تجارت کربن
اقتصاد جریان اصلی به محیط زیست چگونه مینگرد؟
مدیریت اقتصادی انتشار کربن
به اتکای آموزههای اقتصاد جریان اصلی، دو راهکار عمده برای مدیریت انتشار، روش اخذ مالیات کربن1 و روش سقف و مبادله انتشار2 هستند. مالیاتستانی به روش مالیات کربن: کنترل میزان آلایندگی در این روش میسر نیست، چراکه میزان تمایل شرکتها برای افزایش سطح انتشار به ازای پرداخت مالیات بیشتر روشن نیست. همچنین پیشبینی اینکه سناریوهای انتشار در آینده چگونه خواهد بود، دشوار است. اما هزینه هر تن کربن معلوم است، چراکه پیشاپیش نرخ مالیات هر تن انتشار برای مالیاتدهندگان و دستگاههای اجرایی تعریف شده است. در عین حال، از آنجا که رفتار مصرفکنندگان در تمایل به میزان پرداخت مالیات در مقابل انتشار قابل پیشبینی نیست، درآمد کل مالیاتی نیز همچنان نامشخص است تجارت کربن به روش سقف و مبادله انتشار: کنترل میزان آلایندگی در این روش میسر است، زیرا سقف کل انتشار پیشاپیش مقرر میشود و به عنوان اساس برنامه عمل میکند. طبعاً سهم انتشار هر واحد مشمول نیز بخشی از مقدار کل مجاز انتشار است. واحدهایی که بیش از سهمیه مجاز کربن منتشر میکنند، یا باید میزان انتشار خود را کاهش دهند یا ناگزیر به خرید گواهی انتشار از واحدهایی خواهند بود که کمتر از سهمیه مجاز کربن منتشر میکنند. بنابراین در بطن رویکرد تجارت کربن، یک کارآمدی مهم نهفته است. در واقع مهم نیست که کاهش انتشار در کجای جهان متحقق شود. آنچه به سادگی اهمیت مییابد این است که کاهش انتشار میتواند با کمترین هزینه ممکن به وقوع بپیوندد. فرض کنید هزینه کاهش انتشار در یک نیروگاه برق در آلمان معادل 40 دلار برای هر تن باشد. برای این نیروگاه مقرون به صرفه است که پروژه کاهش انتشاری با هزینه 10 دلار برای هر تن را در یک کشور آفریقایی مثل کنیا اجرا کند. چراکه به استناد سازوکار توسعه پاک (CDM) مندرج در ماده 12 پروتکل کیوتو، کشورهای توسعهیافته متعهد به کاهش انتشار اجازه دارند که پروژههای کاهش انتشارشان را در کشورهای در حال توسعه اجرا کنند و از این طریق موفق به دریافت گواهی کاهش انتشار (CER) شوند. یک مزیت دیگر روش «سقف و مبادله انتشار»، مداخله حداقلی دولت در مقایسه با روش «مالیات کربن» است. زیرا گردش منابع مالی میان خود واحدهای مشمول به وقوع میپیوندد. در روش مبتنی بر «مالیات کربن»، بودجهخواران دولتی از افزایش انتشار کربن منتفع میشوند، اما در روش مبتنی بر «سقف و مبادله انتشار»، منتفعان از افزایش انتشار کربن، واحدهایی با آلایندگی حداقلی هستند. در عین حال، روش «سقف و مبادله انتشار»، غالباً رویکردی متناسب با قواره صنایع بزرگ و متوسط بهشمار میرود و از اینرو، کاربست «مالیات کربن»، روش اجراییتری برای کنترل انتشار در احجام کوچکتر نظیر مصارف خانگی، خودروها، یا صنایع بسیار کوچک شناخته میشود.
نقد چپ به اقتصاد جریان اصلی
کالاییسازی طبیعت
یکی از نقدهایی که از سوی نئومارکسیستها و برخی پیروان جریانهای فکری چپ بر اقتصاد جریان اصلی وارد میشود، کالاییسازی طبیعت است. پدیده «کالاییشدن»3 در این گفتمان، حکایت از آن دارد که در دوران سرمایهداری همه چیز در مقایسه با گذشته قابل مبادله شده است. در تداوم اعتراضات، موضوع کالاییشدن عناصر محیطزیستی یا به طور خلاصه «کالاییشدن طبیعت»4 نیز در کانون انتقادات «چپ» قرار دارد.
برخی از متفکران قرون وسطایی و حتی آدام اسمیت، قائل به دو نوع ارزش مبادلهای و ارزش مصرفی بودند. به عنوان نمونه، «آب» را کالایی دارای ارزش مصرفی زیاد و ارزش مبادلهای ناچیز معرفی میکردند و در تعارض با آن، الماس کالایی فاقد ارزش مصرفی تلقی میشد که ارزش مبادلهای زیادی داشت. مارکس نیز به پیروی از پیشینه مذکور، این مفاهیم را وارد دستگاه نظری خود کرد و تاکید داشت که محصولاتی که مازاد بر مصرف تولید میشوند و ممکن است برای رفع حوائج مورد دادوستد واقع شوند، واجد ارزش مصرفی هستند و «کالا» محسوب نمیشوند. در دستگاه نظری مارکس، «کالاییشدن» دلالت بر نوعی رابطه اجتماعی تاریخی خاص میان سرمایهداران و نیروی کار داشت. ازاینرو، عناصر طبیعی-مانند چوب درختان جنگل- نیز تنها پس از صرف نیروی کار در فرآیند تولید سرمایهداری تبدیل به «کالا» میشوند. اما در سال ۱۹۴۴ کارل پولانی5 در کتاب «تحول بزرگ»6 خود و در نگاهی متفاوت با مارکس، زمین، پول و کار را کالاهایی مجازی نامید و تاکید کرد که برای اقتصاد مبتنی بر بازار، کالاییشدن این عوامل ضرورت دارد. مایکل پرنتی در 1977، در کتاب «پیراهن سیاهها و سرخها»7 از دگردیسی منابع طبیعی به کالاها سخن راند. حوالی 1988، جیمز اوکانر8 با انتشار مجلهای به نام «سرمایهداری، طبیعت و سوسیالیسم»9 و با مدد جستن از تعابیر پولانی، به توسعه مفاهیمی نظیر کالاییشدن طبیعت یا فروش طبیعت و نظایر آن پرداخت. دیوید هاروی10 نیز از دیگر شخصیتهای برجسته چپ است که در آثار گوناگون خود، با تمسک جستن به دعاوی پولانی به اعتراض در برابر پدیده کالاییشدن برخاسته است.
انتقاد از کالاییشدن یا کالایینشدن؟
یانیس واروفاکیس وزیر مالی چپگرای یونان در سال 2015 و نویسنده کتاب «حرفهایی با دخترم» (ترجمه فرهاد اکبرزاده)، متاثر از نگرش مارکسیستی خود به معرفی دو نوع ارزش در کتاب خود پرداخته است: «ارزش مبادلهای» و «ارزش تجربی». این آخری در واقع مترادف همان ارزش مصرفی مارکس است. او از یکسو در کتابش با اشاره به آتشسوزی در جنگلهای پلوپونزی در نزدیکی پارنون مینویسد: «بنا به سنجههای گوناگون اقتصاد از رنج زیستکره ما سود میبرد. اول از همه، آن درختان کاج سوخته هیچ ارزش مبادلهای نداشتند و فقط در کوهستان رشد کرده بودند. ارزش تجربی آنها برای کسی که در سایهشان پیادهروی میکند، از بوی صمغشان لذت میبرد و به صدای نسیم پیچیده در شاخههایشان گوش میسپارد هرچه باشد-ارزش قابل شمارشی نیست- ارزش مبادلهای آنها صفر است، چون آنها کالا نیستند که بشود به خاطر سود خرید و فروخت. به زبان اقتصادی، مهم نیست که چقدر درخت بسوزد، چقدر منظره خاکستر شود، چند حیوان با سرنوشتی وحشتناک در شعلهها مواجه شوند، به هر حال هیچ ارزش مبادلهای از دست نرفته است.» طبعاً از مطالعه این سطور درمییابیم که چیزهایی مانند جنگلهای پلوپونزی، هنگامی که فاقد ارزش مبادلهای باشند مورد کمتوجهی «بازار» و «دولت» قرار میگیرند. اما از سوی دیگر، اوضاعی که در آن چیزها ارزش مبادلهای پیدا میکنند نیز همچنان مورد انتقاد واروفاکیس هستند. او در اعتراض به سیطره روزافزون ارزش مبادلهای میگوید: «کمکم این کالاییشدن به همه جا سرایت میکند: حتی رحم مادر هم ارزش مبادله مییابد.» و در نقد «تجارت کربن» مینویسد: «در درون این بازار نوظهور، شرکتهایی که اتومبیل تولید میکنند، انرژی تولید میکنند، هواپیما میسازند و دیگر فعالیتهایی را دارند که مستلزم رها کردن هزاران کیلو از این گازها به درون اتمسفر است میتوانند حق انتشار آلاینده را از شرکتهایی بخرند که به آن احتیاج ندارند.»
نائومی کلاین نیز در کتابش با نام «سرمایهداری علیه اقلیم» (ترجمه مجید امینی) درباره تجارت کربن نوشته است: «بزرگترین مشکل این رویکرد [تجارت کربن] این است که بازارهای کربن، حتی بر اساس معیارهای خود، بهعنوان بازار شکست خوردهاند.»
هاروی نیز در کتاب خود با نام «تاریخ مختصر نئولیبرالیسم» (ترجمه محمود عبداللهزاده)، در ذیل سرفصلی با نام «کالاییسازی همهچیز» میگوید: «فرض اینکه بازارها و علائم بازار به بهترین وجه تصمیمات مربوط به تخصیص منابع را تعیین میکنند، در واقع فرض کردن این موضوع است که همه چیز را در اصل میتوان کالا تلقی کرد. کالاییسازی مستلزم وجود حقوق مالکیت بر فرآیندها، چیزها و روابط اجتماعی است، که بر آنها میتوان قیمت گذاشت و به شرط قرارداد قانونی آنها را میتوان خرید و فروش کرد.» به تعبیر هاروی، کاهش ذخایر ساردین در کالیفرنیا، ماهی روغن در نیوفانلند و خارماهی در شیلی، پیامدهای طبیعی نابسامانی در نظام بهرهبرداری از منابع دریایی به عنوان یک نمونه است. هاروی همچنین، خصوصی شدن مدارس یا بیمارستانها را شواهدی دال بر «کالاییشدن» امور آموزش و بهداشت میداند. به ادعای نئومارکسیستهایی نظیر هاروی، هنگامی که آموزش یا بهداشت مبدل به کالا شدند، دسترسی به آنها مستلزم استطاعت مالی کافی است و موجبات شکاف میان دارا و ندار را در بهرهمندی از این مواهب فراهم میسازد. چراکه سطح دسترسی طبقات اجتماعی به آموزش یا بهداشت، دیگر تابعی از نیاز آنان نخواهد بود، بلکه سطح برخورداری و تمکن مالی آنان، این میزان دسترسی را دیکته خواهد کرد.
نقد راست به اقتصاد جریان اصلی
کمالتفاتی به نقش قدرت سیاسی در مناسبات اقتصادی
اقتصاد جریان اصلی، چه از حیث درونمایههای نئوکینزی آن و چه متاثر از سویههای نئوکلاسیکیاش، ناتوان از فهم پیچیدگیهای عرصه سیاست مینماید. مثلاً فرضیـه غفـلت11 بهعنوان یکی از نظریههای توسعه در فضای اقتصاد جریان اصلی، بر این انگاره استوار بوده است که مشکلات اقتصادی، یا نابسامانیهای زیستمحیطی، یا سوءتدبیر در اداره یک کشور، ناشی از ناآگاهی و کماطلاعی حاکمان از علم اقتصاد و ناآشنایی ایشان با شیوههای درست حکمرانی است. جیمز ای. رابینسون و دارون عجماوغلو پیدایش این فرضیه را به حوالی سال 1935 و به لیونل رابینز12-به عنوان یکی دیگر از صاحبنظران جریان اصلی- نسبت میدهند و آن را در کتاب چرا ملتها شکست میخورند (ترجمه میردامادی و نعیمیپور) اینچنین تعریف میکنند: «فرضیه غفلت میگوید کشورهای فقیر، فقیرند؛ زیرا در پیروی از توصیههای اشتباه اقتصاددانان و سیاستمداران در گذشته، متناوباً با پدیده شکست بازار مواجه [شدهاند] و کسی نمیداند که چگونه میتوان از این پدیده خلاصی یافت. متقابلاً کشورهای ثروتمند، ثروتمندند؛ زیرا با یافتن سیاستهایی بهتر، این شکستها را با موفقیت از سر راه برداشتهاند.» از اینرو فرض میشود که چاره کار، چیزی جز مشورت دادن به اهالی سیاست و صاحبان قدرت نیست. آنچنان که منکیو، به نقل از ساموئلسون (ترجمه حمیدرضا ارباب) گفته است: «اگر من میتوانم کتابهای درسی اقتصاد بنویسم، دیگر برایم اهمیتی ندارد که چه کسی قوانین کشور را مینویسد.» اما در صحنه عمل، و برخلاف تصورات «جریان اصلی»، نتیجه آگاه ساختن سیاستمداران از اصول علم اقتصاد، سبب نشده و نمیشود تا مشکلات برطرف شوند. در واقع این استدلال که تصمیمگیریها در «بازار» بر اساس «منفعت شخصی» انجام میشود، این سوءتفاهم را در پیروان اقتصاد جریان اصلی ایجاد میکند که تصمیمگیریها توسط اهالی سیاست و دولت، بر اساس «منفعت و خیر عمومی» انجام میشود. دراین رویکرد، شکست بازار ناگزیر، اما تحقق کالای عمومی پیشاپیش مبرهن انگاشته میشود. بدینسان، ظهور نظریههای اقتصاد سیاسی جدید -مانند نظریه انتخاب عمومی یا وجوهی از نهادگرایی جدید- را میتوان درمانی برای این نقاط ضعف دانست. به توصیف بری کلارک13، رویکردهای نوین در حوزه اقتصاد سیاسی، گاهی فرآیندهای سیاسی را بر اساس مناسبات اقتصادی میسنجند و برخی دیگر، کنشهای اقتصادی را بهمثابه فرآیندی سیاسی تلقی میکنند. مثلاً مدل دایس نوردهاوس میکوشد تا هزینه اجتماعی کربن را اندازهگیری کند و در نتیجه، مقدار معقولی از مالیات بهینه کربن روی سوختهای فسیلی را برآورد کند و سپس آن را در اختیار سیاستگذاران قرار دهد. اما فرضهای پایه درباره نظام دیوانسالاری، دولتها و سیاستمداران، همچنان متکی به سادهانگاری درباره عرصه سیاسی است. در یک نگاه دیگر، آدام اوزان14، وجوهی از نقد توماس پیکتی به اقتصاد جریان اصلی را معطوف به نادیده انگاشتن مناسبات و نقش قدرت مدیران شرکتها در تحولات اقتصادی میداند.
پاسخ اقتصاد جریان اصلی به منتقدان چپ و راست
اندیشمندان اقتصاد جریان اصلی، ایرادات مهمی را به دعاوی یاددشده وارد میدانند: الف- اصرار به کالایینشدن چیزهایی مانند آموزش در دعاوی چپ، به این معناست که به هر اندازه که افراد جامعه تمایل به مصرف آن چیزها دارند، باید از محل منابع عمومی (خزانه دولت) صرف این تمایلات شود. یعنی نباید محدودیتهایی برای میزان این تمایلات و مصرف متصور شویم. در حالی که اصرار به کالایینشدن محیط زیست به زعم ایشان، به این معناست که منابع عمومی (یعنی منابع طبیعی مانند جنگلها) نباید صرف ارضای تمایلات نامحدود افراد جامعه شود و اِعمال محدودیتهایی برای میزان این مصارف الزامی است. بنابراین با تناقضی آشکار در تئوری کالاییشدن روبهرو هستیم. از یک سو برای مقابله با «کالاییشدن آموزش»، ناگزیر به اجابت تقاضای نامحدود تخته سیاه و نیمکت هستیم و از سویی دیگر، برای مقابله با «کالاییشدن طبیعت»، ناچاریم که عرضه الوار چوبی را برای ساختن تخته سیاه و نیمکت محدود کنیم. ب- اگر قرار باشد سطح دسترسی افراد به چیزهایی که نباید کالایی شوند، تابعی از سطح نیاز افراد به آن چیزها باشد، چگونه باید با مشکل کمیابی آن چیزها مواجه شد؟ شاید من مایل باشم هر روز صبحانه خاویار بخورم و به پیروی از آموزههای واروفاکیس، هر روز «ارزش تجربی» خاویار را بیازمایم. شاید شما تمایل داشته باشید از آموزشهای گوناگون هنری تا سرحد علایق شخصی خودتان بهرهمند شوید. منبع تامین این ارزشهای تجربی کجاست؟ آیا به طور کلی «کالاییشدن» همه چیزها مذموم و منفور است؟ یا این اصل شامل برخی پدیدهها میشود؟ آیا چیزها یا خدماتی مانند خاویار، کفش، پنیر، ساعت مچی، آموزش پیانو، جراحی زیبایی بینی، نگهداری از فرزندان خردسال در ساعات روز یا استخر شنا، جزو مواردی هستند که «مورد مبادله قرار گرفتن» یا «ارزش مبادلهای پیداکردن» آنها نکوهیده میشود یا این امر شامل برخی چیزها یا خدمات میشوند؟ آیا در جوامع سوسیالیستی، همه چیزها تا سرحد نیاز در اختیار متقاضیان قرار میگیرد؟ سیگار برگ کوبایی یا نفت ونزوئلایی با اتکا به ارزشهای مبادلهای برگ تنباکو یا نفت تولید و تجارت میشوند یا استوار بر ارزشهای تجربی (مصرفی) هستند؟ واقعیت این است که پاسخهای نئومارکسیستها در این باره بسیار مبهم است. ج- حتی در یک نظام سوسیالیستی که «مالکیت ابزار تولید» و «تخصیص منابع»، هر دو در سیطره دولت باشد، برقراری توازن میان «تولید محصولات» با «میزان انتشار کربن» اجتنابناپذیر است. در این صورت حتی یک دولت سوسیالیستی نیز در عمل ناگزیر خواهد بود تا برای ایجاد موازنهای اقتصادی میان «مقدار تولید کالاها» و «حجم انتشار کربن»، حدی از انتشار کربن را برای تولیدکنندگان خود مجاز بشمارد و سازوکارهایی برای تشویق به کاهش و جریمه افزایش انتشار تمهید کند. د- به بیان آدام اوزان، نقد توماس پیکتی به اقتصاد جریان اصلی درباره نادیده انگاشتن نقش قدرت مدیران شرکتها در تحولات اقتصادی سزاوار توجه است. اما خود اوزان از کمتوجهی پیکتی به نقش قدرت سیاسی مالیاتستانان غافل است. هـ- طرفداران اقتصاد بازار آزاد، معتقد هستند که قیمتهای بازار، راهنمای بهرهبرداران از منابع طبیعی است و آنها خود قادرند با دوراندیشی و عاقبتنگری، به مقابله با فرسایش منابع برخیزند. اما اقتصاددانهای جریان اصلی، ایشان را به نادیده انگاشتن «تراژدی مشاعات»15 در عرصه منابع طبیعی متهم میکنند. منابع مشترک طبیعی مانند مراتع، جنگلها، دریاها، آبهای زیرزمینی یا جو سیاره زمین، نمونههایی از این مشاعات هستند که در اثر فقدان قوانین و در غیاب مالکیت خصوصی و دولتی، مورد مصرف بیشینه بهرهبرداران قرار میگیرند. وضعیتی که در نهایت سبب نابودی آن منبع مشترک میشود.
پینوشتها:
1- Carbon Tax
2- Carbon Tax and Cap & Trade
3- Commodification
4- Commodification of nature
5- Karl Polanyi
6- The Great Transformation
7- Blackshirts & Reds: Rational Fascism and the Overthrow of Communism
8- James O’Connor
9-Capitalism, Nature and Socialism
10- David Harvey
11- Ignorance Hypothesis
12- Lionel Robbins
13- barry stewart clark
14- Adam Ozanne
15- Tragedy of the commons