بیهویتی اجتماعی
آثار اجتماعی مرگ کسبوکارها در گفتوگو با علیاصغر سعیدی
سخت شدن فضای کسبوکار و از بین رفتن بنگاهها زیر فشار تحریم و سیاستگذاری نادرست، باعث شده است تا در سالهای اخیر تعداد زیادی از کسبوکارها به مرز بحران برسند و با پیشی گرفتن هزینههایشان در دوران کرونا بر درآمدهایشان به محاق تعطیلی فرو بروند. علیاصغر سعیدی، جامعهشناس اقتصادی و عضو هیات علمی دانشگاه تهران، در بررسی تبعات و پیامدهای از بین رفتن کسبوکار به مساله از دست رفتن اشتغال و بیهویت شدن افراد اشاره میکند. به گفته سعیدی، از طرفی نابودی کسبوکارها باعث درهمشکسته شدن روابط اجتماعی در درون بنگاهها و بیرون بنگاهها میشود و سرمایه اجتماعی افراد را از بین میبرد. چنین وضعیتی باعث میشود که امکان احیای مجدد کسبوکارها نیز از بین برود و کارآفرینان دوباره نتوانند قد راست کنند. سعیدی هشدار میدهد که در شرایط کنونی امکان تبدیل سرمایه فرهنگی و اجتماعی به سرمایه اقتصادی بسیار کاهش یافته و نتیجه آن مهاجرت و خروج سرمایه انسانی است.
♦♦♦
در دو سه سال اخیر به دلایل مختلفی که هر کدام جای بررسی جداگانهای دارد مانند تحریم، همهگیری کرونا، و تداوم روند سیاستگذاریهای ناصواب و مدیریت غلط در اقتصاد، کسبوکارهای زیادی از بین رفته است و کارآفرینان زیادی سوگوار دسترنج بربادرفته خود شدهاند. از بین رفتن کسبوکار در کنار آثار اقتصادی، چه تبعات اجتماعیای به دنبال دارد؟
از بین رفتن یک کسبوکار، ابعاد اقتصادی و ابعاد اجتماعی درهمتنیده و جداناپذیری دارد. اولین نکتهای که با خبر از بین رفتن یک کسبوکار به ذهن متبادر میشود، این است که یک یا چند شغل از دسته رفته است؛ در حالی که اشتغال در جامعه ما که سطح انتظارات و تحرک اجتماعی بالاست، مولفه بسیار مهمی در زندگی فردی و اجتماعی به حساب میآید. افراد به واسطه ابزارهای مختلف مانند تحصیل و آموزش یا شغل در پی این هستند که جایگاه اجتماعیشان را تغییر بدهند؛ در نتیجه تقاضا برای ادامه تحصیل و اشتغال بالاست. اما زمانی که به دلایل مختلفی مانند نامطلوب بودن فضای کسبوکار، این سطح انتظارات تامین نمیشود و اتفاقاً نهتنها تامین نمیشود، بلکه آنچه به سختی ایجاد شده است هم از بین میرود، هویت اجتماعی فرد میمیرد. یعنی وقتی کسانی که به واسطه انباشت سرمایه فرهنگی و اجتماعیشان، شغل پیدا کرده و به سرمایه اقتصادی رسیدهاند، (حالا یا خودشان کسبوکاری راه انداختند یا در بنگاه دیگران مشارکت کردند)، شغل خود را از دست میدهند در واقع هویت اجتماعی خود را در معرض خطر میبینند. پیشتر در یک گفتوگو در تجارت فردا در مورد وضعیت دهه شصتیها به این مساله اشاره کرده بودم که اگر دهه شصتیها شغل نداشته باشند میشود گفت هویت اجتماعی ندارند؛ چرا که در کل مساله شغل یک بُعد مهم از هویت اجتماعی است. بر اساس شغل است که فرد میتواند بگوید من حرفهای هستم، شاغل هستم، پزشک هستم، مهندس ساختمان هستم یا کارمند فلان سازمان هستم. از بین رفتن کسبوکارها زیانهای فراوانی در پی دارد که تبعات آن در جریان بحرانهای اقتصادی در دنیا مشخص است. به همین دلیل است که دولتها بعد از بحرانهای بزرگ مانند بحران 2008 در اقتصاد مداخله میکنند تا ابعاد اجتماعی بحران را مدیریت کنند.
از نظر من هویتزدایی اجتماعی مهمترین پیامد از دست رفتن کسبوکار و اشتغال در جامعه است. با از دست رفتن شغل، دستمزد فرد قطع میشود. همچنین شغل طبقهساز است و اگر نباشد یا از بین برود، رکود طبقاتی بهوجود میآورد. از همه مهمتر با از دست رفتن شغل، سرمایه اجتماعی از دست میرود. فرد بهواسطه یکسری روابط اجتماعی شغل پیدا میکند و مثلاً وارد یک بنگاه اقتصادی کوچک میشود؛ یکسری روابط اجتماعی هم بعد از پیدا کردن شغل بهدست میآید که بسیار مهم است. این روابط اجتماعی با از دست دادن شغل، از بین میرود. در بسیاری مواقع شرکتهای کوچک و بزرگی که به دلایلی دچار ورشکستگی میشوند، روابط اجتماعی خود را حفظ میکنند چون میدانند که دیر یا زود مجدد میتوانند کسبوکار خود را برپا کنند و از همان نیروها استفاده کنند. مدیر یا کارآفرین زمانی که میخواهد کسبوکاری راه بیندازد، دفترچه تلفنش را نگاه میکند و میبیند که مثلاً دو سال یا پنج سال با چه کسانی کار میکرده و انتخاب نخستش برای شروع مجدد همانها هستند. سرمایه اجتماعی که به سختی در بنگاه به دست میآید، نباید به سادگی از دست برود. برای همین میبینید که در برخی کشورها کارکنان یک بنگاه کلوپ درست میکنند تا روابط خودشان را با فعالیتهای جانبی تقویت کنند.
یکی از تبعات نامطلوب مصادرهها در اوایل انقلاب همین بود که سرمایه اجتماعی که توسط کارآفرین ایجاد میشد از بین رفت. در واقع یک حفره در روابط اجتماعی در فضای کسبوکار ایجاد شد، حفرهای که پیشتر توسط کارآفرین پر شده بود. کارآفرین سرپل روابط است و وقتی نباشد، روابط از بین میرود و متاسفانه در کشور ما این روابط کاملاً از بین میرود. تعطیلی کارخانه یا حتی یک بنگاه کوچک یک مشکل بزرگ اجتماعی است. در جامعهشناسی اقتصادی میگوییم کارآفرین یک جامعه جدید بهوجود میآورد، بهتبع آن، با تعطیلی کسبوکار هم این جامعه از بین میرود. در اقتصاد ما تبدیل کردن دوران رکود به دوران رونق بسیار سخت و زمانبر است و به همین دلیل بخش زیادی از روابط اجتماعی ایجادشده در فضای کسبوکار از بین میرود بدون اینکه امیدی به احیای مجدد آن باشد.
حالا که به مصادرهها اشاره داشتید، بد نیست گریزی هم به دهه 1340 داشته باشیم که فضای مساعدی برای راهاندازی کسبوکارهای مختلف صنعتی و تجاری شکل گرفت و پایه بسیاری از بنگاههای بزرگ و قوی بخش خصوصی در همان دوران گذاشته شد. مشخصات بارز آن دوران چه بود که چنین فضایی برای رونق کسبوکارهای خصوصی ایجاد کرد؟
به نظر من این سوال بسیار خوب و مهم است و جای مطالعه و تحقیق دارد. اما بنا به مطالعاتی که در تاریخ اقتصاد ایران دارم، پیشینه سوال را مقداری عقبتر میبرم. ما از حدود سال 1323 و بعد از پایان جنگ و رفتن متفقین، وارد یک دوره فترت شدیم که ناامنی در آن زیاد بود و به همین دلیل بسیاری از کارآفرینان فعالیت خود را کاهش دادند و سرمایهگذاری چندانی نکردند. شاید بهطور محدود کارهایی انجام شد و برای مثال لاجوردیها در بخش پنبهپاککنی و روغنکشی و کالاهایی که بیشتر مصرف عمومی داشت سرمایهگذاری آن هم به صورت اشتراکی انجام دادند؛ یعنی به احتمال فراوان اگر شریکی پیدا نمیشد که ریسک کار تقسیم نشود، سرمایهگذاری هم صورت نمیگرفت. یعنی ناامنی باعث شده بود که کارآفرینان فعالیتی نداشته باشند.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332، در یک دوره تا حدودی امنیت برقرار میشود و تعدادی کارآفرین پیدا میشوند که رشد میکنند. معروف بود که این تحرک صنعتی تا یک اندازهای به دلیل وام معروف به تجدید ارزیابی جواهرات سلطنتی رخ داده است که حدود 750 میلیون تومان بوده و تزریق میشود و یکسری کارخانه هم راهاندازی میشود و رشد پیدا میکند. در آن سالها دکتر امینی، با وجود اینکه خودش اقتصاددان بود، نتوانست رکود را از بین ببرد تا اینکه مرحوم علینقیعالیخانی وارد شد و با همراهی تیم و همفکرانی که داشت، تشخیص دادند باید علاوه بر ایجاد ثبات و امنیت ملی به تجار و صنعتگران اطمینان بدهند که فضا برای کار و سودآوری مناسب است. در جلساتی که با حضور افراد مختلف داشتند گفتند به این نتیجه رسیدهایم که باید به کارآفرینان اطمینان بدهیم که با آنها هستیم. مرحوم رضا نیازمند همیشه میگفت ما تفکر و ذهنیت بوروکراسی را طوری تغییر دادیم که به این فکر باشد که باید ثروت تولید کند؛ هر یک نفری که بیشتر ثروتمند شود، یعنی نظام بوروکراسی کاراتر شده است. به نظر من این رویکرد، یکی از مهمترین خدمتها بود که در آن دوره به جامعه شد.
هماکنون ما با بنگاههایی روبهرو هستیم که در حال از کف دادن سرمایههایشان هستند. دوره کنونی با آن دوره قابل مقایسه نیست. آن زمان ابتدا مشکل به درستی تشخیص داده شد، ضمن اینکه یک تیم تکنوکرات قوی شامل عالیخانی، نیازمند، یگانه، سمیعی، ساداتتهرانی و... در دولت حضور داشت که بر اساس برنامه صنعتی کردن اقتصاد جلو رفت. در حال حاضر نه برنامهای وجود دارد و نه تکنوکراتی در دولت به کار گرفته شده و مهمتر اینکه بیبرنامگی یکی از شاخصههای دولت جدید است.
آمریکاییها در گزارشهایی که در دهه 1340 تهیه کردند با اشاره به تیم تکنوکرات دولت نوشته بودند که یک گروهی آمدهاند که ضمن اینکه بسیار ملیگرا و ترقیخواه هستند؛ بسیار هم کاردان هستند و میدانند که چگونه برنامههایشان را جلو ببرند. البته در آن دوران هم اشتباهاتی رخ داد اما در نهایت یک ارتباط بسیار قوی بین بخش خصوصی و بخش دولتی وجود داشت.
این فضایی که در دهه 40 و شاید تا حدودی در دهه 70 و دوران سازندگی ایجاد شده بود که شما مختصاتش را گفتید، چه آثار و تبعات اجتماعیای دربر داشت؟
دهه 40 بهرغم انتقاداتی که به آن وارد است، دو طبقه اثرگذار را رشد داد؛ اول طبقه تکنوکراتها که افرادی مانند عالیخانی و نیازمند که پیشینه زیادی هم در ساخت قدرت ندارند، بالا میآیند و به دیگر گروههای اجتماعی هم علامت میدهند که ساخت سیاسی در حال ایجاد تغییراتی در تفکر خودش است و شما هم از طریق آموزش عالی میتوانید سرمایه فرهنگی را وارد ساخت قدرت کنید. این طبقه تکنوکرات بهرغم وجود تشتت و پراکندگی، باعث بهبود تکنوکراسی در کشور میشوند. اتفاقاً شاه مخالف رشد این طبقه بود و سعی میکرد تا میتواند آنها را تحقیر کند اما آنها بدون توجه مشکلات را گوشزد میکنند، مثلاً آقای دکتر مقدم که در گزارش برنامه پنجم به شاه گزارش میدهد و تاکید میکند که بیش از حد ارز به اقتصاد تزریق نکنید.
همچنین در این دوره طبقه کارآفرین رشد میکند و قدرت اتاق بازرگانی در فاصله سالهای 42 تا 48 بسیار زیاد میشود. در هیاتمدیره اتاق صنعتگران و صادرکنندگان مختلف حضور دارند و کنترل اتاق را به دست گرفتهاند و سندیکاهای مختلف هم شکل میگیرد. افراد آگاهی در این محافل حضور داشتند به نوعی که مثلاً در کنفرانس اتاقهای بازرگانی کشور در سال 1349 که در مشهد تشکیل شده بود، خودشان عنوان میکنند که بنگاهها در حال بزرگ شدن است و نیاز جدی به مدیر حرفهای وجود دارد. یعنی باید یک مرکز ایجاد شود که مدیر حرفهای تربیت کند.
رشد این دو طبقه در حوزه اجتماعی بسیار مهم و اثرگذار بود و به کل جامعه علامت داد که میتوان با کسب و انباشت سرمایه فرهنگی و اجتماعی به سرمایه اقتصادی رسید. همین رویکرد با مقداری تفاوت در دهه 70 نیز رخ داد. با این تفاوت که در دهه 1370 به دلیل حذف هر دو طبقه قبلی در دوران انقلاب، باید جایگزینهایی پیدا میشدند و این طبقهها را احیا میکردند. از نظر من در هر دو دوره سرمایه اقتصادی به سرمایه فرهنگی انگیزه داد که افزایش پیدا کند و سرمایه اجتماعی هم داخل بنگاه و هم خارج بنگاه رشد کرد. انگیزه رشد سرمایه اقتصادی، مثلاً ظهور افرادی مثل حاجآقا برخوردار که سرمایه فرهنگی هم نداشتند، انگیزهای شد که افراد دیگر سرمایه فرهنگیشان را تقویت کنند. اکنون هم سرمایه فرهنگی انباشت نیاز دارد که به سرمایه اقتصادی تبدیل شود و با وجود شرایط نامساعد کسبوکار در کشور، مهاجرت تشدید میشود، چون راه دیگری وجود ندارد.
فضای نامساعد کسبوکار و ریسک بالای سرمایهگذاری جدید، سرخوردگی کارآفرینان و تشدید مهاجرت و خروج سرمایه، چه چشماندازی در کوتاهمدت و میانمدت برای کارآفرینی کشور ترسیم میکند؟
همانطور که قبلاً اشاره کردم رونق دادن کسبوکارهای ازبینرفته یعنی احیای کارآفرین و کارآفرینی کار بسیار سختی است به دلیل اینکه تمام روابط اجتماعی، سرمایه اجتماعی و اعتمادی که در درون کسبوکار و بیرون کسبوکار به او شده بود، از دست رفته است. در یک ساختار کارآفرینی سالم، حتی ورشکستهها میتوانند از طریق روابط اجتماعی و سرمایه اجتماعی که دارند دوباره کارشان را آغاز کنند. اما اگر آن ساختار از بین رفته باشد، رونق دادن دوباره کسبوکارها بسیار مشکل است. این مساله میتواند یک موضوع مطالعه و تحقیق باشد که مثلاً کارآفرینان ورشکسته در چند سال اخیر موفق به شروع مجدد فعالیت اقتصادی شدهاند یا خیر. من تحقیق مشابهی را از روی اسم شرکتها در مورد آنهایی که در دهه 20 ورشکسته شدند، انجام دادم و متوجه شدم که دیگر نتوانستند دوباره خودشان را سرپا کنند، چون آن زمان هم شبکه ساخت روابط اجتماعی در فضای کسبوکار (مثلاً در بازار که همه جمع میشوند به یک نفری که ورشکسته شده کمک میکنند) از بین رفته بود. در بسیاری از موارد ورشکستگی در آن دوره مشاهده نشد که فرد دوباره کارش را شروع کرده باشد. در شرایط کنونی هم به نظر میرسد که در مجموع ساختار روابط اجتماعی در فضای کسبوکار ضعیف شده است. به نظرم اینجا تا اندازهای دولت میتواند نقشآفرینی مثبت داشته باشد. دولت با وجود اینکه دست و بالش بسته شده، درگیر تحریم است و در جاهایی هم خودش دور گلوی خودش طناب پیچیده، اما میتواند کارآفرینها را امیدوار کند. این اتفاق نه در سطح ریاستجمهوری اما در سطح رهبری قابل انجام است که اعتماد در سطح جامعه کارآفرینی ایجاد شود. این اعتماد را میتوان با استفاده از چند کار انجام داد؛ نخست احترام به مالکیت خصوصی است؛ یعنی همان سخنی که در ابلاغیه سیاستهای کلی اصل 44 بود اما این بار باید با تاکید بسیار قویتری اجرا شود. به این ترتیب برخی که خاطره تاریخی نسبت به از بین رفتن کسبوکارها و مصادرهها دارند تا حدودی اعتماد و اطمینانشان جلب میشود. و اگر این احترام به مالکیت خصوصی با وضع یک قانون شفاف و جبران برخی اشتباهات همراه باشد میتواند تا سطح خوبی اعتماد را بازسازی کند و کارآفرینان را به سرمایهگذاری تشویق و ترغیب کند. حالا میدانیم که بسیاری از مسوولان همان دوران مصادرهها، در محافل خصوصی اعتراف میکنند که بسیاری از مصادرهها نادرست بود و بخش عظیمی از کارآفرینانی که مشمول مصادره اموال شدند، کارآفرینان موجهی بودند. این اعتراف میتواند رسمی و همراه با تغییراتی در ساختار اقتصاد کشور باشد.
متاسفانه در حال حاضر با وجود تحریمها و سیاستگذاریهای نادرست از کارآفرینان و مردم انتظار میرود که مقاومت کنند، بدون اینکه فضا برای فعالیت متناسب شود. باید فرصت برای آنها فراهم شود، این ویژگی کارآفرین است که از کوچکترین فرصتها بیشترین استفاده را ببرد اما اگر ریسک فرصتها بالا باشد، قاعدتاً تمایلی برای فعالیت وجود ندارد. حاکمیت باید بتواند به شکل واقعی حس اعتماد را در جامعه کارآفرینی بازسازی و ایجاد کند.