خسران بیپایان
بررسی خسارت آرمانگرایی بر اقتصاد ایران در گفتوگو با عباس عبدی
سالهاست که بسیاری از افراد جامعه بر این باور هستند که رشد در ساختار سیاسی کشور به واسطه شایستگی و تواناییهای فردی امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر افراد دریافتهاند که برای حضور در پستهای کلیدی لازم نیست سالهای زیادی از عمر خود را صرف درس و دانشگاه یا مهارتآموزی کنند. که اگر عمر خود را صرف ارتقای توانمندیهای فردی کرده ولی به فیگور مورد عنایت ساختار سیاسی شباهتی نداشته باشند، بعید است فرصتی برای رشد در نظام اداری و سیاسی کشور داشته باشند. اما این یک روی ماجراست. روی دیگر گروهی هستند که به تجربه دریافتهاند که برای اینکه محبوب و مورد اعتماد ساختار سیاسی باشند صرفاً کافی است که ویژگیهایی از خود بروز دهند. مثلاً خود را آرمانگرا، آنگونه که مد نظر نظام سیاسی است جلوه دهند. در این صورت شاید نیاز چندانی هم به تخصص و مهارت نداشته باشند، به هرحال فرصتی برای رشد و آزمون و خطا در اختیار میگیرند. درنتیجه همین شرایط است که برای دهههای متوالی ساختار سیاسی برای افراد در ظاهر آرمانگرا نردبان رشد و ترقی سهلی ایجاد کرده است. افرادی که رشد میکنند، بیآنکه توانایی داشته باشند و بعد در پستهای کلیدی کشور خسرانهای بسیاری بهبار میآورند. سوال این است که چرا ساختار سیاسی کشور از مسیر هزاربار آزموده خویش برنمیگردد؟ این سوالی است که با عباس عبدی، تحلیلگر مسائل سیاسی به بحث گذاشتهایم. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
♦♦♦
در سالهای گذشته ساختار سیاسی در ایران شاهد ظهور افرادی بوده که به شیوههای مرسوم و مبتنی بر شایستگی از نردبان قدرت بالا نرفتهاند و خسارتهای زیادی بر کشور تحمیل کردهاند. این افراد اغلب خود را آرمانگرا جلوه میدهند. بارها دیده شده که افراد فیگوری متناسب با آرمانهای مدنظر نظام سیاسی از خود جلوه میدهند و موفق میشوند اعتماد اهالی قدرت را به دست بیاورند. در گذشته بارها شاهد آن بودهایم که بخش بسیاری از این افراد لزوماً شایستگیهای لازم پستی را که اشغال میکنند هم ندارند. ساختار سیاسی چرا و چگونه فریب این افراد را میخورد؟
آرمانگرایان را میتوان به سه گروه تقسیم کرد. بخشی که با آرمانهای خود زندگی میکنند و نمیتوانیم آنها را نادیده بگیریم. سخت است که انسان بدون آرمان زندگی کند. در واقع باید بپذیریم که آرمانهای ارزشمندی وجود دارد که نمیتوان و نباید آنها را نادیده گرفت. آرمانهایی از قبیل عدالت، آزادی، عدالت، برابری، دموکراسی و موارد دیگری که میتوان آنها را به عنوان آرمانهای ارزشمند افراد جامعه برشمرد. اما افرادی که به دنبال این آرمانها هستند خود به دو بخش تقسیم میشوند. یک گروه افرادیکه درصددند اصلاحطلبانه یا گامبهگام و متناسب با شرایط محیطی و امکانات عمومی، آرمانهایشان را دنبال کنند. این افراد معمولاً سعی میکنند آرمانهایشان را مبتنی بر واقعیتها محقق کنند. برخی دیگر هم هستند که تلاش میکنند، ارادهگرایانه و انقلابی به مساله نگاه کنند. در واقع ما با دو گروه از آرمانگرایان و با دو شیوه متفاوت روبهرو هستیم. هر دو گروه در شرایطی ممکن است با بنبستهایی روبهرو شوند. گروه اول یعنی آرمانگرایان اصلاحطلب ممکن است در نظامهای بسته و فاشیستی با بنبست روبهرو و تضعیف شوند، همانگونه که مشاهده کردیم و قبل از انقلاب سال 57 در ایران اتفاق افتاد. بعد هم شاهد آن بودیم که همان افراد به سمتوسوی گروه دوم که آرمانگرایان رادیکال هستند میل کنند. گروههایی که آرمانهای ارزشمندی داشتند ولی برای نیل به آرمانهای خود از طرق رادیکال و انقلابی اقدام میکردند. این گروه هم به شکل دیگری به بنبست میرسند. آنها در مواجهه با واقعیتهای صلب و سخت به این نتیجه میرسند که لزوماً آن آرمانها آنگونه که مدنظر این افراد است، تحققپذیر نیست. بنابراین این افراد از آن آرمانها منصرف میشوند یا در مواردی ذهنیت خود را اصلاح میکنند و به عبارت دیگر تلاش میکنند که به روش گروه اول اصلاحطلب نزدیک شوند. بهطور خلاصه باید بگویم که به نظر من ما با گروه آرمانگرایی روبهرو هستیم که اصیل و صادق هستند ولی به لحاظ شیوه و روش خود به دو گروه تقسیم میشوند. گروه سومی هم وجود دارند که میتوان به آنها عنوان آرمانگرایان متقلب داد. این گروه هرگز به دنبال آرمانهای ارزشمند نیستند بلکه این آرمانها را ابزاری قرار میدهند که بهواسطه آن بازیهای مد نظر خود را برای تامین منافع شخصی یا گروهی به انجام برسانند.
سوال این است که چطور میتوان این افراد را تشخیص داد؟ به هر حال بسیاری از این آرمانگرایان تقلبی موفق شدهاند به ساختار سیاسی کشور ورود کرده و خود را باورمند به آرمانها نشان دهند. اما بعدها بهوضوح روشن شده که اندیشه آنها نسبتی با آرمانهای ارزشمندی که از آن سخن گفتید ندارد. آیا تشخیص این افراد دشوار است؟
به نظر من تشخیص آنان سخت نیست. هر دو گروه از آرمانگرایان صادق و اصیل که پیشتر توضیح دادم حاضرند برای تحقق آرمانهایشان از خود مایه گذاشته و هزینه دهند. اما برای گروه سوم آرمانها محل کسب منافع بوده و از راه آن نان میخورند بنابراین میبینیم که صادقانه هم عمل نمیکنند.
چرا گروه دوم و سوم در ایران بیشتر دیده میشود؟
به نظرم دو عامل در این ماجرا موثر است. ابتدا رویکردهای سنتی در ایران که با برخی گزارههای انحرافی از مذهب عجین شده و ارادهگرایانه و آخرالزمانی به مسائل نگاه میکنند. عامل دیگر را هم میتوان محصول درآمدهای نفتی دانست. دسترسی به درآمدهای نفتی نوعی از عقلانیت را از سیستم و جامعه دور و به سوی توهمات و خیالات هدایت کرده است. این دو عامل باعث بروز مشکلات در کشور شده است. به نظر من ساختار سیاسی نیز اسیر همین دو عامل شده است. در نتیجه میبینیم که گروه سوم آرمانگرایان موفق میشوند به مجموعه امور غالب شوند. آرمانها برای این افراد صرفاً ابزار رسیدن به اهداف خود است. در نتیجه بداخلاقترین افراد، منادی اخلاقمداری و کمعقلترین افراد، منادی پیشرفت میشوند.
سوال این است که اساساً چرا آرمانگرایی در ایران طرفدار دارد؟ به نظر میرسد هنوز آرمانگرایان بهویژه برای اهالی قدرت سیاسی قابل اعتمادترند.
درباره گروه اول و دوم که شرح آن رفت طبیعی است که این افراد بیشتر مورد اعتماد مردم قرار گیرند. اما طرفداری از کلیت آرمانگرایی ریشه در همان دو عاملی دارد که توضیح دادهام. در کشور ما یک ارادهگرایی ناشی از تفکرات دینی و آخرالزمانی وجود داشته و رویکرد غالب بر این است که مسائل اجتماعی و ساختاری به سطح افراد تقلیل داده شود. موضوع دیگر هم مربوط به درآمدهای نفتی است. لازم به تاکید است که دسترسی به درآمدهای نفتی منجر به آن شده که فرآیندهای جامعه از مسیر عادی خود خارج شود. اکنون میبینیم که با از بین رفتن درآمدهای نفتی یا کاهش یافتن آن، بسیاری به این نتیجه رسیدهاند که انگار دیگر نمیشود با شیوههای گذشته کشور را اداره کرد و باید شیوههای دیگری برای پیشبرد امور در پیش گرفت. شیوههایی که باید مبتنی بر عقلانیت باشد ولی به هر حال میبینیم که هنوز به الزامات این رویکرد ملتزم نیستیم.
سالهاست که نتیجه میدان دادن به شعارهای آرمانگرایانه به جای علم و ذخیره دانایی کشور هزینهزا بوده است. با اینحال هنوز در بخشی از قدرت سیاسی امیدها بر این است که عمل به آرمانها کشور را نجات دهد. چرا بهرغم آزمون و خطاهای چندباره نظام سیاسی از راه رفته درس نمیگیرد؟ چرا عزمی برای اصلاح روشهای اشتباه گذشته در پیش گرفته نمیشود؟
به هر حال برخی از تصمیمگیران اصلی بر این باورند که برگشتن از راه اشتباه گذشته یک هزینه قطعی و نقد دارد و نیز منفعت آن احتمالی و نسیه است. به عبارت دیگر برگشتن از مسیر غلط هزینههای نقد و قطعی دارد و در مقابل، منفعتی که به همراه خود میآورد نسیه و احتمالی است. در ایران اصطلاحاً میگویند که جامعه کوتاهمدت بوده یا کلنگی است. این به چه معنی است؟ یعنی برای تصمیمگیران نپرداختن هزینههای کوتاهمدت اهمیت بیشتری دارد نسبت به منافعی که قرار است در بلندمدت ایجاد شود. با توجه به اینکه نشریه شما اقتصادی است میخواهم با نگاه اقتصادی به موضوع نگاه کنیم. به نظر شما افراد چه زمانی تصمیم میگیرند پسانداز کنند؟ وقتی که متوجه میشوند مطلوبیت منافع بلندمدت پسانداز از مطلوبیت مصرف فعلی منابعی که در اختیار دارند، بیشتر است. به عنوان مثال اگر افراد بدانند که نتایج و مطلوبیت ناشی از پسانداز یک میلیون تومان در یک سال و دو سال دیگر برایشان بیش از مصرف همان پول در زمان حاضر است، طبیعی است که برایشان میصرفد که پول خود را هزینه کنند. در واقع افراد وقتی دست به پسانداز میزنند که منافع طولانیمدت آن را بیشتر ارزیابی کنند. با اینحال اگر بخواهیم مجموعه تصمیمات اتخاذشده از سوی نظام تصمیمگیری را بررسی کنیم، متوجه میشویم که در ساختار سیاسی ایران همیشه مطلوبیتهای فعلی بیشتر از مطلوبیتهایی ارزیابی میشود که قرار است در آینده حاصل شود. بنابراین گرایش بر این است که سرمایه خود را پسانداز نکنند. تصمیم خوب را هم میتوان مانند پسانداز ارزیابی کرد. وقتی پولی پسانداز نشود در حال حاضر خرج میشود. اکنون بسیاری برای پرداخت هزینههای کوتاهمدت ترس دارند، در نتیجه منافع بلندمدت عملاً رها شده است.
ساختار سیاسی اکنون به گونهای رفتار میکند که پسانداز سیاسی را که همان عبور کردن از تصمیمات غلط است، برنمیتابد، چرا که حاضر به پرداخت هزینههای کوتاهمدت آن نیست. در واقع ساختار سیاسی میترسد سیاستهای مبتنی بر آرمانگرایی صوری را از دست بدهد در حالیکه چیزی هم به دست نمیآورد.
درباره خسارتها صحبت کنیم. مشی میدان دادن به آرمانگرایان تاکنون بر اقتصاد و منابع کشور چه هزینههایی تحمیل کرده است؟
لازم میدانم تاکید کنم که آرمانگرایی عقلانی و اخلاقی برای کشور خوب است. این نوع آرمانگرایی میتواند به اقتصاد، اخلاق و روابط جمعی و اعتماد عمومی کمک کند. تصور انسان بیآرمان سخت است و میتواند بیپرنسیبی به همراه خود داشته باشد. به نظر من باید بین آرمانگرایی متقلبانه و غیرصادقانه و آرمانگرایی رادیکال با آرمانگرایی اصلاحطلبانه تمایز قائل شویم. آرمانگرایی متقلبانه و رادیکال برای ما مشکلآفرین است و آن را میتوانیم به رفتار فرصتطلبانه و غیرعقلانی و متصلب تعبیر کنیم. این انواع آرمانگرایی به نوعی مبارزه با واقعیت به حساب میآید. در مشی این دو نوع آرمانگرایی نوعی تن ندادن به واقعگرایی وجود دارد. در حالیکه ما میتوانیم آرمانگرا باشیم ولی با رویکرد واقعگرایی هم همخوان باشیم. روشن است که خسارت در بهکارگیری آرمانگرایی متقلبانه و رادیکال بالاست. به این ترتیب که بسیاری از منابع کشور اعم از منابع مالی، انسانی، اخلاقی و معنوی و اجتماعی مصرف میشوند بدون آنکه بهرهوری کافی داشته باشد. پیشتر مثال این مورد را درباره پسانداز مطرح کردم.
روی دیگر میدان دادن به آرمانگرایان بیتخصص و بیدانش، محروم کردن شایستگان و متخصصان از تصمیمگیریها برای کشور بود. سالهاست که آمارهای غمانگیزی از تمایل مهاجرت نخبگان و متخصصان از کشور منتشر میشود. به حاشیه راندن نخبگان چگونه و چه خسرانهایی به کشور تحمیل میکند؟
بله، این درست است. واقعیت این است که در شرایط کنونی بیشترین خسارتی که به جامعه ایران وارد میشود، از طریق تصرف پستهای مدیریتی از سوی برخی افرادی است که صلاحیت حرفهای ندارند و ممکن است صلاحیت اخلاقی هم نداشته باشند. البته به نظر من کسانی که صلاحیت حرفهای ندارند و برخی پستهای نامرتبط به خود را میپذیرند منطقاً صلاحیت اخلاقی هم ندارند. مگر ممکن است فردی انسان بسیار خوبی باشد ولی با علم به اینکه توانایی حرفهای به پرواز درآوردن یک هواپیما را ندارد، مسوولیت خلبانی را بپذیرد؟ به نظر من چنین فردی صلاحیت اخلاقی هم ندارد. درباره تخصص و تعهد هم این موضوع مطرح میشود. در گذشته این سوال طرح میشد که مگر میشود فردی که متخصص نیست مسوولیت یک حوزه را به عهده بگیرد؟ از اساس باید تعهد را ذیل تخصص تعریف کرد. هیچ غیرپزشکی نمیتواند برای بیمار نسخه بنویسد و مدعی باشد که چون متعهد است، بیمار درمان میشود. اساساً چنین فردی را نمیتوان متعهد قلمداد کرد. وقتی در سطح کلان کشور پستهای مدیریتی چنین تعیین تکلیف میشود معلوم است که منابع کشور چگونه توزیع خواهد شد و جز خسارت برای کشور آوردهای به همراه نخواهد داشت.