رمز و راز یک داستان انسانی
سرزمین سبز چگونه به خاکستر اقتصاد نشست؟
آنچه امروز معمولاً به عنوان استقلال آرژانتین خوانده میشود، در تاریخ 9 ژوئیه 1816، توسط کنگره توکومان اعلام شد. در حقیقت، نمایندگان کنگرهای که در توکمان جمع شده بودند، استقلال ایالتهای متحد آمریکای جنوبی را که یکی از نامهای رسمی جمهوری آرژانتین بود، اعلام کردند. استانهای لیگ فدرال که در حال جنگ با استانهای متحد بودند، به کنگره راه پیدا نکردند.
آرژانتین به عنوان پیشگام استقلال این ایالتها نقش بسزایی در جهتدهی به اقتصاد کشورهای آمریکای لاتین داشته است اما شاید بتوان دلیل عقبافتادگی اقتصادی آرژانتین و دیگر همسایگانش را در قرن نوزدهم به موضوعی ورای استقلال آنها نسبت داد. آرژانتین به اجبار با طیف گستردهای از ناامنیهای اقتصادی، اجتماعی و طبقاتی دستوپنجه نرم میکرد. اینکه دقیقاً در آرژانتین پسااستقلال چه گذشت که اینگونه از عرش به فرش افتاد تاکنون محل بحث است. به صورت کلی بحث در مورد اقتصاد ایالتهای متحد آمریکای جنوبی شباهت زیادی از لحاظ سیاسی، اجتماعی به یکدیگر دارند. از اینرو در ادبیات موضوع عموماً بحث در مورد تاریخچه اقتصاد کشورهای آمریکای لاتین به یکدیگر تعمیم داده میشود. از اینرو شاید بتوان ریشه مشکلات اقتصادی آرژانتین را با ایالتهای آمریکای جنوبی مشابه دانست و هر دو را به موضوعی تاریخی و فرهنگی نسبت داد. اما از استعمار این ایالتها توسط اسپانیا و نوع پیشبرد سیاستهای آنها به عنوان یکی از عوامل اصلی عدم توسعه کشورهای ایالتهای جنوبی یاد میشود. این پرسش در مقایسه با عملکرد ایالات متحده شمالی به عنوان مستعمره بریتانیا همیشه مطرح بوده است.
اما چرا آمریکای بریتانیا و آمریکای لاتین پس از استقلال اینگونه متفاوت رشد کردند؟ چرا آمریکای لاتین در حالی که ایالات متحده صنعتی بود تولیدکننده اصلی محصولات شد؟ همانطور که در تاکشویی که والاستریت ژورنال در ژانویه 2004 درباره آینده اقتصاد آمریکایی ترتیب داده بود، یکی از اقتصاددانان هشدار داد که ایالات متحده خطر تبدیل شدن به آرژانتین دیگر را دارد، که خود بیانگر اهمیت این شکست اقتصادی است. پرواضح است که برای آموزش، اطمینان خاطر و احتیاط نیاز به بررسی موارد اشتباه در مورد اقتصاد آرژانتین و کشورهای آمریکای لاتین است. اما جهان آرژانتین را با یک شکست میشناسد. در نتیجه، اولین سوالی که مطرح میشود این است که «چه اشتباهی رخ داده است؟» در کنار این سوال یک نگرانی وجود دارد: آیا ممکن است این اتفاق برای ما نیز بیفتد؟ در ادامه به تاریخچه پیدایش کشور آرژانتین و مشکلات اقتصادی کشورهای آمریکای جنوبی در طول استقلال آنها پرداخته شده و مروری بر آرژانتین پسااستقلال میشود.
پیدایش آرژانتین تا استقلال
آرژانتین در گرگ و میش فتح اسپانیا از غرب به شرق ظهور کرد. شهرکنشینان پرو در 1553 سانتیاگو دل استروو، در 1564 توکومان و در 1573 کوردوبا را بنیان نهادند و از طرف ناخدای وقت شیلی مندوزا را در 1561 و سن خوان را در 1562 تاسیس کردند. به نظر میرسد از میان همه پایگاههای منطقه، بوئنوس آیرس کمترین اهمیت را داشته باشد. از طرف دیگر، سکونتگاههای داخلی به معادن نقره پرو و پرو شمالی (بولیوی) متصل بودند که برای تامین نیازهای کارگران معدن، قاطر، پوست، مواد غذایی و منسوجات تهیه میکردند. بوئنوس آیرس در مرزهای نایبالسلطنه پرو با لیما به عنوان پایتخت نایبالسلطنه مقرر شده بود.
پس از ورود کاوشگران اروپایی در اوایل قرن شانزدهم به منطقه آمریکای جنوبی، اسپانیا به سرعت در سال 1580 در منطقه بوئنوس آیرس امروزی مستعمره دائمی ایجاد کرد. در اوایل تاریخ خود، آرژانتین عمدتاً کشوری از مهاجران اسپانیایی و فرزندان آنها (معروف به کرول) بود. جمعیت بین کسانی که در بوئنوس آیرس و شهرهای دیگر زندگی میکردند تقسیم شده و دیگران در پامپا به عنوان گاچوس زندگی میکردند.
پرو نیازهای محدود بوئنوس آیرس را تامین کرد، هزینه زیادی در حملونقل متعادل با قیمتهای بالا و دسترسی به کالاهای قاچاق بود. قاچاق کالا و تجارت غیرقانونی با کشتیهای خارجی به کاهش قیمت کمک کرد اما به بوئنوسآیرس شهرت یک پاسگاه جنایی را داد. پادشاهان بوربن اسپانیا، که در اوایل قرن هجدهم جایگزین هابسبورگها شدند، به ایدههای روشنگری پاسخ مثبت میدادند و ماتریالیسم، معیار پیشرفت شد.
رهبران روشنفکر، همراه با ایدههای جدیدشان، با تاسیس نایبالسلطنه لاپلاتا در سال 1776 با پایتختی در بوئنوس آیرس وارد شدند. بخشنامههای معاون سلطنتی از بوئنوس آیرس ساطع میشد تا کل آرژانتین امروزی، بخشی از بولیوی، پاراگوئه و اروگوئه و همچنین شهرکهای مندوزا، سن خوان و سن لوئیس را که قبلاً بخشی از قلمرو عمومی شیلی بودند، دربر میگرفت. نایبالسلطنه لاپلاتا شامل سواحل طولانی اقیانوس آرام پوتوسی بود که نایبالسلطنه را به یک موجودیت قارهای تبدیل میکرد.
با وجود این در سالهای بعد، سیستم تجارت اسپانیا که قبلاً نشانههایی از ناپایداری سیاسی و اقتصادی را نشان داده بود، بازرگانان هلندی، فرانسوی، انگلیسی و پرتغالی را با شروع فرآیند ادغام منطقه در اقتصاد جهانی، با اجتناب از مالیات و حمل کالاهای عمومی همراه کرد. این وقایع، ارتباط بوئنوس آیرس را با امپراتوری اسپانیا کاهش داد. حمله انگلیس در سال 1806 و به دنبال آن اشغال مختصر دوماهه بوئنوسآیرس که با یک شورش پایان یافت، به مشروعیت رژیم استعمار آسیب رساند. حمله دوم انگلیس در سال بعد به دست یک شبهنظامی انجام شد. در همین حال در اروپا، کارلوس چهارم، تحت فشار شدید فرانسه، در سال 1808 به نفع پسرش کنار رفت. در پایان سال نیروهای فرانسه به اسپانیا حمله کردند. سردرگمی سیاسی رژیم سلطنتی را در برگرفت و در آمریکا امپراتوری شروع به فروپاشی کرد. در سال 1810، حوادث در بوئنوس آیرس بسیار فراتر رفته بود و نمیتوانست چیزی به عقب برگردد. در سال 1810، یونتای پایتخت نیروهای نظامی را برای برقراری مجدد اقتدار به پرو شمالی (بولیوی)، پاراگوئه و اروگوئه فرستاد. نیروهای بوئنوس آیرس خود را به عنوان یک ارتش فاتح، غارتگر مطرح کردند و با سوءاستفاده از ساکنان و در عملی خودسرانه، پذیرش مقام را با پیشرفت نظامی جایگزین کردند.
کنگره موسسان که در سال 1816 در توکومان برگزار شد، ایده پادشاهی تحت تبار اینکاها را با یک پایتخت ملی در کوزکو مطرح کرد و در همین سال آنچه روز استقلال ملی آرژانتین نامیده میشود رقم خورد. اما با اجرای این طرح، آرژانتین به غرب و پرو متمایل میشد و بوئنوس آیرس را به یک ایستگاه منزوی آتلانتیک تبدیل کرد. استانها خودمختاری خود را اعلام و قانونهای استانی متناسب با خود را تنظیم کردند. آشکار شد که تلاش برای آویختن بقایای ساختار قدیمی شکست خورده و با آن تمامیت ارضی نایبالسلطنه سابق از بین رفته است. بوئنوس آیرس برای بازپسگیری خود به داخل چرخید. برناردو ریوداویا، پورتونیو، ابتدا به عنوان وزیر، سپس به عنوان رئیسجمهور از 1821 تا 1827 قدم جلو گذاشتند.
رشد اقتصادی، تابعی از کشور استعمارکننده
تحقیقات تجربی در مرزهای ملی روشی است که امروزه مورخان را با این پرسش که عواقب اقتصادی استقلال چه بوده، مواجه کرده است. توسعه تاریخ جدید اقتصاد نهادی در آمریکای لاتین، سنت تفسیرهای بزرگ را تجدید کرده و منجر به مقایسه صریح با تجربه تاریخی ایالات متحده شده است. در واقع این موضوع بر تفاوتهای فاحش بین مستعمرات آمریکای شمالی انگلیس و ایبریا تاکید دارد. به گفته داگلاس نورث، آنها بهترین مورد مقایسهای از پیامدهای مسیرهای مختلف نهادی را برای عملکرد سیاسی و اقتصادی ارائه میدهند. تحول کاملاً متفاوت این کشورها، تحمیل نهادهای متمایز کلانشهرها به هر مستعمره است. پیشنهاد اصلی نورث این است که شرایط اولیه مختلف، به ویژه تنوع مذهبی و سیاسی در مستعمرات انگلیس در برابر یکنواختی مذهبی و اداره بوروکراتیک جامعه کشاورزی موجود در مستعمرات اسپانیا (به ویژه مکزیک و آلتو پرو) وجود دارد که این موضوع از تفاوت عملکرد آنها در طول زمان منتج میشود. تفسیر نورث با مخالفت دانشمندانی روبهرو شده است که ادعای برونزایی موسسات را نمیپذیرند. به عنوان مثال، برای آمریکای اسپانیایی، دکتر انگرمن و سوکولوف تصور میکنند که نابرابری اولیه در ثروت، سرمایه انسانی و قدرت سیاسی، مشروط به طراحی نهادی و در نهایت عملکرد است. ایالتهایی در مقیاس بزرگ، ساختاری بر اساس سازمان اجتماعی پیش از استعمار و منابع گسترده بومی، سطوح اولیه نابرابری را ایجاد کردند.
داگلاس سیسیل نورث اقتصاددان آمریکایی، به دلیل فعالیت در تاریخ اقتصادی شناخته شده است. وی جایزه یادبود نوبل علوم اقتصادی را در سال 1993 (با رابرت ویلیام فاگل) دریافت کرد.
نخبگان سفیدپوست موفق به طراحی موسساتی شدند که از امتیازات خود محافظت کنند. سیاستها و نهادهای دولتی شرایط اولیه را که به محدودیت رقابت و سیاستهای انتخابی در ارائه فرصتها منجر میشد تولید کردند. به عنوان مثال، در مکزیک و پرو، تعداد زیادی از بومیان، همراه با پذیرفتن قراردادهای کار با اسپانیاییها به عنوان کارفرما در اعطای پروژههای کاری و منابع طبیعی به نخبگان، موجب تملک زمینهای متمرکز بسیاری و در نتیجه نابرابری اجتماعی و اقتصادی شدند.
به گفته دکتر استینز لاتینشناس معروف، هسته اصلی استعمار ایبریا در آمریکای لاتین «سازماندهی و نگهداری اقتصاد سودآور برای کلانشهرهای خارج از کشور و از طریق آنها به اقتصادهای مهم اروپای غربی مانند هلند، انگلیس و فرانسه بود». استعمار در حوزه اقتصادی (با داشتن املاک بزرگ به عنوان ویژگی اصلی آن) با شرایط محلی (فقدان وحدت سیاسی، تضاد منافع اقتصادی، درآمد بسیار متمرکز و فقر) و به ویژه فشار اقتصادی انگلیس افزایش یافت. کشورهای آمریکای لاتین نتیجه گرفتند که انگلیسیها عامل اصلی تخریب امپریالیسم ایبریا بودهاند. آنها بر روی ویرانههای امپریالیسم غیررسمی تجارت آزاد و سرمایهگذاری را برپا داشتند. بحث اصلی دکتر استینز نیز این بود که عدم دستیابی به پایداری و رشد متعادل در طول قرن نوزدهم نتیجه تداوم میراث استعماری در جمهوریهای جدید بود. شاید این دکتر کریستوفر پلات بود که با قاطعیت مخالف عقاید استینز بود. در ارزیابی پلات، استقلال تاثیر بسیار محدودی داشت و تنها پس از سال 1860 با تاخیر آشکار شد. استقلال آمریکای لاتین، تغییر مسیر تجارت را از ایبریا به شمال اروپا و ایالات متحده به همراه داشت، اما حجم تجارت آمریکای لاتین تغییر چشمگیری نکرد. استقلال، آمریکای لاتین را به یک صادرکننده اصلی محصول اصلی یا بازار بزرگ کالاهای صنعتی خارجی تبدیل نکرد و علاوه بر این، رشد اقتصادی مدرن به دلیل کمبود سرمایه انسانی و فیزیکی، کمبود سوخت صنعتی، زیرساختهای ضعیف و بازارهای کوچک محدود شده بود. پلات استدلال کرد که جدایی از اسپانیا، «جدا از تایید ادغام آمریکای لاتین به عنوان یک شریک وابسته در اقتصاد جهانی، بازهم یک» وابستگی «ناخواسته از تجارت خارجی و مالی را ایجاد کرد». شاید بتوان نظرات پلات را با بیان اینکه آمریکای لاتین قبل از شروع اولین موج جهانی شدن با محرک قدرتمند خود برای رشد، دچار استقلال زودرس شد، دوباره بازگو کرد.
مورخان نهادی با تاکید بر استقلال نسبی نهادها، سیاستها و رویدادها از هر توزیع ثروت، در برابر این عوامل وقفه و استدلال توزیع ثروت واکنش نشان دادهاند. جان کواتسورث و گابریل تورتلا ارتباط بین نهادهای ایبریای منتقلشده به آمریکا و توزیع نابرابر اولیه درآمد و ثروت را انکار میکنند، البته در عین حال آنها تصدیق کردند که سیستم حقوقی مانعی در برابر رشد است زیرا سیستم کاهش تحرک عامل را محدود کرده است. این امر با تاکید بر اینکه «سیستم کاهش جهان جدید، عمداً چنگال فاتحان محلی را تضعیف کرده و بر جمعیت بومی محلهای تحمیل شده است»، محدودیتهای شدیدی را در رشد نابرابر توزیع ثروت با شناسایی حقوق مالکیت بومی و تضمین دسترسی اکثریت مردم بومی به سرزمینهای مستقل از نخبگان استعمار، ایجاد کرد.
دکتر نورث، سامرهیل و وینگاست به نوبه خود اذعان میکنند که وقفههای عامل نیروی محرکه، استعمارگران اروپا بودند، اما برای توضیح رفتار پسااستقلال کافی نیستند، زیرا اختلاف بین مسیر ایالات متحده به رهبری جهانی در مقابل خشونت و عقبماندگی آمریکای اسپانیایی تایید میشود. آنها استدلال میکنند که اگر عواملی عواقب سیاسی را تعیین کنند، «آرژانتین به اندازه ایالات متحده ثروتمند خواهد بود» (منظور حقوق اقتصادی و سیاسی است و آمریکای لاتین تحت بیثباتی سیاسی و جنگ). از نظر آنها، نبود تمهیدات نهادی قادر به ایجاد همکاری بین گروههای رقیب به درگیری مخربی منجر شد که سرمایه و نیروی کار را از تولید منحرف کرد و جمهوریهای جدید را به عملکرد ضعیفتر نسبت به ایالات متحده سوق داد.
تاکنون، تمام دیدگاههای بررسیشده ایالات متحده را معیار اندازهگیری دستاوردهای آمریکای لاتین در قرن نوزدهم قرار دادهاند. آیا چنین رویکردی، استراتژی مناسبی برای ازهمگسیختگی علل عملکرد اقتصادی ضعیف آمریکای لاتین است؟ در حقیقت، تاکید زیاد بر تقابل با آمریکای شمالی به ارزیابی منفی رفتار اقتصادی و سیاسی آمریکای لاتین چه قبل و چه بعد از استقلال منجر میشود. شکاف درآمد بین استعمار انگلیس و آمریکای لاتین حتی در نیمقرن پس از استقلال نیز بیشتر شد. به گفته مدیسون، ایالات متحده تولید آمریکای لاتین را در سال 1820 دو برابر و در سال 1870 بیش از سه برابر کرد.
در واقع، تاکید بر وجود یک شکاف بزرگ، شرایط اولیه در جمهوریهای جدید را با عملکرد پسااستقلال آنها اشتباه میگیرد. علاوه بر این، توجه را از مساله واقعی که عملکرد آمریکای لاتین در زمینه تواناییهای خود ضعیف است، منحرف میکند. تاملات ناتانیل لف در مورد برزیل را میتوان بهطور کلی به آمریکای لاتین گسترش داد. این واقعیت که جمهوریهای جدید از ایالات متحده یا کشورهای شمال غربی اروپا عقب ماندهاند، به این معنی نیست که فرصتهای توسعه لزوماً از دست رفتهاند. بر اساس اختلافات قابل پیشبینی زیاد در نسبتهای انسانی (و جسمی) به نسبت کار، میتوان فرض کرد که آمریکای شمالی، انگلیس و آمریکای لاتین احتمالاً حالتهای ثابت متفاوتی داشتهاند.
در آرژانتین پسااستقلال چه گذشت؟
استقلال به رابطهای متفاوت با دیگر قسمتهای امپراتوری متلاشیشده نیاز داشت. به عنوان مثال، در توکومان، برناب آراوز، رئیسجمهوری توکومان، خواستار انتخابات در اوایل سال 1820 شد تا مقررات موقت را برای اداره «خودمختاری» تعیین کند. با وجود این، جمهوری خود را بخشی از ملت آمریکای جنوبی میدانست. بوئنوس آیرس به عنوان پایتخت نایب سلطنت سابق، درآمد ممالک سفارشی را کنترل کرد و مشروعیت سیاسی به کشور بخشید، در نتیجه رهبران قدرتمند ایالتها با بوئنوس آیرس درگیر شدند.
به صورت کلی به گفته دکتر کولینمکلاخلان عوامل عدم توسعه و مشکلات آرژانتین پساانقلاب تا سالهای 1851 را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
فدرالیسم اولیه
تقابل سنت و پیشرفت
دستگاه فرهنگی سیاسی فدرالیسم
پراکندگی اسکاتلندی
تجزیه ارضی
پس از این سالها در آرژانتین، نخبگان مدرن برای یافتن راهحلهایی که عقبماندگی و خشونت بدوی میپنداشتند، به اروپا متوسل شدند. آنها تلاش کردند آرژانتین قدیمی را از بین ببرند، نه فقط آن را اصلاح کنند. در دهههای آخر قرن نوزدهم تولید ناخالص داخلی این کشور به تولید ایالات متحده نزدیک شد و نوید یک ملت بزرگ را میداد. در نیمه اول قرن بیستم، آرژانتینیهای ثروتمند، مونت کارلو، نیس، دوویل، آبگرم در بادن و دیگر مکانهای شیک را که ثروتمندان برای بازی جمع میشدند تحت تاثیر خود قرار دادند. تانگو به سرعت جمهوری عجیب و غریب آمریکای جنوبی را به زمین رقص و صحنه جهانی، از پاریس و مادرید تا نیویورک و حتی توکیو، جابهجا کرد. آرژانتینیها خود را بخشی از جهان اقیانوس اطلس میدانستند. چه کسی از آرژانتین نمیدانست؟ متاسفانه، در نیمه دوم قرن بیستم واقعیت سختی بر آنها تحمیل شد و در 50 سال آرژانتین از یک رهبر اقتصادی منطقه به قهقرای فقر رفت، زیرا اقتصاد آنها به بدترین بحران تاریخ خود و بزرگترین بدهی جهانی سقوط کرد.
با وجود همه جذابیتهای قابل درک در مسیر مسالهساز آرژانتین، باید در نظر داشت که آرژانتینیها دارای یک زندگی و فرهنگ معاصر هستند. در حالی که گذشته آرژانتین پیچیده است، اما این یک معما نیست. ریشه مشکلات آرژانتین در تاریخ این کشور نهفته است. این رمزوراز برای کشف یک داستان کاملاً انسانی باز میماند، اینکه آنها در دام تاریخ ماندهاند، یا توسط سیاستمداران یا خودشان دچار بدرفتاری و کملطفی شدهاند، هنوز برای همه آرژانتینیها به صورت یک راز باقی مانده است.