خیر عمومی نه منفعت خصوصی
رویکرد اقتصادی مارکسیسم به محیط زیست چگونه است؟
بخش دوم - قسمت اول: مارکسیسم
برای آشنایی با رویکرد مارکسیسم به محیط زیست، نخست به کندوکاو دعاوی نظری شش شاخه «سوسیالیسم واقعاً تجربهشده»، «سوسیالیسم بازار»، «مارکسیسم فرهنگی»، «سوسیالیسم مشارکتی»، «اکوسوسیالیسم» و «آنارشیسم سبز یا اکوآنارشیسم»، خواهیم پرداخت و افزون بر این، فرآوردههای فکری برخی از «شبهسوسیالیستها» نیز مورد التفات قرار میگیرند. مطالعه مارکسیسم به عنوان یک مکتب اقتصادی دگراندیشانه1، بدون برخی اشارات به سوابق تاریخی و تجربی مربوطه میسر نیست. چراکه شاخههای متفاوت آن بهتدریج در مسیر نقد آن پیشینه شکل گرفتهاند. این متن، بخشهایی از کتاب در حال انتشارم درباره رویکرد مکاتب اقتصادی به محیط زیست است.
بازار، مالکیت و دولت
کارل مارکس از منتقدان جدی مالکیت خصوصی بود و جامعه آرمانی خود را چنین توصیف میکرد: «کمونیسم فرا رفتن ایجابی از مالکیت خصوصی بهمنزله ازخودبیگانگی انسان، و در نتیجه تصاحب راستین ذات انسانی از طریق انسان و برای انسان است.» او «خودسری در تقسیم کار اجتماعی» را از ویژگیهای «جامعه مبتنی بر نظام تولید سرمایهداری» میدانست که پیامد طبیعی و ناگزیر «بوالهوسیهای بیقاعده تولیدکنندگان» است. طبعاً از همین موضع بود که مارکس، منتقد کسانی بود که «هر تلاش آگاهانه برای کنترل و تنظیم فرآیند اجتماعی تولید را چون تجاوز به شئون مقدسی همانند حقوق خدشهناپذیر مالکیت، آزادی و «نبوغ» قائمبهذات سرمایهدار منفرد» میپندارند و به اتکای چنین انگارههایی، باور داشت که: «اگر بهجای جامعه سرمایهداری جامعه کمونیستی را مدنظر قرار دهیم... موضوع، صرفاً به این امر تقلیل پیدا مییابد که جامعه، پیشاپیش محاسبه کند که چه مقدار کار، وسایل تولید و وسایل معاش را میتواند بدون درهمریختگی شاخههایی از صنعت صرف کند.»
گستره نقد مارکس به سرمایهداری، به حوزه انسانی محدود نمیشد و عرصه منابع طبیعی را نیز درمینوردید. او در کاپیتال نوشت: «تولید سرمایهداری جمعیت را در مراکز عظیم گرد هم میآورد و... تعامل و مبادله مواد میان انسان و زمین را مختل میکند، یعنی مانع از بازگشت عناصر سازنده خاک که بشر به شکل غذا و پوشاک مصرف کرده بود، به آن میشود؛ بدینسان، مانع کارکرد شرط طبیعی و بیوقفه حاصلخیزی پایدار خاک میشود... سرمایهداری همزمان با نابودی شرایط محیطیِ تداوم این مبادله مواد که ناشی از روشی خودپو و صرفاً طبیعی بود، آمرانه بهدنبال احیای خویش... است.» مارکس در ادامه میافزاید: «علاوه بر این، هر نوع پیشرفت در کشاورزی سرمایهدارانه نهتنها پیشرفت در هنر غارت کارگر که در عین حال پیشرفت در هنر تاراج خاک است؛ تمامی پیشرفتها در افزایش حاصلخیزی خاک برای زمانی معین، پیشرفتی است در جهت تخریب منابع پایدار این حاصلخیزی. هرچه کشوری، مانند آمریکا، بیشتر صنعت بزرگ را زمینه تکامل خود قرار دهد، این فرآیند تخریبی سریعتر انجام میشود. بنابراین، تولید سرمایهداری، فنون و میزان ترکیب فرآیند اجتماعی تولید را تنها با نابودی همزمان سرچشمه تمامی ثروتها، خاک و کارگر تکامل میبخشد.»
مارکسیست و بومشناس مشهوری به نام جان بلامی فاستر2، از دلایل ابراز نگرانی مارکس میگوید: «در طول سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۷۰، کاهش بارآوری زمین به دلیل از دست دادن مواد مغذی خاک، نگرانی عمده زیستمحیطی جامعه سرمایهداری، چه در اروپا و چه در آمریکای شمالی بود.»
از اینرو بهزعم مارکس، استقرار یک «اقتصاد برنامهمحور» بهجای «اقتصاد بازارمحور» و جایگزینی «مالکیت اشتراکی ابزار تولید» بهجای «مالکیت شخصی»، موجبات تفوق «خیر عمومی» بر «منفعت خصوصی» را فراهم میساخت و میتوانست راهکاری همهجانبه برای فائق آمدن بر مشکلات بشری، از جمله بحرانهای اقتصادی، فقر، تبعیض و تخریب منابع طبیعی باشد.
اقتصاد برنامهمحور مارکس قرار نبود متکی بر نقشآفرینی «دولت» باشد. او بر این گمان بود که پس از پیروزی انقلاب کارگری و استقرار سوسیالیسم، دولت نیز رفتهرفته محو خواهد شد و دیکتاتوری طبقه کارگر (پرولتاریا) استقرار خواهد یافت. فردریش انگلس3 دوست و همکار مارکس نیز «دولت» را پدیدهای متعلق به جامعه طبقاتی میدانست و در نامهای به فردی به نام ببل در سال 1875، از جایگزینی «سازمان اشتراکی»4 بهجای «دولت» در جامعه سوسیالیستی نام برده بود. اما این تصویر از ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه سوسیالیستی مورد نظر آنها بسیار مبهم بود. معلوم نبود که «سازمان اشتراکی» چگونه برقرار یا برکنار خواهد شد؟ و چگونه قادر است تا مخالفان خود را مجاب به پذیرش فرامین خود کند؟ و نسبت «دیکتاتوری پرولتاریا» با «سازمان اشتراکی» و «دولت موقت» چیست؟
سوسیالیسم واقعاً تجربهشده
مارکس در سال 1870، در نامهای به زیگفرید مییر5 و آگوست وگت6، کشور صنعتی انگلستان را مستعدترین کشور برای بروز یک انقلاب معرفی کرده بود. اما بهرغم برآوردهای تئوریک او، این تحولات در حوالی سال 1917، در کشوری غیرصنعتی و متکی به اقتصاد کشاورزی به نام روسیه به وقوع پیوست. انقلابیون تازه به قدرترسیده در روسیه، تمام مساعی خود را برای حذف سازوکار بازار، الغای مالکیت خصوصی و اجرای برنامهریزی متمرکز به کار بستند. بهعلاوه آنها «سازمان اشتراکی» مورد نظر انگلس را همان «دولت» تعبیر کردند و با نشاندن حزب کمونیست بر سر آن دولت، نظام تکحزبی و دیکتاتوری طبقه کارگر مورد نظر مارکس را تاسیس کردند. رویکردی که بعدها، مدل اقتصاد شوروی (STP)7 خطاب شد و معیاری برای سوسیالیسم شناخته شد.
پیامد انتقال تمامی مسوولیتهای بازار به دولت شوروی در این رویکرد نوظهور، برقراری یک سازمان دیوانسالاری بسیار بزرگ بود که باید درباره همه چیز تصمیم بگیرد: اینکه چه کالاها و خدماتی باید تولید شوند؟ کجا، چه مقدار، چگونه و روی کدام طرحها باید سرمایهگذاری شود؟ قیمت هر کالا باید چقدر باشد؟ کدام واحد صنعتی باید تولید کند؟ کالاها چگونه باید توزیع شوند؟ و مواردی از این دست. پس از جنگ جهانی دوم، توافق شد که کشورهایی مانند آلبانی، آلمان شرقی، بلغارستان، چکسلواکی، شوروی، رومانی، لهستان، مجارستان و کره شمالی، جزئی از قلمرو شوروی باشند. مغولستان، چین، ویتنام، کامبوج، کوبا و لائوس نیز بر اثر انقلاب یا تحولات دیگر به جرگه کشورهای کمونیستی پیوستند. هرچند برخی از این کشورها از آن مدل شوروی (STP) تخطی کردند و کوشیدند تا مدل اصلاحشده آن را با ملحوظ داشتن تفاوتهایی اجرا کنند. اما در اینجا عجالتاً همه آنها را «سوسیالیسم واقعاً تجربهشده» در قرن بیستم مینامیم. سوسیالیسمی که در اواخر دهه 1980 به دلیل مجموعهای از بحرانهای اقتصادی و اجتماعی با فروپاشی مواجه شد.
یکی از وجوه مورد نقد «سوسیالیسم واقعاً تجربهشده»، کارنامه سیاه محیط زیستی کشورهای عضو آن گروه بود. آنچنانکه در واپسین سالهای حیات شوروی در سال 1987، میخائیل گورباچف8 از موضع دبیرکل حزب کمونیست شوروی و رهبر آن کشور نوشت: «ما از سایر کشورهای پیشرفته، در تولید یک واحد، مقدار بیشتری مواد خام، انرژی و سایر وسایل تولید را مصرف میکردیم و هنوز هم مصرف میکنیم.» پل سوئیزی9، سردبیر نشریه معتبر چپ مانتلیریویو نیز در یکی از مقالات خود در آن ایام نوشت: «من گمان میکردم که سوسیالیسم به معنای پیروزی نوعی خردمندی ابتدایی است که در طرفهالعینی و برای همیشه، رفتارهایی چون جنگ هستهای و نابودی محیط زیست را که اصرار بر ادامهشان به معنای خودکشی نوع بشر است، از میان خواهد برد. ما 70 سال تاریخ سوسیالیسم واقعاً موجود را پشت سر گذاشتهایم و دیگر نمیتوان چنین فرضهایی را بدیهی انگاشت.» او معترف بود که: «حمایت و حفاظت از محیط زیست باید از اولویت برخوردار شود. لیکن مساله محیط زیست عملاً هرگز در این مباحث راه نمییابد؛ این از دیدگاه سرمایهداری قابل فهم است: کارنامه چنان سیاه است که عقل حکم میکند اصولاً از خیر طرح مساله بگذرند. شاید گمان رود که طرف سوسیالیست میتواند از این سکوت به نفع خود بهرهبرداری کند. لیکن در اینسو نیز کارنامه نومیدکننده است و گمان نمیکنم اقامه دفاعیهای متقن از سوسیالیسم درباره محیط زیست امکانپذیر باشد. همان بهتر که در توطئه سکوت به سرمایهداران بپیوندیم.»
در سال 2015، پِرآکه وسترلوند10 کوشید تا در دفاع از سوسیالیسم، فجایع محیط زیستی در جوامع سوسیالیستی قرن بیستمی را برخاسته از استالینیسم حاکم بر آنها معرفی کند و آن را به سطح خطاهایی فردی تقلیل دهد. در همان حوالی، نائومی کلاین11 نیز از منظر یک روزنامهنگار منتقد چپ، این فجایع را ناشی از جعلی بودن نسخه سوسیالیسم موجود در «اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش» دانست و عارض شد که عملکرد کشورهای مزبور در حوزه محیط زیست، بهمراتب بدتر از کشورهایِ غیرسوسیالیستی آن دوران بوده است.
سوسیالیسم بازار
ایده حذف سازوکار بازار از همان میانه قرن نوزدهم مورد انتقاد بود و غیرعملی شمرده میشد. اما با استقرار نظام کمونیستی در شوروی، این گفتمان انتقادی فزونی یافت. وجه قابل تامل این ماجرا آن بود که حتی اندیشمندان مارکسیست نیز ضمن تایید وجوهی از ادله منتقدان، مترصد یافتن پاسخهایی قانعکننده یا در تلاش برای چارهجویی بودند. حدفاصل سالهای 1840 تا 1960، نقدهای صاحبنظرانی همچون هرمان هاینریش گوسن12، لودویگ فون میزس13، ماکس وبر14، بوریس بروتزکوس15 و فردریش فون هایک16، متوجه ساختار اقتصادی سوسیالیستی در شوروی (STP) شده بود و در جبهه مقابل، مدافعان یا چارهجویان پرشوری نظیر ادوراد هایمان17، اِنریکو بارونه18، فِرِد منویل تیلور19، آبا لرنر20، ایوان دُربین21، موریس داب22، هنری دی دیکنسون23 و اسکار لانگه24، مترصد یافتن پاسخهایی قانعکننده یا در تلاش برای چارهجویی بودند.
برخی از متفکران سوسیالیست دریافته بودند که در غیاب نظام بازار، یک نظام اقتصادی به سازوکاری برای تعیین قیمت، ابزاری برای سنجش عرضه و تقاضا و قواعدی برای تخصیص منابع نیاز دارد و از اینرو همت گماردند تا پیوندی میان اقتصاد برنامهمحور و «مناسبات بازار» ایجاد کنند و آن را «سوسیالیسم بازار»25 خطاب کردند. اندرو هیوود26، اوضاع و احوال آن دوران را چنین وصف میکند: «برای جایگزینی الگوی اقتصادی بسیار متمرکز شوروی، کوششهایی در راه سازگار کردن اصول سوسیالیسم با دینامیکهای رقابت بازار صورت گرفته است. این الگو در پی اختلاف بین تیتو، رئیسجمهوری یوگسلاوی، و استالین در سال 1949، در یوگسلاوی به مرحله عمل گذاشته شد؛ در مجارستان هم پس از آنکه اتحاد شوروی شورش سیاسی سال 1956 را سرکوب کرد همین الگو اعمال شد.» در سالهای پایانی حیات شوروی نیز حرکت به سوی «سوسیالیسم بازارمحور» آغاز شده بود، اما اصلاحات بهقدری دیرهنگام بود که موفقیتی حاصل نشد و در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، جهان شاهد فروپاشی بخش اعظم اردوگاه سوسیالیسم برنامهمحور بود. اما چین پس از مرگ مائو، حرکت تدریجی به سمت اقتصاد بازار را زیر پرچم مائوئیسم آغاز کرد و حتی کوشش شد تا این حرکت تئوریزه شود. آنچنان که به توصیف رونالد کوز27، و نینگ وانگ28، یک اقتصاددان چینی به نام شوه موکیاو29 با انتشار مقالهای اثرگذار «از فهم و درک اشتباه از سوسیالیسم به عنوان اقتصاد برنامهریزیشده فارغ از نیروهای بازار انتقاد کرده بود». درواقع بهرغم اینکه در «قانون اساسی جمهوری خلق چین»، بر اهمیت «اقتصاد بازار سوسیالیست»30 در مجموعه نظام اقتصادی آن کشور تاکید شده است، اما آزادی اقتصادی موجود در ساختار اقتصادی چین، بسیار فراتر از ایدههای طراحان اولیه آن بوده است. دیــوید شـوایکارت31 از موضع یک طرفدار سوسیالیسم بازار در 1998 نوشته بود: «سوسیالیسم بازار تنها شکل سوسیالیسم است که در مرحله کنونی تکامل انسانی، هم ماندنی و هم خواستنی است. اشکال غیربازاری سوسیالیسم یا به لحاظ اقتصادی بیدوام هستند یا به خاطر فرمایشی بودن، نامطلوب یا غالباً هردو این ویژگیها را یکجا دارند... یک اقتصاد مبتنی بر سوسیالیسم بازار، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را حذف یا به مقدار زیاد محدود میکند و به جای آن برخی اشکال مالکیت دولتی با کارگری را مینشاند... طرفداران سوسیالیسم بر چند نکته توافق دارند: 1- بازار نباید با سرمایهداری یکسان انگاشته شود. 2- برنامهریزی مرکزی به عنوان یک سازوکار اقتصادی، عمیقاً خدشهدار شده است. 3- هیچ بدیل سوسیالیستی مطلوب و بادوامی برای سوسیالیسم بازار وجود ندارد، یعنی اینکه بازار، سازوکاری ضروری -هرچند ناقص- برای سازماندهی یک اقتصاد ماندگار تحت شرایط کمیابی، بهشمار میرود. 4- برخی اشکال سوسیالیسم بازار به لحاظ اقتصادی ماندگار بوده و به مراتب بر سرمایهداری ترجیح دارند.» هرچند با همه این اوصاف، شوایکارت درباره چین معترف است که: «در این کشور، اعدام، نقضِ حقوق بشر، فقدان دموکراسی، استثمار کارگران، زنستیزی، تنزل شرایط زیستمحیطی و فسادِ سیاسی وجود دارد.» اما نائومی کلاین، با ادبیات بُرندهتری، تاکید میکند که چین، هم در ایام حکمرانی مائو کارنامه بسیار سیاهی در عرصه محیط زیست داشته است و هم در دوران معاصر.
مارکسیسم فرهنگی
آنتونیو گرامشی32، یکی از تجدیدنظرطلبان مارکسیست و پدیدآورنده مفهومی تحت عنوان «هژمونی» در ادبیات سیاسی بوده است. در این تعریف، فرادستان یا گروههای مسلط، بهجای بهکارگیری زور و خشونت، از مسیر ترویج ارزشهای خودشان، تداوم چیرگی و بقای خود را تضمین میکنند. هژمونی به معنای رویکرد غیراجباری یک گروه یا طبقه، برای اعمال حاکمیت با اتکا بر سیطره ایدئولوژیک است. متفکران مکتب فرانکفورت نظیر هربرت مارکوزه33، تئودور آدورنو34، ماکس هورکهایمر35 و یورگن هابرماس36 نیز وجوهی از اندیشه گرامشی را ارج نهادند و به عنوان ملات و مواد اولیه لازم برای بسط عقایدشان به خدمت گرفتند و اینچنین بود که «مارکسیسم فرهنگی» متولد شد و تشخص یافت. بدینسان، افشای ارزشهای نامطلوب تحت سلطه بورژوازی و کوشش برای تغییر فرهنگ اجتماعی، در کانون توجه مارکسیسم فرهنگی قرار گرفت. فمینیسم، نژادپرستی و محیط زیست از جمله سرفصلهای مورد علاقه در این حوزه است و مثلاً پدیدههایی مانند «تبلیغات» و «مصرفگرایی» در نظام سرمایهداری، از جمله دلایل افزایش تخریب محیط زیست شناخته میشوند. مثلاً هورکهایمر و آدورنو در اینباره نوشتهاند: «وحدت بیرحم و خشن فرهنگسازی گواهی بر وحدتی است که در عرصه سیاست و فرهنگ در حال ظهور است... ماهیت شاکلهساز این روش زمانی آشکار میشود که درمییابیم همه محصولاتی که بهصورت مکانیکی از هم تفکیک شدهاند، سر آخر یکسان و همانند از کار درمیآیند. این نکته که تفاوت انواع محصولات کارخانه کرایسلر با فرآوردههای جنرالموتورز اساساً امری موهوم است، برای هر کودکی... بدیهی است.» هابرماس نیز از منظر متاخرترین نظریهپرداز این گروه، کاپیتالیسم را مسوول بهرهکشی از طبیعت میداند که سبب شده است تا رابطه انسان با محیط زیست، ابزاری و منفعتطلبانه باشد.