شکستن مارپیچ سکوت
با دولتهای بیگانه با محیطزیست چه باید کرد؟
رتبه چهارم فرونشست زمین را به نام خود رقم زدهایم. رتبه اول فرسایش خاک جهان متعلق به ماست. در تمامی دیگر شاخصهای زیستمحیطی هم در حال سقوط آزادیم. تالابها و رودخانهها یکی پس از دیگری میخشکند. جنگلها به طمع چوب و ساختوساز سودآور سلاخی میشوند. در حوزه بیابانزایی و برداشت بیرویه از منابع آب رکورد داریم. توان حفاظت از کمیابترین گونههای جانوری را نداریم. صید ترال ماهیهای جنوب را میبلعد و شکارچیان، پرندگان وحشی تالاب انزلی را قتلعام میکنند. و این روزها هم گردوغبار راه نفس را بر شهروندان تنگ کرده. سیاستمدار اما گرفتاریهای دیگری دارد. مشغول جراحی اقتصادی است؛ بیآنکه بداند کمی آن طرفتر، محیطزیست ایران دارد جان میدهد!
از دلایل بیگانگی دولتمردان با مشکلات زیستمحیطی بسیار گفتهاند و نوشتهاند. سالهاست تعامل میان دولتها و کارشناسان و فعالان این حوزه به تقابل تبدیل شده. مدیران و مسوولانی که سکاندار مهمترین نهادهای مرتبط با محیطزیست میشوند یا اساساً سواد اقلیمی ندارند و با آن بیگانهاند یا منافع و منابع ملی را بر منافع شخصی و سیاسی ارجح نمیدانند. دوره ریاست برخی آنقدر کوتاه است که ترجیح میدهند اصلاً در این حوزه پیچیده و پرهزینه قدم نگذارند. تحمل شنیدن صدای مخالف را هم ندارند. محیط زیست به مسالهای سیاسی و امنیتی تبدیل شده که فعالان و سازمانهای مردمنهاد را از هراس انگ خوردن به عقب میراند. و در نهایت، اقلیم، رو به اغما مانده و سیاستها در بهترین حالت اگر مخرب نباشد، درمانی پایدار برای دردهای محیطزیست ایران نیستند.
مردم اما هوشیارتر از قبل هستند. به مدد شبکههای اجتماعی و پویشهای مردمی، بیش از مسوولان میدانند که با ادامه این بحران، چه بر سرشان خواهد آمد. تا پیش از این تنها به دنبال گسترش صنایع و اشتغال و کارآفرینی بودند، حالا اما حاضر نیستند بهای این توسعه را با فنای محیطزیست بپردازند. در آبپخش بوشهر مقابل قطع نخلها میایستند و در میانکاله در برابر ساخت پتروشیمی مقاومت میکنند. با این حال، دولت هنوز ناهوشیار است.
فرهنگ حفاظت از محیطزیست به راحتی میتواند به افراد احساس گناه ایدئولوژیک القا کند. اگر نتوانیم در محله خود گیاهی بکاریم، اگر در مصرف آب و انرژی صرفهجویی نکنیم، اگر زباله غیرقابل بازیافت زیادی تولید کنیم، یعنی به اندازه کافی سبز نیستیم و این، با احساس گناه همراه است. چنین احساسی، مسوولیت فردی را افزایش میدهد. تغییر سبک زندگی ما اما، ممکن است تاثیر معناداری بر محیطزیست نداشته باشد زیرا بخش عمدهای از مشکلات، از سیاستگذاریها و برنامههای نادرست زیستمحیطی نشات میگیرد. چرا سیاستگذاران و دولتمردان در برابر بیعملی خود احساس گناه نکنند؟
مدافعان محیطزیست میگویند دولتها و شرکتها را نباید رها کرد. مردم، نهادهای مدنی و سازمانهای غیردولتی باید از دولتها درخواست اقدام کنند. آنها باید در اشکال روزمره مقاومت و کنشگری شرکت کنند، علیه سیاستهای ضعیف و ناکارآمد زیستمحیطی مبارزه کنند و خواهان عدالت و اقدام باشند. اما همانگونه که میبینیم تعداد انگشتشماری، این روایت را به چالش میکشند و حقیقت را به قدرت میگویند. پس خواب سنگین سیاستمدار بیگانه با محیطزیست را چگونه میتوان برآشفت؟ کارشناسان میگویند این تنها با اعمال نفوذ افکار عمومی و پرهیز از سیستمی میسر است که در آن تصور میشود مسوولیت فردی شهروندان تاثیر بیشتری نسبت به اقدامات دولت دارد!
قدرت اراده عمومی
مسائل زیستمحیطی، یک «مشکل بزرگ اقدام جمعی» است. گرچه تغییرات در رفتارهای فردی (برای مثال صرفهجویی در انرژی) میتواند به حفظ محیطزیست کمک کند اما اقدام در سطح کلان نیز برای رسیدن به شرایط ایمن ضروری است. سیاستهای دولت -از جمله قوانین، مقررات، استانداردها و مشوقها- مهمترین ابزار این اقدامات است. با وجود این، بسیاری از سیاستهای محیطزیست به دلیل فقدان اراده سیاسی -عدم توانایی یا ناتوانی مقامات دولتی در اعمال سیاستهایی که اتلاف یا آلودگی منابع طبیعی را در مقیاس و سرعت مورد نیاز کاهش دهد- هرگز عملی نمیشوند.
«اراده عمومی» اما -آنگونه که از طریق کنشگری شهروندی بیان میشود- تاثیر مهمی بر فرآیند سیاستگذاری دارد. مطالبه عمومی قوی، این احتمال را افزایش میدهد که دولتها اقدامات مربوط به تغییرات آبوهوایی و محیطزیست را در اولویت قرار دهند. اراده عمومی به «تشخیص مشترک یک مشکل خاص توسط سیستم اجتماعی و تصمیمگیری برای رسیدگی به مسائل به روشی خاص از طریق اقدام جمعی پایدار» گفته میشود. شاخصهای اراده عمومی میتواند شامل همراهی با جنبشهای زیستمحیطی، تماس با مقامات دولتی و رفتارهای حامی محیط زیست باشد. اما نکته مهم این است که هیچ «عموم» واحد و یکپارچهای وجود ندارد؛ عموم هم در جامعه متنوعاند!
در میان این جمع پراکنده و متنوع، بخش نسبتاً کوچکی از جمعیت به یک موضوع خاص علاقه دارند. این گروه در جستوجوی اطلاعات هستند، سطح دانش نسبتاً بالایی دارند، نگرشهای قوی و پایداری دارند و بیشتر از سایرین نسبت به موضوعات اقدام میکنند. موضوعاتی مانند محیطزیست این قابلیت را دارند که این گروه را به بازیگران سیاسی قدرتمندی تبدیل کنند. بنابراین اراده عمومی میتواند حداقل در سه سطح از مشارکت شهروندان بر سیاست تاثیر بگذارد: «حمایت عمومی» از یک موضوع یا سیاست، تمرکز «گروههای آگاه» بر موضوع و در نهایت عموم سازمانیافتهای که میتوانند بسیج شوند تا بر سیاستگذاران اعمال نفوذ کنند. از سوی دیگر همیشه «فضای محدودی» در دستور کار سیاسی یا تصمیمسازی وجود دارد که به طور مداوم در حال تحول فهرست مختصری از موضوعاتی است که توجه سیاستگذاران را در یک زمان معین به خود جلب میکند. نظریه «پنجرههای فرصت» (Windows of Opportunity) میگوید به احتمال زیاد، یک موضوع زمانی به دستور کار سیاسی بدل میشود که سه چیز همزمان اتفاق بیفتد: یک، مشکل از سوی مردم و نخبگان (اراده عمومی) مهم و فوری تلقی شود. دو، راهحلهای سیاستی قابل اجرا موجود باشند و سه، تعهد سیاسی برای اتخاذ این راهحلها وجود داشته باشد (اراده سیاسی). هنگامی که این سه عنصر با یکدیگر همگرا شوند یک «پنجره سیاست» (policy window) باز میشود که از طریق آن تغییرات قابل توجهی امکانپذیر است. هر سه عنصر برای تغییر سیاست ضروری هستند اما حتی در این صورت نیز تغییر اجتنابناپذیر نیست. مدافعان باید آماده باشند و بتوانند از مزایای پنجره سیاست -زمانی که باز میشود- استفاده کنند. وقتی این روزنه بسته شود -تا زمانیکه پنجره بعدی باز شود- تنها پیشرفتهای اندک و کندی محتمل است.
رسانهها و برجستهسازی مسائل اقلیمی
مقایسه اثربخشی کنشهای سیاسی مختلف و اقدامات فردی دشوار است اما دستکم میتوان فهرستی ایجاد کرد که به موجب آن یک فرد بتواند اقدامات سیاسی را که بیشترین تغییر را ایجاد میکنند شناسایی کند. برای مثال یک نظرسنجی از اعضای پارلمان اروپا نشان میدهد که سیاستمداران رای دادن را بسیار موثر میدانند در حالیکه نوشتن نامه یا ایمیل به مقامات منتخب روشی با تاثیر متوسط و مباحثات آنلاین از راههای کمتر موثر برای تاثیرگذاری بر تصمیمگیریهای سیاسی به شمار میروند. اما این رتبهبندی ممکن است همیشه وجود نداشته باشد. برای مثال هجمه ناگهانی افکار عمومی در شبکههای اجتماعی در مورد یک موضوع جدید، ممکن است باعث واکنش بیشتر مقامات نسبت به آن موضوع شود.
از سوی دیگر ناهماهنگی بین سیاستهای اتخاذشده توسط مقامات و نظرات مردم را میتوان با نظریه «مارپیچ سکوت» (spiral of silence) در مورد مسائل زیستمحیطی توضیح داد. از آنجا که اقدامات حفاظت از محیطزیست تنها زمانی موثر واقع میشوند که تعداد کافی -و زیادی- از بازیگران در آن شرکت کنند، دولتها و افرادی که بخش بزرگی از همتایان خود را بیانگیزه یا بیتوجه میدانند، ممکن است تمایل کمتری به تقبل هزینههای فردی مرتبط با اقدامات اقلیمی داشته باشند. طبق این نظریه در مورد نقش «باورهای ثانویه» (باورهای ما در مورد آنچه دیگران باور دارند) تلاش برای مقابله با مسائل زیستمحیطی، تا حد زیادی وابسته به افرادی است که نشان میدهند مایل به اقدام هستند و دیگر افراد نیز به درستی این سیگنالها را تفسیر میکنند. سادهتر بگوییم، هر قدر بر میزان اشتیاق بارز برای حل مسائل محیط زیست افزوده شود، جمع بیشتری از سیاستمداران به مدافعان سیاستهای زیستمحیطی میپیوندند.
بسیاری از فعالان محیطزیست برای تحت فشار قرار دادن مقامات، به کمپینهای آنلاین رسانههای اجتماعی متکی هستند. گرچه نمیتوان تاثیر این جنبشها را انکار کرد و در سالهای اخیر شاهد نمونههای موفقی از آنها نیز بودهایم -مانند کمپین مخالفت با احداث پتروشیمی میانکاله- با این حال تحلیلگران معتقدند اینگونه راهبردها ممکن است بهرغم حجم زیاد، نشاندهنده برجستهبودن نباشند و قانونگذاران ممکن است به این سیگنالها برای انتخابهای آگاهانه کمتر توجه کنند. راهحل آنها، اتکا به برجستهسازی (agenda setting) از طریق پوشش رسانههای جمعی است. برجستهسازی یکی از رایجترین نظریاتی است که در ارتباطات و علوم سیاسی برای درک تعاملات بین سیاست، رسانه و مردم به کار میرود. فرض اصلی این نظریه آن است که برجستگی (نسبی) موضوعات یا مسائل در یک حوزه میتواند بر اهمیت آنها در حوزههای دیگر تاثیر بگذارد.
طبق برخی نظرات مسائل زیستمحیطی مهجور میمانند زیرا توسط اکثر مردم و سیاستمداران به طور مستقیم تجربه نمیشوند. در واقع فرض بر این است که از آنجا که نه عموم مردم و نه بازیگران سیاسی نمیتوانند مستقیماً مشکلات زیستمحیطی را مشاهده کنند هر دو بهشدت به رسانهها متکی هستند و بدینترتیب توجه بیشتر رسانهها به این موضوعات آنها را نیز متاثر میکند. برای مثال گرمایش زمین به عنوان یک مشکل انتزاعی پیچیده و بلندمدت برای بسیاری ملموس نیست و از اینرو درک آن بستگی زیادی به پوشش رسانهای دارد. و به همین دلیل رسانههای خبری آنلاین و سنتی و رسانههای اجتماعی یکی از مهمترین منابع اطلاعاتی در مورد تغییرات آبوهوایی برای عموم مردم و همچنین سیاستگذاران به شمار میروند.
این یافته که رسانهها در مقایسه با سایر عوامل، تاثیر قدرتمندتری بر سیاست میگذارند نتیجه عمومی مطالعاتی است که بر نقش برجستهسازی رسانهها متمرکزند و آن را در حوزه محیطزیست نیز به تایید رساندهاند. در مجموع بر اساس یافتههای مطالعات، میتوان انتظار داشت که تعامل پویایی بین برجستگی مسائل آبوهوایی در رسانهها و دستور کار سیاسی وجود داشته باشد.
بیدار کردن دولتِ در خواب
کارشناسان معتقدند برای تاثیرگذاری بر اراده سیاسی، گام نخست، سازماندهی «عامه هوشیار» است. تقریباً 80 میلیون ایرانی از بحرانهای زیستمحیطی آسیب میبینند اما احتمالاً درصد کوچکی از این جمعیت در جنبشها و کمپینهای متقاعد کردن مقامات برای انجام اقدامات ضروری فعال هستند. عده دیگری احتمالاً مایلاند به چنین جنبشهایی بپیوندند اما مسیر درست را نمیدانند. این نشاندهنده یک «جنبش اجتماعی بالقوه» است؛ اگر سازماندهی و جهتدهی شود. اما بر خلاف سایر موضوعات عمومی -از جمله مسائل معیشتی- جناح فعال شهروندی برای جنبشهای زیستمحیطی، نسبتاً کوچک و فاقد انسجام باقی مانده است.
دوم، سازمانهای مختلفی که از اقدام برای حل بحرانهای محیطزیست حمایت میکنند باید در یک ائتلاف حمایتی (advocacy coalition) با بازوی سیاسی، سازماندهی شوند تا بر انتخابات و سیاستگذاران تاثیر بگذارند و با مخالفتهای احتمالی با اقدامات ضروری برای حفاظت از محیطزیست، مقابله کنند. این ائتلافهای حمایتگر میتوانند شامل سازمانهای غیردولتی، جنبشهای اجتماعی، احزاب سیاسی، موسسات تحقیقاتی، شرکتها و رسانهها باشند. بیتردید مقاومتها در برابر اقدامات ضروری غالباً از سوی لابیگرها و ذینفعانی شکل میگیرد که ائتلافهایی بزرگتر، سازمانیافتهتر و با بودجه بهتری دارند. «توازن قوا و نفوذ» بین این ائتلافها میتواند تاثیرات بسیار مهمی بر روند سیاستگذاری داشته باشد.
گام سوم گرفتن «تایید اقلیت خاموش» برای اقدام، در میان باقیمانده جمعیت است. بعید است این مخاطبان به اعضای فعال تغییرات آبوهوایی تبدیل شوند اما اساساً آنها نماینده اکثریت رایدهندگان هستند. این گروه بعید است که هرگز با یک مقام دولتی لابی کنند، با اعضای مجلس تماس بگیرند، در خیابانها راهپیمایی کنند یا به یک سازمان غیردولتی کمک مالی کنند. اما اکثر مقامات منتخب، برای تصویب سیاستهای آبوهوایی به تایید این گروه خاموش، در واقع به حمایت ضمنی و تمایل آنها برای مجازات نکردن رهبران سیاسی در پای صندوقهای رای نیاز دارند. هدف بعدی برای این اکثریت خاموش این است که آنها را متقاعد کنیم نامزد سیاسی الف را به نامزد سیاسی ب ترجیح بدهند زیرا اولی طرفدار اقدامات جدیتر برای حل مشکلات زیستمحیطی است.
اولویت چهارم، آشتی دادن دوباره عموم هوشیار و فعالان و دانشمندان محیطزیست با سیاستمداران است. اکثر مردم به دانشمندان اعتماد دارند و برای آنها احترام زیادی قائل هستند. سیاستمداران اما به ندرت یک دانشمند را میشناسند چه برسد به اینکه از یک دانشمند اقلیمشناس نظر بخواهند. اغلب آنها «محیطگرا» نیستند و ارزشها، نگرشها و رفتارهای متفاوتی نسبت به جریانهای همراه با علم دارند. باور اینکه مسائل اقلیمی مساله «ما»ست و نه «آنها»، نیاز به حضور کارشناسان و نخبگان علمی در بدنه سیاستگذاری و اجرایی دولت دارد.
در نهایت، بحرانهای محیطزیست، سیستمهای حیاتی را تهدید میکند که زندگی همه انسانها، جوامع و سایر گونهها به آن وابسته است. درک این واقعیت، به ظهور صداهای جدید و متنوعی منجر شده که خواستار اقداماند؛ صداهایی از سوی مدیران کسبوکارها، رهبران مذهبی، نوجوانان، پزشکان، فعالان حقوق کودکان و زنان و هر بخش دیگری از جامعه. سازماندهی و تقویت این صداهای جدید بسیار مهم است. فراتر از قدرت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، مشارکت اکثریت خاموش نشان میدهد که افرادی غیر از دانشمندان و فعالان محیط زیست به تغییرات آبوهوایی اهمیت میدهند. سایرین هم با دیدن کسانی که مثل خودشان هستند و ارزشهای مشترکی را به اشتراک میگذارند درمییابند که مساله محیطزیست، مساله آنها نیز هست. این تغییر ذهنی -از درک مشکلات به عنوان مساله ما- به ایجاد «اراده عمومی» برای تغییرات سیاسی کمک میکند. زمانیکه پنجرههای سیاست، در سطوح ملی، محلی و بینالمللی باز میشود، میتوان این اراده عمومی را بسیج کرد.
شهروندان مشارکتجو، عامه سازمانیافته و ائتلافهای حمایتی، میتوانند اراده عمومی و سیاسی برای اقدام در مورد تغییرات آبوهوا ایجاد کنند. این گروهها برای دستیابی به سیاستهای قوی و پایدار در حوزه محیطزیست حیاتیاند. گروههای زیستمحیطی با نیروهای حرفهای، بر چالشهای قانونی، توسعه سیاست و تحلیلهای اقتصادی و لابیهای حرفهای متمرکزند و تعداد کمی از آنها، شهروندان فعال را به عنوان ابزاری برای اعمال فشار بر سیاست به کار میگیرند. کنشگری حرفهای برای بیدارگری در حوزه محیط زیست لازم است اما درگیر کردن شهروندان عادی را نیز نباید فراموش کرد.
این نوع سازماندهی مستلزم استراتژیها و تاکتیکهای متفاوتی است. بهرهگیری از ابزارهای قرن بیستویکم برای یافتن شهروندان نگران و اتصال آنها به سازمانهایی که توسعه و تقویت صدا و قدرت آنان را بر عهده میگیرند (نهفقط جمعآوری سرمایه، یا طومار و امضای الکترونیک) موجب سازماندهی عمیق میشود. پیروزیهای بزرگ و کوچک، در این جمع حس مشترک کارآمدی ایجاد میکند و به سرمایهای برای ایجاد اراده عمومی پایدار و قدرتمند تبدیل میشود. این همان ارادهای است که به محض باز شدن پنجرههای سیاست، میتواند خوابِ گران سیاستمدار بیگانه با محیطزیست را بیاشوبد و او را به عمل وادارد.