اندازهگیری نادرست
چرا تولید ناخالص داخلی معقول به نظر نمیرسد؟
شرحِ ماجرایِ پیدایش و نارساییهای شاخص تولید ناخالص داخلی و نواقص مقیاسهای اندازهگیری اقتصادها و معیارهای سنجش رفاه و آسایش مردم جهان، به تفصیل در دو کتاب «نوآوری بزرگ» به قلم احسان مسعود و «اندازهگیری نادرست زندگی» نوشته «جوزف استیگلیتز»، «آمارتیا سن»، و «ژان پل فیتوسی» آمده است. این دو کتاب را «سیداحمد طاهریبهبهانی» ترجمه کرده که از مدیران باسابقه نظام بانکی است. این نوشته به طور مشخص قصد دارد کتاب «اندازهگیری نادرست زندگی» را معرفی کند.
احسان مسعود که در حال حاضر استاد دانشگاه امآیتی است در کتاب «نوآوری بزرگ» شرح مفصلی درباره تاریخچه پیدایش شاخص تولید ناخالص داخلی و نقاط قوت و ضعفِ آن مطرح کرده است. به اعتقاد او هرچند این شاخص سالیان درازی است که بهوسیله کشورهای قدرتمند جهان و سازمانهای مهم بینالمللی بهعنوان مهمترین شاخص توسعه اقتصادی کشورها، پذیرفته شده، اما دارای عیوب و نواقص فراوانی است که باید مورد توجه قرار گیرد. او با آوردن شواهد و مثالهایی، ثابت میکند که این شاخص گویای تمامی عوامل و نیازهای تضمینکننده خوشبختی و سعادت انسانها نیست؛ به خصوص آنها که در برابر پول و در بازارها معامله نمیشوند. «آلن گرینسپن»، رئیس هیات مدیره فدرالرزرو که او را آرشیتکتِ بزرگ و موجدِ روندِ ظاهراً پایانناپذیر رفاه و سعادت آمریکا میدانستند، شاید اولین کسی بود که چند سال پیش از سقوط 2008 به دولت و مردم آمریکا هشدار داد. او باور داشت که در معتدلترین شرایط، اشتباه است که انتظار داشته باشیم GDP با کیفیت زندگی تلفیق شود و اعلام کرد افزایش در یکی لزوماً به معنی افزایش در دیگری نیست. او معتقد بود؛ صرفاً به این دلیل که رشد اقتصاد ایالات متحده مثبت است، این کشور از کیفیت بالای زندگی برخوردار نیست.
گرینسپن درست میگفت؛GDP نه واحد اندازهگیری رفاه و نه شاخص خوشی و سلامت است. زیرا شاخص تولید ناخالص داخلی برای شناخت جنبههای مهم زندگی ما که از راه هزینه کردن و سرمایهگذاری به دست نمیآیند، طراحی نشده است. برای مثال برای کارهای داوطلبانه و کارهای خانه جایی در GDP وجود ندارد و نیز تشخیص نمیدهد که در حشر و نشر درون جامعه و در اوقات سپریشده با خانواده ارزشی وجود دارد. موارد قابل اندازهگیری بیشتری مانند تخریب محیط زیست و نیز رضایت شغلی در محاسبه نمیآیند.
ویرانیها و مخاطرات ناشی از بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله، به دلیل هزینههای بعدی برای تعمیر و بازسازیهای ویرانیها، در بالا بردن میزان GDP یک کشور ارزش مثبت دارند. راهبندانهای سنگین خیابانها و دود و آلایندههای منتشرشده از اتومبیلها و دیگر وسایل نقلیه که باعث آلودگی هوا و بروز انواع بیماریهای تنفسی میشوند، به دلیل پرداخت هزینههای درمانی، در افزایش سطح تولید ناخالص داخلی هر کشور اثر دارند.
در ایالات متحده آمریکا که دارای بزرگترین اقتصاد جهان است، اکثر مردم بیش از میزان درآمد سالانه خود بدهکاری دارند و به ناچار باید دائم در حال کار و تلاش باشند تا بتوانند اقساط وامهای خود را بپردازند. در بریتانیا که ششمین اقتصاد بزرگ جهان است هیچگاه ارقام رشد به تنهایی درباره اینکه مردم بدهکار هستند، چیزی بیان نمیکردند. چرا سیاستگذاران پیشرو جهان نمیتوانند این وضعیت را دریابند، زیـرا آنها از یک نظر فقط به یک عدد نگاه میکنند، و آن رشد اقتصادی است که با رقم تولید ناخالص داخلی اندازه گرفته میشود.
به این ترتیب عدهای از اقتصاددانان باور دارند که این شاخص باید اصلاح شود یا تغییر کند، بهخصوص مشهورترینِ همه که در این راه تلاش بسیار کرد، محبوب الحق اقتصاددان بزرگ، و زمانی وزیر دارایی پاکستان بود که با حمایت سازمان ملل متحد و با همیاری آمارتیا سن برنده جایزه نوبل اقتصاد، موفق به ایجاد شاخص توسعه انسانی شدند که نزدیکترین شاخص برای جایگزینی شاخص تولید ناخالص داخلی بود.
درس نور
یکی از مهمترین درسهای آلبرت اینشتین آن است که سرعت نور در خلأ ثابت است و فرقی نمیکند چگونه، کجا، چه موقع و به وسیله چه کسی اندازهگیری شود. اما اندازهگیری بهای نور موضوعی متفاوت است: بسته به اینکه اندازهگیری چه موقع و چگونه انجام گرفته باشد، نتایج کاملاً متفاوت هستند. در اواسط دهه 1990 ویلیام نوردوس اقتصاددان دانشگاه ییل دو روش متفاوت اندازهگیری بهای روشنایی در دو قرن گذشته را بررسی کرد. این کار را میتوان با همان روش محاسبه تولید ناخالص داخلی (GDP) انجام داد: با جمع زدن تغییرات زمانی بهای چیزهایی که مردم برای تولید روشنایی میخریدند. با این روش او متوجه شد بهای نور با ضریبی بین سه و پنج، طی سالهای 1800 و 1992 افزایش داشته است. اما هرگونه نوآوری در تولید روشنایی -از شمع گرفته تا لامپهای تنگستن- نسبت به مورد قبلی خود بسیار کارآمدتر و موثرتر بودند. اگر شما بهای روشنایی را به شیوه یک پزشک، یعنی ارزش پولی هر ساعت محاسبه کنید، آنگاه بهای آن چندصد برابر میشود. آقای نوردوس این مثال را بیان کرد تا نشان دهد تلاشهای اقتصاددانان برای اندازهگیری تغییرات در استانداردهای زندگی تا چه اندازه اشتباه هستند. به نوشته او هرگونه تغییر در درآمد واقعی باید به گونهای نشاندهنده تغییرات گسترده در کیفیت اجناسی باشد که ما مصرف میکنیم. در مورد روشنایی، اگر نرخ تورم هزینه وسایل تولید نور و همچنین هزینه نور بر اساس کیفیت را اندازهگیری کنیم، نتیجه 3 /6 درصد در هر سال تغییر میکند. وقتی یک دانشجوی سال اول کارشناسی اولین بار با مفهوم تولید ناخالص داخلی به عنوان ارزش افزوده در اقتصاد آشنا میشود که با تورم سازگار شده است، این مفهوم خیلی ساده خواهد بود. اما به گفته سر چارلز بین نویسنده آمارهای اقتصادی دولت بریتانیا، اگر وارد جزئیات موضوع شویم، این ساختار بسیار پیچیده میشود و همانگونه که داستان آقای نوردوس نشان داد، دامی برای ناآگاهان خواهد بود.
مرز تولید
اندازهگیری تولید ناخالص داخلی مستلزم جمع زدن ارزش تولیدات و خالص درونداد در حوزه گستردهای از خطوط تجاری و وزن دادن به هر کدام بر اساس اهمیت آن در اقتصاد است. هم تولید و هم مواد مصرفشده برای تولید باید با نرخ تورم سازگار شوند تا به رقمی برسیم که با آنچه در گذشته بود قابل مقایسه باشد. این کار در اقتصادی از مزارع، خطوط تولید و بازارهای انبوه میتواند گولزننده باشد، محیطی که اولین بار تولید ناخالص داخلی در آن معرفی شد. در اقتصادهای ثروتمند جهان کنونی که تحت سلطه خدمات قرار دارد و بیشتر به کیفیت تجربه وابسته است تا تولید هرچه بیشتر کارکنان، این گولزنندگی به سطح بالاتری میرسد. بنابراین تعجبی ندارد که آمار تولید ناخالص داخلی نیازمند بازبینی دائم و کلی هستند. مشکل صرفاً در دشواری این محاسبات نیست. بلکه در آن است که نتیجه محاسبات اندازهای برای اهداف بیشمار است و با وجود مفید بودن هیچکدام را به طور مناسب برآورده نمیکند. این نگرانی نیز وجود دارد که شرایط ممکن است بدتر شود. همانگونه که بهای نور نشان میدهد اندازهگیریهای استاندارد نسبت به بهبودیهای حاصل از نوآوری بیتوجه هستند. اما حداقل محصولات جدید روشنایی در زمانی که مردم به خرید آنها روی میآورند در اعداد و ارقام ظاهر میشوند. به نظر میرسد این روزها بخشهای بزرگی از نوآوریها اصلاً اندازهگیری نمیشوند. در جهانی که منازل به هتلهای ایربیانبی و اتومبیلهای شخصی به تاکسیهای اوبر تبدیل شدهاند، جایی که ارتقای یک نرمافزار رایانههای قدیمی را نوسازی میکند و فیسبوک و یوتیوب ساعتها سرگرمی روزانه را بدون هیچ هزینهای در اختیار صدها میلیون نفر قرار میدهند، بسیاری بر این عقیدهاند که تولید ناخالص داخلی بیش از هر زمان مقیاسی گمراهکننده است. مفهوم جدید تولید ناخالص داخلی محصول رکود بین جنگها و وقوع جنگ جهانی دوم است. در سال 1932 کنگره آمریکا از اقتصاددان روسی سیمون کوزنت درخواست کرد درآمد ملی در طول چهار سال قبل را برآورد کند. تا زمانی که او در یک سال بعد اعداد و ارقام را اعلام کرد، هیچکس از دامنه کامل رکود اطلاع نداشت. در بریتانیا یک کارمند دولتی به نام کالین کلارک از دهه 1920 آمارهای مربوط به درآمد ملی را گردآوری میکرد. در سال 1940 جان مینارد کینز درخواست کرد ارقام دقیقتری در مورد توانایی بریتانیا در ساخت تفنگ، تانک و هواپیما ارائه شود. او کار خود را ادامه داد و تعریف جدید تولید ناخالص داخلی را به عنوان مجموع مصرف و سرمایهگذاری بخش خصوصی و مخارج دولت (با احتساب تجارت خارجی) ارائه کرد. کوزنت مخارج دولت را هزینهای برای بخش خصوصی میدانست. اما کینز عقیده داشت اگر رفع نیازهای دوران جنگ از سوی دولت را تقاضا ندانیم، آنگاه با وجود رشد اقتصاد، تولید ناخالص داخلی افت خواهد کرد. دیدگاه کینز در مورد تولید ناخالص داخلی به سرعت در دو سوی اقیانوس اطلس پذیرفته شد و به نقاط دورتر هم گسترش یافت. کشورهایی که قصد داشتند کمکهای پس از جنگ را تحت طرح مارشال آمریکا دریافت کنند، مجبور شدند تولید ناخالص داخلی خود را برآورد کنند. در دهه 1950 سازمان ملل از ریچارد استون یکی از مریدان کینز خواست تا چارچوبی برای محاسبه تولید ناخالص داخلی برای تمامی دولتهای عضو تهیه کند. در آن زمان، کشور بودن به معنای دانستن تولید ناخالص داخلی خود بود. در دوران جنگ تولید ناخالص داخلی با مدیریت عرضه ارتباط پیدا کرد. اما آنگونه که دایان کول در کتابش با عنوان «GDP: تاریخی کوتاه اما جذاب» مینویسد در دوران صلح تاثیر دیدگاههای کینز در مقابله با رکود مفهوم تولید ناخالص داخلی را به سمت مدیریت تقاضا کشانید. در هر صورت، تولید ناخالص داخلی مقیاسی از تولید است نه رفاه؛ بدین ترتیب رشد تولید ناخالص داخلی هدف سیاستمداران اما آماج انتقادها قرار گرفت. مقیاسی که در زمانی ایجاد شد که بقا در رأس امور قرار داشت دیگر نمیتواند مسائلی مانند کاهش ارزش داراییها، یا آلودگی محیط زیست را در نظر گیرد چه رسد به سایر دستاوردهای ظریف بشری. رابرت کندی در سخنرانی معروفش در مارس 1968 آنچه او احترامی بتگونه برای تولید ناخالص داخلی میخواند را مورد هدف قرار داد و گفت GDP میتواند تبلیغات و زندانها را اندازه بگیرد اما از «زیبایی شعر و قدرت ازدواج» غافل است.
جهان تولید
اینگونه نارضایتیها هر چند وقت یکبار به پیدایش روشهای جایگزین منجر میشد. در سال 1972 آقای نوردوس و همکارش جیمز توبین مقیاسی برای رفاه اجتماعی تعریف کردند که بخشهایی از مخارج دولت مانند دفاع و آموزش را نه تولید، بلکه هزینهای برای تولید ناخالص داخلی میدانست. این مقیاس فرسودگی سرمایه و ناراحتیهای زندگی شهری مانند ترافیک را دربر میگرفت. این مقاله در پاسخ به نگرانی طرفداران محیط زیست بود که عقیده داشتند تولید ناخالص داخلی غارت منابع سیاره را چیزی میداند که درآمد را افزایش میدهد نه یک هزینه. درباره این مقیاس جدید گفتوگوهای زیادی انجام گرفت اما در عمل اتفاقی نیفتاد. در سال 2009 در گزارشی با حمایت نیکلا سارکوزی رئیسجمهور فرانسه و با هدایت جوزف استیگلیتز اقتصاددان برجسته درخواست شد تا دوران سلطه تولید ناخالص داخلی پایان یابد و برای اندازهگیری رفاه بشری از مجموعهای از مقیاسها استفاده شود.
تلاش سارکوزی
در سالهای پیش از بحران 2008، نیکلا سارکوزی رئیسجمهور وقت فرانسه اعتقاد داشت که شاخص تولید ناخالص داخلی به آن جنبههای زندگی که فرهنگ فرانسه هم به آنها ارج مینهد و هم به آنها شهرت دارد، به درستی ارزش نمیدهد. به علاوه سارکوزی نگرانی دیگر و شاید مهمتری نیز در مورد GDP داشت. مثال تونس در سالهای منتهی به خودکشی «محمد بوعزیزی» و سرآغاز انقلابهای مشهور به بهار عربی نشان میداد که اقتصاد تونس به عنوان مظهر رشد منطقهای، مورد تحسین بود. اما اعلانات فصلی پی در پیِ رشدِ باثباتِ تولید ناخالص داخلی، شکاف نابرابری را در نقاب کشیده بود و همانند سایر کشورهای ثروتمند، GDP در حال رشد، وجود یک طبقه فقیر و محروم را پنهان کرده بود. مثال تونس نشان میداد که چگونه شاخصهایی مانند GDP به طور بالقوه چیزی کمتر از بقای دموکراسی را تهدید نمیکنند. از این جهت، او تصمیم گرفته بود که نهتنها مشکلات به ارث بردهشده از تولید ناخالص داخلی را درک کند، بلکه قدمهایی نیز در راه رفع این مشکلات بردارد. اولین گام سارکوزی در این راه، قراری بود تا با سه نفر از متفکران مورد احترام که همگی از جناح چپ سیاست اقتصادی بودند دیداری داشته باشد و نیات خود را درباره اصلاح این نارساییها با آنان در میان بگذارد. او از جوزف استیگلیتز، برنده جایزه نوبل و مشاور سابق دولت کلینتون که دارای عقیده راسخی در حمایت از سیاستهای کاهش نابرابری بود دعوت کرد. دومین نفر ژان-پل فیتوسی، استاد اقتصاد خود سارکوزی در دانشگاه ساینسز پو، انستیتو مطالعات سیاسی پاریس و در نهایت آمارتیا سن ابداع کننده مشترک شاخص توسعه انسانی بود که او نیز جایزه نوبل اقتصاد نیز را به خانه برده بود. سارکوزی از سه اقتصاددان خواست تا عده بیشتری از همکارانشان را برای شرکت در کمیسیونی دعوت کنند تا نتیجه بررسیها و مطالعات خود را نسبت به طرق جایگزین برای اندازهگیری اقتصادها و رفاه جوامع طی گزارشی برای او خلاصه کنند. به این ترتیب حاصل مطالعات این گروه به صورت یک گزارش به نیکلا سارکوزی تقدیم شد که احسان مسعود در فصل دهم کتاب «نوآوری بزرگ» درباره آن توضیح داد. سیداحمد بهبهانی پس از آنکه کتاب اول را ترجمه کرد، به این نتیجه رسید که نباید داستان را در نیمه راه رها کند و به این ترتیب کتاب «اندازهگیری نادرست زندگی» ترجمه و روانه بازار نشر شد.
چرا کتاب را باید خواند؟
داود سوری-اقتصاددان- در مقدمه کتاب «اندازهگیری نادرست زندگی» نوشته: کتاب، حاصل تجربه و اجماع جمعی از برندگان نوبل اقتصاد و کارشناسان برجسته اقتصادی در چگونگی اندازهگیری برآیند سیاستهای اقتصادی-اجتماعی است. اگر رفاه و برخورداری از نعمات الهی را هدف سیاستهای اقتصادی-اجتماعی بدانیم، همواره این سوال مطرح بوده است که رفاه چیست و چگونه اندازهگیری میشود و چگونه متوجه شویم که سیاستها در مسیری مناسب اجرا میشوند. شاید اندازهگیریِ پولیِ مطلوبیت؛ اولین و سادهترین پاسخ به این سوال بوده است، پاسخی که در آن صرفاً میزان درآمد افراد معیار رفاه و بهرهمندی آنها از نعمات الهی است. همین ایده نیز بانی استفاده از گونههای مختلف تولید ناخالص داخلی GDP به عنوان میزان رفاه ملتها شده است؛ در حالی که تولید ناخالص داخلی صرفاً شاخصی است برای اندازهگیری میزان تولید و از ابتدا نیز قصدی برای اندازهگیری رفاه نداشته است. اگر چه درآمد و تولید همواره همبستگی زیادی با رفاه دارند و خواهند داشت، اما بهطور مشخص شاخصی نیست که بتواند تمامی ابعاد مثبت یا منفی زندگی بشری را به درستی اندازهگیری کند. خوشبختانه این حقیقت از چشم محققان دور نمانده است و همواره در حال مطالعه و پیشنهاد نظام مناسبتری برای اندازهگیری رفاه بودهاند.
فرآیند شکلگیری این کتاب نشان میدهد که برخی سیاستمداران نیز به این موضوع علاقهمند بوده یا شدهاند. بسیار مهم است که بانی جمع شدن نویسندگان این کتاب دور هم و خلق چنین اثری، نه علایق آکادمیک و علمی، بلکه درخواست نیکلا سارکوزی رئیسجمهور وقت فرانسه به عنوان کشوری با درآمد بالا بوده است.
همانطور که انتظار میرود کتاب به خوبی به ابعاد مختلف رفاه پرداخته است و نشان میدهد که درآمد؛ سنجه انحصاری مناسبی برای اندازهگیری رفاه افراد، خانوارها و جوامع نیست و تنها میتواند در کنار سایر سنجهها، شاید مهمترین، به عنوان شاخصی برای سنجش رفاه نقش بازی کند. کتاب پس از بیان و نقد شاخصهای موجود، ابعاد دیگری از زندگی اجتماعی را که میبایست در محاسبه و اندازهگیری رفاه جوامع دخیل باشند توضیح داده است. بهطور مشخص، کتاب در کنار درآمد و انباشت آن (ثروت) به ابعاد دیگری از رفاه چون سلامتی، آموزش، احساس مفید بودن و کار کردن، شنیده شدن صدای فرد در فضای سیاسی و حاکمیت، داشتن ارتباط و وابستگیهای اجتماعی، محیط زیست و امنیت به مفهوم عامِ امنیتِ اقتصادی و فیزیکی آن پرداخته است.