مهاجران
مردم چرا مهاجرت میکنند؟
در سال 1970، دنیا 84 میلیون نفر مهاجر داشت. 10 سال بعد یعنی در سال 1980، تعداد مهاجران دنیا از 100 میلیون نفر گذر کرده بود. تا سال 1990 و طی تنها 10 سال، 50 درصد به مهاجران دنیا افزوده شد. در سال 2000 میلادی، 8 /2 درصد از مردم دنیا یعنی 173 میلیون نفر به عنوان مهاجر زندگی میکردند. سهم مهاجران از جمعیت دنیا در سال 2010 به 2 /3 درصد رسید؛ یعنی 220 میلیون نفر. در حال حاضر، 5 /3 درصد از جمعیت دنیا معادل 271 میلیون نفر، مهاجر هستند.
مرتضی مرادی: در سال 1970، دنیا 84 میلیون نفر مهاجر داشت. 10 سال بعد یعنی در سال 1980، تعداد مهاجران دنیا از 100 میلیون نفر گذر کرده بود. تا سال 1990 و طی تنها 10 سال، 50 درصد به مهاجران دنیا افزوده شد. در سال 2000 میلادی، 8 /2 درصد از مردم دنیا یعنی 173 میلیون نفر به عنوان مهاجر زندگی میکردند. سهم مهاجران از جمعیت دنیا در سال 2010 به 2 /3 درصد رسید؛ یعنی 220 میلیون نفر. در حال حاضر، 5 /3 درصد از جمعیت دنیا معادل 271 میلیون نفر، مهاجر هستند.
برای اینکه بفهمیم چه چیزی باعث مهاجرت میشود، خوب است که نگاهی به مهاجرت در سطح جهانی بیندازیم. ما در اینجا به دنبال دلیل ریشهای (root cause) هستیم. منظور از دلیل ریشهای، همان دلیل بنیادی در رخ دادن یک اتفاق است که در این مورد آن اتفاق یعنی مهاجرت. اغلب زمانی که در مورد مهاجرت صحبت میکنیم، هم عواملی هستند که افراد را به سمت مهاجرت هل میدهند (push factors) و هم عواملی وجود دارند که افراد را به مهاجرت ترغیب میکنند یا به عبارت دیگر آنها را به سمت خود میکشند (pull factors). «پوشفاکتورها» (عوامل هلدهنده) در واقع همان دلایلی هستند که باعث میشوند افراد تصمیم بگیرند محل زندگیشان را ترک کنند و «پولفاکتورها» (عوامل کِشنده) در واقع همان دلایلی هستند که باعث میشوند فردی بخواهد به یک کشور جدید بیاید. در پوش فاکتورها، ویژگیهای کشور مبدأ گنجانده میشوند در حالی که در پول فاکتورها، ویژگیهای کشور مقصد مدنظر هستند. در مهاجرت، پوشفاکتورها و پولفاکتورها میتوانند اقتصادی، محیط زیستی، اجتماعی و سیاسی باشند. تعدادی از این عوامل به شرح زیر هستند. فرض کنید در کشور الف، مردم شکنجه میشوند، مورد خشونت قرار میگیرند و جنگ در آن کشور شایع است. در طرف مقابل در کشور ب، امنیت، ثبات سیاسی و آزادی وجود دارد. تحت این شرایط، شکنجه، خشونت و جنگ، پوشفاکتورهای مهاجرت از کشور الف و امنیت، ثبات و آزادی، پولفاکتورهای مهاجرت به کشور ب هستند.
یا فرض کنید در کشور الف، دستمزدها پایین است و بیکاری به شدت شایع است و در طرف مقابل در کشور ب، دستمزدها بالاست و چشمانداز شغلی خوبی در آنجا وجود دارد. در این شرایط، دستمزد پایین و بیکاری، پوشفاکتور مهاجرت از کشور الف و دستمزد بالا و چشمانداز شغلی خوب، پولفاکتورهای مهاجرت به کشور ب هستند. بگذارید باز هم ادامه دهیم. فرض کنید در کشور الف، قحطی شایع شود و تولید محصولات کشاورزی با مشکل مواجه شود و در مقابل در کشور ب، غذا در دسترس باشد و کشاورزی رونق داشته باشد. در این شرایط، قحطی و رونق نداشتن کشاورزی به پوشفاکتورهای مهاجرت از کشور الف و دسترسی به غذا و رونق داشتن کشاورزی، به پولفاکتورهای مهاجرت به کشور ب تبدیل میشوند. احتمالاً بتوانید مثالهای متعدد دیگری را هم خودتان بزنید. این مثالها میتوانند در مورد آموزش، هنجارهای اجتماعی، مسائل دینی و موارد بسیار دیگر باشند. به مثال آخر توجه کنید. فرض کنید در کشور الف، محدود بودن فرصتها و کمبود خدمات شایع باشد و در طرف مقابل در کشور ب، کیفیت زندگی بالا باشد و خدمات زیادی هم در دسترس باشند. تحت این شرایط، فرصتهای اندک و فقدان خدمات به پوشفاکتورهای مهاجرت از کشور الف و کیفیت بهتر زندگی و خدمات خوب، به پولفاکتورهای مهاجرت به کشور ب تبدیل میشوند. حالا بگذارید از یک منظر دیگر به عواملی که منجر به مهاجرت میشوند نگاه کنیم. عواملی که در شکلگیری مهاجرت نقش دارند میتوانند عوامل مربوط به امنیت، عوامل اقتصادی، عوامل محیط زیستی و عوامل اجتماعی باشند.
عوامل مربوط به امنیت
عوامل مربوط به امنیت میتوانند باعث شوند که افراد احساس خطر کنند و بنابراین ترغیب شوند که از کشورشان مهاجرت کنند و به کشور دیگری که در آنجا احساس امنیت میکنند، بروند. آزار و اذیت و شکنجه افراد و همچنین تبعیض بر اساس ملیت، نژاد، مذهب و عقاید سیاسی میتواند افراد را ترغیب کند که مسافت بسیار زیادی را طی کنند که در نتیجه بتوانند به جایی که در آنجا احساس امنیت میکنند، بروند. جایی که احساس کنند در آنجا آزادی دارند و میتوانند خودشان برای زندگی خودشان تصمیم بگیرند. در جهانی که در آن زندگی میکنیم، شما میتوانید عضو یک گروه اجتماعی خاص باشید و به همین خاطر، احساس امنیت نکنید و برای همین، کشور محل زندگیتان را ترک کنید به این امید که جای امنی را برای زندگی بیابید. خطر میتواند به شیوههای مختلف به افراد تحمیل شود. عواملی که خطر را به افراد تحمیل میکنند میتوانند رسمی یا غیررسمی باشند و جنگ یکی از عوامل رسمیای است که خطر را به افراد تحمیل میکند. در مقابل، شایع بودن فعالیتهای مافیایی و گانگستری در یک کشور به عنوان یک عامل غیررسمی میتواند خطر را به افراد تحمیل کند و دلیل مهاجرت شود.
در سال 2016، مثلث شمالی شامل گواتمالا، هندوراس و السالوادور، به عنوان یکی از خشنترین مناطق جهان نامگذاری شد. هر سه این کشورها، محل فعالیت گروههای جرائم سازمانیافته هستند. بهطوری که تاکنون هزاران مورد جرم از سوی گروههای گانگستری محلی و بینالمللی در این کشورها به ثبت رسیده است. اکثر گروههای گانگستری فعال در مثلث شمالی، مسلح به سلاحهای گرم هستند. در گواتمالا، هندوراس و السالوادور، در اکثر موارد مجازاتی وجود ندارد و گروههای گانگستری فعال در جرائم سازمانیافته، بدون هیچ ترسی به فعالیت خود ادامه میدهند. البته این سه کشور تنها کشورهایی نیستند که گروههای فعال در جرائم سازمانیافته در آنها فعال هستند. کشورهای مشابه زیادی وجود دارند. تخمین زده میشود که 10 درصد از جمعیتی که در مثلث شمالی شامل کشورهای گواتمالا، هندوراس و السالوادور زندگی میکردند، در حال حاضر به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند و همچنین پیشبینی میشود که به خاطر خشونت بسیار زیاد در این کشورها، تعداد بسیار بیشتری نیز در سالهای آینده از مثلث شمالی فرار کنند بلکه بتوانند در جای دیگری، با احساس امنیت به زندگی خود ادامه دهند.
عوامل اقتصادی
مهاجرت به خاطر عوامل اقتصادی، چه به صورت دائمی انجام شود و چه به صورت فصلی، یکی از دلایلی است که در همه مقالاتی که در مورد مهاجرت نوشته میشود نمیتوان از آن گذشت. بهطور کلی، تحلیلگران بر این عقیده هستند که افرادی که به دلایل اقتصادی مهاجرت میکنند، در واقع از مناطقی که فقیرتر هستند به مناطق ثروتمندتر میروند؛ مناطقی که در آنجا، سطح دستمزدها بالاتر است و مشاغل بیشتری در دسترس هستند. میتوان در مهاجرت از روستاها به شهرها نیز به خوبی تاثیر عوامل اقتصادی را دید. مردم روستایی برای یافتن فرصتهای بیشتر و مشاغل درآمدزاتر، از روستاها به شهرها مهاجرت میکنند. در دنیای بینالمللی، برخی کشورها در برابر بعضی از دیگر کشورها، درست مانند روستاهای فقیر و شهرهای ثروتمند هستند.
مهاجرت مکزیکیها به ایالات متحده آمریکا، اهمیت پوشفاکتورها و پولفاکتورها را به خوبی در مهاجرت اقتصادی نشان میدهد. در سراسر قرن 20 میلادی، کارگران فصلی مکزیکی از مرزهای این کشور عبور میکردند و در جستوجوی شغل، به آمریکا میرفتند. آنها میدیدند که در ایالات متحده آمریکا، فرصت کار در صنایع مختلف و زمینهای کشاورزی بیشتر است و این فرصتهای اقتصادی هرگز در کشور خودشان یافت نمیشد. وضعیتی که تا حدود قابل توجهی همین حالا هم ادامه دارد. با این حال، با شروع قرن بیست و یکم میلادی، مهاجرت مکزیکیها به خاطر عوامل اقتصادی به ایالات متحده آمریکا، بهطور قابل توجهی کاهش یافته است و بعد از رکود آمریکا در جریان بحران مالی سال 2008، مهاجرت اقتصادی مکزیکیها به ایالات متحده آمریکا رو به کاهش گذاشته است. مطالعات نشان میدهد که با قویتر شدن اقتصاد مکزیک و همچنین بحران در اقتصاد ایالات متحده آمریکا، پوشفاکتورها و پولفاکتورهای مهاجرت از مکزیک به ایالات متحده ضعیفتر شدهاند.
عوامل زیستمحیطی
مهاجرت به دلیل عوامل زیستمحیطی، یک مهاجرت غیرداوطلبانه است به این معنا که وقتی پای عوامل زیستمحیطی به میان میآید، افراد دیگر هیچ چارهای جز ترک محل زندگی خود و یافتن محل دیگری برای زندگی ندارند. عوامل زیستمحیطی منجر به این میشوند که افراد، به اجبار، محل زندگی خود را ترک کنند (displacement). برای مثال زمانی که کشاورزی در یک کشور از بین میرود و در نتیجه آن، قحطی شایع میشود و افراد احساس میکنند که دیگر امنیت غذایی ندارند، نمیتوانند در بخش کشاورزی شغل خود را حفظ کنند و در موارد دیگر، ترغیب میشوند که محل زندگی خود را ترک کنند و به جای دیگری بروند؛ جایی که بتوانند در آنجا امنیت غذایی داشته باشند و شغل پیدا کنند. آلودگی هوا، آب و خاک چه در مناطق روستایی و چه در مناطق شهری، میتواند منجر به در خطر افتادن سلامت افراد شود. برای همین افرادی که سلامتشان را در خطر میبینند، محلی را که آلوده است ترک میکنند و در جستوجوی آب، هوا و خاک پاک، به جای دیگری مهاجرت میکنند.
بلایای طبیعی تخریبکننده مثل سونامی، طوفان و زلزله، از جمله عوامل زیستمحیطیای هستند که اغلب مورد پوشش رسانهای بسیار زیاد قرار میگیرند. برای مثال در ژانویه سال 2010، زلزله مرگبار هائیتی که ادعا میشود جان بیش از 90 هزار نفر را گرفت، منجر به این شد که 5 /1 میلیون نفر به اجبار محل زندگی خود را تغییر دهند؛ چیزی که به آن مهاجرت اجباری گفته میشود. بهرغم کمکهای بشردوستانه زیادی که انجام شد، بسیاری از مردم هائیتی از بیماری، فقدان پناهگاه مناسب و نیازهای اولیه رنج میبرند. مشابه این، مطالعات اخیر به گرم شدن جهان اشاره میکنند. تا جایی که گرم شدن جهان به عنوان دلیلی برای افزایش منازعات خشونتبار در جهان مطرح میشود. برای مثال، خشکسالی در سوریه بین 2006 تا 2011، یک رخداد فاجعهآمیز بهشمار میآید که باعث شد خانوادههای بسیاری، زمینهای کشاورزی خود را رها کنند و به شهرهای بزرگتر بروند. خشکسالی همچنین قیمت غذا را بهطور قابل توجهی افزایش میدهد. اگرچه گرمای جهانی منازعههایی را که امروزه میبینیم به وجود نیاورده است، اما عوامل زیستمحیطی یکی از مهمترین عوامل تاثیرگذار در مهاجرت هستند.
عوامل اجتماعی
عوامل اجتماعی مهاجرت، در نتیجه افزایش نیاز انسان برای دست یافتن به کیفیت بهتر زندگی، در حال رشد است. مردم اغلب برای اینکه فرصتهای بهتری را در زندگیشان به دست آورند و زندگی باکیفیتتری را برای خانوادهشان تضمین کنند، مهاجرت میکنند. برای مثال فرستادن فرزندان به مدارس بهتر یا یافتن شغلی که نهتنها درآمد کافی را برایشان به ارمغان آورد، بلکه مزایایی داشته باشد که آینده افراد را نیز تضمین کند، از جمله چیزهایی هستند که کیفیت زندگی را افزایش میدهند. در مورد آموزش، سیستم آموزشی ایالات متحده آمریکا، جوانان زیادی را به سمت این کشور جذب میکند. جوانان در کشورهای مختلف به امید یافتن زندگی بهتر سعی میکنند از کانال آموزش و دانشگاههای ایالات متحده، مهاجرت کنند. همچنین افراد میتوانند به خاطر خدمات بهتر بهداشتی مهاجرت کنند.
مهاجرفرستها و مهاجرپذیرها
گزارش سازمان بینالمللی مهاجرت (IOM) در سال 2020 نشان میدهد که کدام کشورها در سال 2019 بیشترین مهاجرها را در نقاط دیگر جهان داشتهاند. در صدر این 20 کشور هند قرار دارد. هند تا سال 2019 حدود 5 /17 میلیون مهاجر را به جهان صادر کرده بود. مکزیک در این سال در جایگاه دوم قرار داشت. مکزیک حدود 5 /11 میلیون مهاجر را تا سال 2019 به نقاط دیگر جهان فرستاده است. کشور بعدی چین است. کشوری که 4 /1 میلیارد نفر جمعیت دارد تا سال 2019، بیش از 10 میلیون مهاجر به دنیا صادر کرده است. روسیه در جایگاه بعدی قرار دارد که مانند چین، تا سال 2019 بیش از 10 میلیون نفر مهاجر را به دیگر نقاط دنیا فرستاده است. سوریه، بنگلادش، پاکستان، اوکراین، فیلیپین، افغانستان، اندونزی و لهستان در ردههای بعدی قرار دارند که هر کدام بین چهار تا هشت میلیون مهاجر را تا سال 2019 به کشورهای دیگر فرستادهاند. بریتانیا، آلمان، قزاقستان، فلسطین، میانمار، رومانی، مصر و ترکیه نیز در ردههای بعدی هستند که همگی حدود سه تا چهار میلیون نفر را تا سال 2019 به عنوان مهاجر به کشورهای دیگر فرستادهاند.
در مقابل این کشورها، در ادامه میخواهیم به 20 کشوری اشاره کنیم که تا سال 2019، بیشترین مهاجر را پذیرفتهاند. ایالات متحده آمریکا با اختلاف، مهاجرپذیرترین کشور دنیاست. بهطوری که تا سال 2019، بیش از 50 میلیون نفر به ایالات متحده مهاجرت کردهاند. بعد از ایالات متحده که مهاجرپذیرترین کشور دنیاست، آلمان قرار دارد. آلمان تا سال 2019، حدود 5 /17 میلیون مهاجر را پذیرفته است. عربستان سعودی در جایگاه بعدی قرار دارد و همچون آلمان، در حال حاضر حدود 5 /17 میلیون مهاجر در عربستان زندگی میکنند. روسیه کشور مهاجرپذیر بعدی است. در حال حاضر بیش از 16 میلیون مهاجر در روسیه زندگی میکنند. بریتانیا، امارات، فرانسه، کانادا و استرالیا نیز در ردههای بعدی قرار دارند. ایتالیا، اسپانیا، ترکیه و هند نیز مقصد بعدی مهاجران بودهاند. بعد از این کشورها، نوبت به اوکراین، آفریقای جنوبی، قزاقستان، تایلند، مالزی، اردن و پاکستان میرسد. بگذارید ببینیم این کشورهای مهاجرفرست به دنیا چه وضعیتی داشتهاند که باعث شده بیشترین مهاجران را به کشورهای دیگر بفرستند. در واقع باید به این سوال پاسخ داده شود که پوشفاکتورهای مهاجرت در کشورهای مهاجرفرست چه بوده است.
سوریه و مهاجرت: انسان و سرمایه
بگذارید نگاهی به سوریه بیندازیم و ببینیم چه عواملی سوریه را به یکی از مهاجرفرستترین کشورهای دنیا طی 10 سال گذشته تبدیل کرده است. سوریه پنجمین کشور مهاجرفرست دنیاست. حدود 9 سال از شروع منازعات در این کشور میگذرد و این کشور هنوز یکی از کشورهایی است که در وضعیت بحرانی بسیار پیچیدهای قرار دارد. 9 سال از شروع منازعات در این کشور گذشته است و هنوز 11 میلیون نفر از جمیعت این کشور، در داخل سوریه، به شدت نیاز به کمک دارند؛ کمک برای اینکه نیازهای اولیه زندگیشان برطرف شود. نزدیک به شش میلیون نفر از مردم سوریه طی سالهای گذشته چندین بار محل زندگی خود را ترک کردهاند و در داخل کشورشان به دنبال سرپناه گشتهاند. حدود 6 /5 میلیون نفر از مردم سوریه در حال حاضر پناهنده هستند (طبق آماری که به ثبت رسیده است). از این تعداد، 6 /2 میلیون نفر، کودکان هستند. علاوه بر مهاجرت انسانی، مهاجرت سرمایه (capital flight) نیز در سوریه طی 10 سال گذشته به شدت افزایش پیدا کرده است. تا قبل از سال 2011، سوریه اوضاع اقتصادی و سیاسی مناسبی نداشت و خروج سرمایه از این کشور بسیار شایع بود.
اما از سال 2011 به بعد، این خروج سرمایه یا چیزی که میتوانیم به آن مهاجرت سرمایه بگوییم، بسیار شایعتر شده است. مقالهای با عنوان «خروج سرمایه و پیامدهای اقتصادی که در جنگ است» در سال 2013 در نشریه «جدلیه» به چاپ رسید. جدلیه نشریه متعلق به موسسه مطالعات جهان عرب است. خروج سرمایه در این گزارش به این صورت معنا میشود: «فرآیندی که طی آن بنگاهها و افراد، داراییهای فیزیکی و مالیشان را به ارز تبدیل میکنند و به خارج از کشور منتقل میکنند.» (البته این داراییها میتواند طلا و سکه باشد و بدون تبدیل به ارز از کشور خارج شود.) قبل از انقلاب سال 2011، بیشتر از 96 درصد از بنگاههای سوریهای، کمتر از 15 نفر نیروی کار داشتند و اغلب به صورت خانوادگی اداره میشدند. همچنین بازار سرمایه در سوریه بسیار ضعیف بود بهطوری که تنها 22 شرکت در بازار سهام دمشق، فعال بودند. در سوریه، بیشتر داراییهای شرکتها، پول نقد و داراییهای فیزیکی بود و کمتر پیش میآمد که یک شرکت، داراییهای مالی قابل توجهی داشته باشد.
بهرغم اینکه اطلاعات موجود در مورد خروج سرمایه از سوریه خیلی زیاد نیست و دادههای موجود نیز چندان قابل اتکا نیستند، اما بسیاری از بانکهای خصوصی این کشور گزارشهای خوبی را در مورد فعالیت مشتریانشان منتشر کردهاند. تخمین زده میشود که بعد از یک سال منازعه در سوریه (یک سال بعد از شروع ناآرامیها در سال 2011)، بیشتر از 20 درصد از تمام سپردههای مردم سوریه در بانکهای خصوصی این کشور از سیستم بانکی خارج شدهاند. این اطلاعات از گزارشهای مربوط به 14 بانک خصوصی در سوریه به دست آمده است. طبق گزارشها تخمین زده میشود که طی یک سال بعد از آغاز انقلاب در سال 2011، بیشتر از 95 میلیارد لیر (واحد پول سوریه) از این 14 بانک خصوصی خارج شده است. این در حالی است که قبل از سال 2010، روند سپردهگذاری در بانکهای سوریه صعودی بود. تا پایان سال 2013، تقریباً چیزی از سپردههای مردم در بانکهای سوریه باقی نمانده بود. حالا بگذارید ببینیم طی این سالها در سوریه چه گذشته است؟ دلیل اعتراضاتی که منجر به انقلاب شد چه بود؟ این انقلاب چه اثری روی اقتصاد سوریه داشت که باعث مهاجرت قابل توجه مردم سوریه و همچنین سرمایه آنها از این کشور شد؟ همچنین در نهایت به این سوال پاسخ میدهیم که چرا انقلاب سوریه که علیه رژیم بشار اسد رخ داد، نهتنها اوضاع را بهتر نکرد، بلکه آن را بدتر هم کرد. در اینجا از کتاب دالان تنگ، کتاب جدید دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون کمک میگیریم (بخشهایی از این کتاب در شماره 334 تجارت فردا به چاپ رسیده است که در اینجا قسمتی از آن را مرور میکنیم).
در سوریه چه گذشت؟
در ژانویه 2011، در شهر قدیمی دمشق در سوریه، اعتراضاتی خودجوش علیه بشار اسد شکل گرفت. اندکی بعد در شهر جنوب درعا، تعدادی از بچههای شهر روی دیوار نوشتند: «مردم، خواستار سقوط حاکمیت هستند.» این بچهها دستگیر و شکنجه شدند. مردم برای تقاضای آزادی آنها گرد یکدیگر جمع شدند و در این میان دو نفر از سوی پلیس کشته شدند. پس از این اتفاقات تظاهراتهای بزرگی در سراسر کشور سوریه رخ داد. معلوم شد که بسیاری از مردم خواستار پایان کار دولت بشار اسد بودند. مدتی بعد جنگ داخلی در سوریه درگرفت. نفوذ دولت، ارتش و نیروهای امنیتی در بیشتر کشور از میان رفت. اما به جای آزادی، سوریه درگیر جنگ داخلی و خشونت کنترلنشده شد. آدام، یکی از فعالان رسانه در شهر لاذقیه، آنچه در حال رخ دادن بود را اینگونه شرح داد: «ما فکر میکردیم جایزه خواهیم گرفت و آنچه به دست آوردیم همه شیاطین موجود در جهان بود.» یکی دیگر از فعالان رسانه به نام حسین در حلب نوشت: «ما هیچوقت انتظار نداشتیم که این گروههای تاریک و شوم به سوریه بیایند؛ گروههایی که حالا بازی را در دست گرفتهاند.»
جلودار این گروههای تاریک و شوم، داعش بود که تلاش میکرد یک خلافت اسلامی جدید را به وجود آورد. داعش در سال 2014 کنترل شهر رقه سوریه را در دست گرفت. در آن سوی مرز و در عراق، داعش کنترل شهرهای فلوجه، رمادی و موصل را که 5 /1 میلیون نفر جمعیت داشت، در دست گرفت. داعش و بسیاری از گروههای مسلح دیگر، شهرهایی را که به خاطر فروپاشی حاکمیت در سوریه و عراق، دولتی در آنها وجود نداشت، با ظلم غیرقابل تصور در اختیار گرفتند. بهطوری که ضرب و شتم، گردن زدن و شکستن دست و فلج کردن مردم در این شهرها به شدت رواج یافت. ابوفیراس (از سرکردگان القاعده در سوریه)، که ارتش آزاد سوریه را در اختیار داشت، وضعیتی را با عنوان نرمال جدید (new normal) در سوریه تشریح کرد: «از زمانی که من شنیدهام یک نفر به دلایل طبیعی مرده است خیلی میگذرد. در ابتدا یک یا دو نفر کشته میشدند. سپس 20 تا و سپس 50 نفر. سپس کشته شدن افراد عادی شد. بهطوری که اگر ما 50 نفر را از دست میدادیم، میگفتیم خدایا شکرت، فقط 50 نفر کشته شدند. من نمیتوانم بدون صدای بمب یا گلوله بخوابم. اگر بمب یا گلولهای نباشد انگار جای چیزی خالی است.»
فردی به نام امین، یک فیزیوتراپ از شهر حلب سوریه میگوید: «یک نفر با همسرش تماس گرفت و گفت عزیزم، من تلفنم در حال خاموش شدن است؛ از تلفن امین با تو تماس خواهم گرفت. مدتی بعد همسر این فرد تماس گرفت و جویای او شد و من به او گفتم او کشته شده است. آن زن گریه کرد و دوست من گفت چرا به او چنین حرفی زدی؟ من گفتم این چیزی است که اتفاق افتاد. عادی است. او مرد. من صفحه مخاطبانم را در تلفن همراهم باز کردم و میان آنها فقط یک یا دو نفر هنوز زنده بودند. اگر کسی مرد شماره تماس او را حذف نکنید. فقط نامش را به شهید تغییر دهید. من به لیست مخاطبانم نگاه انداختم و دیدم همه شهید هستند.» تضعیف دولت سوریه منجر به یک فاجعه بشری شد. از حدود 18 میلیون نفر جمعیت سوریه قبل از آغاز جنگ، تخمین زده میشود که حدود 500 هزار نفر زندگیشان را از دست دادهاند، حدود شش میلیون در داخل کشور محل زندگیشان را تغییر دادند و حدود پنج میلیون نفر نیز سوریه را ترک کردند و امروزه به عنوان مهاجر در کشورهای دیگر زندگی میکنند.
راهحل
آزادی با مهاجرت رابطه تنگاتنگی دارد. هرچه بیشتر احساس کنید آزادی ندارید، بیشتر تمایل خواهید داشت که محل زندگیتان را ترک کنید و به جایی بروید که در آنجا احساس آزادی دارید. همچنین اگر احساس کنید که این آزادی یا فرصت برایتان فراهم نیست که از سرمایههایتان در جایی که زندگی میکنید، بهره ببرید، تلاش خواهید کرد که سرمایههایتان را به جای دیگری منتقل کنید. مردم سوریه دنبال آزادی بودند و تا قبل از اینکه انقلاب 2011 رخ دهد هم، مردم سوریه تمایل زیادی به مهاجرت داشتند. اما بعد از سال 2011 آزادی آنها حتی از قبل هم محدودتر شد. محدودیتی که منجر به مهاجرت قابل توجه انسانها و سرمایه از این کشور شد. اما راهحل چه بود؟ بحرانی که امروزه سوریه با آن روبهرو است در بسیاری از کشورها به انواع مختلف وجود دارد: بحران آزادی. در ادامه خواهیم دید که برای یافتن راهحل باید از کجا شروع کنیم.
مصیبتی که در نتیجه تضعیف دولت در سوریه نصیب این کشور شد، تعجببرانگیز نیست. فلاسفه و دانشمندان سیاسی همیشه اشاره کردهاند که شما به دولتی نیاز دارید که منازعات را حل کند، اجرای قوانین را تضمین کند و مانع خشونت شود. همانطور که لاک میگوید: «زمانی که قانون وجود نداشته باشد، آزادی هم وجود ندارد.» با این حال مردم سوریه به خاطر به دست آوردن مقداری آزادی، اعتراض علیه اسد را آغاز کردند. فردی با نام آدام با ناراحتی بیان میکند: «کنایهآمیز است که ما دست به اعتراض زدیم که فساد و رفتار مجرمانه را از بین ببریم و فردی را که به مردم آسیب میرساند نابود کنیم؛ و نتیجهای را به دست آوردیم که به آدمهای بسیار بیشتری آسیب میرساند.»
سوریهایهایی مانند آدام درگیر یکی از مشکلاتی بودند که در جوامع بشری رایج بوده است تا جایی که موضوع یکی از قدیمیترین خطنوشتههای دنیاست. لوح 4200ساله سومریها که حماسه گیلگمش را ثبت کرده است به این موضوع میپردازد. گیلگمش پادشاه اوروک، شاید قدیمیترین شهر دنیا (از شهرهای باستانی سومر) بود. شهری که امروز روی یک کانال خشکشده از کانالهای رود فرات در جنوب عراق امروزی قرار دارد. حماسه به ما میگوید که گیلگمش یک شهر قابل توجه را به وجود آورد. شهری که تجارت در آن رواج داشت و ساکنان آن از خدمات عمومی بهرهمند بودند: «ببینید که برجهای گیلگمش چگونه مانند مس در خورشید تظاهر میکردند. گیلگمش از پلههای سنگی بالا میرفت. روی دیوارهای اوروک قدم میزد، در شهر میچرخید، تاسیسات مستحکم شهر را بازرسی میکرد، آجرکاریهای آن را وارسی میکرد، که چقدر استادانه ساخته شدهاند و زمینهایی را که دیوارها دربر گرفته بودند تماشا میکرد. قصرها و معابد شکوهمند، مغازهها و بازارها، خانهها و میدانهای عمومی».
اما یک مشکل وجود داشت. «چه کسی مانند گیلگمش است؟ شهر در مالکیت اوست. او در میان شهر متکبرانه قدم برمیدارد. سر او برافراشته است. او مانند یک گاو وحشی شهروندانش را لگدمال میکند. او پادشاه است و هرچه بخواهد انجام میدهد. او پسر را از پدرش میگیرد و او را له میکند، دختر را از مادرش میگیرد و از او استفاده میکند. هیچکس جرات اعتراض به او را ندارد.» گیلگمش از کنترل خارج شده بود. چیزی شبیه به بشار اسد در سوریه. مردم در ناامیدی رو به آسمان اشک میریختند؛ رو به آنو، خدای آسمان و خدای ارشد در عبادتگاه سومریان زاری میکردند. آنها عجز و لابه میکردند و میگفتند: «پدر بهشتی، گیلگمش همه مرزها را رد کرده است. مردم از دست او در امان نیستند. آیا میخواهی پادشاه تو اینگونه حمکرانی کند؟ آیا یک چوپان باید به رمه خویش حمله کند؟»
«آنو توجه کرد و از آرورو، مادر خلقت، خواست که یک شخص دیگر مانند گیلگمش را خلق کند. نیمه دوم او را؛ مردی که اندازه او قدرت و شجاعت داشته باشد. مردی که قلبی طوفانی همانند او داشته باشد. آنو از آرورو خواست که یک قهرمان جدید خلق کند و بگذارد آنها قدرت یکدیگر را خنثی کنند و اینگونه اوروک به صلح دست یابد.» بنابراین آنو برای چیزی که ما آن را مشکل گیلگمش مینامیم، به یک راهحل رسید: کنترل اختیار و قدرت دولت که در نتیجه، مردم به چیزهای خوب و نه چیزهای بد برسند. راهحل آنو، خلق یک همزاد برای گیلگمش بود که شبیه به چیزی است که مردم امروزه آن را نظارت و توازن (Check and Balance) مینامند. جفت گیلگمش، انکیدو (Enkidu) او را بازمیداشت. جیمز مدیسون (James Madison) یکی از پدران بنیانگذار سیستم حکومتی ایالات متحده آمریکا، با آنو همفکر بود. او چهار هزار سال بعد از حماسه گیلگمش بیان میکند که قوانینی باید طراحی شوند که در نتیجه آنها، «جاهطلبی به اجبار در برابر جاهطلبی قرار گیرد».
اولین مواجهه گیلگمش با همزادش، زمانی رخ داد که گیلگمش در حال تجاوز به دختری بود که تازه عروس شده بود. انکیدو درها را بست و آنها با هم جنگیدند. اگرچه گیلگمش نهایتاً بر انکیدو چیره شد، اما قدرت مستبدانه و غیرقابل رقابت او از بین رفته بود. آیا دانههای آزادی در اوروک در حال رویش بود؟ متاسفانه خیر. وقتی سیستم نظارت و توازن از بالا اعمال شود، بهطور کلی کار نمیکند و در اوروک هم کارگر نیفتاد. به زودی گیلگمش و انکیدو با یکدیگر همپیمان شدند. همانطور که در حماسه گیلگمش نقل میشود: «آنها یکدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند. آنها مانند برادر با یکدیگر دست دادند. آنها کنار یکدیگر راه رفتند. آنها به دوستان واقعی هم تبدیل شدند.»
آنها بعد از این داستانها با یکدیگر تبانی کردند که خومبهبه (Humbaba) را بکشند. خومبهبه هیولایی بود که نگهبان جنگل سدر در لبنان بود. زمانی که خدایان گاو نر آسمان را فرستادند تا آنها را مجازات کنند، گیلگمش و انکیدو نیروهایشان را روی هم گذاشتند تا آن را بکشند. بنابراین آینده آزادی اینگونه با از بین رفتن سیستم نظارت و توازن از میان رفت. پس اگر قرار نباشد که آزادی در نتیجه خلق همزادها و ایجاد سیستم نظارت و توازن به وجود آید، باید از کجا به وجود آید؟ آزادی در دولت بشار اسد دور از دسترس بود. به وضوح آزادی در نتیجه هرج و مرجی که به دنبال فروپاشی دولت در سوریه به وجود آمد هم نمیتواند ایجاد شود. پاسخ ما به این سوال که آزادی از کجا سرچشمه میگیرد ساده است: آزادی به دولت و قوانین نیاز دارد. اما آزادی از طرف دولت و نخبگانی که دولت را کنترل میکنند به مردم داده نمیشود. آزادی باید در دستان مردم عادی و جامعه باشد. نیاز است که جامعه دولت را کنترل کند که بدین طریق دولت در عوض اینکه مانند بشار اسد در سوریه قبل از سال 2011، آزادی را از مردم بگیرد، از آزادی مردم حمایت کند و آن را بهبود بخشد. آزادی به مردمی نیاز دارد که بسیج شده باشند و در سیاست مشارکت کنند. جامعهای که در زمان لازم اعتراض کند، علیه دولت رای دهد و آن را از قدرت به زیر بکشد.
مکزیک و مهاجرت: انسان و سرمایه
مکزیک، بعد از هند، دومین کشور مهاجرفرست دنیاست. در حال حاضر حدود 5 /11 میلیون نفر از مکزیکیها در خارج از کشورشان زندگی میکنند. اولین مقصد مکزیکیها برای مهاجرت، ایالات متحده آمریکاست. مقصد بعدی آنها کاناداست اما میان آمریکا و کانادا تفاوت بسیار وجود دارد. بهطوری که نرخ مهاجرت مکزیکیها به آمریکا، 150 برابر مهاجرت آنها به کاناداست. مهاجرت از مکزیک به ایالات متحده تقریباً یک قرن پیش آغاز شد. اما تا قبل از سال 1950 این روند چندان شدید نبود. از دهه 1950 به اینسو، خروج مکزیکیها از کشورشان به قصد مهاجرت، بهطور معناداری در حال افزایش بوده است. بیشتر از 10 درصد از مکزیکیها خارج از کشورشان زندگی میکنند. ابتدا کمی در مورد مکزیک صحبت کنیم. کشوری که بعد از هند، بیشترین مهاجر را به کشورهای دیگر فرستاده است. طی سه دهه اخیر، تغییرات ساختاری فاحشی در این کشور ایجاد شدهاند. بهطوری که بعد از معاهده نفتا (معاهده تجارت آزاد آمریکا، کانادا و مکزیک) در سال 1994، مکزیک از یک کشور وابسته به نفت در اوایل دهه 1990، اکنون به کشوری تبدیل شده است که میتوان آن را یکی از قطبهای تولید محصولات کارخانهای قاره آمریکا به حساب آورد؛ بهطوری که نقش بسزایی در تجارت بینالملل ایفا میکند.
در مکزیک چه گذشت؟
جنگهایی که طی سالهای 1810 تا 1821 در مکزیک و با هدف استقلال این کشور در گرفت و نهایتاً در سال 1821 به استقلال منجر شد، میراثی از خود بر جای گذاشت که تا دهه 1870 میلادی با مکزیک همراه بود. این میراث چیزی نبود جز رکود اقتصادی، عدم ثبات سیاسی، عدم سرمایهگذاری خارجی و عدم نوآوری که همه اینها منجر به مهاجرت مردم مکزیک میشد. بسیاری از سرمایههایی که در مکزیک وجود داشت نیز، بعد از استقلال در اختیار مالکان اسپانیایی این سرمایهها قرار گرفت. ثروتمندان مکزیکی هم به جای سرمایهگذاری در فعالیتهای تولیدی و کمک به رشد اقتصادی، پول خود را به داراییهای ملموس، مطمئن و غیرتولیدی تبدیل میکردند و آنها را از کشورشان خارج میکردند (البته نه همه آنها و اوضاع به بدی سوریه نبوده است).
بذر مدرنیزه شدن اقتصاد مکزیک در دهه 1870 میلادی کاشته شد. در این سالها، دولت وقت این کشور سعی داشت با جذب سرمایه خارجی برای تامین مالی اقتصاد، از وضعیت نامساعد موجود گذر کند. همچنین طی آن سالها ساختار مالیات و تعرفه با هدف احیای صنعتِ معدن اصلاح شد. تا سال 1910، اقتصاد مکزیک رشد مناسب و پایداری داشت. حاکمیت قانون، ثبات سیاسی و صلح اجتماعی نیز در این کشور جان تازهای گرفته بود. اما انقلاب 1910 تا 1920، بسیاری از دستاوردهای پیش از انقلاب را از بین برد و اقتصاد مکزیک را مجدداً با مشکل مواجه ساخت. نیروی کار فعال به شدت کاهش یافت و تولید کتان، قهوه و نیشکر تا حد زیادی متوقف شد. ارزش پول ملی مکزیک پایین آمد و سیستم بانکی نیز دچار مشکل شد. رکود بزرگ 1929 نیز درآمد ملی این کشور را در سطح بسیار نامساعدی قرار داد.
ملی شدن راهآهن در سال 1930، ملی شدن صنعت نفت در سال 1938 و تسریع اصلاحات ارضی منجر به این شد که اقتصاد مکزیک، بهآرامی به مسیر رشد بازگردد. برای تسریع روند صنعتی شدن نیز، دولت وقت در سال 1941 «بانک تامین مالی ملی» را تاسیس کرد. استراتژیهای توسعه، رشد اقتصادی پایدار حدود سه تا چهار درصد و تورم سالانه حدود سه درصد را از دهه 1940 تا 1960 به همراه آورد. در این زمان، دولت مکزیک با اعمال تعرفههای سنگین و ایجاد موانع برای واردات، از صنایعی که کالاهای مصرفی تولید میکردند، حمایت میکرد. همچنین با سرمایهگذاری در کشاورزی، انرژی و زیرساختهای حملونقل، قصد داشت اقتصاد داخلی را تقویت کند.
تا سال 1982، به دلیل بالا و پایین رفتن قیمت نفت و تغییرات سیاستهای اقتصادی (از جمله سیاست مالی و نرخ ارز)، اقتصاد مکزیک نوسانات زیادی را تجربه کرد. اما در سال 1982، رکودی به سراغ این کشور آمد که از دهه 1930 بیسابقه بود. افت قیمت نفت، افزایش نرخ تورم، افزایش بیش از اندازه ارزش واحد پولی و وضعیت نامساعد تراز پرداختها که به جریان خروج سرمایه دامن میزد، مکزیک را در دام بحران گرفتار کرده بود. در نتیجه دولت وقت در سال 1982، ملی شدن بانکهای خصوصی و بهناچار، استمهال بدهیهای بانکی را اعلام کرد. تا سال 1988 رشد تولید ناخالص داخلی کمتر از 1 /0 درصد و تورم نیز بسیار بالا بود. اما در سال 1988 تورم نهایتاً تحت کنترل درآمد. همچنین به سیاستهای پولی و مالی نظم داده شد. اما این اصلاحات مثبت، برای جذب سرمایه خارجی مورد نیاز مکزیک برای بازگشت به مسیر رشد، کفایت نمیکرد. در نهایت، برنامه سال 1989 تا 1994 با هدف رشد اقتصادی سالانه شش درصد طرحریزی شد. این برنامه که با امضای معاهده تجارت آزاد با ایالات متحده همراه شد، به احیای اقتصاد مکزیک کمک کرد. بعد از معاهده نفتا (معاهده تجارت آزاد میان سه کشور ایالات متحده، کانادا و مکزیک در سال 1994) نیز، جذب سرمایه خارجی برای مکزیک آسانتر و تولیدات این کشور تقویت شد.
امروزه، مکزیک بهعنوان یکی از بزرگترین صادرکنندگان جهانی خودرو و تلویزیونهای صفحهتخت شناخته میشود. با این حال، پتانسیل اقتصادی این کشور به دلیل چالشهای مهمی که با آن روبهرو بوده، بهطور کامل آزاد نشده است. چالشهای مهمی همچون سطوح بالای فقر، نرخ پایین مشارکت زنان در نیروی کار، سیستم آموزشی نامناسب، محرومیتهای مالی شهروندان این کشور، حاکمیت ضعیف قانون و شیوع جرم و فساد، مانع از این میشوند که مکزیک بتواند به آن سطح از رشد و توسعه اقتصادی که پتانسیل آن را دارد، دست یابد. دولت حال حاضر مکزیک، برای شناسایی ریشه و حل این مشکلات، از آغاز قرن جدید و بهویژه از سال 2012 اصلاحات ساختاری زیادی را در دستور کار قرار داده است. اصلاحاتی که قرار بوده به رشد اقتصادی و بهبود وضعیت رفاه و توزیع درآمد کمک کند. موج اول این اصلاحات منجر به ظهور پیشرفتهای قابل توجهی در حوزههای مختلف در مکزیک شد. بهطوری که این کشور در حال حاضر یکی از پیشگامان اصلاحات میان کشورهای عضو OECD به حساب میآید. در نتیجه این اصلاحات، رقابت در بخشهایی همچون انرژی و خدمات ارتباطی افزایش یافته است. طراحیهای نهادی نیز از سوی کمیسیون ملی بهرهوری و مقامات حقوقی تقویتکننده فضای رقابت انجام میشود. در نتیجه، پیشرفتهای ابتدایی در آموزش و منافع اجتماعی به وجود آمده است. همچنین، این اصلاحات تا همین حالا، منافع کوتاهمدتی را بهخصوص روی رشد بهرهوری با خود به همراه آورده است. با این حال، روند نزولی استفاده بهینه از نیروی کار در سالهای اخیر، ایجاب میکند که تغییرات اساسیتری در بازار نیروی کار پدید آید. تغییراتی که توازن کار و زندگی را برای نیروی کار فراهم سازد و مهارتهای لازم را برای افزایش بهرهوری به وجود آورد. همچنین ارائه خدمات و دستمزد مناسب به نیروی کار در روند اصلاحات الزامی است.
اصلاحات
بسته اصلاحات ساختاری دولت مکزیک از سال 2012 شامل سه دسته از اصلاحات بوده است. دسته اول، اصلاحاتی هستند که بهخوبی اجرایی شدهاند. مانند اصلاح خطمشی مالیاتی که به معنای افزایش درآمد دولت و سادهسازی سیستم مالیاتی و استفاده بیشتر از رویکرد مالیاتگیری صعودی است. همچنین، آزادسازی بخش مالی، منجر به دسترسی بیشتر به اعتبارات برای تامین مالی با هزینه کمتر و افزایش رقابت در بخش بانکی شده است. از طرفی قانونزدایی از سیستم مخابرات و ارتباطات که منجر به حمایت از منافع مصرفکننده این خدمات و کاهش هزینه استفاده از آن میشود، بهخوبی اجرایی شده است. اصلاح در سیستم انتخابات این کشور با هدف ایجاد امکان انتخاب مجدد شهرداران و نمایندگان مجلس از سال 2018 یکی دیگر از اصلاحاتی بود که در بسته اصلاحات سال 2012 دولت مکزیک انجام شد. همچنین اصلاح فضای رقابتی برای ایجاد محیطی که بخش خصوصی مشارکت بیشتری در اقتصاد داشته باشد، بهخوبی انجام شده و آزادسازی بازار انرژی با هدف وارد شدن عاملان خصوصی به بخش نفت و گاز و آزادسازی بخش تولید برق، از دیگر مواردی هستند که اصلاحات به خوبی در آنها صورت گرفته است.
دسته دوم، اصلاحاتی هستند که میان آنچه در برنامه سال 2012 بوده با آنچه عملاً اجرا شده است، تفاوت وجود دارد. تغییر ساختار بازار نیروی کار و کاهش فعالیت در بخش غیررسمی اقتصاد با هدف افزایش انگیزه برای پیوستن نیروی کار به بخش رسمی اقتصاد از جمله این اصلاحات است. همچنین اصلاح کیفیت آموزشی که بهطور معناداری سیستم آموزشی را تغییر دهد، بهطور نارضایتبخشی انجام شده است. بهعنوان یکی دیگر از اصلاحات که میان طرح و اجرای آن شکاف وجود دارد، میتوان به اصلاح سیستم مقابله با فساد و شفافسازی که هدف آن کاهش فساد و ارتقای سطح حاکمیت دولتی بود، اشاره کرد. اصلاح در سیستم قضایی مکزیک که هدف آن بهبود کارایی سیستم مقابله با جرم بود نیز به خوبی انجام نشد. یکی دیگر از اصلاحات در ذهن حاکمیت مکزیک، اصلاح سیستم نوآوری است که هدف آن تقویت زیرساختهای بخش تحقیق و توسعه و گسترش مناطق اقتصادی بود.
دسته سوم از اصلاحات بسته تغییرات ساختاری دولت مکزیک از سال 2012، اصلاحاتی است که در واقع به مرحله اجرا نرسید. اصلاحات مربوط به سیستم کشاورزی با هدف افزایش بهرهوری در تولید محصولات کشاورزی از جمله برنامههایی بوده که عملی نشدهاند. همچنین اصلاح بیمه بیکاری و بازنشستگی و بهبود وضعیت تامین اجتماعی با هدف کاهش ریسک بیکاری و افزایش درآمد فقیران مسن، از دیگر اصلاحات اجرانشده است. اصلاح سیستم سلامت نیز با شکست همراه بود. برنامههای شهری با هدف بهبود انسجام شهریسازی، از دیگر اصلاحاتی بود که عملی نشد.
مصر و مهاجرت: انسان و سرمایه
مصر نوزدهمین کشوری است که بیشترین مهاجر را به دنیا فرستاده است. طبق گزارش سازمان بینالمللی مهاجرت (IOM) مصر در حال حاضر حدود چهار میلیون مهاجر در سراسر دنیا دارد. مهاجرت در مصر در جریان بهار عربی، ترکیبی از مهاجرت انسانی و مهاجرت سرمایه بود. به گزارش BIS بهار عربی منجر شد که بیش از 6 /8 میلیارد دلار از سپردههای بانکی، طی سه ماه اول سال 2011، از مصر و لیبی خارج شود. حالا بگذارید ببینیم در مصر چه گذشته است که باعث شده این کشور، چهار میلیون مهاجر در دنیا داشته باشد. البته همه این مهاجران بعد از انقلاب از کشور خارج نشدهاند. اما خروج از کشور از 2011 به بعد در مصر رو به افزایش گذاشت. آیا عوامل اقتصادی باعث این مهاجرت شده است؟ آیا عوامل سیاسی بیشترین تاثیر را داشتهاند؟ یا ترکیبی از عوامل مختلف در این مهاجرت تاثیرگذار بوده است. بیایید از انقلاب مصر در سال 2011 شروع کنیم. دلایلی که باعث انقلاب میشوند، تا حد زیادی با عواملی که باعث مهاجرت میشوند ارتباط تنگاتنگ دارند. شاید بتوان گفت در وضعیت نامساعد اقتصادی- اجتماعی و سیاسی، کسانی که میتوانند و شرایطشان به آنها اجازه میدهد مهاجرت میکنند و کسانی که نمیتوانند مهاجرت کنند و به هر دلیلی ترجیح میدهند در کشورشان بمانند، انقلاب! (البته این جمله خیلی سادهانگارانه است اما بخشی از واقعیت را میتوان با آن توضیح داد).
داستان چه بود؟
حدود 9 سال از انقلاب مصر در 25 ژانویه سال 2011 گذشته است. انقلابی که هدف آن تغییر وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در این کشور و سرنگونسازی حکومت حسنی مبارک و تغییر روند مسیری بود که مصر در آن گام برمیداشت. اگرچه حسنی مبارک سرنگون شد، اما به نظر میرسد وضعیت اقتصادی تغییر چندانی نکرده و در مواردی بدتر نیز شده است. بعد از انقلاب سال 2011 در مصر، نااطمینانی در مورد پیامد فعالیتهای اقتصادی منجر به انقباض اقتصاد مصر و کاهش سرعت رشد تولید ناخالص داخلی این کشور شد. طی سالهای گذشته، حاکمیت در مصر از دستان شورای عالی نیروی هوایی به رئیسجمهور محمد مرسی رسید که در نهایت نیز از طرف شورای عالی نیروی هوایی از بازی قدرت حذف شد و جای خود را به السیسی داد. طی این مدت پول داخلی مصر به مقدار زیادی ارزش خود را از دست داده است. همچنین تامین مالی برای سرمایهگذاری از جامعه بینالمللی بعد از انقلاب مصر به شدت ریزش کرده است که یکی از دلایل آن، اعمال سیاستهای کنترل سرمایه در مصر در سال 2011 بود.
دادهها چه میگویند؟
دادههای بانک جهانی نشان میدهد که سرمایهگذاری مستقیم خارجی در مصر، بعد از انقلاب سال 2011 به شدت کاهش داشته است. بهطوری که سرمایهگذاری مستقیم خارجی در سال 2017 در مصر برابر با 6 /11 میلیارد دلار بود و این مقدار در سال 2013 به 2 /4 میلیارد دلار و در سال 2014 به 8 /4 میلیارد دلار رسید. یکی از موانع اصلی پیش روی اقتصاد مصر قبل و بعد از انقلاب سال 2011؛ فساد دولتی و پارتیبازی است. بخش خصوصی در اقتصاد مصر تنها از سوی چندین بنگاه بسیار بزرگ تحت سیطره قرار گرفته است که از موقعیت خود نهایت سود را کسب میکنند و قادر هستند سیاستهای انحصاری را پیش گیرند که هرچه بیشتر این سود را افزایش دهند. این موضوع باعث شده که بنگاهها و کسبوکارهای با اندازه کوچک و متوسط نتوانند رشد داشته باشند و اکثرشان در بخش غیررسمی اقتصاد فعالیت خود را آغاز کنند و به آن ادامه دهند؛ یعنی جایی که امکان چندانی برای رشد و گسترش یافتن برایشان وجود ندارد و نخواهد داشت.
به همین دلیل، بخش خصوصی در اقتصاد مصر نتوانسته است شغل ایجاد کند و نیروی کار جوان و تحصیلکردهای را که طی سالهای گذشته وارد بازار نیروی کار شدند، جذب کند. بخش قابل توجهی از جوانان تحصیلکرده و بیکاری که در اعتراض به وضعیت امرار معاش و اشتغال خود علیه رژیم مبارک شورش کردند، چند سال بعد از انقلاب همچنان تغییری در وضعیتشان ایجاد نشده و این در حالی است که رشد اقتصادی نیز در مصر کاهش یافته است. بسیاری از این شرکتهای بزرگ که بخش خصوصی را در اقتصاد مصر قبضه کردهاند، در زمان مبارک از ارتباطات نزدیک خود با خانواده مبارک یا ارتش، سوءاستفاده میکردند. جدای از شرکتهایی که به دلیل ارتباطات خود با سران ارتش و قوا توانستهاند فعالیت اقتصادی خود را گسترش دهند، نیروهای مسلح مصر قرار دارد که کارخانهها و کسبوکارهای فراوانی را مدیریت میکند که ارتباطی با نیازهای نظامی ندارند.
در واقع آناتومی بخش خصوصی در اقتصاد مصر نشان میدهد که نیروهای مسلح این کشور، غالب اقتصاد را در این کشور در اختیار خود دارد. البته اینکه این مقدار دقیقاً چقدر است را نمیتوان تشخیص داد. زیرا نیروهای مسلح بسیاری از اطلاعات فعالیتهای اقتصادی خود را به صورت شفاف در اختیار عموم قرار نمیدهد که همین امر نیز به گسترش فساد دامن میزند. در واقع دخالت روزافزون ارتش مصر در اقتصاد این کشور، از طریق گسترش فساد و پارتیبازی نهتنها مصر را به اهداف انقلاب نزدیک نکرده، بلکه روزبهروز مردم را به این واقعیت میرساند که گویی انقلابشان تغییری در حال آنها به وجود نیاورده است و فقط قدرت را از دست عدهای به دست عده دیگر داده انتقال داده است. با همه اینها، تخمین زده میشود که 40 درصد از اقتصاد مصر در دست نیروهای مسلح این کشور است.
چالش اقتصادی اصلی پیش روی مصر، در واقع یک چالش اقتصاد سیاسی است. اینکه آیا دولت این کشور خواهد توانست یک قرارداد اجتماعی جدید بر اساس یک مدل فراگیر که اشتغالزایی را تقویت میکند، فقر را کاهش میدهد و یک شبکه امنیت اجتماعی واقعگرایانه را ایجاد میکند، به وجود آورد؟ آیا دولت مصر به کسبوکار به عنوان مدل درست آن روی خواهد آورد؟ یعنی مدلی که منافع و منابع آن نه به نیروهای نظامی، بلکه به بنگاهها و کسبوکارهایی برسد که در چارچوب رقابت و در فضای اطلاعات شفاف فعالیت کنند.