شناسه خبر : 37595 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

سیگار برگ در سیاهکل

چه کسانی اندیشه‌های کاسترو را وارد ایران کردند؟

 

شادی معرفتی / نویسنده نشریه

38-1هفته گذشته، رائول کاسترو از سمت خود به عنوان دبیر نخست حزب کمونیست کوبا کناره‌گیری کرد تا پس از بیش از شش دهه، این حزب بدون کاستروها وارد فصلی تازه شود. استعفای کاستروی کوچک و تفویض قدرتش به میگل دیاز کانل، تنها یک جابه‌جایی قدرت ساده نیست. یک نقطه پایان است بر عصر انقلاب‌های تندرو و جنبش‌های چریکی، انقلاب‌هایی که با شعار انزواطلبی سربر کشیدند و بیش از نیم‌قرن دوام آوردند، اما حالا بعد از بیشتر از 60 سال، بالاخره رو به عقلانیت گام برمی‌دارند تا خیلی دیرهنگام، به خاطر ما بیاورند که عاقبت انزواطلبی، عقب‌ماندگی است و پایان ناگزیر هر مبارزی وقتی قدرت بی‌پایان، در اختیارش قرار می‌گیرد، دیکتاتوری؛ و امروز که به قضاوت 60 سال حکومت کاستروها در کوبا نشسته‌ایم، این تاریخ است که تصمیم خواهد گرفت که فیدل کاسترو را تبرئه خواهد کرد یا نه؟

 

نه سرمایه‌داری، نه کمونیسم!

ظهور کاسترو در صحنه سیاست جهان تحقق رویایی‌ترین برگ‌های یک رمان انقلابی است که با طغیان قهرمانانه این وکیل مدافع جوان علیه دیکتاتوری باتیستا در جزیره کوبا آغاز شد. حمله ناکام او و هوادارانش به سربازخانه «مونکادا» در سال ۱۹۵۳، دستگیری و محاکمه، تبعید به مکزیک، بازگشت مخفیانه به کوبا، جنگ چریکی در کوه‌های «سیرا ماسترا» و سرانجام ورود پیروزمندانه‌اش به هاوانا در سال ۱۹۵۹، یکی از رمانتیک‌ترین فصل‌های انقلاب «جهان سوم» است که با یاری رسانه‌های آمریکایی، از جمله نیویورک‌تایمز و سی‌بی‌اس، بخش بزرگی از افکار عمومی را در سراسر دنیا به سوی خویش کشاند. از آن پس فیدل کاسترو، در کنار دوست بلندآوازه آرژانتینی‌اش، ارنستو چه گوارا، به یکی از پرجاذبه‌ترین الگوها برای انقلابیون جوان در سراسر جهان بدل شد. انقلابیون کوبا، در آغاز میان دو ابرقدرت آمریکا و شوروی، موضع مستقلی گرفته و در عین ستیز شدید با آمریکا، به انتقاد از شوروی نیز پرداختند. کاسترو در آغاز حکومتش، در مصاحبه‌های مختلف صراحتاً می‌گفت: «من و رائول مارکسیست نبوده و نیستیم». او در سخنرانی خود در 21 می 1959 خطاب به مردم کوبا چنین گفت: «انقلاب ما، نه سرمایه‌داری است و نه کمونیستی! ... ما می‌خواهیم انسان را و اقتصاد او را و جامعه او را از جزمیات رهایی بخشیم، بدون آنکه کسی را به وحشت اندازیم یا محدود کنیم. ما در شرایطی قرار داریم که باید میان سرمایه‌داری، که مردم را به گرسنگی محکوم می‌کند، و کمونیسم که مشکلات اقتصادی را حل می‌کند، اما آزادی را که برای انسان بسی ارجمند است، سرکوب می‌کند، یکی را انتخاب کنیم... انقلاب ما انقلاب سرخ نیست، بلکه به رنگ سبز زیتونی است، رنگ ارتش شورشی که از اعماق کوهستان سیرا ماسترا پدید شد.» ولی دیری نپایید که کاسترو راه کمونیسم را پیش گرفت. فشار شدید امپریالیسم آمریکا، کاسترو را مجبور کرد که به سوسیالیسم و اتحاد شوروی روی آورد و در دسامبر 1961، دو روز پیش از حمله نظامی آمریکا به خاک کوبا، انقلاب خود را «سوسیالیستی» اعلام داشت! (سیاست و سازمان حزب توده، از آغاز تا فروپاشی، ص 57).

 

کوبا: قبله جوانان انقلابی دهه 40 ایران

جوانان انقلابی دهه 40 ایران که تجربه خوشی از اردوگاه سوسیالیسم به سردمداری شوروی نداشتند و از آن می‌ترسیدند که چین مائوئیستی نیز، به‌رغم اختلاف نظرهایش با مسکو، به همان راه و روش رهبران کرملین روی بیاورد، در کوبای فیدل کاسترو قبله جدیدی یافتند که به خیال آنها می‌توانست هوایی تازه را به فضای کمونیسم بر جای‌مانده از لنین و استالین بیاورد. استراتژی رهبران جوان کوبا برای پراکندن تخم طغیان در سه قاره آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، در سال‌های پیش از انقلاب در کانون توجه پرشورترین محافل انقلابی تهران قرار گرفت. انقلابیون ایرانی در سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد، به دنبال ابزاری کارآمد برای مبارزه با حکومت محمدرضا پهلوی می‌گشتند. این جست‌وجو، برخی از نیروهای چپ را به جزیره کوبا کشاند. نخستین گروهی که از ایران بعد از انقلاب کوبا به هاوانا فرستاده شد، هیاتی از حزب توده بود که از سوی حزب کمونیست آن کشور در سال ۱۹۶۰ دعوت شده بود.مهدی خانبابا‌تهرانی، فعال سیاسی و کارشناس جنبش چپ ایران، می‌گوید که در خلال این سفر، بابک امیر خسروی، عضو جوان کمیته مرکزی حزب توده تصمیم گرفت در کوبا بماند و وضعیت آنجا را بررسی کند. خسروی یافته‌های خود را به صورت چند مقاله در سال 1339 در دور دوم «دنیا»، ارگان تئوریک حزب توده، با عنوان «کوبا، جزیره امید» نوشت. سپس سازمان انقلابی حزب توده که به دلیل اختلافات، از بدنه اصلی حزب جدا شده بود، با کوبا تماس برقرار کرد و سرانجام در سال 1334 گروهی از مبارزان ایرانی برای آموزش نظامی به کوبا اعزام شدند. به گفته خانبابا‌تهرانی، از بنیانگذاران این سازمان، برخی از اعضای این گروه عبارت بودند از پرویز واعظی‌زاده، عطا حسن آقایی، شکوه طوافچی، ایرج کشکویی، سیامک لطف‌اللهی و سیاوش پارسانژاد. آنها ۹ ماه ماندند و بعد از بازگشت، مبارزه مسلحانه را آغاز کردند. عده‌ای از آنها در زدوخورد با نیروهای امنیتی شاه کشته شدند، ولی برخی هنوز زنده‌اند. یکی از نخستین نوشته‌هایی که در سال‌های دهه ۱۳۴۰ خورشیدی انقلابیون ایرانی را مجذوب فیدل کاسترو کرد، «تندباد بر فراز شکر» اثر ژان پل سارتر فیلسوف بلند‌آوازه فرانسوی بود که با فاصله‌ای نسبتاً کوتاه با عنوان «جنگ شکر در کوبا» در تهران منتشر شد. در فوریه و مارس ۱۹۶۰ میلادی، چند ماه پس از پیروزی انقلاب کاستروئیستی، سارتر به همراه دوستش سیمون دو‌بوار، که او نیز نویسنده‌ای سرشناس بود، طی مدت یک‌ماه از کوبا دیدن کرد. در آن دوران ژان پل سارتر مشهورترین فیلسوف جهان به شمار می‌رفت و بخش بزرگی از جامعه روشنفکری ایران نیز نوشته‌های او را می‌پرستید. فیدل کاسترو با تکیه بر تجربه‌های استالین و مائوتسه تونگ آموخته بود که برای جهانی شدن و در دل افکار عمومی اروپا و آمریکا جا باز کردن، هیچ تاکتیکی موثرتر از به خدمت گرفتن روشنفکران برجسته غربی نیست. رسم بر این بود که قدرت‌های کمونیستی، نویسندگان و هنرمندان غربی را به بازدید دستاوردهای انقلاب فرا می‌خواندند، از آنها شاهانه پذیرایی می‌کردند و دکورهایی را که دوست داشتند، به دور از واقعیت‌های انقلاب کمونیستی، به آنها نشان می‌دادند. شماری از همین روشنفکران، در بازگشت به کشورهایشان، گاه به مبلغان سینه‌چاک میزبانان خود بدل می‌شدند و بسیاری از روشنفکران غربی به توجیه‌گران مخوف‌ترین قتل عام‌های انقلابی در جهان بدل شدند. سفرنامه ژان پل سارتر نیز، که بعد از دیدار یک‌ماهه‌اش از کوبا نوشته شده، در مجموع ستایشنامه انقلاب کاستروئیستی است. در این نوشته از جنایت‌های مخوفی که پس از پیروزی کاسترو در ۱۹۵۹ علیه بازماندگان نظام باتیستا و نیز نیروهای انقلابی منتقد یا رقیب کاسترو انجام گرفته، سخنی در میان نیست. او نمی‌گوید که رهبران انقلاب وعده خود را درباره استقرار مردم‌سالاری در کوبا به فراموشی سپردند. او نمی‌گوید که به محض ورود نیروهای انقلابی به شهر هاوانا، ارنستو چه گوارا به ریاست زندان «لا کابانا» و دادستانی کل انقلاب منصوب شد و در همان جا، سیگار برگ بر لب، با خونسردی هرچه تمام‌تر اعدام صدها نفر از زندانیان هوادار نظام سرنگون‌شده و نیز نیروهای انقلابی غیر‌کمونیست را سازمان داد. او به شکنجه‌گران انقلابی، که به جای شکنجه‌گران نظام پیشین مدیریت زندان «لا کابانا» را در اختیار گرفته بودند، چنین فرمان می‌داد: محاکمات را کش ندهید. این یک انقلاب است. از روش‌های بورژوایی استفاده نکنید. اینها مشتی جنایتکارند. «جنگ شکر در کوبا» در پیدایش طیف کاستریست در جنبش کمونیستی ایران موثر افتاد. ترجمه فارسی نوشته‌های ارنستو چه گوارا زیر عنوان «جنگ چریکی» و به ویژه کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره فرانسوی، که هر دو از تجربه انقلاب کوبا الهام گرفته‌اند، زیر‌بنای نظری بخش بسیار مهمی از جنبش‌های چریکی انقلابی ایران را در اواخر دهه ۱۳۴۰ و نیمه اول دهه ۱۳۵۰ به وجود آوردند. کتاب مسعود احمدزاده «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» و نیز نوشته امیرپرویز پویان به نام «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» تا اندازه زیادی از آثار رهبران یا نظریه‌پردازان انقلاب کوبا الهام گرفته‌اند. شاه و ساواک از «انقلاب در انقلاب» و «جنگ شکر در کوبا» می‌ترسیدند و برخورد با دارندگان این کتاب‌ها در فهرست فعالیت‌های مخفی قرار گرفت و وقتی کتابی مخفی شود، به کتاب مقدس بدل می‌شود. در همان سال‌ها که این کتاب‌ها به صورت مخفی در بین روشنفکران دست‌به‌دست می‌شدند، صدها نفر به‌خاطر خواندن و داشتن این کتاب در قفسه‌های کتابخانه خود در زندان ساواک بودند. در حالی‌که درست در همان زمان، «انقلاب در انقلاب» در فرانسه نیز منتشر می‌شد، اما پشت ویترین کتاب‌فروشی‌ها قرار می‌گرفت. ویترین کتاب‌فروشی از کتاب، اسطوره‌زدایی می‌کند؛ فرصتی که درباره این کتاب خاص و البته اندیشه‌های کاسترو و چه‌گوارا، در اختیار خوانندگان ایرانی‌اش قرار نگرفت و به مرور چه‌گوارا، کاسترو و اندیشه‌های آنها در مبارزه مسلحانه جای مد روز آن زمان را گرفت. روشنفکری چپ ایرانی تحت‌تاثیر این نگاه وارد میدان شد و فعالیت‌های مسلحانه‌ای را آغاز کرد. همزمان، از سوی حاکمیت هم فضا به سمت اختناق پیش رفت و کم‌کم بستر جامعه به نوعی رادیکالیسم دچار شد. سیاست‌های اشتباه شاه نیز تشدیدکننده این فرآیند بود تا بتواند از قِبَل آن، حقانیت خود را به کرسی بنشاند و نشان دهد پیروان این کتاب و اندیشه، عامل به‌هم‌ریختن وضع موجود و ضرر و زیان واردشده بر اعتماد جامعه هستند. هم چه گوارا و هم رژی دبره ایجاد کانون‌های انقلابی در مناطق روستایی از سوی گروه‌های کوچک انقلابی را توصیه می‌کردند و انقلابیون ایرانی، تحت تاثیر همین اندیشه، حادثه سیاهکل را آفریدند.

 

حادثه سیاهکل

سازمان چریک‌های فدایی خلق از سه گرایش عمده و متفاوت شامل «احمدزاده-پویان»، «جزنی» و «ضیا ظریفی و رفقایش» تشکیل می‌شد. اولی، به مبارزه مسلحانه شهری اعتقاد داشت، دومی به کار فرهنگی متمایل بود و سومی به مبارزه در روستا و کوهستان میل می‌کرد. تا پیش از سال ۱۳۴۹، چریک‌های فدایی در قالب سازمان اعلام موجودیت نکرده بودند و می‌خواستند با یک حرکت انقلابی اعلام حضور سیاسی کنند و موجودیت خود را به رخ بکشند. برای جوانان انقلابی، فیدل کاسترو، عینیت آرمان‌های سرکوب‌شده بود. زمانی که آمریکای لاتین، بستر مساعد مبارزات چریکی شد، در ایرانِ سال‌های پس از کودتا، غالباً این قیاس پیش می‌آمد که اگر دوازده نفر به رهبری کاسترو توانستند انقلاب کوبا را به ثمر برسانند، هیچ دلیلی ندارد ما با گروه اندکی نتوانیم این کار را بکنیم. این سخن از آن رو بود که آنها نه معنای جنگ چریکی را به درستی می‌دانستند و نه انقلاب کوبا را درست فهمیده بودند. درک درستی از شرایط دشوار مبارزه سیاسی در ایران نیز نداشتند که هر جریان سیاسی فعالی، بعد از چند ماه یا چند سال گرفتار می‌شود و از بین می‌رود. از همین رو بود که به اشتباه می‌اندیشیدند اصالت در جنبش چریکی است. در واقع روشنفکری در آن روزها، به‌جای روشنگری و آشنا شدن بیشتر با نظریات ولتر و ژان ژاک روسو، به سمت حرکات تیز و تند و البته مسلحانه‌ای رفت که فیدل کاسترو را به قدرت رسانده بود.

واقعیت این است که جنبش چریکی کوبا، پیوند اصیل و گسترده تاریخی با دهقانان داشت. چریک کوبایی که در ارتفاعات سیراماسترا مستقر شده بود، تمام تدارکاتش چه از نظر تسلیحات و چه آذوقه، به یاری روستاییان تامین می‌شد. ارتباطاتش با شهرها به ویژه با هاوانا توسط همین دهقانان برقرار می‌شد. یعنی مساله این نبود که فقط دوازده نفر، راه افتادند و انقلاب کردند. عملیات مسلحانه در بستر جنبشی توده‌ای جریان می‌یافت. اعتصاباتی که جنبش دانشجویی کوبا سازمان می‌داد، شهر را فلج می‌کرد و چنین پیوندی به وجود آمده بود. اگر جنبش چریکی پیوندی با توده مردم نداشته باشد، به هیچ وجه امکان موفقیت ندارد.

در واقعه سیاهکل در بهمن 1349 گرچه جوانانی شایسته جان خود را کف دستشان گذاشتند و برای مبارزه به سیاهکل رفتند و در محاصره ژاندارم‌ها قرار گرفتند، تا آخرین گلوله جنگیدند، حتی محاصره آنها را شکافتند و توانستند از محاصره ژاندارم‌ها خارج شوند، اما وقتی به روستای پایین سیاهکل پناه آوردند، همین روستاییان به جای دراز کردن دست یاری به طرف آنها، دستشان را بستند و تحویل ژاندارم‌ها دادند. این جوانان در واقع بیش از آنکه از نیروی ژاندارم‌ها شکست بخورند، به دست خود دهقانان از پای درآمدند. این رخداد دقیقاً نشانه عدم ارتباط با توده‌های مردم است. در حادثه سیاهکل هیچ‌کس نپرسید آیا آنهایی که برای انقلاب به سیاهکل رفته‌اند، اصولاً با روستاییان آشنایند و آیا می‌دانند زندگی روزانه و روزمره آنها اعم از فعالیت‌های اقتصادی، فرهنگی و... چگونه انجام می‌شود؟

 

انقلابیون پس از انقلاب

38-2تقریباً همزمان با انقلاب در ایران، از آغاز دهه 80 میلادی، ستاره کاستروئیسم بیش از پیش تلالو خود را از دست داد. کوبای پر‌شور و بلندپرواز سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، که می‌خواست ده‌ها ویتنام در جهان به وجود آورد، به دیگر کشورهای «اردوگاه سوسیالیسم» شباهت یافت و در کام بوروکراسی و سلطه صاحب امتیاز آن فرو رفت. مقامات ایرانی با نزدیک شدن به فیدل کاسترو و یارانش در آمریکای لاتین، خصومت خود را علیه آمریکا تنظیم و سازماندهی کردند و فیدل تبدیل شد به قهرمان «ضد‌امپریالیسم». پس از انقلاب، روزنامه‌ها و نشریات کشور پر بود از عکس‌ها و گزارش‌های مربوط به چهره‌های انقلابی سراسر عالم تا هم نوعی چهره جهانی به انقلاب ایران داده شود و هم پنجره‌های دیگری غیر از نگاه به غرب برای اهداف و برنامه‌های توسعه کشور فراهم شود. یکی از چهره‌های مورد توجه دو جناح انقلابیون کمونیست و انقلابیون مذهبی، فیدل کاسترو بود. برای انقلابیون اهمیتی نداشت که کاسترو نه فردی مذهبی، بلکه ضد‌مذهب بود و کلیسای کاتولیک را یک نهاد طرفدار سرمایه‌داری به شمار می‌آورد. در اوان انقلاب، تجربه 20 سال حکومت کاسترو، پیش چشمان روزنامه‌نگاران، نویسندگان و فعالان سیاسی ایرانی بود، اما هیچ‌کس در مورد وعده‌هایی که جامه عمل نپوشیده بود، ننوشت. مطبوعات انقلابی ایران ننوشتند که کاسترو پیش از رسیدن به قدرت وعده انتخابات آزاد را می‌داد، اما برای نیم‌قرن به حکومت چسبید و طرفداران انتخابات آزاد و دوره‌ای شدن رهبران را مزدوران ایالات متحده نامید. در نهایت نیز تنها توانست به برادرش اعتماد کند و حکومت را در خانواده خود نگاه داشت. شعار انقلابیون کوبا «آزادی یا مرگ» بود اما آزادیخواهان انقلابی همراه با کاسترو پس از رسیدن وی به قدرت، برای ده‌ها سال زندانی شدند. همه وعده‌های حکومت دموکراتیک و رسانه‌های آزاد پس از رسیدن به قدرت کنار گذاشته شد. آنچه کمونیست‌های انقلابی خلق کردند بی‌توجهی به حقیقت برای رسیدن به قدرت مطلقه بود. در گزارش‌های مربوط به کاسترو و کوبای تحت حکومت تمامیت‌خواهانه و اقتدارگرای وی در نشریات و روزنامه‌های ایرانی هرگز نقل نمی‌شد که کاسترو طی سال‌های بعد از پیروزی انقلابش در سال ۱۹۵۹ چند هزار نفر را تیرباران کرد. ده‌ها هزار نفر در جریان فرار از سرکوب‌ها در این کشور جان خود را از دست دادند. حدود ۱۴ هزار نفر در مداخلات نظامی خارجی رژیم کاسترو مثل آنگولا کشته شدند.

اما گزارش‌های فراوانی در مطبوعات ایرانی دیده می‌شد که از نظام بهداشت و آموزش در کوبا سخن می‌گفت، بدون ذکر این نکته که منابع این کارهای نمایشی در کوبا از فروش ارزان نفت به این کشور و خرید گران نیشکر از آن توسط اتحاد جماهیر شوروی تامین می‌شد و حاکمان کوبا چه هزینه‌ای بر اقتصاد این کشور برای سرپا نگه داشتن برنامه‌های سوسیالیستی رهبران کمونیست خود تحمیل کردند و نمی‌نوشتند که در دنیای امروز، حاکمانی که با خشونت بیشتری بر سر کار می‌آیند، بیشتر قابلیت تبدیل شدن به دیکتاتوری را دارند و اینکه سیاست‌های انزواگرایانه رژیم کاسترو با توجیهات ضد‌امپریالیستی مردم کوبا را در فقر و فاقه نگاه داشته است.

روابط دیپلماتیک میان انقلابیون در ایران و کوبا، از همان ابتدا به خوبی پیش رفت. بعد از پیروزی انقلاب، کاسترو، «نقش انقلابی اسلام» را ستود و حتی خواستار اخراج اسرائیل از سازمان ملل شد و تاکید کرد: «اگر انقلاب آینده مردم را بهبود می‌بخشد، مهم نیست که آیا فلسفه مارکسیستی دارد یا مذهبی. من می‌دانم که مارکسیست‌های ایران از [آیت‌الله] خمینی حمایت می‌کنند.» سفر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، به هاوانا برای شرکت در اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در سال 1357 باب روابط را گشود و با حمایت کوبا از انقلابیون خوب پیش رفت، اما جنگ ایران و عراق و موضع کوبا که به خاطر وابستگی به شوروی از عراق حمایت می‌کرد، از گرمای روابط کاست. به‌هرحال سفارت ایران در هاوانا از سال 1361 کار خود را شروع کرد و مقامات دو کشور با اتکا به مشترکات ایران و کوبا در عرصه‌های سیاسی در راستای تقویت روابط گام برداشته‌اند. در سه دهه گذشته سه رئیس‌جمهور ایران (خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی) به کوبا سفر کرده و حتی فیدل کاسترو نیز یک بار برای ملاقات با مقامات ایرانی به تهران سفر کرد. فیدل کاسترو، پس از 60 سال، همچنان در میان برخی از روشنفکران ایرانی محبوبیت دارد. عزت‌الله ضرغامی چندی پیش در مصاحبه‌ای گفته بود من عاشق چه گوارا هستم و شعارم برای انتخابات ریاست‌جمهوری «نان- مسکن-آزادی» است. سال 83 نیز، بهزاد فراهانی، بازیگر و کارگردان، با الهام از سفر کاسترو به ایران فیلمنامه «میهمانی از کارائیب» را نوشت.

دراین پرونده بخوانید ...