اقتصاد کاتالیزور انقلاب بود، نه علت آن
مجید تفرشی از عوامل اقتصادی موثر در سقوط حکومت شاهنشاهی میگوید
مجید تفرشی معتقد است نمیتوان نقش عوامل اقتصادی را در سقوط شاه نادیده گرفت، اما تاکید میکند که «برخلاف دیدگاههای مارکسیستی یا چپگرایانه، اقتصاد در وقوع انقلاب ایران حرف اول را نمیزد». این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران میگوید: «در نتیجه اقدامات شاه از سال 1352 به بعد، توقعات زیادی در زمینههای مختلف رفاهی و اجتماعی میان مردم ایجاد شد، اما در سال 1356 و پس از کاهش درآمدهای نفتی، دولت در برآوردن این توقعات به مشکل خورد. شاید وضع معیشتی مردم در سالهای منتهی به انقلاب خوب بوده باشد، اما در مقابل مطالباتی که شاه ایجاد کرده و نتوانسته بود به آن پاسخ دهد، رضایتبخش نبود.»
مجید تفرشی معتقد است نمیتوان نقش عوامل اقتصادی را در سقوط شاه نادیده گرفت، اما تاکید میکند که «برخلاف دیدگاههای مارکسیستی یا چپگرایانه، اقتصاد در وقوع انقلاب ایران حرف اول را نمیزد». این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران میگوید: «در نتیجه اقدامات شاه از سال 1352 به بعد، توقعات زیادی در زمینههای مختلف رفاهی و اجتماعی میان مردم ایجاد شد، اما در سال 1356 و پس از کاهش درآمدهای نفتی، دولت در برآوردن این توقعات به مشکل خورد. شاید وضع معیشتی مردم در سالهای منتهی به انقلاب خوب بوده باشد، اما در مقابل مطالباتی که شاه ایجاد کرده و نتوانسته بود به آن پاسخ دهد، رضایتبخش نبود.»
♦♦♦
هم در میان مورخان و هم در میان اقتصاددانان ایرانی کسانی هستند که معتقدند سقوط نظام شاهنشاهی ریشههای «عمدتاً اقتصادی» نداشته است. موسی غنینژاد در مصاحبه اخیر خود با «تجارت فردا» گفته «انقلاب اتفاقاً زمانی رخ داد که وضع اقتصادی مردم نسبت به قبل بهتر شده بود». شما هم در مقالهای که به مناسبت سالروز خروج شاه از ایران در روزنامه «اعتماد» نوشتهاید، کمابیش همین ایده را مطرح کرده و عوامل غیراقتصادی را در سقوط شاه برجسته کردهاید. برای شروع بحث خوب است این سوال را مطرح کنیم که اگر وضع اقتصادی مردم ایران خوب بود، چرا انقلاب کردند؟
بررسی نقش عوامل اقتصادی در سقوط شاه پیچیدگیهای زیادی دارد. من البته اقتصاددان نیستم، ولی فکر میکنم عنصر اقتصاد از نظر تاثیرات سیاسی و اجتماعیاش حتماً در شکلگیری و پیروزی انقلاب تاثیر داشت. هرچند نمیتوان آن را به عنوان یک عامل اصلی برشمرد.
با وجود این، فکر میکنم کسانی که معتقدند وضع معیشتی مردم در آستانه انقلاب خوب بوده، به جزئیات شرایط اقتصادی و احساس مردم نسبت به آن توجه کافی نداشته و فراموش میکنند که وقتی راجع به وضع اقتصادی مردم صحبت میکنیم، یک وجه آن واقعی و Factual است -که بر اساس آمار و ارقام ارزیابی میشود- اما وجوه مهم دیگری هم وجود دارد. یکی از این وجوه «احساس خوشبختی» است که به نظر من مردم ایران در آستانه انقلاب از آن بهرهمند نبودند. چون تصور عمومی این بود که آنچه حکومت به مردم عرضه میکند، کمتر از آنی است که حق مردم است. وجه دیگر، مقایسه وضع موجود با آن چیزی است که دولت به مردم وعده داده و مطالباتی که در جامعه ایجاد کرده بود. اگر این دو وجه را در نظر بگیریم، میبینیم که در آستانه انقلاب، مردم از نظر اقتصادی بیشتر ناراضی بودند، تا خوشحال.
در مقالهای که در روزنامه «اعتماد» نوشتم، تاکید کردم که شاه از سال 1352 به بعد به تدریج به دنبال بلندپروازیهای اقتصادی رفت. اما قبل از آن هم به دلیل خلئی که در منطقه ایجاد شده بود، بلندپروازیهای سیاسی و نظامی را آغاز کرده بود. آمار ریختوپاشهایی که در این دوره در خریدهای نظامی انجام شده، واقعاً حیرتانگیز است. آنگونه که در یک گزارش تحلیلی مربوط به دولت بریتانیا آمده، در حالی که میزان خریدهای نظامی ایران در سال 1963-1962 (1341) معادل 125 میلیون دلار بوده، این رقم در سال 1974-1973 (1352) به حدود دو میلیارد دلار رسیده است. یعنی متوسط رشد سالانه خریدهای تسلیحاتی ایران در این دوره 4 /13 درصد بوده که رقم بسیار بالایی در میان کشورهای توسعهنیافته به حساب میآید.
به هر حال، در نتیجه اقدامات شاه از سال 1352 به بعد، توقعات زیادی در زمینههای مختلف رفاهی و اجتماعی میان مردم ایجاد شد، اما در سال 1356 و پس از کاهش درآمدهای نفتی، دولت در برآوردن این توقعات به مشکل خورد. شاید وضع معیشتی مردم در سالهای منتهی به انقلاب خوب بوده باشد، اما در مقابل مطالباتی که شاه ایجاد کرده و نتوانسته بود به آن پاسخ دهد، رضایتبخش نبود.
یکی از اشتباهاتی که در قضاوت درباره عملکرد اقتصادی شاه صورت میگیرد این است که یک دوره کوتاه سهساله بین 1974 تا 1977 را به کل دوران حکومت او تعمیم میدهند. ضمن اینکه نباید فراموش کرد که از اواسط سال 1977 به بعد، به دلایل مختلف از جمله تزلزلهای بازار نفت و همچنین برنامهریزیهایی که برای هزینههای هنگفت نظامی انجام شده بود، حکومت دچار یک بحران جدی در تامین نقدینگی شد. مطالعه اسناد بینالمللی نشان میدهد حکومتی که قبل از این دوره مرتباً از بازارهای غربی خرید میکرد، ناگهان به حکومتی تبدیل شد که تعداد زیادی قرارداد امضا کرده و تعهد داده بود، اما پولی برای پرداخت نداشت. در گزارشهای متعدد آمریکایی و بریتانیایی مشاهده میشود که حکومت شاه رسماً به طرفهای قراردادهای خارجی خود (اعم از قراردادهای اقتصادی و نظامی) اطلاع داده که نمیتواند به تعهدات مالی خود عمل کند و اغلب قراردادها را بهطور یکجانبه به قراردادهای تهاتر با نفت تبدیل میکند. اینکه از سال 1977 به بعد دولت وقت ایران انجام تعهدات خود درباره قراردادهای بینالمللی را متوقف میکند، به این دلیل بود که واقعاً پولی در بساط نداشت. طبیعی بود که بازتاب این مساله در اقتصاد داخلی یک بحران نقدینگی باشد.
برای روشن شدن ابعاد ریختوپاشهایی که بعداً با عقبگرد شدید مواجه شد، یک نمونه از آمارهای موجود در اسناد وزارت خارجه بریتانیا را مثال میزنم: در طول سالهای 1974 تا 1977 دولت ایران یا به شکل سرمایهگذاری، یا وام کمبهره (با نرخ بهره متفاوت) یا کمک بلاعوض به فرانسه (یک میلیارد و 600 میلیون دلار)، به صندوق بینالمللی پول (یک میلیارد و 184 میلیون دلار)، به انگلستان (800 میلیون دلار)، به پاکستان (761 میلیون دلار)، به هند (660 میلیون دلار)، به رومانی (420 میلیون دلار) و به مصر (354 میلیون دلار) کمک مالی کرده است. در یک دوره سهساله مجموع این نوع هزینههای بینالمللی ایران هفت میلیارد و 263 میلیون و 220 هزار دلار بوده است. اما از سال 1977 نهتنها همه اینها تعطیل میشود، بلکه دولت ایران در تامین نقدینگی خود هم درمیماند و عملاً برنامه عمرانی پنجم که در زمان هویدا شروع شده بود با بنبست و رکود جدی مواجه میشود.
نکته دیگر در مورد درآمدهای نفتی است که به نظر میرسد همان مشکلی که امروز با آن مواجهایم، در آن زمان به شکلی به مراتب شدیدتر وجود داشته و سه سوال اصلی درباره نفت برای مردم بیپاسخ میمانده است: 1- تولید نفت ایران چقدر است؟ 2- درآمد حاصل از تولید و صادرات نفت چقدر است؟ 3- این درآمدها دقیقاً کجا هزینه میشود؟ جالب است که در خصوص سوال سوم حتی صاحبمنصبان شرکت ملی نفت ایران مثل آقای منوچهر اقبال و بعدها آقای هوشنگ انصاری که روسای شرکت ملی نفت بودند یا آقای پرویز مینا که رئیس امور قراردادهای حقوقی بود، هیچیک اطلاع دقیقی نداشتند و پاسخ این سوال یک امر محرمانه بین شخص محمدرضا شاه و آقای رضا فلاح (مشاور مالی و نفتی او) بود.
بنابراین عدم شفافیت و نظارت و حسابرسی در حوزه نفت ایران به عنوان یک داستان دنبالهدار وجود داشته است. به نظر من این مساله به همراه افزایش فساد اقتصادی در حکومت پهلوی بهطور غیرمستقیم بر وقوع انقلاب تاثیر گذاشت و نمیتوان گفت انقلاب مطلقاً با مسائل اقتصادی بیارتباط بوده است. آنچه میتوان گفت این است که برخلاف دیدگاههای مارکسیستی یا چپگرایانه، اقتصاد در وقوع انقلاب ایران حرف اول را نمیزده است.
حتی افراد بسیار خوشبینی مثل سر آنتونی پارسونز -که در یک دوره چهارساله از ۱۹۷۴ تا 1978 میلادی سفیر بریتانیا در تهران بود و همواره اعتقاد داشت حکومت شاه حکومت پایداری است و با وجود همه مشکلاتی که دارد باید با او تعامل کرد- در اوج قدرت شاه در اواسط دهه 1970 میلادی در یکی از گزارشهای خود در پاسخ به اینکه «آیا شاه میتواند آرزوهایش برای رساندن ایران به دروازه تمدن بزرگ را عملی کند؟» میگوید: «در اینجا (ایران) فساد آشکارتر از هر کشور خاورمیانهای است که من میشناسم. شاه نیز آشکارا ادعا کرده که این موارد را میبیند و اعلام کرده فساد باید از میان برداشته شود.» منظور این است که بحث فساد مالی، عدم شفافیت، نظارت و حسابرسی در ایران آن زمان بسیار جدی بوده است.
اگر صحبتهای شما را با بیانی دیگر جمعبندی کنم، به نظر میرسد اقتصاد ایران در دهه 1340 شمسی روند رو به توسعهای داشت که با تورم پایین و رشد اقتصادی بالا همراه بود. اما در میانه دهه 1350 شمسی و پس از جهش درآمدهای نفتی، هم تورم به شدت بالا رفت و هم رشد اقتصادی به نوسان افتاد و این اتفاق به نارضایتی مردم انجامید. بنابراین شما معتقدید تحولات اقتصاد ایران در سالهای پایانی حکومت محمدرضا پهلوی را میتوان به عنوان یکی از ریشههای فرعی انقلاب اسلامی به حساب آورد. همینطور است؟
بله، اقتصاد به عنوان یک عامل تشدیدکننده و کاتالیزور تحولات سیاسی در بروز انقلاب موثر بود.
یکی از انتقادات رایج به نحوه مدیریت اقتصاد در سالهای پایانی حکومت پهلوی توزیع ناعادلانه درآمد و وجود تبعیض اقتصادی است. آمارها نشان میدهد ضریب جینی -که مهمترین شاخص اندازهگیری نحوه توزیع درآمد است- از سال 1348 تا 1354 شمسی بهطور پیوسته به سمت بدتر شدن حرکت کرده و در سال 1354 به نقطه اوج تاریخی خود رسیده است (بیش از 50 /0). شما نقش این احساس تبعیض را در بروز انقلاب چه میدانید؟
در آستانه انقلاب، مردم ایران اولاً در سطوح مختلف اجتماعی احساس میکردند که به حق واقعیشان نرسیدهاند، ثانیاً یک احساس نابرابری نسبتاً فراگیر داشتند که عدم شفافیت و نظارت و حسابرسی به آن دامن میزد.
در همین حال، برنامه اقتصادی حکومت شاه از جهت نیروی انسانی و سازوکارهای راهبردی فاقد زیرساختهای لازم بود. گاه شاه یا دولت یا سازمان برنامه و بودجه دستورالعملهایی صادر میکردند که فلان کار انجام شود یا نشود، اما این اقدامات بر بستری نهادینه انجام نمیشد.
زمانی که آقای احمدینژاد در دوره ریاستجمهوری خود سازمان برنامه و بودجه را منحل کرد، من با مرحوم خداداد فرمانفرمائیان (رئیس سازمان برنامه و بودجه در دولت امیرعباس هویدا) گفتوگویی داشتم که ایشان میگفت: «من با آقای هویدا رفاقت شخصی داشتم، ولی همانطور که امروز آقای احمدینژاد سازمان برنامه را مزاحم کار خود میبیند، هویدا هم سازمان برنامه را همانطور نگاه میکرد. دلیل این مساله هم آن است که دولتهای رانتیر در ایران دوست ندارند کسی بر درآمدها و هزینههایشان نظارت کند و ترجیح میدهند آقابالاسر نداشته باشند.» از آنجا که نظارت و شفافیت و حسابرسی در جامعه نهادینه نبود، آقای هویدا احساس میکرد که فقط به شاه پاسخگوست، نه به ملت.
از سوی دیگر درست است که میزان واردات ایران از سال 1973 به شدت بالا رفته بود، اما به دلیل فساد و ناکارآمدی و ضعف زیرساختها، همان کالاهای وارداتی هم با تورم و کمبود به دست مردم میرسید. آقای داریوش همایون در خاطراتش میگوید در دورهای در سالهای 1976 و 1977 ایران مجبور شد 630 هزار دلار حق دموراژ بپردازد، چون امکان نقل و انتقال کالاهایی که با کشتی وارد بندرگاهها میشد، وجود نداشت و دولت ایران گاهی مجبور میشد تا سه برابر قیمت واقعی کالاها خسارت بپردازد. در نتیجه عملاً کالاها به شدت دیر و با قیمت بالا و پس از تجربه کمبود شدید وارد کشور میشد. بنابراین اگرچه درآمد مردم در بسیاری از مناطق رو به افزایش بود، اما هزینهها هم روزبهروز بالاتر میرفت و دولت کنترل خود را بر بازار از دست داده بود. در چنین شرایطی جامعه دچار نوعی بحران و عصبانیت بود چون احساس میکرد دولت قدرت کنترل اوضاع را ندارد و مردم مرتباً فقیرتر میشوند. اینکه چنین احساسی در عمل درست بوده یا نه، جای بحث دارد، ولی به هر حال این احساس عمومی وجود داشت.
شاه در مقاطع مختلفی از دوران زمامداری خود تلاش کرد دست به اصلاحات ساختاری در اقتصاد و جامعه ایران بزند که یکی از آنها دوران انقلاب سفید بود (موضوعی که در پرونده ویژه هفته گذشته «تجارت فردا» مفصلاً به آن پرداختیم). ناظران معتقدند این تلاشها در غالب موارد با مقاومت و عدم همراهی روشنفکران جامعه مواجه میشد. به عنوان یک پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، کدام عوامل را در جریان این عدم همراهیها موثر میدانید؟ و آیا فکر میکنید نارضایتیهای سیاسی، فرهنگی و فکری این گروهها تاثیر مهمی در بروز انقلاب اسلامی داشت؟
به نظر من تصور سیاستورزان ایرانی-چه در بالاترین ردههای حکومتی و چه در سطوح میانی دولتها- همواره این بوده که با اصلاحات از بالا میتوانند مطالبات مردم را کنترل کنند و جامعه را به سمتی که میل دارند، سوق دهند تا از رادیکال شدن مطالبات جلوگیری کرده و جنبشهای مدنی و سیاسی را هدایت کنند. در نتیجه این تصور، اغلب احزاب سیاسی ایران نیز از بالا و توسط سیاستمداران و قدرتمندان درست شدهاند؛ از حزب رستاخیز قبل از انقلاب گرفته تا حزب جمهوری اسلامی بعد از انقلاب. یعنی وقتی عدهای به قدرت میرسند یا در آستانه رسیدن به قدرت هستند، حزبی درست میکنند که نه سازوکار واقعی یک حزب را دارد و نه از ریشههای مردمی و تودههای مردم (از پایین به بالا) برخوردار است. در کشورهای اروپای شمالی، تجربه لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی اینگونه است که گروههایی از بین طبقات مختلف جامعه -مثل کارگران یا طبقات متوسط تحصیلکرده و دیگر مردم عادی- به تدریج بالا میآیند، اتحادیههای صنفی یا سیاسی ایجاد میکنند، به تدریج به شوراها یا مجلس راه پیدا میکنند و در نهایت دولت را به دست میگیرند. ولی در ایران یکشبه حزب ایجاد میشود و میخواهد رهبری یک انقلاب را به دست بگیرد و منویات و مطالبات مردم را از بالا هدایت کند.
انقلاب سفید نتیجه چنین تفکری بود. پادشاه و شخص اول مملکت میخواست رهبر انقلاب باشد، یعنی یکسری تحولات بنیادین انجام دهد تا مشکلات مردم را رفع کند، حال آنکه از نظر برخی مردم، خود او بخشی از مشکل به حساب میآمد. این تناقض درونی نهتنها در انقلاب سفید، بلکه در همه اتفاقات سیاسی بزرگ ما وجود داشته است. این کاری بود که شاه میخواست انجام دهد. هرچند این بحث هم وجود دارد که خودش میخواست این کار را انجام دهد یا تحمیل آمریکا بود؟ به نظر من کسانی که معتقدند انقلاب سفید صد درصد حاصل منویات شاه بوده، اشتباه میکنند. بله، شاه به انجام یکسری اصلاحات بهخصوص در حوزه اقتصاد و ترتیبات ارضی ایران علاقهمند بود، اما خود را موظف نمیدانست که این کار را به سرعت انجام دهد و از این زاویه احساس خطر فوری نمیکرد. حال آنکه در کوران جنگ سرد، دولت آمریکا بهخصوص در دوره جان اف کندی به این نتیجه رسیده بود که اگر در ایران اصلاحات اساسی صورت نگیرد، خطر بروز شورش و براندازی و روی کار آمدن کمونیستها زیاد خواهد بود. آنچه منجر به انقلاب سفید شد، مجموعه این دو عامل به علاوه نیازهای مرتبط با واقعیتهای اجتماعی جامعه بود که در نهایت شاه را مجاب کرد در ابتدای دهه 1340 شمسی انقلاب سفید را وارد فاز اجرایی کند. نباید فراموش کرد که این اندیشه قبلاً هم در سر او وجود داشت، ولی از ترس واکنش عناصر مذهبی که طبیعتاً متحد ملاکان بودند، اجرای آن را عقب میانداخت. اینکه شاه بلافاصله پس از درگذشت مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی پروژه انقلاب سفید را بهطور جدی شروع کرد، اصلاً اتفاقی نبود.