فصل عصیان
سرنوشت مهمترین سرمایه کشور در گفتوگو با غلامرضا حداد
دو ماه از بروز اعتراضات در کشور گذشته است. اعتراضاتی که نوجوانان و جوانان پیشقراول آن هستند. در هفتههای گذشته برخی کارشناسان همواره نسبت به نحوه برخورد نظام تصمیمگیری با معترضان هشدارهایی را مطرح کردهاند. عمدتاً ناظر بر اینکه این افراد سرمایههای انسانی کشور بوده و بیتوجهی به خواستههای آنها و استمرار به کار بردن روشهای حاضر برای مواجهه با آنها میتواند سرنوشت ناخوشایندی را پیشروی کشور قرار دهد. این نگرانی وجود دارد که وقتی اعتراضات نوجوانان و جوانان پاسخ مناسبی دریافت نکند، سرخوردگی یا مهاجرت یا بدتر، روی آوردن به سمت اعمال قهرآمیز به همراه بیاورد. در این زمینه مشروح گفتوگو با غلامرضا حداد، استادیار اقتصاد سیاسی بینالملل، را مطالعه میکنید.
♦♦♦
این روزها در تحلیلهایی که درباره وقایع اخیر مطرح میشود نقش نوجوانان به عنوان طلایهداران این خیزش پررنگ تحلیل میشود. کمی درباره توان حاکمیت برای پاسخگویی به نسل جوان سخن بگویید. سیستم آیا ظرفیت و توان پاسخدهی به مسائل و مطالبات نسل جوان را دارد؟ چقدر میتوان به تدبیر و قدرت حل مسائل توسط نظام حکمرانی امید داشت؟
بهتر است مقدمتاً تحلیلم را از ماهیت و محرکهای سیاسیِ نسل جوان در این خیزش ارائه کنم تا پس از آن بتوانم در زمینه توان پاسخگویی حکومت به مطالبات اظهارنظر کنم. با تحلیلهایی که ماهیت و محرکهای جوانان در این خیزش را به ویژگیهای روانشناختی و اقتضائات جوانی یا پیگیری آزادی منفی فرو میکاهند موافق نیستم و آن را برداشتی تقلیلگرایانه از پدیدهای میدانم که ماهیتاً چندبعدی، دارای ریشههای عمیق تاریخی و بیاندازه رو به آینده است. تحلیل چنین پدیدهای نیازمند رویکردی میانرشتهای است، رویکردی که پدیدههای اجتماعی را به ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و روانشناختی تفکیک نکرده و آن را به عنوان کلیتی همپارچه و سازوار موضوع بررسی قرار دهد. توسعه فرآیندی آگاهیبخش است و آگاهی رابطه مستقیم و معناداری با نارضایتی برقرار میکند. از یکسو نخستین گامهای مدرنیزاسیون در یک جامعه سنتی، گسترش حملونقل و ارتباطات، بستری برای مقایسه اجتماعی را شکل میدهد؛ یک روستایی که در جامعه سنتی میدان مقایسهاش به روستایش محدود بود حالا امکانی برای سفر یا مهاجرت به شهر، حاشیهنشین شهری امکانی برای آشنایی با جغرافیای شهری طبقات مرفه و فرادست شهری امکانی برای سفر به کشورهای توسعهیافته ثروتمند مییابد، در کنار همهگیر شدن رسانههای جمعی که دیگری و امکانات زیستیاش را در قالب پیام معرفی میکند و به همین ترتیب میدانِ مقایسه سوژههای اجتماعی فراختر میشود. از دیگر سو مدرنیزاسیون با جابهجایی ارزشهای معنابخش به حیات اجتماعی نیز همراه است و به این ترتیب باورهای سنتی که نابرابری را توجیه کرده و به آن مشروعیت میبخشند بیاعتبار شده و با عقلانیت ابزاری جایگزین میشوند. فراختر شدن گستره امکان مقایسه اجتماعی به افزایش نیازهای ذهنی و توجیهناپذیر شدن نابرابری به نارضایتی میانجامد و بسیاری از پژوهشها در مکتب توسعه موید چنین رابطهای هستند. رابطه مستقیم آگاهیِ سوژه اجتماعی با نارضایتی اگر با آزادیهای مثبت و توانمندی برای امکان تغییر همراه نشود بدون تردید به بیثباتی سیاسی میانجامد؛ انباشت نیازهای ذهنی در کنار ناتوانی برای دستیابی به آن استیصال و لاجرم عصیان را اجتنابناپذیر میکند. اما انقلاب اطلاعات و ارتباطات در فرآیند گذار به توسعه یک نقطه عطف ایجاد کرد چرا که آگاهی را از کنترل و انحصار قدرت سیاسی رها کرد و با بیانتها کردن امکان مقایسه اجتماعی و شکل دادن به انباشتی پویا از نیازهای ذهنی، نارضایتی را همهگیر کرد. دسترسی آزاد به اطلاعات که به یمن انقلاب اطلاعات و ارتباطات حاصل شد به نابرابری اطلاعاتی در جهان پایان داد؛ حال دیگر همگان فارغ از اینکه در چه جامعهای زندگی میکنند یا به چه طبقه اقتصادی و اجتماعی متعلقاند به شکلی مشابه و برابر به اطلاعات در سطح جهان دسترسی دارند. اما این یعنی اینکه حالا دیگر نه فقط کسی که امکانات سفر خارجی دارد بلکه آن نوجوانی که در روستاهای فقیر و نابرخوردار زندگی میکند نیز با داشتن تلویزیون ماهوارهای یا گوشی هوشمند میتواند موضوع مقایسه خود را زندگی سلبریتیِ نوجوان آمریکایی در بورلی هیلز قرار دهد. تردیدی نیست که برای آگاهی در جهان امروز هیچ شاخصی جز دسترسی آزاد به اطلاعات نمیتوان یافت و با توجه به کنترلناپذیری اطلاعات در جهان سایبریشده، رشد آگاهی روندی اجتنابناپذیر است. جوانان و نوجوانان ایرانی در درون چنین جهانی متولد شده و رشد یافتهاند، جهانی که هیچ دیواری مانع ذهن جستوجوگر و خواستار آنان نیست. آنها بسیار بیشتر از ما و نسلهای پیشین آگاهاند و برخلاف ما اذهانشان در اسارت و انحصار معانی تربیت نشده است. گفتم که دانستن مایه نارضایتی است و تنها توانستن است که مانع از تبدیل نارضایتی به عصیان میشود اما شوربختانه نسل جوان و نوجوان ما بهرغم اینکه بیشتر از ما و نسلهای پیشین میدانند بسیار کمتر از ما میتوانند. تمامی مسیرها به روی آنها بنبست است و افقهای پیشرویشان تیره. آنها آگاهترند پس بیشتر میخواهند اما داشتن را بسیار کمتر از ما ممکن میبینند. نسل ما و نسلهای پیشین، کم یا زیاد، به هر حال در زندگی خود ثباتی را سامان دادهایم اما آنها حتی خود را از حداقلهای لازم نیز دور میبینند. در ایرانی که متوسط امید به خرید مسکن به 135 سال رسیده است و در میان 120 کشور دنیا، رتبه 112 را در نرخ بیکاری تحصیلکردگان دارد و موفقیت هیچ تابعی از تلاش و فعالیت و شایستگی نساخته و با رانت و فساد رابطهای مستقیم برقرار میکند، جوان و نوجوان ایرانی هیچ افق روشنی پیشروی خود نمیبیند. او اگرچه بحق، بر نداشتن آزادی منفی -به معنای آزادی از مداخله قدرت سیاسی- معترض است اما بیش از آن مطالبهگر آزادی مثبت -به معنای آزادی در داشتن حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی- است. به جرات میتوان گفت این نسل، فردگراترین نسلی است که تاریخ اجتماعی ایران به خود دیده است چرا که در جهان پساانقلاب اطلاعات و ارتباطات پرورده شده است و حتی ما نیز به عنوان پدران و مادران، این نسل را آگاهانه و عامدانه فردگرا و آزادمنش تربیت کردهایم. بنابراین اگر بخواهم خلاصه کنم باید بگویم جوان و نوجوان ایرانی، سوژه آگاهی است که نارضایتیاش در محدودسازی آزادیهای منفی و مثبت توسط قدرت سیاسی تشدید و تقویت شده و در مقابل این محدودیت به شکلی طبیعی عصیان پیشه کرده است.
در شرایط حاضر به نظر شما توان و اراده پاسخگویی به مطالبات نسل جوان در نظام حکمرانی وجود دارد؟
نه توان پاسخگویی به مطالبات جوانان و نوجوانان مشاهده میشود و نه اراده آن. زمانی حاکمیت میتواند در برابر این مطالبات پاسخگو باشد که تعریف متناسبی از نقش و کارویژههای خود به عنوان یک ابزار در راستای تولید کالای عمومی داشته باشد. حاکمیتی که مرزهای مداخلهاش در حوزه خصوصی آحاد جامعه توسط نهاد جامعه مدنی تعریف و تحدید شده باشد یعنی آزادی منفی شهروندان را محترم بشمارد و نیز منابع را به بهینهترین شکل ممکن در قالب کالاهای عمومی بازتوزیع کند تا شهروندان بتوانند از طریق نهاد بازار با بهرهگیری از خدمات و حمایتهای دولت در راستای تحقق اهدافشان توانمند شوند یعنی در راستای آزادی مثبت شهروندان بکوشد. حاکمیت باید ابزاری در خدمت آحاد جامعه برای گرفتن برخی خدمات باشد و ابزار ناکارآمد را میتوان با ابزار کارآمد جایگزین کرد اما حکومت در ایران کنونی نگاهی پدرانه به آحاد جامعه دارد؛ او ابزار نیست بلکه وصی و ولی جامعه است. گویی شهروندان اطفالی صغیر هستند که او باید با سلطهای پدرسالارانه و از بالا آنها را تمشیت و هدایت کند؛ پدری که قدرتش نه در توانمندسازی فرزندان بلکه در سرکوب و مطیعسازی آنها نمود یافته است. به داوری من مادامیکه نگاه کنونی نسبت به چیستی و کارویژههای حاکمیت تغییر نکند این بحران ادامه خواهد یافت. نگاه نسل جوانِ آگاه و ناراضی امروز رو به آینده است و حاکمیتی که بنیادهای فلسفیاش ریشه در احیای گذشته داشته باشد توان پاسخگویی به مطالبات این نسل را نخواهد داشت.
در صورتی که سیستم خود را کماکان بینیاز از پاسخدهی مناسب به نسل جوان ببیند و با همان دستفرمان گذشته پیش برود، چه سناریوهایی پیشروی نسل جوان خواهد بود؟ مهاجرت؟ سرخوردگی و...؟
جهان همواره در حال «شدن» است نه جایی برای بودن؛ همان رودخانه هراکلیتوس است که در آن دو بار نمیتوان شنا کرد چرا که هربار رودخانهای دیگر است. اما شاخصه زمانه ما شتابندگی این تغییرات، خارج از ظرفیت شناخت و کنترل سوژه سیاسی است و این آسیبِ پیش رفتن با دستفرمان گذشته را صدچندان میکند چرا که این جاده هر لحظه بر پیچوتابهایش اضافه میشود و عنقریب جاده میپیچد و راننده نه. ژرفای رودخانه بینالاذهان ایرانیان در خلال دهههای اخیر، از تغییرات ارزشی و نگرشی پرتلاطم بوده است اما سطح آن کمتر از این تلاطم نشانی داشته است. کارگزار سیاسی نیز بیتوجه از این آشوب ژرف، قایق پوسیده خود را در آرامش خیال به پیش میرانده است غافل از اینکه آنجا که مسیر رودخانه تنگ شد، تلاطم در لایههای ژرف بینالاذهانی -که نادیدنی است- سطح پدیداریِ رفتار اجتماعی را چنان خروشان خواهد کرد که به سادگی قایق سیاست را واژگون و سواران آن را غرق کند. به داوری من این جنبشِ ارزشی و نگرشی که در خلال این دههها در بینالاذهان جوانان ایرانی عمیقاً متاثر از زیست در فضای پساانقلاب اطلاعات و ارتباطات جریان داشته است اکنون به سطحِ کنش سیاسی و اجتماعی رسیده است و این رودخانهای است که هیچ سدی توان مهار دائمی آن را نخواهد داشت. سرخوردگی، افسردگی اجتماعی یا مهاجرت سناریوهایی بوده که پیش از این، گزینههای پیشروی این نسل را تعریف کردهاند اما اکنون این نسل از این سناریوها گذر کرده است. اگر تا پیش از این در مقابله با ناکامی اجتماعی، جوان ایرانی ناگزیر از انتخاب گونه شهروندی منزوی یا خودخواه بود که در سرخوردگی و مهاجرت نمود بیرونی مییافت، اکنون گونه شهروندی ایثارگرانه برای نیل به شهروندی دموکراتیک را در پیش گرفته است و این یعنی این رودخانه تا رسیدن به دریا آرام نخواهد گرفت. آگاهی لاجرم با خود نارضایتی میآورد و نارضایتی سوژه را بیتاب میکند؛ اما این بیتابی، مبارک است چرا که موتور محرک پیشرفت محسوب میشود. به قول سعدی علیهالرحمه: هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم؛ نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم. جوشیدنِ سیاسی بر سر آتش آگاهی اجتنابناپذیر است. به گمانم این نسل دیگر فرار نخواهد کرد بلکه با مشکلاتش رودررو خواهد شد؛ سرخوردگی فرار به درون و مهاجرت فرار به بیرون است اما بینالاذهان این نسل به سطحی از بلوغ رسیده است که میتواند جهان مطلوبش را خود بسازد. حکومت نیز چارهای جز این ندارد که در این سازندگی به ابزاری در دست این نسل تبدیل شود.
در هفتههای اخیر شاهد آن بودیم که قوه خلاقه اعتراضات گاهی به سمت تخریب آنچه پیشتر برای مردم ایران ارج و قرب داشت پیش رفت که اقدام اخیر تحریم تشویق تیم ملی بود. برخی این نگرانی را دارند که این روند به سمت تخریب بیشتر رفته و حتی به مبارزه قهرآمیز میل کنند. چه تحلیلی دارید؟ این شرایط چه سرنوشتی برای کشور ایجاد خواهد کرد؟
من این تخریب را محصول قوه خلاقه اعتراضات نمیدانم؛ این روندی است که سالهاست آغاز شده و عاملیت آن با کارگزاران سیاسی است نه سوژههای اجتماعی معترض. متاسفانه مهمترین نتیجه سیاست رسمی ایران در دهههای اخیر، نابودی نهادها بوده است. تمامی نهادهایی که میراث فرهنگ ایرانیان و بهویژه نهادهایی که محصول دولتملتسازی مدرن در ایران پس از مشروطه بودهاند به سبب شخصیسازی و خارج کردن فرآیندهای سیاسی از سازوکارهای نهادی در معرض نابودی قرار گرفتهاند. نهاد مجموعهای از قواعد و هنجارها و رویههاست که رفتار درست و نادرست را به واسطه میزان دسترسی به منابع مشروع در هر حوزه تعریف میکند. این نهاد است که همکاری انسانها را در جمعهای بزرگ، بدون وجود آشنایی رودررو ممکن مینماید و تمدن و مدنیت محصول نهادسازی است. اما سیاست رسمی در ایران امروز، قواعد و هنجارها و رویهها را به پوستهای ظاهری و پوچ تبدیل کرده و دسترسی به منابع را تابعی از روابط کرده است. سیاست «به عمل بنابر صلاحدید» بدل شده است به جای «عمل کردن بنابر قانون». هر آنچه در هستی ایرانیان سخت و استوار مینمود در حال دود شدن و به هوا رفتن است حتی انگاره ناسیونالیسم ایرانی؛ این قوه خلاقه معترضان نیست بلکه حاصل عملکرد تخریبیِ کارگزارانی است که سیاست را نه در ساختن بلکه در نابود کردن شناختهاند. سیاست، هنر و تدبیرِ تبدیل کردن سلطه به اقتدار از طریق گفتمان و سازمان است و آنگاه که حکومتی سلطه را از طریق اعمال قدرت صریح و قوه قهریه آشکار پیگیری کند به «پیشاسیاست» تنزل کرده است. نهادها محصولاتی تاریخیاند که برساختن آنها دشوار و زمانبر و تبدیل کردن فرد انسانی به سوژه نهادی، برآیندی از تصمیم و تدبیر است؛ اما تخریب آن سادهتر از آنی است که تصور شود. کافی است اعتبار قواعد و هنجارهای آن در بینالاذهان جامعه به واسطه تخطی آشکار کارگزاران رسمی از آنها مخدوش شود یا اینکه سوژهها آن قواعد را آشکارا برخلاف خیر فردی و جمعی خود تشخیص دهند آنگاه چیزی که برای پروردنش در طبیعتِ اجتماعی، قرنها زمان لازم است در چشم برهمزدنی نابودشدنی است. تا همین یک سال قبل هم برای کمتر کسی قابل باور بود که ایرانیانی که خود را یک ملت طبیعی با هویتی تاریخی میشناسند از باختن تیم فوتبالشان در مقابل تیم فوتبال کشوری که زمانی به ناسیونالیسم مدرن آنها در خلال جنبش ملی شدن صنعت نفت به عنوان یک «دگر» معنا بخشید خوشحال شوند؛ اما اکنون نهتنها در عمل روی داده است بلکه واقعیتی توجیهپذیر نیز به نظر میرسد. نهادهایی که به ظاهر سخت و استوار هستند به سادگی در آتش بیخردی کارگزاران سیاسی دود میشوند و به هوا میروند. بزرگترین تهدید برای آینده ایران فقدان نهادهایی است که به خود جمعی ما معنا میبخشند و سازوکارهایی برای کنش اجتماعیمان رو به خیر عمومی تعریف میکنند. ما بدون نهادها دیگر ما نیستیم؛ بهتر است بگویم اصلاً دیگر نیستیم.