سوگیری یادگیری
چرا در برابر یادگیری اطلاعات درست، مقاومت میکنیم؟
تا چند دهه گذشته، یادگیری به عنوان مهارت محسوب نمیشد و عمده افراد یادگیری را معادل داشتن هوش بالا میدانستند و ضریب هوشی (Intelligence quotient) یا همان IQ در میان مردم جایگاه ویژهای داشت. فردی که در یادگیری عملکرد بهتری داشت، باهوش به حساب میآمد و ضعف در یادگیری نشانهای از کمبود بهره هوشی بود. اما تعریف یادگیری در جوامع علمی دیگر اینگونه نیست و حوزههای مختلف همچون نوروساینس، روانشناسی شناختی، تئوری آموزش، علوم پرورشی و روانشناسی اجتماعی، تعریفهای بسیار متنوعی از یادگیری ارائه میدهند. طبق تعریف ارنست راپیکِت هیلگارد، روانشناس آمریکایی، یادگیری عبارت است از تغییر نسبتاً پایدار در احساس، تفکر و رفتار فرد که بر اساس تجربه ایجاد شده باشد. از طرفی روانشناسان رفتارگرا، یادگیری را به عنوان تغییر رفتار بر اثر تاثیرات محیطی تعریف میکنند.
بنابراین اگر یادگیری به تغییر رفتار منتهی نشود، نمیپذیرند که یادگیری اتفاق افتاده است. در دنیای جدید، کمتر از IQ و آموزش صحبت به میان میآید و یادگیری طبق تعریف مدرن، یک رویداد پیچیده و غیرقابل درک ذهنی نیست؛ بلکه یک مهارت است که با تمرین و تکرار، بهبود پیدا میکند. حال این سوال مطرح میشود که چرا ما برخی مسائل را بهتر یاد میگیریم و نسبت به یادگیری بعضی دیگر ناتوانیم؟ به طور کلی برخی اطلاعات در ذهن ما ماندگارترند و مدت زمان بیشتری بر باورهای ما تاثیر میگذارند. اطلاعات همچون شایعات بیاساس، ادعاهای نادرست از سمت سیاستمداران، اخبار کذب و دروغین از جمله مواردی هستند که حتی در صورت رد شدن و ابطال آن، در ذهن ما تا مدتها باقی میمانند. شاید شناختهشدهترین مثال مربوط به این مساله، مطالعهای باشد که در سال 1998 در ژورنال لنست (The Lancet) (یکی از معتبرترین ژورنالهای پزشکی) به چاپ رسید.
اندرو ویکفیلد نویسنده این پژوهش ادعا کرده بود که رابطه علی و معناداری بین واکسیناسیون و اوتیسم وجود دارد که باعث جنبش ضد واکسن در بسیاری از شهرها و کشورها شد. بعدها مشخص شد که این پزشک بریتانیایی، با دستکاری دادهها، شواهد مربوط به مطالعه خود را جعل کرده بود و مقاله او نیز از ژورنال حذف شد و بررسیهای بعدی در این زمینه، ادعای او را مردود کرد. با اینکه ادعای این مقاله رد شد و در سال 2010 به صورت رسمی این ادعاها پس گرفته شد، ولی همچنان شاهد تردید گسترده مردم نسبت به واکسن هستیم که باعث آسیبهای اجتماعی فراوان در جوامع شده است.
به عنوان مثال به دلیل عدم واکسیناسیون در دهه 2010، شیوع سرخک و اوریون در ایالات متحده آمریکا و حتی بریتانیا و آلمان و دیگر کشورها به شدت افزایش یافت. اخیراً نیز برخی از مروجان تئوری توطئه با انتشار تصاویر مختلف ادعاهای غیرعلمی و دروغین در پی اثبات این ایدهاند که همهگیری کرونا صرفاً یک فریب بزرگ دولتهای دنیا برای تحمیل واکسیناسیون اجباری و کسب درآمد شرکتهای بزرگ داروسازی است. در ایران هم بسیاری از این جنبشهای علمستیز و مخالفان واکسیناسیون وجود دارد که باعث به خطر افتادن سلامت عمومی میشوند. اما چه چیزی باعث میشود با اینکه ادعاهای یک مقاله رد میشود، باز هم همچنان افرادی زیادی به آن باور داشته باشند؟ چرا یادگیری اطلاعات غلط راحتتر از فراموشی آن است؟ دورات گونسالویس، جاناتان لیبگوور و جک ویلز در پژوهش خود که با نام «یادگرفتن و یادنگرفتن» در ژورنال NBER به چاپ رسید، به بررسی این موضوع پرداختند. آنها با طراحی یک آزمایش تجربی، سعی کردند پاسخی برای این سوالها بیابند. در ادامه خلاصهای از این مقاله ارائه میشود.
اطلاعات ابطالشده
وجود اطلاعات غلط اجتنابناپذیر است و بدون شک بر باورها تاثیر میگذارد. حتی در علم نیز، اطلاعاتی که تصور میشود درست است، گاهی اوقات متعاقباً اعلام میشود که نادرست بودهاند. مقالات علمی قبل از به چاپ رسیدن بارها و بارها از سوی داوران علمی مجله مورد بررسی دقیق قرار میگیرند. با وجود این بررسیها باز هم احتمال وجود خطا و اشکال در مقاله وجود دارد. برخی اشکالات کوچک هستند مانند اشتباه در آدرس ایمیل نویسنده، مسوول یا نام هر یک از نویسندگان. اما برخی اشکالات دیگر وجود دارند که اعتبار مقاله را زیر سوال میبرند و لازم است مقاله باز پس گرفته (retract) شود. خطاهایی همچون اشتباهات در محاسبات، دادهسازی، سرقت علمی، گزارشهای غیراخلاقی یا مقاله مشابه و یکسان با دیگر مقالات، جزو خطاهایی هستند که یافتهها و نتایج مقاله را غیرقابل اتکا و بیاعتبار میکنند. با بازپسگیری یا همان Retraction به خوانندگان مقاله هشدار داده میشود که گرچه مقاله چاپ شده است اما محتوای آن اشکالات اساسی دارد و دیگر اعتبار لازم را ندارد. این موضوع امری طبیعی است و بخشی از فرآیند چاپ مقاله محسوب میشود و مجلات معتبر باید مقالاتی را که بعد از چاپ دارای اشکالات عمده هستند باز پس دهند. در حقیقت وقتی مجله، مقالهای را ریترکت میکند میخواهد از به وجود آمدن اشتباه و خطا جلوگیری کند.
حالا که نشان داده شد، اطلاعات این مطالعات نادرست است، افراد چگونه اطلاعاتی را که یادگرفتند، حذف میکنند؟ به طور کلیتر، افراد میتوانند از اطلاعات جدید یا از تصحیح اطلاعات نادرست قبلی بیاموزند. مطالعات بسیاری به بررسی نحوه یادگیری از طریق کسب اطلاعات جدید پرداختهاند، اما در زمینه یادگیری از تصحیح اطلاعات غلط، به ندرت مقالهای یافت میشود و اطلاعات کمی در این باره وجود دارد. موضوع مهم این است که تصحیح اطلاعات غلط گذشته، چقدر بر باورهای ما تاثیرگذار است، علاوه بر این، برای یادگیری از این طریق باید بر روی خطای اطلاعات قبلی تاکید شود و یا بر روی اطلاعات صحیح جایگزین مانور داده شود؟ در این راستا، گونسالویس و دیگر نویسندگان این مقاله، فرضیهای را مطرح و آزمون کردند.
طبق این فرضیه، باورها در برابر اطلاعاتی که از طریق ریترکت و اصلاح اشتباهات منتقل میشود، انعطاف کمتری دارند. این در حالی است که باورها و اعتقادات در برابر اطلاعات جدید، منعطفترند. به عنوان مثال، زمانی که ما شایعهای مبنی بر اینکه یکی از آشنایان مرتکب تقلب علمی شده است را میشنویم، باعث میشود در یافتههای آنها شک کنیم. حتی پس از آنکه مشخص شود این شایعه بیاساس بوده است، همچنان ما نسبت به کار و اعمال آنها شک و تردیدهایی خواهیم داشت. فرضیه این مقاله بیان میکند که ما تا مدتهای طولانی نمیتوانیم این شایعهای را که شنیدهایم، از یاد ببریم. برای تست و آزمون این فرضیه، در این مقاله آزمایشی طراحی شده است که از طریق آن میتوان، میزان یادگیری از روش ریترکت (Retract) و نشان دادن اشتباهات را اندازهگیری کرد و سپس با میزان یادگیری از طریق دریافت سیگنال جدید مقایسه کرد. آنها به این وسیله نشان میدهند که یادگیری از طریق ریترکت (Retract) اثر کمتری بر باورها نسبت به یادگیری از طریق دریافت سیگنالهای جدید دارد.
طراحی آزمایش
هدف از این آزمایش، مطالعه این است که چگونه مردم از ریترکتها یاد میگیرند. اما پیش از آن، دو سوال مهم وجود دارد که باید به آن پاسخ داده شود. سوال اول این است که آیا این ریترکتها موثر هستند؟ به عبارت دیگر، زمانی که اطلاعاتی ابطال و رد میشود، آیا مردم بهگونهای رفتار میکنند که انگار اطلاعات اولیهای هرگز وجود نداشتهاند؟ و سوال دوم این است که یادگیری از این طریق چه تفاوتی با یادگیری از سیگنالهای جدید دارد؟ آیا تفاوتی بین این دو روش وجود دارد؟ برای پاسخ به این سوالات، این آزمایش طراحی شده است. شرکتکنندگان در آزمایش، 16 دور (Round) یک بازی را انجام میدهند که هر دور این بازی شامل چهار مرحله میشود. در مرحله اول هر دور، پنج توپ رنگشده در داخل یک جعبه قرار داده میشود. این توپها شامل دو گروه 1) گروه «نویز» (دو توپ آبی و دو توپ زردرنگ) و 2) گروه «صحیح» (شامل یک توپ که با احتمال 50 درصد ممکن است زرد باشد یا آبی) هستند. شرکتکنندگان با اطلاعاتی که در مرحله میگیرند، در انتهای بازی باید تخمین بزنند که احتمال زرد یا آبی بودن توپ «صحیح» (T) چقدر است (حدس بزنند که توپ «صحیح» (T) چه رنگی است). در مرحله دوم، یک توپ به صورت تصادفی از داخل جعبه بیرون آورده میشود و رنگ آن به شرکتکنندگان گفته میشود ولی چیزی درباره «نویز» (N) بودن یا «صحیح» (T) بودن آن گفته نمیشود و سپس توپ با علامت سوال (؟) علامتگذاری میشود و دوباره در جعبه قرار داده میشود. در مرحله سوم، یک سکه انداخته میشود؛ 1- اگر شیر آمد، مانند مرحله قبل یک توپ به صورت تصادفی از جعبه بیرون آورده میشود و اقدامات مرحله قبل دوباره انجام میشود. 2- اگر خط آمد، یک اطلاعات ریترکت درباره توپِ با علامت سوال (؟) قبلی داده میشود، که آیا این توپ، نویز (N) یا صحیح (T) بوده است. در مرحله آخر باید حدس زده شود که توپ صحیح چه رنگی است. این بازی برای 16 دور انجام میشود که در هر دور توپ صحیح (T) به صورت تصادفی از بین توپها انتخاب میشود.
نویسندگان این پژوهش با اندازهگیری فاصله بین تخمین شرکتکنندگان از رنگ توپ صحیح نسبت به 50 درصد، میزان اثرگذاری retract بر باور را اندازهگیری میکنند. نتایج این تحقیق نشان میدهد که شرکتکنندگان نمیتوانند به طور کامل از retractها بیاموزند. این محققان دریافتند که اطلاعات قبلی که ابطال شدهاند، همچنان بر باورهای افراد اثرگذار است. دورات گونسالویس و همکارانش بیان میکنند که در طول آزمایش نشان داده میشود که به عنوان مثال یک توپ با رنگ زرد، نویز (N) است که باعث کاهش احتمال زرد بودن توپ صحیح (T) میشود، ولی همچنان بسیاری از شرکتکنندگان احتمال زرد بودن توپ صحیح را بیشتر میدانند، که نشاندهنده عدم تاثیرگذاری این اطلاعات بر باور شرکتکنندگان است. همچنین آنها دریافتند اطلاعات جدیدی که توسط شرکتکنندگان دریافت میشود نسبت به اطلاعات ناشی از ابطال، تاثیر بیشتری بر روی باورشان دارد. شرکتکنندگان در این پژوهش تمایل زیادی به انتخاب آن رنگی داشتند که بعد از ابطال، نمایش داده میشد. این نشان میدهد که باور این افراد بیشتر بر اساس فکتها و اطلاعات اخیر تعدیل میشود، نه نسبت به اطلاعات ناشی از ابطال اطلاعات قدیمی.
چرا ریترکتها شکست میخورند؟
اما چه چیزی باعث میشود اثرگذاری اطلاعات ناشی از ابطال بر باورها کم شود؟ این محققان سه توضیح را برای این پدیده ارائه و بررسی میکنند.
1- آنها بیان میکنند که این موضوع میتواند به دلیل درونی شدن سیگنالهای اولیه باشد و بررسی میکنند که آیا ابطالهای بعد از سیگنال کمتر موثر بودهاند یا خیر. از اینرو، آنها اثرگذاری ابطال را بین دو حالت مختلف مقایسه میکنند. آنها نظر افراد را یکبار قبل از اعلام retract و یکبار بعد از آن میپرسند. نتایج آن هیچ تغییری را نشان نمیدهد.
2- در توضیح دوم این محققان به بررسی این میپردازند که آیا ابطالهایی که مربوط به سیگنالهای جدید هستند کم اثرترند یا آنهایی که به سیگنالهای اولیه مربوط هستند. یافتههای آنها نشان میدهد که با اختلاف بسیار ناچیزی، retractهای مربوط به سیگنالهای جدید اثرگذاری بیشتری دارند.
3- توضیح سوم نیز بیان میکند که وقتی اطلاعات زیاد باشد، رد و ابطالهای اطلاعات گذشته کمتر به چشم میآیند. در این راستا، نویسندگان این مقاله، اندازه نمونه را بیشتر کردند تا حجم اطلاعات بیشتر شود، ولی تغییر قابل ملاحظهای در این زمینه مشاهده نکردند. با توجه به این بررسیها، این محققان به این نتیجه رسیدند که تورشهای مربوط به اندازه نمونه، سیگنالهای اخیر و اثر برخورداری (endowment effect)، توضیحدهنده اثرگذاری پایین retract بر باورها نبودند و این اثرگذاری پایین را ناشی از سخت بودن تحلیل و تفسیر اطلاعات مربوط به ابطال دانستند.
جمعبندی
بسیاری از ایدهها و باورهایمان بیاعتبار و نادرست هستند ولی همچنان پابرجا باقی ماندهاند. چرا با وجود اینکه این باورها ابطال شدند، ما نمیتوانیم آنها را فراموش کنیم؟ دورات گونسالویس، جاناتان لیبگوور و جک ویلز در پژوهششان با نام «یاد گرفتن و یاد نگرفتن» به بررسی این موضوع پرداختند. آنها با طراحی آزمایشی تجربی نشان میدهند که اعتقادات ما نسبت به ابطال و رد اطلاعات قبلیای که داشتهایم، مقاوم هستند و به راحتی تغییر نمیکنند. این محققان سه توضیح برای به وجود آمدن چنین پدیدهای ارائه میدهند و سپس به بررسی آنها میپردازند. آنها در نهایت به این نتیجه میرسند که به دلیل سخت بودن تحلیل و تفسیر اطلاعات ناشی از ابطال اطلاعات قبلی، افراد تمایل کمتری به استفاده از این اطلاعات در تجریه و تحلیلهای خود دارند.