معجزه انگیزه
گفتوگو با حسین عباسی درباره فقر کره شمالی، توسعه کره جنوبی و غفلت ایران
روزگاری ساکنان شبهجزیره کره وقتی میخواستند کشوری خوشبخت و توسعهیافته را مثال بزنند، ایران را روی نقشه نشان میدادند. ایران و کره جنوبی با هم برای توسعه خیز برداشتند. ایران در مقطعی با رشدهای دورقمی، کره جنوبی را هم پشت سر گذاشت اما در نهایت از این کشور جا ماند. آن روزها وضعیت کره شمالی هم به بدی این روزها نبود اما کره جنوبی حتی از همسایه شمالیاش هم سبقت گرفت. امروز ایران و کره شمالی در رده کشورهایی قرار دارند که خودکفایی و انزوای سیاسی و اقتصادی را بر توسعه ترجیح میدهند. چه شد که کره جنوبی از ایران و کره شمالی سبقت گرفت؟ حسین عباسی، استاد اقتصاد در دانشگاه مریلند، که به فلسفه، تاریخ و توسعه نیز علاقه زیادی دارد، به این پرسش پاسخ داده است.
♦♦♦
73 سال از تاسیس کره شمالی و کره جنوبی میگذرد اما فاصله دو کشور در شاخصهای اقتصادی حیرتانگیز است. در حالی که کره جنوبی موفق شده نام خود را در صدر قدرتهای اقتصادی جهان قرار دهد، همسایه شمالیاش در قعر جدول کشورهای فقیر و توسعهنیافته قرار دارد. به نظر شما چگونه ممکن است دو کشور با ویژگیهای جغرافیایی و تاریخ و فرهنگ مشترک اینقدر نسبت به هم واگرا باشند؟ چگونه نیمهجنوبی یک سرزمین واحد به قله ثروت رسید و نیمه شمالی آن به قعر فلاکت؟
به نظر من جواب کوتاه و در حد یک کلمه است. تمام اقتصاد با همین یک کلمه شروع میشود: انگیزه. درکره جنوبی مردم انگیزه تولید ثروت داشتند ولی در کره شمالی نداشتند. اقتصاددانان شاید نتوانند نسخه خیلی دقیقی برای رشد اقتصادی بپیچند، ولی بر مبنای تجربیات کشورهایی که مردمانشان را دهههای متعدد در فلاکت نگه داشتند، مانند همین کره شمالی، میتوانند به شما نسخه صددرصد موثر فقر و فلاکت را بدهند و آن نسخه این است: با قطع کردن ارتباط بین تلاش مردمان و ماحصلی که نصیبشان میشود؛ در اسرع وقت ثروتمندترین جوامع به فقر و فلاکت میافتند چراکه با این کار هیچ کسی انگیزه تلاش کردن نخواهد داشت. این همان حق مالکیت است که در اقتصاد جزو اصول بنیادین محسوب میشود. اینکه «دو کشور با ویژگیهای جغرافیایی و تاریخ و فرهنگ مشترک» تا این حد با هم متفاوت میشوند، ثابت میکند که حتی اگر بپذیریم این ویژگیها در رشد اقتصادی موثر است؛ اثر عوامل دیگر که من مایلم انگیزه فعالیت را در صدر آنها بگذارم، در رشد اقتصادی آنقدر قوی است که اثر تمامی عوامل جغرافیایی و تاریخی را خنثی میکند.
بیایید نگاهی به تاریخ این دو کشور بیندازیم. قبل از جنگ دوم جهانی کره در تصرف ژاپن بود. با اعلام جنگ آمریکا و شوروی علیه ژاپن، عملاً این دو کشور در شمال و جنوب کره پایگاه یافتند و بر خط 38 درجه به عنوان حد حائل بین دو منطقه توافق کردند. جالب اینجاست که در آن زمان شمال شبهجزیره کره پیشرفتهتر از جنوب بود. حدود 80 درصد صنایع سنگین که بیشتر از سوی ژاپنیها ساخته شده بود در شمال بود در حالی که جنوب بیشتر منطقهای کشاورزی بود. کیم ایل سونگ که در روسیه زندگی کرده بود و زبان روسی میدانست و همچنین، طبق نگارشی که دولت کره شمالی منتشر کرد و در صحت آن تردید است، با امپریالیسم ژاپن جنگیده بود، با حمایت روسها قدرت گرفت. او در سال 1950 به جنوب لشکر کشید و آنجا را تصرف کرد. این امر با حمله آمریکا و بعد مداخله چین به جدا شدن دو کره از هم منجر شد.
کیم ایل سونگ از سال 1953 با از میان برداشتن تمامی افرادی که در قدرت سهمی داشتند، به قدرت مطلق تبدیل شد. در ابتدا حکومت را کمونیستی اعلام کرد، ولی بعد از چندی عکسهای او با استالین حذف شد و خود او تنها قدرت کره شمالی شد. آگاهان به امور کره شمالی به طنز میگویند اگر از او میپرسیدید که مشکل استالین چه بود و چرا حذف شد، جواب میداد که او به اندازه «استالینیست» نبود.
کیم ایل سونگ به معنای دقیق کلمه دیکتاتور بود. او با معرفی ایدئولوژی خاصی به نام «جوچه» که نوعی ناسیونالیسم متوهمانه مبتنی بر نژاد بود و نیز با طبقهبندی مردم در سه گروه وفاداران (در صدر آنها نظامیان) و مردم معمولی و افراد مشکوک، عملاً جامعه را به یک پادگان بزرگ نظامی تبدیل کرد. سونگ معتقد بود مردم از سراسر جهان برای آموختن این اصول به دولت او مراجعه میکنند. در سال 1953 سه اصل خودکفایی اقتصادی، استقلال سیاسی و اقتدار نظامی را به عنوان اصول مورد قبول خود اعلام کرد که به تدریج از اوایل دهه 1960 به عنوان ایدئولوژی حکومت اعلام شد.
در بعد اقتصادی، ابتدا تجارت خصوصی برنج و غلات را در سال 1957 ممنوع کرد. به تدریج مزارع را اشتراکی اعلام کرد و محصول را از کشاورزان جمع کرد و به آنها سهمیه برنج (700 گرم برای هر مرد و 300 گرم برای هر زن) تخصیص داد. این امر به تدریج به تمامی محصولات کشاورزی و صنعتی هم کشیده شد. کارها هم توسط دولت تخصیص داده شد. از آن زمان عملاً تمامی شئون جامعه و حتی رفتارهای مردم از سوی دولت تعیین میشد؛ بدین نحو که دولت «وظیفه» مردم را تعیین میکرد و در مقابل آن «مستمری و جیره» آنها را بر عهده میگرفت. کودکان از سنین کم در مدارس ریاضی و فیزیک و موسیقی و آواز خواندن (شاد بودن هم جزو وظایف مردم محسوب شد)، و تاریخ خاندان کیم فرا میگرفتند و بعد به شغلی که در آن توانایی دارند منصوب میشدند.
گروهی که از دید حاکمیت برتر محسوب میشدند، یعنی نظامیان، دیپلماتها، دانشمندان و افرادی که تجارت را برای دولت سامان میدادند، به همراه برخی اقشار مشابه اجازه داشتند در پیونگ یانگ زندگی کنند که در مقایسه با سایر قسمتهای کشور، شرایط بهتری داشت. مابقی افراد جامعه، یعنی حدود 90 درصد مردم، در روستاها و شهرهای کوچک زندگی میکردند و به تولیدات کشاورزی و صنعتی مشغول بودند. در عمل این 90 درصد، مانند برده در خدمت آن 10 درصد بودند و در نهایت همه کشور در خدمت خاندان کیم بود. نکته جالب توجه اینکه برخی از کارشناسان کره شمالی به تفاوت محسوس در قد و وزن کودکان در کره شمالی و جنوبی و حتی به تفاوت قد و وزن کودکان در پیونگ یانگ در مقایسه با مناطق روستایی اشاره کردهاند. با توجه به اینکه کوتاهی قد فقط با سوءتغذیههای بسیار طولانیمدت اتفاق میافتد، میتوان به عمق فاجعه پی برد.
به نظر شما کدام عامل این تمایز را ایجاد کرد؟ مگر نژاد و مذهب و تاریخ و جغرافیا و فرهنگ یکی نبود؟ چه عاملی کشوری را ثروتمند و کشور دیگری را فقیر میکند؟ آیا توسعه به فرهنگ یا مذهب یا تاریخ یا نژاد ربط دارد؟ آیا جغرافیا میتواند توسعه را تقویت یا تضعیف کند؟ یا همه این عوامل افسانه است و توسعه به عامل دیگری مربوط است؟
به نظر من حتی اگر نژاد و مذهب و تاریخ و جغرافیا و فرهنگ در توسعه دخیل باشند، اولاً نقش سایر عوامل را نفی نمیکنند، و دوم اینکه شواهد تجربی مانند همین مورد کره شمالی و کره جنوبی نشان میدهد که عوامل اقتصادی آنقدر قوی هستند که میتوان بخش بزرگی از تحولات اقتصادی را با آنها توضیح داد.
تفاوت سطح دو کره در این سالها آنقدر زیاد شده است که یکی را در زمره ثروتمندترین و دیگری را در زمره فقیرترین کشورها قرار داده است. تولید سرانه کره جنوبی به قیمتهای ثابت سال 2017 بر مبنای برابری قدرت خرید در سالهای اخیر بیش از 40 هزار دلار بوده است. آماری از درآمد سرانه کره شمالی نداریم، ولی برآوردهای کارشناسان بر مبنای اطلاعات جستهوگریخته رقمهایی بین 700 دلار و 1700 دلار را نشان میدهد. همچنین آمارها نشان میدهد درآمد سرانه کره جنوبی از سال 1960 تا 2020 بیش از 30 برابر شده است. اگر در نظر بگیریم که در دهه 1950 این دو کشور سطح اقتصادی مشابهی داشتند، میتوانیم به این نتیجه برسیم که رفاه هر شهروند کره شمالی در طول حدود 60 سال افزایشی نیافته یا فقط اندکی افزایش یافته است. همانطور که گفتم، به نظر من مهمترین عامل در این فاجعه انسانی به دلیل سرکوب انگیزه تولید است. حاکمان کره شمالی کشور را مانند یک پادگان بزرگ اداره میکنند که هر کس وظیفهای دارد که باید انجام بدهد و در قبال آن جیره بگیرد. در این شرایط تمام سعی افراد در این متمرکز خواهد شد که تا جایی که میتوانند از زیر کار، که غالباً طاقتفرساست، فرار کنند. تنها عاملی که میتواند آنها را به فعالیت وادارد، ترس از گرفتار شدن و تحمل جریمه است که شامل از دست دادن بخشی از جیرههایشان و در مواردی حتی فرستاده شدن به اردوگاههای کار اجباری است. برای گروه نزدیک به حاکمان که در پیونگ یانگ از منابع بیشتری بهره میبرند، از دست دادن این منابع و مجبور شدن به زندگی در مناطق روستایی به منزله جریمهای سنگین عمل میکند که آنها را تحت کنترل درمیآورد.
یکی از مهمترین اشکالات سیستم اقتصادی کره شمالی، قطع ارتباط آن با دنیای خارج است که این کشور را به بستهترین کشور دنیا تبدیل کرده است. اصولاً خروج قانونی از این کشور معنا ندارد. توریستهای اندکی هم که از این کشور دیدن میکنند، بهجز با راهنمایی که برای آنها گماشته شده، نمیتوانند از اتاق هتل خارج شوند و فقط اجازه بازدید از محلهای تعیینشده را دارند.
این قطع ارتباط با دنیا هم سبب شده که این کشور نتواند از مزیت نسبی خود و نیز از مزیت نسبی کشورهای دیگر استفاده کند. به علاوه، چون ارتباط اقتصادی این کشور با دنیا قطع است، و سیستم قیمتها هم در ارتباط با دیگر کشورها و هم در داخل از کار افتاده است، ارزش منابع و کالاها به درستی تعیین نمیشود و در نتیجه اتلاف منابع عظیمی اتفاق میافتد که نتیجهاش همین فقری است که گفته شد.
بهجز سیستم پادگانی، مهمترین عامل بقای کره شمالی حمایت مالی شوروی و چین از این کشور بود که در قالب خرید منابع معدنی و برخی کالاها از این کشور و تامین مواد ضروری مثل نفت و کود شیمیایی برای کشاورزی بود. وقتی شوروی در ابتدای دهه 1990 فرو پاشید، کره شمالی هم مثل بسیاری از کشورهای تحت نفوذ شوروی از این کمکها محروم شد. نتیجه کار قحطی عظیمی بود که در فاصله سالهای 1994 تا 1998 نزدیک به یک میلیون (طبق برآوردها) از جمعیت را به کام مرگ کشاند.
بر حسب اتفاق، این روزها تولد امانوئل والرشتاین است که یکی از نظریهپردازان ایده خودکفایی است. مقایسه وضعیت کره شمالی که رویکرد مبارزه با امپریالیسم و به نوعی «مرکز-پیرامون» والرشتاینی را سرلوحه سیاستورزی خود قرار داده است و کره جنوبی که توسعه را در تعامل با کشورهای توسعهیافته دیده، در درک نتایج هر کدام از این دیدگاهها کارگشاست. به نظر شما راهبرد خودکفایی چقدر در وضعیت فعلی کره شمالی اثرگذار بوده است؟
تا جایی که من میدانم، نظریهای که والرشتاین مطرح کرد، نظریه وابستگی کشورهای پیرامونی (اغلب کشورهای جنوب صحرای آفریقا و برخی کشورهای فقیر دیگر دنیا) و نیمهپیرامونی (بسیاری از کشورهای در حال توسعه دنیا) به سیستم سرمایهداری است که توسط سرمایهداران کشورهای مرکز (آمریکا، اروپای غربی، ژاپن و استرالیا) مدیریت میشود. این وابستگی برای توضیح وابستگی مالی همیشگی کشورهای فقیر آفریقا و آمریکای لاتین ابداع شد. تا جایی که میدانم ایده خودکفایی اگر هم در این نظریه وجود داشته باشد، برجستگی چندانی ندارد. حتی اگر خودکفایی یا مفهوم استقلال را از این نظریه منتج بدانیم، به نظر نمیرسد این موضوع در مورد کره شمالی صدق کند. نظریه والرشتاین حتی اگر فرض کنیم که عمل میکند، وقتی صادق است که شما با کشورهای دیگر بدهبستان داشته باشید که کره شمالی در این گروه کشورها نمیگنجد. ما واقعاً نیازی به نظریههای پیچیده برای توضیح شرایط کره شمالی نداریم. شرایط این کشور مانند پادگان عظیمی در خدمت توهمات یک نفر است. مفهوم خودکفایی را کیم ایل سونگ در ابتدای به قدرت رسیدن در دهه 50 مطرح کرد، ولی هم در نظر و هم در عمل منظورش بستن جامعه و در اختیار گرفتن تمامی منابع برای منفعت شخصی بود. کره شمالی نه استقلال سیاسی داشت، نه استقلال اقتصادی. تا زمانی که شوروی و چین به دلیل رقابت با غرب لقمهای نان برایش فراهم میکردند، میتوانست سر پا باشد. وقتی که این حمایت قطع شد دچار فقر و قحطی غیرقابلباوری شد که جان صدها هزار نفر را گرفت.
اگر فرض کنیم تاکید کره شمالی بر آموزههای کمونیسم و پیروی از ایده خودکفایی باعث بدبختی همسایه شمالی شده، سوال این است که تکیهبر کدام ایده باعث توسعه کره جنوبی شد؟
کره جنوبی اصل طلایی اقتصاد رقابتی را که عدم دخالت در بدهبستان میان آدمیان است رعایت کرد. این بهخودیخود از مصائب بسیاری جلوگیری کرد. جالب اینجاست که در انتهای دهه 90 وقتی کره شمالی اثرات مخرب نقض حق مالکیت را در قالب کاهش تولید و قحطی دید، به کشاورزان اجازه داد بخشی از تولید خود را برای خود نگه دارند. همین امر از بروز قطحیهای بیشتر جلوگیری کرد. این بدین معنی است که حتی این اصل اقتصادی در همه جا کار میکند.
کره جنوبی هیچگاه اقتصاد بازار را رد نکرد. دولت قوی در این کشور شاید در مواردی در اقتصاد دخالت میکرد، ولی بدنه اصلی اقتصاد از سوی افراد بخش خصوصی و با انگیزههای سودآوری مدیریت میشد. اینکه کره جنوبی با وجود دولت اقتدارگرا در دامان دخالتهای مخرب در اقتصاد نیفتاد و اینکه چرا در رشد اقتصادی از بسیاری از رقیبانش پیش افتاد، داستانی است که جای آن اینجا نیست و شرح مبسوطی میطلبد. ولی این مقدار به روشنی مشخص شده است که موتور محرکه فعالیت افراد در کره جنوبی، انگیزه سودآوری بود نه وظیفهای که دولت به آنها محول کرده باشد.
آنچه امروز در کره جنوبی شاهدیم درختی است که نهال آن در یک نظام اقتدارگرای برنامهریزی متمرکز کاشته شده است. اما چه شد که آن دیکتاتوری توسعهگرای نظامی به کره جنوبی دموکراتیک سرمایهدار پیشرفته منتهی شد اما دیکتاتوری توسعهگرای رضاخانی به توسعه نرسید؟
این مورد هم از مواردی است که نیاز به بسط بسیار دارد. نظام توسعهگرای رضاخان در توسعه زیرساختهایی که با پول و تحکم درست میشد، خوب عمل کرد. کره شمالی هم دهههاست آسمانخراش و تاسیسات عظیمالجثه دارد که در مدتزمانی کوتاه با ریختن انبوهی از منابع ساخته میشوند. همچنین بنای بسیاری از سازمانهای نوین که در دوران رضاشاه گذاشته شد؛ همه به همت مردان نابغهای مانند علیاکبر داور بود. ولی اولاً به محض اینکه پایههای قدرت رضاخان مستحکم شد، این افراد را کنار گذاشت و شروع به رفتاری کرد که در نهایت فعالیتهای مولد را تخریب کرد، ثانیاً همان سازمانهای نوین که در دوران رضاشاه تاسیس شد، به سرعت به سازمانهای بوروکراتیک فرسوده و فاسدی تبدیل شد که سد راه اصلاحات اقتصادی آینده شدند. خاطرات افرادی مانند ابوالحسن ابتهاج و عالیخانی و دیگر تکنوکراتهایی که با این سازمانها سروکار داشتند، به روشنی ایرادهای این سازمانها را بیان میکند.
هرچند بحث در این مورد نیاز به فرصتی دیگر دارد، ولی همین مقدار را میتوانم در مقایسه کره جنوبی و ایران بگویم که یکی از لوازم رشد اقتصادی پایدار بلندمدت، سازمانهای عمومی «غیرشخصی» و «پاسخگو»و «قوی» است. به نظر میرسد بوروکراسی کره جنوبی بهرغم تسلط سیاسی یک گروه حاکم در عرصه سیاست، توانست نقش خود را به عنوان تسهیلکننده روابط اقتصادی در قالب سازمانهایی غیرسیاسی بازی کند، ولی بوروکراسی ایجادشده از سوی رضاخان نتوانست غیرشخصی و پاسخگو باشد.