سودای خوداتکایی
«تعارض» و «تقابل» در سیاست خارجی ایران چگونه جای «تعامل» را گرفت؟
فرزین زندی: از نظر واژهشناسی، «استقلال» از باب استفعال و با واژههایی چون قلیل، قلت و تقلیل مرتبط است در معنی کمکردن و به حداقل رساندن است. فرد، اجتماع یا در قالب سیاسی آن، ملت استقلالطلب در پس آن است تا وابستگیها را تحلیل بدهد. در واقع این ایده به دنبال گسستن بندهای وابستگی در انواع حوزههای گوناگون است. بر مبنای ریشهشناسی واژه استقلال میتوان یک تعریف مفهومی از آن ارائه کرد: استقلال عبارت است از «داشتن قدرت تصمیمگیری و سیاستگذاری همراه با اعمال این تصمیمها و سیاستها در حیطه حاکمیت». بر این اساس، چنانچه ملتی بتواند بدون «اجبارپذیری» از محیط خارجی اعم از منطقهای و نیروهای اثرگذار بینالمللی چون قدرتهای بزرگ، سازمانهای اقتصادی بینالمللی (مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول) و شرکتهای چندملیتی برای خود برنامههای کلان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تدوین کند، آنگاه میتواند ادعا کند که استقلال خویش را به دست آورده یا حفظ میکند. در همینجاست که یک کجفهمی (یا حتی تعمد)، شکل دیگری از این مفهوم را تجلی میبخشد. «اجبارپذیری» در حوزههای اقتصادی سیاسی، با «تاثیرپذیری» (که در دل آن، انتخاب، رضایت و اختیار نهفته است) از فضای پیرامونی و فعلوانفعالات اقتصادی سیاسی، تفاوتی اساسی دارد. برخی حکومتها به دلایل گوناگون، عامل نخست را سرلوحه حکمرانی خود قرار میدهند و برخی دیگر منش و روش پسین را. ساختارهایی که به «تاثیرپذیری» اصالت میبخشند، در واقع تلاش میکنند تا دادوستدی منصفانه و با حفظ کرامتهای ملی دو (یا چند) طرف به وقوع بپیوندد حال آنکه در مدل نخست، اهرمهایی مانند ناکارآمدی، فساد ساختاری، نارضایتیهای عمیق، باندبازی و... ساختار حکمرانی را به ناچار به عاملی خارجی متکی میکند. برای برخی از مدعیان که عامل «جغرافیا» را در کیفیت استقلال کشورها (به ویژه تعارض با سایرین) واجد بیشترین اثر میدانند نیز نمونههای نفیکننده، کم نیستند. بریتانیا و ایالات متحده دو مثال درخشان از سرزمینهایی هستند که به لحاظ جغرافیایی، هر دو توسط آبهای آزاد محاصره شدهاند به شکلی که امکان تاثیرپذیری (فیزیکی) خارجی بر هر یک از آنها تقریباً ناممکن یا بسیار دشوار است. با این حال، این دو کشور، سردمدار ارتباط (انواع تعامل) با جهان خارج چه در حوزه سیاست و چه در زمینه اقتصاد هستند. بر همین مبنا میتوان استنتاج کرد که تنها با در نظر گرفتن یک عامل (مانند جغرافیا، دشمن خارجی، استعمار و...) نمیتوان مفهوم استقلال را تعریف و تنظیم کرد. این کجفهمی موجب شده است که در ایران، باورهایی در این زمینه رخ بنماید که استقلال را به معنای دوریگزینی از جهان تفسیر میکند؛ عاملی که تنها نتیجه آن، تاکنون چیزی جز تقویت و تثبیت «انحصار داخلی» و «توهم خوداتکایی» نبوده است. این دو دستاورد نامیمون وضعیت کشور را به مرحلهای رسانده است که «تعامل»، جای خود را به «تعارض» داده و در نتیجه، رشد اقتصادی و تولید ملی، بیش از هر زمان دیگری در سراشیبی سقوط قرار گرفته. مراحلی که بهطور قطع با همراهی مردم به عنوان انسانهایی که گرسنگی، ناامیدی، ناکارآمدی، درجازدگی و... را بیش از پیش و به شکلی غیرقابل تحمل احساس میکنند، ادامه پیدا نخواهد کرد و این وضعیت شکننده، خطرناکتر از همیشه این هشدار را به ساختار تصمیمسازی کشور میدهد که؛ زود دیر میشود!