درسهای سیل
آیا سیل اخیر به فعالشدن چرخه یادگیری برای مواجهه با بلایای طبیعی میانجامد؟
در مواجهه با طبیعت، تاریخ حیات انسان را میتوان به سه دوره مشخص طبقهبندی کرد؛ دوره اول که انسان مقهور طبیعت است، انسان و جوامع انسانی در این دوره تنها از طبیعت تاثیرپذیرند، تمام تلاش انسان بر این اصل استوار است که از مواهب آن بهره گیرد و به نحوی خود را از بلایا و مصیبتهای آن دور نگه دارد. دوره دوم، که با عصر مدرنیسم آغاز میشود، انسان خود را در مقامی مییابد که تصور میکند میتواند بر طبیعت لگام زند و آن را به کنترل خود درآورد.
«دیگر، آب را آفرید به 55 روز که از روز مهر، ماه اردیبهشت است تا روز آبان، ماه تیر، پنج روز درنگ کرد تا روز دی به مهر. آن پنج روز گاهنبار و آن را نام مدیوشم» (فرنبغ دادگی، ترجمه بهار، ۱۳۷۵، صفحه ۴۱).
آب، عنصر آبادانی و مدنیت، عامل ویرانی و سرگشتگی جوامع هم میتواند باشد اگر با طبیعت و سازوکارهایش از در درک متقابل برنیاییم.
در مواجهه با طبیعت، تاریخ حیات انسان را میتوان به سه دوره مشخص طبقهبندی کرد؛ دوره اول که انسان مقهور طبیعت است، انسان و جوامع انسانی در این دوره تنها از طبیعت تاثیرپذیرند، تمام تلاش انسان بر این اصل استوار است که از مواهب آن بهره گیرد و به نحوی خود را از بلایا و مصیبتهای آن دور نگه دارد. دوره دوم، که با عصر مدرنیسم آغاز میشود، انسان خود را در مقامی مییابد که تصور میکند میتواند بر طبیعت لگام زند و آن را به کنترل خود درآورد. انسان به تجربه دریافت، کنترلگری حتی در حوزه طبیعت نیز بیش از منافع، مضرات بیشماری در پی دارد از آنرو، در دوره سوم، تلاش انسان بر این وجه استوار شد که با طبیعت به تعامل بپردازد. طبیعت و سازوکارهای حاکم بر آن را بازشناسد، موقعیت خود در مواجهه با طبیعت را مجدداً بررسی کند و سازوکاری خلق کند که خشم طبیعت را نه از راه تسلیم بیقید و شرط به آن، نه از مسیر کنترل و تسلط مطلق، بلکه طبیعت را به عنوان یک واقعیت بپذیرد و خود را به گونهای به علم و تکنولوژی بیاراید که مضار قهر طبیعت را اگر نتواند کاملاً به منافع بدل کند، خسارات ناشی از آن را به حداقل ممکن کاهش دهد. این میسر نبود مگر آنکه آدمی به طبیعت احترام بگذارد.
گرچه امروز تکنولوژی توانسته است بخش کوچکی از نیاز جوامع انسانی به آب را بدون نیاز به اقامت در کنار بستر منابع آب شیرین تامین کند، اما بنا بر سرشت آبادانی آب، بزرگترین تمدنهای بشری به شکل تاریخی، در کنار بزرگترین منابع آب شکل گرفتهاند و حتی اگر تولید آب به روشهای جدید چنان گسترش یابد که نیاز به یک قطره آب رودهای جاری هم مرتفع شود، بزرگترین شهرها و تمدنها را نمیتوان از مسیر سیلابها، جابهجا کرد. پس راهی برای انسان باقی نمیماند جز آنکه دانش و تکنولوژی را به سمت و سویی سوق دهد که احترام به طبیعت، شرط لازم آن باشد.
اگر روزگاری انسان برای دفع بلایای طبیعی، چشمانش به آسمان و معابد خیره بود، امروز جوامع انسانی به این میزان از درک رسیدهاند که اگر بلایی نازل میشود، این تنها یک مشکل فنی است، اگر کسی در جایی در اثر یک بلای طبیعی اعم از بیماری و سیل و زلزله، جانش را از دست میدهد، لابد کسی یا کسانی در جایی، کارشان را درست انجام ندادهاند یا کاری را که میباید انجام دهند انجام ندادهاند، این یعنی، میتوان در عصر پسامدرن مدعی شد که مشکل انسان با طبیعت، مشکل فنی و کارایی است البته به شرط آنکه زمامداران یک جامعه و البته مردم، ارادهای بر انجام کار درست داشته باشند گو اینکه، اگر قرار نباشد که کار درست انجام شود، درست انجام دادن کار غلط، یا همان تکیه صرف بر تحلیلهای فنی و تکنیکال، وضعیت را بدتر هم میکند.
اگر رودخانه، خانه ما را ویران میکند، شاید روزی ما به خانه رود، تجاوز کردهایم، این یعنی ما انجام کار غلط را برگزیدهایم حال اگر همان کار غلط را سرسری نیز انجام داده باشیم، یعنی از جنبه فنی و تکنولوژیک آن را به شکل کارا انجام نداده باشیم، رودی که روزی نامحترمانه به خانهاش هجوم بردهایم، مجال عذرخواهیمان نمیدهد و البته، او بنا بر طبیعتش، خانهاش را از ما بازخواهد ستاند بیآنکه لحظهای بیندیشد که آن کس که خانهاش را او به تاراج میبرد، شاید کمتقصیرترین میان انبوهی از مقصران باشد.
انسان، چند هزار سال در آغوش طبیعت میزیست، بهطور نسبی، آزادانه به هر سمت و سوی که میخواست، بار و بنهاش را به دوش میکشید و چنانکه فلاسفه آزادی میگویند؛ در یک وضعیت آزادی طبیعی سیر میکرد. او به تجربه دریافت، آزادی طبیعی هرچقدر که مزایای بزرگی دارد، مضارش بر منافعش میچربد، لاجرم، از وضع طبیعی بیرون آمد، بخشی از آزادی خود را فروگذاشت، آن را به دولت و حکمرانان تنفیذ کرد به یک امید؛ اینکه حکمرانان در مقابل این اختیارات، صیانت از جان و مال و امنیت او را تضمین کنند یا لااقل، به عالیترین شکل ممکن، ماموریت خود را در این مسیر تعریف کنند و توسعه دهند.
راز حکمرانی خوب
بدین ترتیب، عالیترین و اولیترین وظیفه یک حکومت، پیگیری، شناسایی و تجزیه و تحلیل دقیق همه پدیدههایی است که بالقوه و بالفعل، جان، مال و امنیت شهروندان تحت حاکمیت خود را تهدید میکند. حکمرانی خوب اگر یک تعریف کوتاه و مجمل داشته باشد، آن درست همین است که آیا یک سیستم حاکمیتی قادر است این تهدیدها را شناسایی کند، تدابیر لازم و مکفی را برای آنها اتخاذ کند و آنگاه که لازم بود، اقدامات درست، موثر و به موقع را انجام دهد؟ اگر جز این باشد، اصولاً چرا یک جامعه انسانی باید بخشی از آنچه ذاتاً و حقاً متعلق به خود اوست را واگذارد؟ چنین معاملهای هر جامعه انسانی را با یک پرسش بزرگ مواجه میکند؛ در مقابل آنچه از دست دادهام، چه به دست آوردهام اگر قرار باشد من به پشتوانه آن اختیارات تنفیذ شده، شب آسوده سر بر بالین نَهَم اما نیمه شبان، سیل هستی و خانوادهام را به یغما برد؟
بگذارید تصور کنیم این سیل قابل پیشبینی نبود، گو اینکه از چند هفته قبل، تقریباً مسجل بود که سیلی بزرگ، شمال و جنوب غرب ایران را در هم خواهد نوردید. اما بگذارید همان فرض غیرقابل پیشبینی بودن را بهکار بریم. آیا این نافی وظایف حکومت است؟ به جرأت، پاسخ منفی است. جامعه وقتی از منافع آزادی طبیعی خود درمیگذرد، بر حاکمیت فرض بنیادین است سازوکاری را فراهم آورد که شهروندان ایمن، برای آینده خود و خانوادهشان، برنامهریزی کنند. این اصل ایجاب میکند که حاکمیت بر رفتارها و کنشهای پرخطر گروه یا گروههایی از جامعه، که به هر دلیل، دست به رفتارهای پرخطر میزنند، با توسل به قوانین متقن و منصفانه، لگام زند.
اگر ما در کشوری زندگی میکنیم که کوهستانهایش سربه فلک دارند و آب، درههایش را تا ژرفنا، کاویده است، حکم عقل میگوید، این بستر حتی اگر خشک، روزی به خروش خواهد آمد. اگر ما در کشوری زندگی میکنیم که بر کمربند زلزلهخیز دنیا قرار گرفته است، درایت حکم میکند که این دیو خفته، روزی بر خواهد خاست و ما را خواهد بلعید. اینجا حکم محتوم وظیفه منشعب از آن تنفیذ اختیار است که حاکمیت میباید بر خود فرض بداند و با توسل به آن، تدبیری بیندیشد که مردمانش، آنگاه که آسوده خاطر آرمیدهاند، به ناگاه طعمه خیزاب سیل و خروش کوهها نگردند و این مهمترین راز حکمرانی خوب است چه اگر حکومتی خوب حکمرانی نکند، اصولاً به چه کار میآید!؟
زمینلرزه و سیل، سالهاست مردمان این دیار را آواره و سرگردان میکند و ماحصل یک عمر تلاش و سرگشتگیشان را در چشم برهمزدنی، نابود میکند. هر خانهای که سیل و زمینلرزه فرو میریزند و هر جانی که آنها میستانند، یک خشت از دیوار اعتماد و سرمایه اجتماعی و رابطه میان دولت-ملت را برمیکند و با خود در اعماق زمین، مدفون میکند. این بزرگترین درسی است که ما میباید از سیل و زلزله بیاموزیم. سیل و زلزله، فقط خانهها را ویران نمیکند، تنها مایملک و دسترنج و جان آدمیان را نمیستاند، سیل و زلزله، سرمایه اجتماعی را از درون میپوساند به ویژه وقتی میشد و میتوانستیم، کار درست را درست و به موقع انجام دهیم اما دریغ که نخواستیم و نتوانستیم!