در سرخوشی گرمای نفت، زمستان را به فراموشی سپردیم
برای عبور از سال سخت پیشرو چه تدابیری باید اندیشید؟
سال جاری را که در دو ماه پایانی آن قرار داریم، اغلب صاحبنظران، سال دشواری برای اقتصاد و جامعه ایران پیشبینی کرده بودند. پیشبینی سخت و سختتر شدن سال 99 کار چندان دشواری نیست اگر مجموعه حوادثی را که طی 10 ماه گذشته رخ داده و امتداد حوادث زمستان ۹۶ است در کنار آن قرار دهیم.
سال جاری را که در دو ماه پایانی آن قرار داریم، اغلب صاحبنظران، سال دشواری برای اقتصاد و جامعه ایران پیشبینی کرده بودند. پیشبینی سخت و سختتر شدن سال 99 کار چندان دشواری نیست اگر مجموعه حوادثی را که طی 10 ماه گذشته رخ داده و امتداد حوادث زمستان ۹۶ است در کنار آن قرار دهیم. البته این بدان مفهوم نیست که نقطه آغاز سال سخت پیشرو به زمستان ۹۶ بازمیگردد که امتدادی است از حدود پنج دهه سیاستگذاری غیرمنطقی در ساختار اقتصادی، اجتماعی و بهطور کلی، زیست اجتماعی ایران.
دولتها در این پنج دهه، یکی پس از دیگری آمدند و رفتند اما بیش از آنچه بکارند، به فکر درو کردن بودند، درو محصولی که هیچ کس زحمت کاشتن آن را نکشیده بود، محصولی که حاصل یک اتفاق زمینشناختی بود، محصول عملکرد نیروهای درون و برون زمین، حاصل همدستی پلانگتونها و فشار و گرمای درونی زمین!
تمام هنر کشورداری ما طی این پنج دهه، بر محوریت سوراخ کردن زمین و استخراج عصاره پلانگتون استوار بوده، به تعبیر دیوید ریکاردو؛ یک رانت! ما پنج دهه است که به یکی از سه جامعه و دولت-ملت بزرگ رانتخوار در دنیا بدل شدهایم، عجیبتر آنکه به واسطه همین رانت و به واسطه همین ارثیه چنان در عرصه داخلی و خارجی جولان دادهایم که فراموشمان شد در زمستان پیشرو، این نه شعلههای آتش نفت که آیین حکمرانی درست است که گرمابخش خانهمان خواهد بود!
با نفت، طرحهایی اتوپیایی و به نوعی رمانتیک به راه انداختیم و تصویری آرمانی برساختیم اما در عمل، به شکلی غریب در سرخوشی گرمای نفت، زمستان را به فراموشی سپردیم که حتی، خود را در معرض تندبادهای شدید قرار دادیم و سپر بلا شدیم برای هر آنچه در تصویر آرمانیمان، اندکی کژتاب مینمود. دنیای واقعی را وانهادیم و تصور کردیم نیت خیر قادر است برونداد یک معادله ریاضی را تغییر دهد به سود آنچه ما نتیجه خیرش میپنداشتیم، به کوهها پشت کردیم و چون در افق دیدمان نبود، منکر وجودشان شدیم!
پول را سرمایه پنداشتیم و چنان در این نقش فرو رفتیم که مرکانتیلیستهای قرن پانزدهم حتی تصورش را هم نمیکردند روزی زمامدارانی را به چشم ببینند که تکههای کاغذ را منشأ ثروت بدانند؛ آنها اگر خود به این خطا مبتلا شدند، حداقل فریفته درخشش افسونگر طلای معابد آزتکها شدند. آنها اگر به نفرین معابد آزتکها مبتلا شدند، ما به نفرین اسکناس! پول و دستگاههای چاپ پول، آرامآرام سیاهچالهای دورتادور اقتصاد ایران برکند که امروز اگر بگوییم اقتصاد ایران در «افق رویداد» این سیاهچاله قرار گرفته است، سخن به گزاف نگفتهایم.
چالههایی که طی این پنج دهه برای خود برکندهایم، امروز هر کدام به یک چاه ویل، گودالی عمیق و شکافهایی جانفرسا بدل شدهاند. همین امروز از میان بیش از 5 /10 میلیون جوان 15 تا 24ساله ایرانی، حداقل 30 درصدشان در حال تحصیل هستند، آن هم در سیستمی که نهتنها به آنها مهارت نمیآموزد، که به سرخوردگانی بدلشان میکند با کوهی از آموختههایی که زیر سنگینی بارِ به کار نیامدنشان، کمر خم کردهاند، به پیرانی میمانند خسته در فصل شکوفایی، رانده از اینجا و مانده از هر جا. و لشکر زنان را که از تبعیض تا خانهنشینی، کمر خم کردهاند از نابرابری و نادیده انگاشته شدن و گویا مقرر است مادرانی باشند در فردایی که افقش به جد ناروشن است!
اگر سال پیشرو دشوار است، شاید دولتمردان به انبان بیپولشان مینگرند خالی از متاعِ اسکناس؛ گرچه، چه باک که سودای افسون اسکناس، سراب فریبندهاش را چند دهه است پیش رویشان گسترده اما هشدار که اگر بر این افسون لگام نزنند، گودالی که گرداگرد این مغاک از بیابان تا کوهسار، سر برآورده، یکباره همهمان را خواهد بلعید.
اگر سال پیشرو دشوار است، سبب این دشواری را باید در مسیر طیشده یافت. باید به فریادها و عجز و لابههای تاولهای کف پا نهیب زد که راه رفته بر خطا بود و ادامه این طریق، خطای فاحش است که اگر در پی اصلاح یک خطا با دو دیگر خطا باشیم، سه خطا مرتکب شدهایم و این دور باطلِ تکرارِ مکرر خطا، سرانجامش هرچه باشد، خیر هیچ کس در انتهای آن، نیارمیده.
سال سخت، آن سالها بود که مردمان را از آنچه خیرِ خود میپنداشتند، باز داشتیم و بر راهی ناچارشان ساختیم، ناگزیر. قوارههای یکسان و یکدست و به گمان خود، خوشتراش بر اندامهایی تراشیدیم سخت ناهمگون که هر کدامشان یگانه بود در روزگاری سخت یگانه. سال سخت آن سالها بود که تازیانه میزدیم بر گرده اقیانوس اقتصاد و فرهنگ و زیست اجتماعی که فرمانمان برد و رامش کنیم آنچنان که گمانمان بر خیر و صلاح بود غافل از آنکه جامعه نه یک تکه سنگ در دستان پیکرتراش که موجودی ارگانیک، زنده، پویا و خوداصلاحگر است و سال سخت آن سالها بود که مروارید منابع کمیاب را بر سر تجربهگرایی بیانتها، به خاک مغاک فروغلتاندیم. سال سخت آن سالها بود که نهیب هیچ دلسوخته دلداده این خاک را برنتافتیم که آی آنان که بر ساحل نشستهاید سرخوشانه، مردمانی را دریابید که تنها جوهر وجودشان، کرامت انسانیشان را دارند به تاراج میبرند.
باری، از پی آن سالیان سخت، امروز سخت به سختیِ واقعیت برخوردهایم اما به سوگ سختی نشستن، ما را از بلایای این سختی ایمن نمیکند که نایابترین گوهر، زمان را از ما خواهد ستاند. شکوهکردن به تنهایی قادر به گشودن این گره سختِ خودساخته نیست که همتی بلند میطلبد به گمانی سخت بلندنظرانه. باید؛ نه از آن بایدها که تازیانه بر دریا میکوبد در طلب فرمانبری، که بایدی از سر بازگشت به عقلانیت انسانی که اگر در میانه کارزار بایدها، آن باید عقلانیت انسانی به محاق رود، هر باید دیگر ره به خطایی دیگر است سلسلهوار؛ غور کنیم در راه رفته، در آغاز تا اکنون که چه میخواستیم و چه شد و چرا شد آنکه هرگز حتی گمانش را هم برنمیتافتیم که چرا مقصد این راه رفته نه آن آرمانها که اگر منصف باشیم، نقطه مقابل یا حداقل بسیار دور از آن را پیش رویمان به تصویر کشیده است.
ما مردمانی سخت و سختکوشیم، سختی تاریخ و جغرافیای این کهنبوم، از پس هزاران سال، از پی نسلها و سلسلهها، مردمانی آبدیده از پس قرنها افتادن و برخاستن، برآورده، مردمانی که اگر نیک نظر کنیم در حماسه بودن و شدنشان، شور زیستن را با چشمانشان فریاد میزنند. این شور ساختن و شدن را به گواه تاریخ، تنها چند نیاز است؛ بودن، به رسمیت شناخته شدن و پیامد آن، راستی و درستی و درستکرداری، آنگونه که رسم مروت است و شرط حکمرانی مداراگرا.
این مردمان، سختترین دشواریها را به زانو درآوردهاند آن زمان که صداقت، درستی و اخلاق را از زمامداران خود با چشم دل دیدهاند. برای گذر از دشواری اکنون، که بیشک در دوره معاصر اگر بیبدیل نباشد، کمنظیر است تنها با آراستن زمام امور به زینتِ صدقِ گفتار و راستیِ کردار و با تکیه بر همت همین مردمان میتوان این دشوار زیستن را به بزرگترین فرصت تاریخی ایران و ایرانیان بدل ساخت. تنها کافی است با خود بیندیشیم اگر آنچه سهم این مردمان شده را پیشروی ما قرار دهند، برنمیآشوبیم!؟ یک لحظه خود را پسِ پرده بیخبری به تصویر کشیم، جایی که هنوز معلوم نیست چه چیزی سهم چه کسی است. چگونه تقسیم خواهیم کرد؛ همینگونه یا به رسمی مروتجویانه و عقلایی بر مدار حفظ کرامت متقابل. و درست در همین لحظه است که واقعیت سخت و صُلب پیشروی ما به پایان سلام خواهد کرد.