در مذمت خودبسندگی
چرا اقتصاددانان با خودکفایی مخالف هستند؟
«این اصل مسلم هر پدر خردمند خانواده است که آنچه میتواند با هزینه کمتر از بازار خریداری کند را خود در خانه نسازد... آنچه در اداره یک خانواده، خردمندانه به شمار میآید، بعید است که در اداره یک کشور بزرگ، احمقانه باشد.»
جدال میان طرفداران خودبسندگی و تجارت آزاد، تاریخی دور و دراز دارد اما نقطه مهیج آن یا به مفهوم دیگر؛ نقطهای که این ایده را حداقل در بخش بزرگی از دنیا منهدم کرد، به نقدهای اسمیت بر مکتب مرکانتیلیسم بازمیگردد. از نظر اسمیت، ثروت ملل ذخیره سیم و زر نیست (آنگونه که مرکانتیلیستها معتقد بودند) بلکه ظرفیت تولید کالاها و خدماتی است که برای انسان معمولی مفید باشد.
مفید بودن را هم البته هرکس بر مبنای ارزشهای ذهنی خود تشخیص میدهد اما این زمانی ممکن است که کالاها و خدمات تولیدشده توسط افراد، قابل خرید و فروش داوطلبانه و آزادانه در بازار باشد. قابلیت خرید و فروش داوطلبانه و آزاد از یک سمت مطلوبیت کل افراد حاضر در یک بازار (در هر موقعیت خرید یا فروش) را افزایش میدهد و حتی مدعی است آن را بهینه میکند؛ از یک طرف تضمینکننده حق مالکیت است که بنیان مباحث جان لاک است و از طرفی، ضامن یک بازی برنده-برنده است؛ درست برخلاف آنچه مرکانتیلیستها میگفتند که در هر مبادله، همیشه یک سمت بازی برنده و سمت دیگر، بازنده است.
واضح است وقتی پدر اقتصاد نوین منشأ ثروت را اینگونه تعریف میکند، لاجرم چیزی به نام خودکفایی هم نمیتواند نزد او کوچکترین جایگاهی را اشغال کند. و درست از همین زاویه است که اسمیت به «مزیت مطلق» میرسد. داستان کارگاه سوزنسازی اسمیت که آن را به عموی او منتسب میکنند (روایت درست باشد یا نادرست که اصولاً عموی اسمیت چنین کارگاهی داشته یا اینکه ماجرا به یک مثال او در کتاب ثروت ملل بازمیگردد)، نقطه عطفی است که بر خودبسندگی، خط بطلان میکشد.
از تخصصی شدن و پرداختن به کاری که آدمی به دلایل مختلف در انجام آن به مهارت رسیده باشد، میتوان به سادگی به این نتیجه رسید که: هر کسی را بهر کاری ساختند! البته این ساخته شدن را نباید صرفاً به ژنتیک آدمیان نسبت داد که به قول آن داستان معروف خسروپرویز و بزرگمهر؛ کار نیکو کردن از پر کردن است!
اما این همه داستان نیست؛ آدمیان در شرایط، محیط و امکانات متفاوت به دنیا میآیند و تجربههای زیستی متفاوتی را از سر میگذرانند که البته ملتها هم از این قاعده مستثنی نیستند. این تجربه زیستی متفاوت، برای افراد مختلف، حوزههای توانایی متفاوت میآفریند که نتیجه آن، افزایش مهارت در انجام یک کار است که ترجمه اقتصادی آن چیزی نیست جز بهرهوری! بیان فیزیکی آن هم عبارت است از ایجاد بازده (خروجی) بیشتر با بهکارگیری داده (ورودی) کمتر و البته باکیفیتتر. نتیجه: کاهش هزینه تمامشده، افزایش کیفیت و افزایش رفاه مصرفکننده. اگر به بازی برد-برد نظام اقتصادی اسمیت بازگردیم، واضح است که: برنده شدن سمت عرضه در گرو برنده کردن سمت تقاضاست. به عبارت سادهتر، اگر یک تولیدکننده میخواهد در بازی مبادله برنده باشد، شرط لازم و کافی آن، برنده کردن سمت تقاضاست!
با در کنار هم قرار دادن گزارههای بالا به سادگی میتوان نقش محوری تجارت (تفاوتی نمیکند این تجارت درون مرزها یا برون مرزها باشد)، را در ساختار و نظام اقتصادی اسمیت مشاهده کرد؛ نظام اقتصادی که اسمیت طراحی میکند بدون تجارت آزاد، بلاموضوع و پارادوکس است. اگر کسی با تجارت آزاد مخالف باشد، مجازیم هر نامی بر او بگذاریم جز یک نام؛ او به اقتصاد مدرن باور ندارد حالا میخواهد نامش اقتصاددان باشد، سیاستمدار باشد یا یک شهروند معمولی یا یک بازرگان یا صنعتگر!
بنابراین، دلیل مخالفت اقتصاددان با خودکفایی، در اصل جنبه تئوریک آن است؛ اگر کسی ادعای اقتصاددان بودن داشته باشد و از طرفی بر خودکفایی تاکید کند، از چند حالت خارج نیست؛ دچار تناقض و پراکندهگویی و تولید «سالاد کلمات» است، شیاد است یا هنوز در عصر مرکانتیلیسم گیر افتاده و به نوعی «صرفاً با منجنیق از قرن هفدهم به قرن بیست و یکم پرتاب شده است». درست مثل کسی که هنوز زمین را مرکز عالم میداند!
اسمیت در ادامه مبحث آزادی تجارت چنین اضافه میکند:
«امیدواری به اینکه در بریتانیای کبیر، آزادی تجارت بهطور کامل برقرار شود، چنان ابلهانه است که منتظر باشند مدینه فاضله خیالی «اوتوپیا»، در آن استقرار پیدا کند. این تنها پندارهای عامیانه مردم نیست که با آن مخالفت میکند، بلکه بالاتر و قویتر از آن منافع خصوصی عده کثیری از افراد است که با قدرتی غیرقابل مقاومت، معارض آزادی تجارت است.»
اسمیت در اینجا به دو ستون مهم مخالفان آزادی تجارت، اشاره میکند؛ پندارهای عامیانه و منافع خصوصی کثیری از افراد صاحب نفوذ. نقطه افتراق اقتصاددان بودن هم از یک طرف با پندارهای عامیانه است و از سوی دیگر با منافع خصوصی یک گروه متنفذ.
اولی نیاز به توضیح چندانی ندارد؛ یک وظیفه اندیشمندان همواره مبارزه با پندارهای موهوم و توهمات عامیانه بوده است و این گزاره که خودکفایی به بهبود رفاه جامعه منجر میشود هم از آن دست گزارههای موهومی است که از قضا، عکس آن درست است؛ تاکید بر خودبسندگی، به فقر ملتها منجر میشود.
اما دومی را باز هم باید از دیدگاه تئوری اقتصادی که ما پیامد آن به اشخاص اقتصاددان میگوییم، بررسی کرد. وقتی سخن از «منافع یک گروه متنفذ» به میان میآید،
واژه «انحصار» نخستین چیزی است که به ذهن خطور میکند. این در حالی است که از جمله اصول اولیه اقتصاد مدرن، نفی انحصار است.
واضح است شخصی در معنی متعارف نمیتواند خود را اقتصاددان بنامد و همزمان از انحصار هم دفاع کند یا مدافع چیزی باشد که به انحصار منجر میشود!
بدبیاری تئوریک برای کسانی که بر خودکفایی اصرار میورزند از آنجا آغاز میشود که اصول و گزارههای اقتصاد مدرن به گونهای چیده و ترکیب شدهاند که از هر مسیری حرکت کنیم، خودکفایی با آن به تناقض میرسد
آن هم نه در یک مسیر دور و دراز برای اثباتش که در همان قدمهای ابتدایی!
باری، میشد با دلایل متعددی از جنبه آثار مخربی که ایده خودبسندگی بر اقتصاد و رفاه مردمان یک کشور وارد میکند، وارد این مبحث شد و به پرسش آغازین پاسخ داد اما ترجیح این بود که به جای آن، به ساختار نظری و شکل و چیدمان اصول و گزارههای اقتصاد مدرن بپردازم. و چرا این مهم است!؟
دلیل آن واضح است؛ یک حوزه دانش، مدل عملی یا الگوی عملی نمیتواند ناسازگاری درونی داشته باشد. یعنی نمیتوان گزارههایی در آن به کار بست که همدیگر را نقض کنند. اگر کسی که مدعی اقتصاددانی است، به این نکته بسیار بدیهی توجه نداشته باشد، نام او هرچه باشد، اقتصاددان نیست.
بنابراین؛ یک اقتصاددان با خودکفایی مخالف است چرا که در صورت موافقت با آن، دیگر اقتصاددان در معنی متعارف آن نیست!