکزی و طراحی سیاستهای پولی در بسیاری از کشورها تاثیر گذاشته است.
از سوی دیگر، تحقیقات آنها نظریه چرخههای تجاری را با ادغام آن با نظریه رشد اقتصادی تغییر داد. در حالی که تحقیقات قبلی بر شوکهای کلان اقتصادی در سمت تقاضای اقتصاد تاکید داشتند، کیدلند و پرسکات در مقاله «زمان ساخت و تجمیع نوسانات» که در سال 1982 به چاپ رسید نشان دادند که شوکها در سمت عرضه ممکن است اثرات گستردهای داشته باشد. در الگوی چرخه تجاری آنها، نوسانات واقعبینانه در نرخ توسعه فناوری باعث ایجاد تغییراتی میان تولید ناخالص داخلی، مصرف، سرمایهگذاری و ساعات کاری نزدیک به آنچه در دادههای واقعی مشاهده میشود، شد. در حالی که الگوهای چرخه تجاری قبلی معمولاً مبتنی بر روابط تاریخی بین متغیرهای کلیدی اقتصاد کلان بودند. اما الگوهایی که در دهه 1960 کاملاً خوب عمل کرده بودند، تحت شرایط آشفته اقتصادی دهه 1970، با شوکهای قیمت نفت و تورم و بیکاری همزمان، شروع به شکست خوردن کردند. پرسکات و کیدلند با در نظر گرفتن چرخههای تجاری به عنوان نتیجه جمعی تصمیمات آیندهنگر بیشماری که خانوادهها و شرکتها درباره مصرف، سرمایهگذاری، عرضه نیروی کار و...، اتخاذ میکنند زمینه را برای الگوهای قویتر فراهم کردند.
پرسکات در سال 2003 از مینهسوتا استعفا کرد و به عنوان استاد اقتصاد به دانشکده کسبوکار دانشگاه ایالتی آریزونا پیوست. پروژه «مقالات پژوهشی در اقتصاد» او را در آگوست 2012 بر اساس مشارکتهای دانشگاهیاش به عنوان نوزدهمین اقتصاددان تاثیرگذار جهان رتبهبندی کرد. او همچنین در سال 2014 به عنوان استاد ممتاز در دانشکده تحقیقات اقتصاد دانشگاه ملی استرالیا منصوب شد. پرسکات قبل از برنده شدن جایزه نوبل اقتصاد، در سال 2002 جایزه آروین پلین نمرز در اقتصاد را از دانشگاه نورثوسترن دریافت کرده بود. پس از جایزه نوبل نیز در سال 2022 جایزه انجمن پیشرفت نظریات اقتصادی و در سال 2015 جایزه آدام اسمیت از انجمن ملی اقتصاددانان کسبوکار به او تعلق گرفت.