فقط رشد و فقط رشد
چرا کتاب دلبستگیهای لجوجانه را باید خواند؟
در میان همه کتابهایی که درباره اقتصاد نوشته میشود، «دلبستگیهای لجوجانه» کتابی است که تلاش میکند به ما بفهماند تنها یک هدف است که باید بیش از همه مورد توجه قرار گیرد؛ «حداکثرسازی رشد اقتصادی پایدار». آقای کوئن میگوید؛ البته هیچ ایرادی ندارد اگر سیاستمداران تمایل دارند به سایر معضلات اجتماعی توجه کنند، اما تا آنجا که به رفاه نوع بشر مربوط میشود هیچ راه بهتری جز رشد اقتصادی وجود ندارد. این نوشته به مرور و بررسی کتاب «دلبستگیهای لجوجانه» نوشته تایلر کوئن میپردازد. چرا خواندن این کتاب مهم است؟
پیچیدگی دنیای مدرن باعث شده است ما در انتخاب آنچه ارزش توجه دارد دچار مشکل شویم. همگی ما از وجود مشکلات بسیار آگاهیم، با اینحال هیچیک از ما با اطمینان نمیدانیم که در میزان اهمیت کدام یک از مشکلات بیش از اندازه بزرگنمایی شده است، یا کدام یک از توجه ما غافل ماندهاند، برای کدام یک راهحل وجود دارد و کدامیک با دخالت ما تنها به شرایط وخیمتری میروند. وجود رسانههای پررونق و رسانههای اجتماعی که در آن اطلاعات و باورها با تکرار تقویت میشوند، دستیابی افراد به اطلاعات بیطرفانه و عاری از جهتگیری را دچار تردید کرده؛ امری که شرایط موجود را وخیمتر میکند.
تایلر کوئن، اقتصاددان دانشگاه جرج میسون، با کتاب «دلبستگیهای لجوجانه» در این چشمانداز مملو از نااطمینانیهای ناامیدکننده، با ارائه راهکاری بد وارد میشود. آنطور که او در این کتاب استدلال میکند، یک هدف است که باید بیش از همه مورد توجه قرار گیرد: حداکثرسازی رشد اقتصادی پایدار. البته هیچ ایرادی ندارد اگر شما تمایل دارید به سایر معضلات اجتماعی توجه کنید، اما تا آنجا که به رفاه نوع بشر مربوط میشود هیچ راه بهتری از بیشینهسازی رشد وجود ندارد. در واقع، با پیگیری هدفهایی به جز این، نتیجه بهدستآمده حتی نزدیک به نتیجه مطلوب نخواهد بود.
استدلال کوئن بر مبنای سه فرض اصلی بنا شده است. اولین فرض او این است که ثروت بهترین چیزی است که انسانها تاکنون پدید آوردهاند. اگر شما از زندگی بعد از سن 30سالگی، از نمردن از گرسنگی و قحطی، از اینکه لازم نیست لباسهای خود را با دست بشویید، از اینکه میتوانید با عزیزانتان با موبایل صحبت کنید، از وجود وسایل تهویه مطبوع و از داشتن وقت آزاد برای خواندن مقالههایی چون این لذت میبرید، در واقع شما از وجود ثروت منتفع شدهاید، یا از افراد، موسسات یا ایدههایی که آن را به وجود آوردهاند، که شایان قدردانی هستند.
باید توجه شود که برای رشد و شکوفایی انسان، اصول و ارزشهای دیگری نیز از اهمیت برخوردارند. انسانها نیاز به ارزشهایی چون عدالت، حقوق بشر و احساس رضایت دارند؛ با اینحال، حتی برآورد کردن این ارزشها که به نظر میرسد ارتباطی با ثروت ندارند، در گرو دستیابی به ثروت هستند. آنطور که استیون پینکر در کتاب خود با عنوان «روشنگری در عصر حاضر» عنوان میکند، تولید ناخالص داخلی با هر شاخصی از شکوفایی انسانی، شامل طول عمر، سلامتی، تغذیه، صلح، آزادی، حقوق بشر، بردباری و حتی سطح رضایت از زندگی مرتبط است. فرض دوم کوئن به نتایج شگفتانگیز رشد نمایی اشاره دارد. اگر دو دلار را در اولین مربع یک تخته شطرنج 8 در 8 قرار دهیم، چهار دلار را در مربع دوم، هشت دلار را در مربع سوم و همینطور ادامه دهیم، در مربع آخر این تخته بیش از تمامی چمنهای موجود در سطح کره زمین اسکناس دلار خواهد بود. حال اگر مربعهای یک تخته شطرنج را با سالهای پشت سر هم جایگزین کنیم، و اسکناس دلار را با واحدهای «فزون بر ثروت» (عنوانی که کوئن برای اشاره به تولید ناخالص داخلی به علاوه کالاهای غیر قابل اندازهگیری مانند زمان استراحت و امکانات محیطی استفاده میکند) جایگزین کنیم، همانند اسکانسهای دلار که در تخته شطرنج با سرعتی باورنکردنی انباشته شدند، «فزون بر ثروت» در طی زمان با سرعتی باورنکردنی انباشته خواهد شد.
تفاوت میان تخته شطرنج و ثروت جهانی در این است که بر خلاف روند دو برابر شدن قابل پیشبینی اسکناسهای دلار در هر مربع تخته شطرنج، نرخ رشد اقتصادی هرساله تا میزان زیادی بر اساس تصمیمات سیاستگذاری تغییر میکند. یک افزایش جزئی نرخ رشد، برای مثال افزایش یکدهمدرصدی در هر سال، ممکن است در کوتاهمدت زیاد به چشم نیاید، اما در بلندمدت به دلیل رشد نمایی به شدت مهم میشود.
کوئن استدلال خود را با یک مثال روشن میکند: «تاریخ ایالات متحده را دوباره تکرار کنید، اما این بار فرض کنید اقتصاد کشور در بازه سالهای 1870 تا 1990، یک دهم درصد کمتر رشد کرده بود. در این سناریو، ایالات متحده در سال 1990 ثروتمندتر از مکزیک در سال 1990 نخواهد بود.» این به معنی لزوم کار بیشتر برای میلیونها نفر و دستیابی به سطح رفاه کمتر خواهد بود. از سوی دیگر، اگر تصور کنیم که نرخ رشد در آن سالها 1 /0 درصد بالاتر میبود، مردم آمریکا بسیار بیشتر از اکنون ثروتمند بودند. کوئن ادعا میکند که «تولید میتوانست بسیار بیش از آنچه امروز هست باشد، و زندگی ما میتوانست بسیار مجللتر باشد».
فرض نهایی کوئن، آنطور که خودش عنوان میکند «نگرانی عمیق برای آینده دور» است. این بدان معناست که در حساب استفادهگرایی، ما نباید ارزش افراد را پایین بیاوریم تنها به دلیل اینکه آنها هنوز وجود ندارند. وقتی صحبت از پول میشود، ما همگی ارزش آینده را پایین میآوریم. داشتن یک دلار در امروز، بیش از داشتن یک دلار در سال آینده ارزش دارد، امری که مبنای گرفتن نرخ بهره از سوی بانکها بر وام است. اما اگر ما اخلاقیات را مانند پول در نظر میگرفتیم، با در نظر گرفتن یک «نرخ بهره اخلاقی» به میزان 4 /1 درصد، آنگاه یک فوتی در امروز معادل هزار مرگ در سال 2518 خواهد بود. کم کردن ارزش آینده به این شکل ما را به نتایج احمقانهای مانند آنچه کوئن توضیح داد یا آنچه درک پارفیت، فیلسوف، به این شکل عنوان میکند، میرساند: «فرض کنید شما تا به تولد 21سالگیتان میرسید باید به دلیل سرطان از دنیا بروید، چراکه کلئوپاترا در یک روز یک بشقاب بیشتر دسر خورده بود.»
این ایده که یک زندگی در آینده باید به میزان برابر با زندگی کنونی ارزش داشته باشد در نگاه اول بیضرر به نظر میرسد. اما اگر آن را با دیگر فروض کوئن ترکیب کنید، به نتیجه شگفتانگیزی میرسید: 1- اگر فزون بر ثروت بزرگترین محرک رفاه بشر است و 2- اگر تغییر جزئی در نرخ رشد کنونی به ایجاد تغییرات شدید در میزان فزون بر ثروت در سالهای آتی منجر میشود و 3- اگر ساکنان آتی کره زمین (که به شدت بیشتر از جمعیت کنونی هستند) به میزان من و شما ارزش دارند، آنگاه مهمترین کاری که ما میتوانیم انجام دهیم، بیشینه کردن نرخ رشد پایدار است تا اینکه اکثریت نوع بشر، یا آنهایی که در آینده بهدنیا خواهند آمد، از فزون بر ثروت بیشتری لذت ببرند، نسبت به حالتی که ما اکنون با نرخ رشد کنونی ادامه دهیم.
یافتن خطا در رشته استدلالهای کوئن سخت به نظر میرسد. با اینحال، این ایده که سیاستگذاری عمومی باید عمدتاً معطوف به بیشینهسازی ثروت باشد، برای بسیاری یادآور یک چشمانداز بیروح و بیش از حد سرمایهداری است که در آن انسانها به مثابه نیروی کار غیرضروری تصویر میشوند. کوئن اما این ایراد را پیشبینی کرده و یک قید بر بیشینهسازی رشد اعمال کرده است: حقوق بشر. او بیان میکند که تحت هیچ شرایط (واقعگرایانهای) ما نباید حقوق بشر را برای بیشینه کردن رشد پایدار نقض کنیم.
کتاب دلبستگیهای لجوجانه در 110 صفحه تلاش میکند تصویری روشن بدون اتلاف وقت خواننده ترسیم کند. با اینحال، موضوع حقوق بشر به دلیل کمبود ارائه جزئیات نقصان دارد. در شروع، کوئن مفهوم حقوق را مشخص نمیکند، امری که با توجه به وجود تعاریف گوناگون میتواند مشکلزا باشد. موضوعاتی که دهههای پیش سخنی از آنها وجود نداشت، مانند اینترنت، اکنون به عنوان جزئی از حقوق بشر در سطح جهان پذیرفته شدهاند. اگر برای بیشینه کردن رشد نباید حقوق بشر نقض شود، آنگاه فهرست سیاستهای پیشنهادی ممکن است با اضافه شدن موارد جدید به حقوق بشر گسترش یابد. اگرچه از منظر بشریت، گسترش مفهومی حقوق نشانهای از پیشرفت اخلاقی و اقتصادی است، از منظر استدلالی که کوئن ارائه میدهد، این امر یک نقطه ضعف به حساب میآید.
حتی با وجود شرط تعریف دقیق حقوق بشر، استدلال کوئن برای خواننده میتواند جذاب نباشد. این امر ناشی از ناهمخوانی میان برنامهریزی اولیه ما و شرایط مدرن زندگی ماست. نهادهای مربوط به ادراک جمعی بشر زمانی تشکیل شدهاند که بهترین کاری که یک نفر میتوانست انجام دهد تقسیم آهویی که شکار کرده بود با مابقی افراد قبیله بوده است. در نتیجه، وقایعی که در تاریخ معاصر بشر شکل گرفتهاند، مانند ساختار انگیزهها و رقابت بازار، در تعاریف اخلاقی ما به چشم نمیآیند، با وجود اینکه از عوامل اصلی ایجاد رفاه برای بشر هستند.
عدهای ممکن است نگران شوند که اکثر منافع حاصلشده از بیشینه کردن رشد به طبقه ثروتمند خواهد رسید. از سال 1980، سهم تولید ملی که به طبقه ثروتمند رسیده افزایش یافته است، روندی که نشانی از متوقف شدن ندارد. اگر رشد اقتصادی بیشتر از سوی طبقه فوقثروتمند اندوخته شود، آنگاه تمرکز بر رشد امری صحیح نخواهد بود. در واقع، تمرکز اصلی باید در مبارزه با نابرابری از طریق بازتوزیع هر آنچه وجود دارد، باشد.
کوئن این ادعا را با ارائه چند دلیل رد میکند. اول، بر خلاف این ادعا که «نشت اقتصادی» (نظریهای که ادعا میکند مالیات کسبوکارها و ثروتمندان جامعه به منظور منتفع کردن جامعه در بلندمدت باید کاهش یابد) کار نمیکند، ثروت در بلندمدت در واقع «نشت» میکند. کوئن استدلال میکند که اگر این فرآیند کار نمیکرد، فقر در کشورهای ثروتمند مانند فقر در کشورهای فقیر بود، چراکه ثروت موجود در بالادست هیچگاه راه خود را به سطوح پایین باز نمیکرد. اما خلاف این امر صادق است. برای مثال، تقریباً تمامی آمریکاییهایی که زیر خط فقر هستند یک تلویزیون رنگی دارند، و بیش از 80 درصد آنان دستگاه تهویه مطبوع، دستگاه فیلمبرداری و گوشی موبایل دارند. برای مقایسه، در کشورهای کمتر ثروتمند، افراد فقیر تقریباً هیچیک از این امکانات را ندارند.
علاوه بر این، اگر فقر توسط کالاها و خدماتی که در عمل مردم خریداری میکنند، به جای درآمد آنان، اندازهگیری شود، نسبت آمریکاییهایی که فقیر هستند از سال 1960، 90 درصد کاهش یافته است. اگر درآمد در دهههای گذشته نشت نکرده است، شرایط بهتر زندگی، به معنی آنچه درآمد میتواند بخرد و آنچه واقعاً اهمیت دارد، نشت کرده است.
ثروت نه تنها در سطح ملی نشت میکند، بلکه ابعاد این اثر در سطح جهانی نیز وجود دارد. بر اساس آمار بانک جهانی، نرخ فقر شدید جهانی از 39 درصد در سال 1990 به 10 درصد در سال 2015 کاهش یافته است؛ امری که میلیونها نفر را تحت تاثیر قرار داده است. این امر از طریق کمکهای خیریه یا بازتوزیع از بالا به پایین شکل نگرفته است، بلکه به وسیله گسترش اقتصادهای بازاری به سوی کشورهای در حال توسعه محقق شده است. در واقع، بخشی از علت افزایش نابرابری درآمدی در کشورهای در حال توسعه به علت کاهش آن در میان کشورهاست؛ امری که ناشی از افزایش رقابت از سوی طبقه متوسط جهانی رو به رشد است. در واقع، این استدلال صحیح نیست که منافع ناشی از رشد بالاتر عمدتاً جیب طبقه فوقثروتمند را پر میکند.
دلیل دومی که کوئن نقد نابرابری را رد میکند این است که سیاستهای معطوف به بازتوزیع با اینکه معمولاً به عنوان راهحل مستقیم فقر شناخته میشوند، با بدهبستان همراه هستند؛ به این معنا که این سیاستها ممکن است فقر را برای عدهای کاهش دهند اما گریختن از فقر را برای عدهای دشوارتر میکنند. برای مثال مساله کاهش فقر برای آمریکاییها و مهاجران را در نظر بگیرید: هرچه رفاه آمریکا بیشتر شود، افراد بیشتری احساس میکنند که مهاجران بیشتر از آنکه به جامعه کمک کنند از آن مصرف میکنند. در نتیجه، آنها به نفع محدود کردن مهاجرت رای خواهند داد؛ امری که از دستیابی بسیاری از مهاجران به سطح رفاه بالاتر با مهاجرت به آمریکا جلوگیری میکند.
کوئن همچنین بر وجود بدهبستان میان فقر کنونی و فقر آتی تاکید میکند. برای مثال سیاستی را در نظر بگیرید که با هدف کمک به فقرا ایجاد میشود و از مالیات تامین مالی میشود. همچنین تصور کنید که این سیاست اثر جانبی مخربی دارد که به کاهش اندک نرخ رشد اقتصادی منجر میشود. در عمل، ما تعدادی از فقرای کنونی را نسبت به تعداد بسیار بیشتر فقرا در آینده ارجح دانستهایم، چراکه رشد اندکی پایینتر در امروز به معنی بهرهمندی از فزون بر ثروت بسیار کمتر در سطح ملی و جهانی در سالهای آتی و در نتیجه، بسیار فقیرتر شدن میلیونها نفر خواهد بود.
کوئن اما بازتوزیع را به خودی خود رد نمیکند؛ او شدیداً موافق سیاستهای بازتوزیعی است که رشد را افزایش میدهند، مانند اطمینان حاصل کردن از اینکه فقرا مسکن و غذا دارند. او تنها مخالف انواعی از سیاستهای بازتوزیعی است که رشد را کاهش میدهند. اشتیاق بیقید و شرط برای کاهش نابرابری بدون توجه به اثرات آن بر رشد به عقیده کوئن «معادل متفکرانه از رضایت کوتاهمدت بدوی است». «این کار آخرین سازوکار انطباقی برای داشتن احساس بهتر نسبت به خودمان است، به هزینه اینکه بگذاریم رم بسوزد» (اشاره به ویولن زدن رهبر رم در زمان سوختن رم به دست دشمنان).
هر سه جریان اصلی ایدئولوژی سیاسی میتوانند ردپایی از تفکرات خود را در کتاب دلبستگیهای لجوجانه دنبال کنند و در کنار ستایش آن، آن را سرزنش کنند. محافظهکاران تقدیر کوئن از نظم و ثبات را ستایش میکنند اما نگرانی او از اثرات تغییرات اقلیمی را نکوهش میکنند. معتقدان به آزادی اراده، تاکید کوئن بر بازارها را دوست خواهند داشت اما از حمایت او از دولت رفاه متنفر خواهند بود. ترقیخواهان از موضع کوئن بر سر مسائلی چون حقوق بشر و تغییرات اقلیمی تقدیر میکنند اما این استدلال کوئن را که سرمایهداری را نه بلایی برای فقیران، بلکه بهترین برنامه ضدفقری که تاکنون ابداع شده است عنوان میکند، رد خواهند کرد.
در نهایت باید گفت جذب ایده کتاب دلبستگیهای لجوجانه به از دست دادن هدف میان افرادی با ذهن سیاستگذاری منجر خواهد شد. جدالهای کوتاهمدت و کوچک سیاسی که بیش از همه سیاستگذاران را به وجد میآورد دقیقاً همانهایی هستند که از دید کوئن باید به کلی کنار گذاشته شوند. حتی باهوشترین افراد نمیدانند که اثر خالص سیاستهای کوچک چه خواهد بود، به علاوه عایدی رفاهی ناشی از آنان اندک خواهد بود. بیشینهسازی رشد اما در این میان سیاهچالهای اخلاقی باقی خواهد ماند که هیچ نزاع متعصبانهای نمیتواند از آن بگریزد.
در یک چشمانداز فرهنگی که نزاعهای متعصبانه در هر دو طرف طیف سیاسی باعث نزدیک شدن مسائل گوناگون به حد خونخواهی میشوند، بسیاری از آمریکاییها نظریه کوئن را آشکارا رد میکنند. این موضوع اما شاید نشانگر این باشد که پیام دلبستگیهای لجوجانه اکنون بیش از هر زمان دیگری مورد نیاز است.