سایه همسایه
کرهجنوبی چگونه از کرهشمالی پیشی گرفت؟
سربازان کره شمالی، در روز 25 ژوئن 1950 از مدار 38 درجه گذشتند و سئول را اشغال کردند. اما پس از یک کشوقوس حدوداً سهساله که طی آن، پیونگیانگ به تصرف نیروهای جنوب درآمد، در روز 27 جولای 1953، مدار 38 درجه مجدداً نقطه پایانی بود بر این مخاصمه. این مخاصمه اما نتایج بسیار متفاوتی را برای دو سوی این خط فرضی، رقم زد؛ یکی را غرق در نور کرد و دیگری را در تاریکی فرو برد.
یک لحظه تصور کنیم اگر نتیجه این جنگ چیزی غیر از آن میشد که شد؛ تصور کنیم بعد از سقوط سئول، کره یکپارچه تحت سیطره کمونیسم درمیآمد یا پس از تصرف پیونگیانگ توسط ارتش متحد جنوب، جنگ خاتمه یافته بود و اکنون یک کره با ویژگیهای کره جنوبی را شاهد بودیم. در صورت وقوع اولی، به احتمال زیاد، با دنیایی نسبتاً متفاوت مواجه بودیم؛ یکی از حداقل تفاوتها شاید این بود که امروز هیچ اثری از سامسونگ و الجی و هیوندایی و دهها شرکت ریز و درشت دیگر که منشأ تغییرات شگرفی طی چند دهه گذشته بودهاند، نبودیم. دنیای بدون گوشی «گلکسی» یا بدون «هیوندایی» یا خودروهای «کیا» شاید تصورش برای خیلی از ما دشوار باشد. البته شاید کسان دیگری جای اینها را برای ما پر میکردند اما جای خالی آن برای خود مردم کره؛ هرگز. چه حداقل میتوانیم سرنوشت سایر اقمار دیوار سرخ را پیشروی خود نمایان کنیم. از وضعیت اقتصادی کره جنوبی در فاصله سالهای 1953 تا 1960 اطلاعات چندانی در دست نیست اما همین را بدانیم که تولید ناخالص داخلی سرانه کره جنوبی در سال 1960 تنها 932 دلار به قیمتهای ثابت سال 2010 بود (در همین سال، تولید ناخالص داخلی سرانه ایران 2960 دلار بود؛ معادل 2 /3 برابر کره جنوبی. این در حالی است که در سال 2020 تولید ناخالص داخلی سرانه کره جنوبی 8 /4 برابر ایران است). 932 دلار یعنی تولیدی معادل 6 /2 دلار در روز؛ یعنی یک نکبت تمامعیار آن هم وقتی بدانیم میانگینها اغلب گولزننده هستند و اغلب مردم با درآمدی روزانه بسیار کمتر از این، روزگار میگذراندند. اما طی تنها 60 سال، کره جنوبی به کشوری مرفه و با ارزشهای دموکراتیک و توسعهیافته بدل شد. کشوری که امروز برخلاف 60 سال پیش و پیش از آنکه صرفاً سرزمینی زیر چکمه سربازان امپراتور ژاپن بود، به کشوری منشأ اثر در دنیا تغییر ماهیت داده است. این 60 سال را میتوان به دو دوره تقریباً مجزا از هم تفکیک کرد؛ دوره اول از کودتای ژنرال پارک در سال 1961 تا 1990 که نظامیان اقتدارگرا بر این کشور حکم میراندند و دوره دوم از سال 1990 تاکنون که کشور ذیل یک دموکراسی قابل احترام آغوش خود را به روی یک آینده درخشان، گشوده است. نظام حاکم بر دو تکه کره طی دوره اول از منظر ارزشهای دموکراتیک تفاوت معناداری با هم نداشتند، هرچه شمال تحت سیطره یک حاکمیت تمامیتخواه غیرقابل انعطاف بود، جنوب را نظامیان اقتدارگرا اداره میکردند. یاد دارم در دوران دبستان در ابتدای دهه 60 خورشیدی، پای ثابت اخبار شبانگاهی، تظاهرات اعتراضی دانشجویان در سئول بود که اغلب نیز به خشونت کشیده میشد، اعتراضاتی که اغلب سبقه چپ داشتند و به نوعی متاثر و ملهم از مدل برادر شمالی بود. اما گویا، تجربهای بس پرهزینه لازم بود تا این دانشجویان پرشور، فروپاشی و اضمحلال برادر پرمدعای شمالی را به چشم ببینند تا اندکی آرام گیرند. در عین حال، یک تفاوت بزرگ میان برادران حاکم جنوبی با همتای شمالیشان وجود داشت؛ نگاه به اقتصاد و توسعه. هرچه برادر شمالی پی کنترل سفت و سخت و بستن فضای اقتصاد بود، برادر جنوبی بر این اصل پای میفشرد که بدون داشتن یک اقتصاد پیشرو، خلاق، باز و در ارتباط عمیق و گسترده با زنجیره ارزش و تولید جهانی، آنچه دروازه سرخ از دوردست پیش چشمان ما به تصویر میکشد، سرابی دهشتناک بیش نیست.
شمالیها همانند پدرخواندهشان شوروی ابتدا خوب شروع کردند، رشد اقتصادی چشمگیر زیر سایه نظام کمونیستی حسرت اهالی جنوبی بود که در فقر و فساد دستوپا میزدند، فقر و فسادی که باعث شد ژنرال سابقاً کمونیستی که حالا دانشآموخته
ایالات متحده شده بود و به بالاترین درجه ارتش کره جنوبی دست یافته بود با کودتایی که خود در پشت صحنه آن بود قدرت را در کره جنوبی قبضه کند. پارک در شرایطی زمام امور را در کره جنوبی در دست گرفت که همسایه شمالی تحت دیکتاتوری به اصطلاح پرولتاریای کیم جونگ ایل از همه لحاظ از جنوب پیشرفتهتر و قدرتمندتر بود اما هنگامی که ژنرال پارک در سال ۱۹۷۹ به قتل رسید وضعیت چنان عکس شده بود که کره جنوبی با گامهای بلند رو به سوی صنعتی شدن کامل داشت و شهروندان کره شمالی بدون کمکهای مالی و غذایی چین و شوروی از گرسنگی میمردند؛ این در شرایطی بود که در دو سوی مدار ۳۸ درجه مردمی با تاریخ، فرهنگ، سنت و زبان یکسان زندگی میکردند، البته در شمال این مدار منابع زیرزمینی بیشتری وجود دارد و کشتزارها وسیعتر و حاصلخیزترند، به همین دلیل شعارهای ناسیونالیستی با هدف یکپارچگی دو کره در جنوب در اوج خود بود اما ژنرال سابقاً کمونیست به خوبی میدانست که نظام کمونیستی چه رهاوردی برای هموطنان جنوبی خواهد داشت از اینرو قاطعانه در برابر اتحادگرایان ایستاد.
روزی که گلوله رفیق دیرین بر مغز ژنرال پارک نشست، تولید ناخالص داخلی سرانه کره جنوبی چهار برابر روزی بود که او بر مصدر قدرت نشست و روزی که بساط نظامیان برای همیشه برچیده شد، این نسبت به 9 رسیده بود؛ آیا 9 برابر شدن این متغیر مهم اقتصادی بود که زمینه برچیدن بساط آنها را فراهم کرد؟ به عبارتی؛ آیا میتوان این فرضیه را مطرح کرد که توسعه اقتدارگرایانه، بذر نابودی عاملان آن را در دل خود میپروراند؟ رشد متوسط سالانه هشت درصد این متغیر طی 30 سال، معادل است با دو برابر شدن آن تنها طی 9 سال؛ و این همان چیزی است که به معجزه رشد موسوم است.
کره جنوبی امروز تبدیل به کشوری آزاد، پیشرفته، دموکراتیک و مرفه شده است. جامعهای که از سختیها و مشقاتی که متحمل شد به خوبی درس گرفت، جامعهای که عقلانیت را پیشه خود ساخت. جامعهای که نه منابعی داشت که بتواند بدان تکیه کند و نه مردمانش ابرانسان بودند، آنها تنها با قوه تدبیر، عقلانیت و با تمام نداشتهها به داشتههای امروزش رسید و در کنار آن مردمی نیز با تمام منابعی که طبیعت ارزانی داشته بود، خردگریزی را سرلوحه خود قرار داد و با تکیه بر روحیه احساسگرایی و عقلستیزی جامعهای ساخت که امروز درس عبرتی برای جوامع مشتاق پیشرفت است.
نور و تاریکی
«ما همان چیزی هستیم که میخوریم.» آن چیزی که میخوریم لزوماً چیزی نیست که به دستگاه گوارشمان میسپاریم؛ ما به همان چیزی بدل خواهیم شد که به خورد ذهنمان میدهیم. با مغزمان دنیا را میبینیم نه با چشمانمان. چشمان ما صرفاً لنز هستند و نه چیز دیگری، این مغز ماست که بر اساس آنچه از پیش در آن انباشتهایم و نیز دستگاهی که دنیا را بر اساس آن تحلیل میکنیم، ما و پیرامونمان را میسازد. هر چیز مفیدی لزوماً خوشآبورنگ و شاعرانه نیست. گاه ناچاریم آینده خوشایند را با عبور از میان انبوهی از پدیدههای ناخوشایند، به آغوش کشیم.
«نباید خیالبافی کنی وقتی به حبس ابد محکوم هستی، نباید به آزادی امید داشته باشی چرا که این مساله میتواند تو را نابود کند»1 اما «رِد» تنها طی 20 سال، تونلی را که برای کندنش به 600 سال زمان نیاز است، حفر میکند و مسیری طولانی را از میان فاضلاب و لجن طی میکند تا به آزادی برسد. او میتواند تنها به یک دلیل؛ رستگاری را در ذهنش مییابد ولو اینکه ناچار باشد گذر از میان لولهای پر از فاضلاب انسانی را به جان بخرد. و البته، آنکه او را در بند کشیده بود را هم به شکلی ظالمانه، تنبیه میکند.
باری؛ سرنوشت دو برادر آن چیزی است که امروز پیش چشمان ما گسترده است تنها به این دلیل؛ دنیای ذهنیشان متفاوت بود و همین دنیای متفاوت، یکی را غرق در نور کرد و دیگری را در اعماق تاریکی، فرو برد.
پینوشت:
1- از دیالوگ فیلم «رستگاری در شاوشنگ»