جاسوسان سرخ
ماموران مخفی شوروی در ایران چه میکردند؟
آنها اغلب شناخته نمیشوند، نه خاطراتی مینگارند و نه مصاحبه میکنند، اما هر جایی میتوان رد پایشان را دید یا در هر خبری میشود حضورشان را حس کرد. آنها همهجا ممکن است باشند و با چهرهای مرموز اغلب شناخته نمیشوند. هرچه هست تاریخ و سیاست معاصر، با حضور جاسوسان گره خورده و برخی از جاسوسان تا بلندپایهترین مقامات لشکری و کشوری پیش رفتهاند، کسانی همچون سرلشکر احمد مقربی که تا بالاترین مقامات ارتش شاهنشاهی پیش رفت و در اواخر سال 1356 کشف شد که به مدت 30 سال یکی از بزرگترین جاسوسان شوروی در ایران بوده است.
شادی معرفتی: آنها اغلب شناخته نمیشوند، نه خاطراتی مینگارند و نه مصاحبه میکنند، اما هر جایی میتوان رد پایشان را دید یا در هر خبری میشود حضورشان را حس کرد. آنها همهجا ممکن است باشند و با چهرهای مرموز اغلب شناخته نمیشوند. هرچه هست تاریخ و سیاست معاصر، با حضور جاسوسان گره خورده و برخی از جاسوسان تا بلندپایهترین مقامات لشکری و کشوری پیش رفتهاند، کسانی همچون سرلشکر احمد مقربی که تا بالاترین مقامات ارتش شاهنشاهی پیش رفت و در اواخر سال 1356 کشف شد که به مدت 30 سال یکی از بزرگترین جاسوسان شوروی در ایران بوده است.
به تازگی نسخهای از فیلمی ایرانی به نام «دام نامرئی» محصول سال ۱۳۵۷ در فضای مجازی منتشر شده است. درباره این فیلم که در آن زمان به تهیهکنندگی سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران و به سفارش بخش ضدجاسوسی سازمان اطلاعات و امنیت کشور معروف به ساواک ساخته شده، تاکنون در اسناد و منابع مختلف صحبت چندانی نشده بود و همین باعث جلب نگاهها به این اثر شده است. این فیلم به کارگردانی فریبرز صالح روایتگر قصهای است که به بزرگترین جاسوسی تاریخ ایران مشهور است: ماجرای دستگیری سرلشکر احمد مقربی از افسران بلندپایه ارتش شاهنشاهی در سالهای پایانی حکومت پهلوی. او که به هنگام دستگیری معاون اداره کل پنجم ستاد ارتش بود، مسوولیت خرید تسلیحات ارتش از آمریکا را بر عهده داشت و در سال 1356 به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر و خیلی زود اعدام شد. با وقوع انقلاب اسلامی ایران، فیلم «دام نامرئی» به دست فراموشی سپرده شد و هرگز نیز پخش نشد. اکنون و با انتشار این فیلم در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، میتوان بار دیگر به پرونده مقربی بازگشت و دریافت که واقعیت امر چه بوده است.
به بهانه انتشار این فیلم به سراغ مشهورترین جاسوسان شوروی رفتهایم که تا بالاترین مقامات نفوذ کرده بودند و تاثیری عمیق بر سیاست و اقتصاد دوران معاصر داشتهاند، جاسوسانی که با وجود بسط اندیشه کمونیستی در سیاست و اقتصاد ایران معاصر، میتوان رد پای حضورشان را در بسیاری از وقایع و ماجراها جستوجو کرد، کسانی همچون احمد مقربی که 30 سال به اسناد محرمانه ارتش دسترسی داشتند و اعدام شد، یا همچون سرگون بیت اوشانا که یکی از عوامل اصلی تصویب اصل 44 قانون اساسی بودند و به جرم جاسوسی دستگیر شد. اما نباید از خاطر برد کسانی را که مهر جاسوسی بر پرونده آنها خورد و بیگناه تا پای مرگ رفتند، مردانی همچون عبدالحسین تیمورتاش که خار چشم انگلیسیها بود و مانع پیشبردشان در مذاکرات نفتی و با اتهام جاسوسی برای شوروی به زندان افتادند و جان خود را فدا کردند. این پرونده مروری کوتاه است بر مهمترین کسانی که یا جاسوس شوروی بودند یا به اتهام جاسوسی برای شوروی محکوم شدند.
بزرگترین جاسوسی قرن بیستم
در آذرماه 1356، یک بمب خبری روزنامههای ایرانی را تکان داد: «یک شبکه جاسوسی کاگب در ایران کشف و سرلشکر احمد مقربی دستگیر و محاکمه شد.» احمد مقربی که متولد سال ۱۳۰۰ بود، از سال 1327 وارد خدمت در ارتش شد و دورههای متعدد آموزش نظامی از جمله دوره مقدماتی و عالی مهندسی، دوره فرماندهی و ستاد و دوره پدافند عالی را در آمریکا و دانشگاه جنگ گذراند. وی همزمان با فعالیت در ارتش به عنوان یک افسر جزء با یکی از عناصر مهم اطلاعاتی شوروی در ارتش ایران، یعنی «محمود نیو» آشنا شد. نیو که شرکتی با عنوان «آبیاب» تاسیس کرده بود، از این شرکت به عنوان پوششی برای عملیات جاسوسی خود در ایران استفاده میکرد. نیو به عنوان یک افسر اخراجی ارتش، تلاش داشت تا سایر افسران را به سمت خود جذب کرده و با تطمیع آنان، از این افسران به عنوان جاسوسان دولت شوروی استفاده کند. احمد مقربی نیز یکی از همین افسران بود که به دام نیو گرفتار شد. پس از افشای فعالیتهای جاسوسی نیو، نیروهای اطلاعاتی تلاش کردند تا وی را دستگیر کنند؛ اما نیو گریخت و برای همیشه ناپدید شد و دیگر هیچ خبری از وی به دست نیامد. هنوز هم مشخص نیست سرنوشت وی چه شده است؛ اما احتمال قوی آن است که وی پس از فرار به خدمت سرویسهای اطلاعاتی شوروی درآمده و در این سرویسها فعالیت داشته است.
احمد مقربی نیز که به گروه نیو نزدیک شده بود، در سال ۱۳۳۳ و پس از حمله نیروهای نظامی به دفتر نیو، برای مدتی به ظن همکاری با وی دستگیر؛ اما مدتی پس از نبود مدارک محکم، آزاد و دوباره در ارتش مشغول به کار شد. اما روسها بار دیگر در سال 1344 با توجه به موقعیت وی و دسترسی اطلاعاتیاش به او نزدیک شده و با تهدید و افشای ارتباط وی با یک سرهنگ فراری، او را وادار به همکاری کردند. مقربی حدود 11 سال با سفارت شوروی سابق در تماس بود و اطلاعات مهمی را درباره حکومت پهلوی در اختیار روسها گذاشت. وی تا درجات بالای نظامی پیش رفت و به سمت جانشین رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ ارتشتاران درآمد؛ اما در سال ۱۳۵۶ و در پی افشای فعالیتهای جاسوسی مقربی، «ساواک» اقدام به بازداشت وی کرد.
در آذرماه 1356 در مطبوعات و رسانههای رسمی و نیمهرسمی ایران اعلام شد که یک شبکه جاسوسی کاگب در ایران کشف شد و «سرلشکر مقربی» دستگیر و محاکمه شد، با فاصله زمانی اندکی، اعلام شد که یکی از مقامات وزارت آموزش و پرورش به نام «علینقی ربانی» نیز به همان اتهام دستگیر و مورد محاکمه قرار گرفت. در چهارم دیماه 1356 مطبوعات رژیم اعلام کردند که «... حکم دادگاه برای سرلشکر احمد مقربی، که به موجب رای صادره از دادگاه تجدیدنظر به اعدام محکوم گردیده بود، در بامداد امروز اجرا گردید. سرلشکر مقربی، به جرم جاسوسی و دادن اسرار نظامی ایران به عمال بیگانه، در دادگاه نظامی محکوم به اعدام شده بود». ربانی نیز، پس از تایید حکم اعدام وی در دادگاه تجدیدنظر نظامی در 25 دیماه 56، اعدام شد.
ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کاگب در ایران، در خاطراتش با عنوان «کاگب در ایران» درباره ماجرای دستگیری مقربی مینویسد: «آدمهای ساواک با هفتتیرهای کشیده از اتومبیلهایشان بیرون پریدند. یکی از آنها به افسران ما امر کرد از اتومبیل بیرون بیایند. این حوادث واقعهای را در پی داشت که مرحله شاخصی را در روابط ایران و شوروی گشود. مقامات ایرانی، بیتردید در اثر فشار آمریکاییان، شرح واقعه فوق را در روزنامهها منعکس کردند. پیش از این نظیر این واقعه برای افسران کاگب رخ نموده بود که خود یا عاملانشان دستگیر شده بودند، ولی همیشه قضیه به سکوت برگزار شده بود. بارها اتفاق افتاده بود که ایرانیان افراد ما را اخراج کنند ولی هرگز کار به هو و جنجال نمیکشید. اینبار همهچیز عوض شده بود. روزنامههای ایران همه با تیترهای درشت بیرون آمدند که: «شبکه عاملان کاگب در ایران کشف شد» و «کاگب در درون دولت ایران».
او همچنین درباره اهمیت مقربی که با نام مستعار «مرد» در تشکیلات کاگب کار میکرد، نوشته است: «مرد» یکی از امرای ارتش ایران به نام سرلشکر مقربی بود. 30 سال عامل کاگب بود. از زمانی که افسری جوان بود، در سال 1945 به خدمت این سازمان درآمد. او بهترین عامل رزیدنسی به حساب میآمد و اطلاعات محرمانهای را که واقعاً برای اتحاد شوروی حائز اهمیت بود، در اختیار ما میگذاشت. در طی سالها ترقی بسیار کرد و مسوول خرید اسلحه از آمریکا و دیگر کشورهای غربی شد. از آنجا که فعالیتهای آمریکاییان در ایران نهایت درجه برای مقامات شوروی اهمیت داشت، اطلاعاتی که سرلشکر مقربی میفرستاد، بسیار ذیقیمت بود. گذشته از دسترسی به اطلاعات محرمانه، در زمینههای گوناگون زندگی ایرانیان دارای روابط بیشماری بود، از جمله شاه و دولت و ساواک. دیگر جانشینی برای او یافت نمیشد. به این علت بدیهی است که مقربی تنها عامل رزیدنسی بود که میتوانست اطلاعات مهمی عرضه بدارد. دیگران با او قابل مقایسه نبودند و عدهشان هم بسیار اندک بود. با از دست رفتن مقربی، در رزیدنسی یک خلأ اطلاعاتی پیدا شد، اضافه بر اینها، او عملاً همه افسران PI را که در زمانهای مختلف و در آن دوران طولانی همکاری با او کار کرده بودند، میشناخت.
تبلیغات درباره قضیه مقربی یک جنجال بینالمللی در میان روزنامهها و مجلات دنیا برپا کرد، بهخصوص مجلههای هفتگی تایم و نیوزویک از این قضیه داستانها ساختند. در آغاز، هر داستان تازهای را که به دستمان میرسید، ضربه تازهای از سوی دشمن تلقی میکردیم، اما به تدریج با دیدهای نقاد به ارزیابی همه این اطلاعات پرداختیم. نتیجه آن بود که سرویسهای ویژه آمریکا که بدون کوچکترین تردیدی در پشت این هیاهو بودند، یک کار تبلیغاتی بسیار عالی برای سازمان جاسوسی کاگب انجام دادند.
همه چیزهایی که منتشر شد کارایی باورنکردنی جاسوسی کاگب را به نمایش گذاشت. میگفتند که کاگب وقت خود را برای شکارهای کوچک هدر نمیدهد، بلکه عاملانی در میان ژنرالها و اعضای هیات دولت و صاحبمنصبان عالیرتبه سرویسهای جاسوسی غرب دارد و اگر تخمینی محافظهکارانه به دست دهیم، دهها سال با آنها کار کرده و پولهای گزافی بابت همکاریشان پرداخته است. اگر چیز ناجوری روی بنماید، کاگب نهایت کوشش خود را برای نجات عاملش به خرج میدهد... و بسیاری چیزهای دیگر از این قبیل. از باب نمونه نام افسران جاسوسی بریتانیا کیم فیلبی و جرج بلیک باز پیش کشیده شد و نام سرهنگ آبل مقیم غیرقانونی ما که پس از دستگیر شدن در ایالات متحده از افشای نام «صدها عامل خودش» امتناع کرد، باز بر سر زبانها افتاد. از این بهتر چیزی را نمیتوانستیم آرزو کنیم.
ما همه علتهای ممکن شکست مقربی را از نظر گذراندیم. احتمالات گوناگونی، از آن جمله خیانت، عنوان شد. اما آنها که ذهن روشنتری داشتند، به این نتیجه رسیدند که سرلشکر مقربی به سادگی سوخت. طی یک سال یا 18 ماه پیش از دستگیریاش، او را یک هفته در میان درگیر عملیات نگه داشته بودیم، که به کلی برخلاف مقررات مربوط به رفتار با عاملان بود. ولی مرکز مرتباً خواهان اطلاعات بود و مقربی هم تنها منبع بود. اطلاعات را به وسیله خط اطلاع از نزدیک از او میگرفتیم و مقربی به هیچ وجه حاضر نبود در جای دیگر غیر از خانهاش با ما تماس بگیرد. این بدان معنی بود که اتومبیل ما، با پلاک سیاسی سفارت شوروی هر دو هفته یکبار در محلی که عامل زندگی میکرد، توقف میکرد. ولی البته امروز نباید در جای دیگری به دنبال علت گشت.
حدود شش ماه بعد، مقربی را محاکمه و به تیرباران محکوم کردند. این حکم در چهارم دیماه 1356 یک سال پیش از انقلاب ایران، اجرا شد.
تسلیم تبریز
سرتیپ علیاکبر درخشانی از افسران پایهگذار ارتش جدید ایران بود که از زمان احمدشاه قاجار، خدمت نظام خود را شروع کرد. چگونگی دستگیری سرلشکر درخشانی نیز یکی دیگر از معماهای تاریخ است، چراکه سرلشکر درخشانی در واقع قدیمیترین جاسوس روسها بود که در زمان ظهور فرقه دموکرات فرمانده لشکر تبریز بود و بدون مقاومت لشکر تبریز را تسلیم روسها و فرقه دموکرات کرده بود.
در مورد رسیدن دستور از مرکز برای تسلیم لشکر، اختلاف مهمی که در خاطرات سلامالله جاوید و سرتیپ درخشانی به چشم میخورد بعداً باعث شد که در مورد تسلیم لشکر توسط درخشانی، به حدسها و گمانهایی دامن زده شود که قبل از رسیدن دستور مرکز مبنی بر تسلیم پادگان، درخشانی خودسرانه اقدام به چنین کاری کرده است و در تهران این شایعه قوت گرفت که در این مرحله، درخشانی با روسها جهت تسلیم لشکر، وارد معامله شده و حتی بعدها، بعضی از منابع، او را جاسوس شوروی خواندند، اما هنوز هم شخصیت او در هالهای از ابهام باقی مانده است. او پس از سقوط پادگان تبریز، در تهران محاکمه شد و بعد از مدتی، زندانی و آزاد شد، ولی از ارتش کنار گذاشته شد، اما در روزهای نزدیک به انقلاب 1357، با قطع مستمریاش از سوی کاگب به سفارت شوروی در تهران رفت و نامهای را به داخل سفارت پرتاب کرد. درخشانی در شب 7 فروردینماه 1357 توسط ساواک دستگیر و در همان شب، زیر شکنجههای ساواک کشته شد. رژیم شاه در روزنامهها چنین نوشت که او بهواسطه پیری و کهولت سن، در جریان بازجویی در گذشته است.
اما بعدها با انتشار کتاب «کاگب در ایران» نوشته ولادیمیر کوزیچکین، امید میرفت که نوری بر این اوراق تاریک تابانده شود. البته خانواده درخشانی، ضمن انکار مطالب مربوط به درخشانی، آن را محصول دشمنی دیرینه انگلیسیها با سرتیپ درخشانی تلقی کردند. این کتاب، دستگیری درخشانی و نوع مرگ او را با نام مستعار D چنین تشریح میکند: باید گفت که همیشه محل ملاقات با «D» از خانهاش چندان دور نبود، چون مرد خیلی سالخوردهای -در حدود 80 سال- بود که چندان سلامت هم نبود. بوریس کابانف بیشتر با «D» کارکرده بود، ولی پس از اخراجش از ایران و فاصلهای که در این میان افتاد، این روابط قطع شد.
سه روز از ملاقات با D نگذشته بود، که یک رسوایی باورنکردنی در مطبوعات به بار آمد. باز سرمقالهها فریاد برآوردند که «یک شبکه دیگر کاگب در ایران لو رفت! ژنرال درخشانی دستگیر شد. 30 سال برای کاگب کار کرده بود! کاگب فقط با ژنرالها کار میکند!»
در اینجا بود که همه از هویت D آگاه شدند. ژنرال درخشانی طی جنگ جهانی دوم بهوسیله جاسوسی شوروی به خدمت گرفته شده. تنها خدمتش به اتحاد شوروی در سال 1945 بود که پادگان نظامی تبریز را بدون مقاومت به نیروهای فرقه دموکرات آذربایجان تسلیم کرده بود. در آن زمان بیش از 50 سال داشت.
کمی بعد با استفاده از مستمری بازنشسته شد و از آن پس در زمینه کارهای جاسوسی کاری انجام نداد، ولی کاگب همیشه به او سر میزد و مستمری بازنشستگی را که مادامالعمر برقرار بود به او میپرداخت. با بازداشت کابانف، مستمری درخشانی هم قطع شد. هرچند پول زیادی نبود، اما قطعاش وضع مالی ژنرال سابق را خراب کرد و با امید برقراری مجدد آن بود که به در سفارتخانه ما آمده بود.
با آنکه ابتدا فکر نمیکردیم پست دیدهبانی ساواک متوجه کار درخشانی در دروازه سفارتخانه شده باشد، ولی آنها او را دیده و دستگیر کرده بودند، درخشانی محاکمه نشد. کمی پس از بازداشت، مطبوعات ایران گزارش دادند که ضمن بازجویی بر اثر سکته قبلی مرده است. ساواک پیرمرد را زیر شکنجه کشته بود (کوزیچکین، صص 288-287).
عاملی در صدر سیاست خارجی
احمد میرفندرسکی آخرین وزیر امور خارجه دوران پهلوی، فرزند عبدالرحیم و نوه دختری علیقلیخان مشاورالممالک انصاری (وزیر امور خارجه و سفیر ایران در روسیه) بود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران و سپس در مدرسه آلمانیها در تفلیس به پایان برد و به دانشکده حقوق دانشگاه تهران راه یافت. یک سال از تحصیلش نگذشته بود که به علت بیحرمتی به استاد و گرایشهای روسی از دانشگاه اخراج شد. برای ادامه تحصیل به بیروت رفت و پس از بازگشت به ایران، در سایه پدربزرگی چون مشاورالممالک انصاری به وزارت امور خارجه راه یافت و به عنوان اولین ماموریت سیاسی خود راهی مسکو شد و در آنجا با مجید آهی، سفیر ایران در روسیه کار میکرد. او رفتهرفته پلکان ترقی را پیمود و در دهه 1340، به معاونت پارلمانی و سیاسی وزارت امور خارجه منصوب شد. یکی از کارهای او در این مقام دفاع از «لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی» معروف به کاپیتولاسیون بود که در سوم مرداد 1343 در جلسه فوقالعاده سنا به صورت ماده واحده منضم به قرارداد وین به تصویب رسید. از دید میرفندرسکی این قرارداد «پوست خربزهای بود که دشمنان آمریکا در ایران زیر پای دولت متکی به آمریکا، یعنی دولت حسنعلی منصور گذاشتند... شورویها در این کار دست نداشتند، من با کمال اکراه برای دفاع از این ماده واحده پشت تریبون رفتم و دفاع من مهملترین دفاعی بود که ممکن است یک نفر از یک لایحهای بکند. برای اینکه اصلاً عقیده به آن نداشتم» (در همسایگی خرس، صص 60-56).
میرفندرسکی از مرداد 1344 تا شهریور 1350 سفیر ایران در مسکو بود، از رویدادهای این دوران جز نکاتی جسته گریخته مطالب چندانی به دست نمیدهد، پس از این ماموریت است که او به سمت قائممقام وزارت امور خارجه منصوب میشود، اما جریان مغضوب شدن و خانهنشینی او داستانی طولانی دارد. ظاهراً موضوع با پیشروی سریع نیروهای مصری در جنگ اعراب و اسرائیل در اکتبر 1973 آغاز میشود. او در این ماجرا به هواپیماهای روسی اجازه پرواز در آسمان ایران را داد و از سمت خود عزل شد.
در مهر 1357، همزمان با اوجگیری انقلاب، میرفندرسکی پس از سالها خانهنشینی به خدمت فراخوانده و در دولت شاپور بختیار به عنوان وزیر امور خارجه معرفی شد. او در خاطراتش درباره این دوره مینویسد: «دوران وزارت خارجه بنده دوران برزخی بود، برنامه کار ما ارائه یک سیاست خارجی نو بود، ما سنتو را کنار گذاشتیم، باید به شما اعتراف کنم که این یکی از آرزوهای من بود، این یک سیاست عدم تعهد واقعی بود، نه آن عدم تعهدی که عربستان سعودی یک گوشه آن را گرفته بود، کوبا گوشه دیگرش را.» او در پاسخ خبرنگار واشنگتنپست که شما که دم از یگانگی با غرب میزنید، چطور از سنتو خارج شدید؟ گفت ما با غرب دشمنی نداریم، ولی من از لحاظ منافع سیاسی ایران تفاوتی میان سفیر شما و سفیر شوروی قائل نیستم.
ساواک در گزارشی به تاریخ 20 /08 /1357 با موضوع همکاری احمد میرفندرسکی سفیر سابق شاهنشاه آریامهر در مسکو با کاگب مینویسد: «احمد میرفندرسکی سفیر سابق شاهنشاه آریامهر در مسکو سالها با K.G.B همکاری دارد و نام مستعار او در K.G.B «لیتراتور» است. این شخص در مسکو تـوسط K.G.B استخدام شده و چون از افراد مورد اعتماد شاهنشاه بوده، لذا از طریق نامبرده اطلاعات دروغی که در جهت سیاست خارجی دولت شوروی بوده به شاهنشاه داده شده است. این شخص اطلاعات مهمی درباره وزارت خارجه و نیز در مـورد کارمندان ساواک و مامورین ساواک در سفارتخانهها در اختیار K.G.B گذاشته است. در مدتی که در آمریکا بوده یکی از نمایندگان روسی سازمان ملل متحد که عضو K.G.B بوده با وی ملاقات داشته و گویا سازمان سیا این عضو K.G.B را شناخته و بـه او سوءظن برده است. میرفندرسکی به افسر K.G.B اظهار داشته بود شاهنشاه علاقهمند به بهبود روابط ایران و شوروی هستند و چرا دولت شوروی در روابط خـود سـردی نشان میدهد. قرار گردیده نمایندگی K.G.B در ایران با میرفندرسکی تماس حاصل کند.»
آخرین وزیر خارجه شاه، پس از انقلاب اسلامی مدتی بازداشت شد اما خیلی زود از زندان آزاد شد و به فرانسه رفت و در سال 1383 درگذشت.
در دادستانی انقلاب
کمتر از چهار ماه پس از انقلاب بود که خبر بازداشت محمدرضا سعادتی که آن زمان در کنار رجوی و موسی خیابانی یکی از سه نفر اول سازمان مجاهدین خلق (منافقین) محسوب میشد موجی از واکنشها را ایجاد کرد. اتهام وی جاسوسی برای شوروی بود.
سیدمحمدرضا سعادتی در سال ۱۳۲۳ در شیراز متولد شد و در دانشکده فنی دانشگاه تهران مهندسی برق خواند. او با کمک برادران جلالزاده، شرکتی تحت عنوان نولکو را به ثبت رساند و از طریق جلالزادهها با مهدی رضایی آشنا شد و به عنوان سمپات به همکاری با سازمان مجاهدین خلق پرداخت. سعادتی یکی از کسانی بود که از ضربه شهریور ۱۳۵۰ ساواک به سازمان مجاهدین که منجر به دستگیری گروه کثیری از نیروهای این گروه شد جان به در برد، اما در اردیبهشت ۱۳۵۱ به دنبال دستگیری مهدی رضایی، به همراه همسرش ناهید جلالزاده دستگیر و در دادگاه به حبس ابد محکوم شد و در زندان به گروه مسعود رجوی پیوست و به سیدسیکو مشهور شد. در ۲۲ آبان ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد و ۲۳ بهمن، زمانی که مجاهدین خلق طی اطلاعیهای آغاز فعالیت علنی خود را اعلام کرد، در بین ۱۵ نفر کادر مرکزی آن قرار گرفت. در کنار این امور، به فعالیت در دادستانی انقلاب تهران نیز مشغول شد، حضوری که بعدها بر اساس برنامهای از پیش تعیینشده از سوی سازمان مربوطه ارزیابی شد. از آنجا که سعادتی به برخی از اسناد ساواک دسترسی داشت، مقامات مرکز در مسکو که تشنه آگاهی به علل لو رفتن سرلشکر مقربی بودند، از سعادتی خواستند اسناد پرونده مقربی را به سازمان منعکس و شخصی به نام اکبر طریقی که از اعضای سازمان بود و در دادستانی انقلاب اسلامی کار میکرد با استفاده از حکم دادستانی انقلاب که به وی اجازه امانت گرفتن پروندههای ماموریت اطلاعات ارتش را داده بود، در تاریخ ۲۹ فروردین ۵۸ بهطور غیرمجاز اقدام به گرفتن پرونده مقربی کرد و پرونده را در اختیار سازمان مجاهدین قرار داد.
بازداشت سعادتی در اردیبهشت ۵۸ ابتدا با سکوت توام با رایزنیهای پشت پرده از سوی مجاهدین خلق و در راس آنها مسعود رجوی مواجه شد. آنان سه روز پس از بازداشت سعادتی به دیدار مقامات رفتند و موضوع را با آنها در میان گذاشتند. با ناکامی تلاشها برای آزادی سعادتی، سازمان به فاصله یک ماه از این واقعه به اعلام بازداشت و اعتراض به آنچه پروندهسازی علیه سعادتی مینامید، پرداخت.
با وجود تمام تلاشهایی که برای آزادی سعادتی صورت گرفت وی تا آبان ۵۹ که اولین جلسه دادگاهش برگزار شد همچنان در زندان بود. هیات قضات این دادگاه شامل حجتالاسلام موسویتبریزی حاکم شرع، اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران و آقایان توسلی و پاکروان، سعادتی را به اتهام برقراری تماس و داشتن رابطه سیاسی و اطلاعاتی با دبیر اول سیاسی سفارت دولت سوسیالیستی شوروی جهت تهیه و تحصیل اخبار و اطلاعات محاکمه کردند. دادسرای انقلاب اسلامی مرکز روز ۲۴ آبان ۵۹ اعلام کرد: «بدین وسیله به اطلاع مردم مسلمان و مبارز میرساند پرونده اتهامی آقای سیدمحمدرضا سعادتی عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران به اتهام داشتن رابطه با جاسوس شوروی در دادگاه ویژه انقلاب اسلامی مرکز تحت رسیدگی قرار گرفت و متهم به ۱۰ سال زندان محکوم شد.»
این اما پایان کار نبود. کمتر از یک سال بعد با آغاز جنگ مسلحانه منافقین علیه نظام و وقایع خرداد و تیر ۶۰، محمد کچویی مدیر داخلی زندان اوین در حمله کاظم افجهای یکی از زندانیان عضو مجاهدین ترور شد. سعادتی که آن زمان حکم ۱۰ساله را میگذراند متهم شد که هدایت این عملیات را از درون زندان بر عهده داشته و قرار بوده با هماهنگی رابطین سازمان، به دنبال ترور شهید بهشتی و یارانش، شورشی در زندان شکل دهد و اعضای زندانی منافقین فرار کنند. سرانجام محمدرضا سعادتی در روز ۶ مرداد ۱۳۶۰، همزمان با فرار رجوی به پاریس، به اتهام تشویق کاظم افجهای به ترور محمد کچویی، ارتباط مداوم با مرکزیت مجاهدین از درون زندان و استمرار جاسوسی از درون زندان تیرباران شد.
پس از اعدام سعادتی، هنوز هم کمتر کسی در پرونده اول او یعنی جاسوسی از طریق ارتباط با دبیر اول سفارت شوروی تردید کرده و از نهضت آزادی تا سازمان مجاهدین انقلاب و دیگر یاران امام این موضوع را محرز دانستهاند، اما چرایی اعدام وی و تبعات آن همچنان نیز مورد بحث منتقدان است. مصطفی تاجزاده، شهریور ۱۳۸۴ طی گفتوگویی با روزنامه شرق از مخالفت شهید رجایی با اعدام سعادتی سخن گفته بود: «سعادتی به جرم جاسوسی دستگیر شد و به چند سال زندان محکوم شد اما پس از شهادت کچویی در زندان مشخص شد که فردی که کچویی را ترور کرده از طریق سعادتی جذب سازمان شده و این ترور را صورت داده بود... منتها نکته مهم این بود که سعادتی بعد از رجوی و خیابانی نفر سوم سازمان و مخالف مشی مسلحانه بود و معتقد بود این مشی ضربهاش به سازمان از ضربه دستگیری حنیفنژاد در سال ۵۰ یا مارکسیست شدن سازمان در سال ۵۴ بیشتر است و نباید وارد فاز مسلحانه شد... تز رجایی این بود که با زنده ماندن سعادتی میتوان در سازمان خط فعالیت سیاسی را به جای فاز نظامی تقویت کرد یا باعث ایجاد انشعابی در سازمان شد که بعدها به سوی فعالیت مسلحانه سوق داده نشوند و معتقد بود اگر چنین اتفاقی بیفتد برای ما مقابله سیاسی با مجاهدین خلق در درازمدت بهتر از وارد شدن به فاز مسلحانه و فعالیت غیرقانونی سازمان است. وقتی محمدعلی رجایی شنید که میخواهند سعادتی را اعدام کنند تلاش زیادی کرد که جلوی اعدام را بگیرد تا به تاخیر بیندازند تا مساله را در سطح بالاتر بررسی کنند. ظاهراً مسوول مربوطه میدانست که در موضع بالاتر ممکن است مانع اعدام شوند، تا وقتی سعادتی اعدام نشد جواب تلفن رجایی را نداد» (رجایی مخالف اعدام سعادتی بود، گفتوگوی شرق با مصطفی تاجزاده، ۹ شهریور ۱۳۸۴).
سعید حجاریان از اعضای اطلاعات نخستوزیری و بهزاد نبوی وزیر مشاور در کابینه رجایی نیز طی سالهای اخیر در مصاحبههایی این فرضیه را مطرح کردهاند که سعادتی در پی مخالفت با مشی مسلحانه سازمان بود و با حفظ او میشد از خشونتهای بعد جلوگیری کرد.
بانی اصل 44 قانون اساسی
سرگون بیت اوشانا، نماینده آشوریان در مجلس اول و رئیس کمیسیون بهداری مجلس بود و تنها نمایندهای که با 9 /99 درصد وارد مجلس خبرگان شد، میگفت من حزباللهی و خط امامی هستم. وقتی مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی را میخوانیم درمییابیم که در تدوین اصل 44 قانون اساسی دکتر سرگون بیت اوشانا یکی از فعالترین اعضا در مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی بود، نظام اقتصادی ایران سالها تحت سیطره اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی و اندیشه چپ بوده و آنگونه که نمایندگان مجلس اول اذعان میدارند، متن مورد توافق در صبح، پیش از جلسه رایگیری توسط فردی (احتمالاً بیتاوشانا) تغییر کرد. محمد خامنهای در جلسه رایگیری اعلام کرد: «متن آن چیزی که صبح بحث و توافق شد، نیست.» طاهریاصفهانی نیز گفت: «متن خوانده شد و رای آورد و این متن غیر از آن است.»
او را در اواخر دوره مجلس اول، چند روزی به اتهام همکاری با حزب توده دستگیر کردند و به زندان اوین بردند و ناچار از اعتراف تلویزیونی به مواردی چون جاسوسی شد. در نهایت اما در جلسهای با حضور مسوولان قضایی و امنیتی تصمیم گرفته شد که سرگون بیت اوشانا با قید ضمانت آزاد شود. او پس از این ماجرا در مجلس حضور نیافت و از سوی مجلس مستعفی شناخته شد و در سال ۱۳۶۷ در تهران درگذشت.
منابع
1- ولادیمیر کوزیچکین، کاگب در ایران، ترجمه اسماعیل زند، دکتر حسین ابوترابیان، تهران، لیتوگرافی وفا، 1371.
2- احمد میرفندرسکی، در همسایگی خرس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، انتشارات پیکان، 1382.
3- جاسوسان کاگب در ایران، وزیر جاسوس، فصلنامه مطالعات تاریخی پاییز 1383 شماره 4.
4- رجایی مخالف اعدام سعادتی بود، گفتوگوی شرق با مصطفی تاجزاده، ۹ شهریور ۱۳۸۴
5- دکتر بیت اوشانا متن تازهای نوشت، روزنامه دنیای اقتصاد، 19 مرداد 1388
6- تارنمای تاریخ ایرانی