آثار اجتماعی و امنیتی فقر
فقر برای سیاستمداران چه ابرچالشهایی ایجاد میکند؟
کیک اقتصاد ایران طی یک دهه گذشته بنا بر آمار رسمی، اگر کوچکتر نشده باشد، ثابت مانده است. رشد اقتصاد ایران در دهه 90 تقریباً صفر بوده اما تعداد دستهای درازشده به سمت این کیک بیشتر شده ضمن آنکه به نظر میرسد تقسیم آن نیز نابرابرتر شده است بهطوری که دستان دوردستترین گروهها -فقرا- بینصیبتر از هر زمان دیگری است. این را هم میتوان در چهره غبارگرفته مردمان دید، هم در گزارشهای رسمی داخلی و هم در گزارشهای جهانی.
تازهترین گزارش بانک جهانی، در چشماندازی که از فقر و نابرابری در اقتصاد ایران به تصویر کشیده است، رکود تورمی را علت سوق داده شدن بخش قابل توجهی از مردم به سمت خط فقر، عنوان کرده است. در این گزارش، کاهش مصرف سرانه علامت این فقرزایی در اقتصاد ایران شناسایی شده و بهبود عملکرد اقتصاد ایران را به رفع تحریمها و افزایش واکسیناسیون مرتبط دانسته است، ضمن آنکه پیشبینی میکند حتی در صورت بروز این دو نیز، فشار اقتصادی بر خانوارهای فقیر همچنان ادامه خواهد داشت.
به عبارتی از منظر این گزارش، حتی با به نتیجه رسیدن مذاکرات احیای برجام و اجرای واکسیناسیون سراسری که گمان میرود پیامد آن بازگشایی آن بخش از کسبوکارهایی است که در اثر ممنوعیتهای کرونایی به تعطیلیهای گاهوبیگاه میروند، باز هم به دلیل بروز یک دوره طولانی رکود تورمی، بخش قابل توجهی از مردم همچنان تحت تاثیر فشارهای معیشتی خواهند بود.
میگویند فقر، وضعیت طبیعی بشر در طول تاریخ تا همین 200 سال پیش بوده است. هیچگاه با اعانه دادن، نیکوکاری و توزیع آنچه توان رویش طبیعت بوده، فقر اندکی پا پس نکشیده است جز زمانی که گروه کوچکی از انسانها تصمیم گرفتند شیوه نگاهشان به تولید و توزیع را تغییر دهند و این سرآغازی بود بر بهرهمند شدن هر چه بیشتر جوامع انسانی از فرآیند خلق ثروت. درست مثل دره خرگوشها!
در دره خرگوشها، طبیعت توان رویش مقدار مشخصی علف داشت. این میزان مشخص علف، تعداد مشخصی خرگوش را تغذیه میکرد و این خرگوشها هم، غذای تعداد محدودی روباه را! نه خرگوشها توان افزودن بر مقدار علف را داشتند و نه روباهها بلد بودند خرگوش پرورش دهند. این کارها تنها از توان یک موجود برمیآید؛ انسان!
در واقع، انسان زمانی که شیوه اندیشیدن و نوع نگاهش به پیرامونش و به فرآیند خلق ثروت را عوض کرد، وضعیت طبیعی فقر به وضعیت فراوانی و رفاه تبدیل شده یا لااقل در مسیر این تبادل گام برداشت. ناگفته پیداست، آنها که زودتر این تغییرات را اعمال کردند، زودتر هم به نتیجه رسیدند و از مزایای آن برخوردار شدند.
انسان دریافت که وجود یک اقتصاد پویا و ارزشافزا، شرط لازم کاهش فقر است. بدون وجود چنین فضایی، یعنی اقتصادی که مبنا و بروندادش تولید ثروت باشد، کاهش فقر ممکن نیست و از قضا، به افزایش فقر منتهی خواهد شد. در فوتبال مثلی هست که؛ تیمی که گل نزند، گل میخورد! در اقتصاد هم گویا؛ اقتصادی که به دروازه رشد گل نزند، از کاشته فقر گل میخورد!
فقر و گرسنگی نیازی به توضیح ندارد. فقر وضعیت عادی بشر بوده است. مواد خودبهخود به صورت سرپناه و لباس درنمیآیند و موجودات زنده هر کاری از دستشان ساخته باشد انجام میدهند تا غذای ما نشوند. این ثروت است که نیاز به توضیح دارد. با این حال بسیاری از بحثها در مورد فقر شامل این است که مقصر کیست و چه کسی را باید سرزنش کرد.
پس ظاهراً ساده است؛ اول، به دلیل پایداری فقر در اعصار و قرون متمادی، فقر وضعیت طبیعی بشر بوده؛ دوم، جوامعی که توانستهاند در فرآیند کشف خود، به تغییر ساختارهای ذهنی کهن که موجبات طبیعی شدن این فقر را فراهم آوردهاند، غلبه کنند، موفق هم شدهاند که فقر را از وضعیت طبیعی به وضعیت استثنا تغییر دهند. بنابراین، حداقل در وضعیت فعلی و با دستاوردهای دو قرن گذشته که موجبات برونرفت گروه بزرگی از مردمان از وضعیت «فقر طبیعی» به «رفاه طبیعی» را فراهم آورده، میتوان چنین گزارهای را به شکل جدی مورد توجه قرار داد که «فقر توسط فقیران ایجاد نمیشود، بلکه فقر عمدتاً معلول سیاستهای نادرستی است که برای اداره جوامع به کار گرفته میشود. مشکلی در نهاد اکثریت مردم فقیر وجود ندارد... مشکل اینجاست که جامعه، فضایی غنی و قوی برای آنها فراهم نمیکند تا در آن رشد کنند».1
قریب به یقین، توصیه این گزاره هم چیزی نخواهد بود جز آنکه؛ اگر دست از سیاستهایی که فضای غنی و قوی را از مردمان میگیرد، برداریم، لااقل بخش بزرگی از فقر هم محو میشود. بنابراین، فقرا حق دارند سیاستگذاران و برنامهریزان سیاسی-اجتماعی را با این چالش بزرگ مواجه کنند که این ساختارها و مکانیسمهای چیدهشده آنان است که فقرا را یا به فقر کشانده یا در تله فقر، ساکن کرده و قدرت حرکتشان را زایل کرده است.
این چالش، برای سیاستمداران و صاحبان قدرت، میتواند عواقب بسیاری به دنبال داشته باشد به ویژه زمانی که بخواهیم فلسفه وجودی دولت مدرن را نیز در این بزنگاه، مورد مداقه قرار دهیم. نگاهی کوتاه به این فلسفه به ما خواهد گفت؛ حداقل یکی از اصلیترین دلایل اقامه وجود دولت، کاهش هزینههای مبادله و ایجاد داوری مرضیالطرفین و بیطرف است. حال اگر قرار باشد سیاستگذاریهای دولتی درست در مقابل این انگیزه توجیه دولت قرار گیرد و موجبات یک بازی نابرابر، تبعیضآمیز، فقرزا و فلجکننده بخشی از جامعه را فراهم آورد، آیا اصولاً موجودیت چنین دولتی محل تردید نخواهد بود!؟
به عبارت ساده؛ فقرا فلسفه وجودی چنین دولتی را با چالش، پرسش و حتی در شرایط حاد آن، با تهدید مواجه خواهند کرد. و آیا تهدیدی فراتر از این برای یک ساختار سیاسی میتواند وجود داشته باشد که بخش بزرگی از شهروندانش، آن را نهتنها غیرلازم که مضر تشخیص دهند!؟
اقتصادی که انحصار در آن حرف اول را میزند و تعاملات بسیار کمی با دنیای خارج دارد، تولیداتش فقرایی است که سیستم را دچار فلج مغزی-حرکتی میکنند بهطوری که هر حرکتی حتی با نیت بهبود معیشت فقرا، تنها آنان را وارد یک سنگلاخ پیچیده و تودرتو میکند و عجیب آنکه ما همچنان با تصورات ذهنی و مدلهایی به مبارزه با فقر میرویم که خود همین تصورات و مدلها، عامل اصلی گسترش و تعمیق فقر بودهاند!
وقتی زنجیر بر پای اقتصاد بسته باشیم، گرفتن دست فقرا، نهتنها کمک چندانی نیست که حتی موجبات فشار مضاعف بر آنان را فراهم میآورد. نیکتر آن است که با تغییر رویکرد و شاکله فکری که موجبات این فقر گسترده را فراهم آورده، فضایی را فراهم کنیم که به بزرگتر شدن کیک اقتصاد منجر میشود چراکه تقسیم کیکی که روزبهروز کوچکتر و نحیفتر میشود، قطعاً با چالشهای عمیقتر و لاینحلتری مواجه خواهد بود.
برای ماهیان گرفتار در برکههای کوچک و بزرگ اما کمآب یک رودخانه نیمهخشکیده، تنها یک مرهم وجود دارد؛ آب روان! شرط لازم زدودن فقر هم، آب جاری و روان رشد اقتصاد است. اگر سیاستگذاری اقتصادی سدی سترگ بر مسیر این رود برسازد، بیم شکسته شدن این سد، بس سهمناک است!
پینوشت:
1- محمد یونس، برنده جایزه نوبل صلح سال 2006