گسترده شدن دایره بحران
بررسی ریشهها و تبعات ستیز با علوم اجتماعی در گفتوگو با علیاصغر سعیدی
«سیاستمداران مانند آدمهای عادی فکر میکنند میتوانند علت هر چیزی را به سادگی بفهمند چون به مردم نزدیکترند و اخبار و اطلاعات بیشتری دارند. تصور میکنند چون خودشان بخشی از مردم هستند میتوانند انگیزهها و هدفها را به آسانی بفهمند و فهم خودشان را به کل جامعه تعمیم دهند.»
علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران، ناسازگاری بسیاری از سیاستمداران با علوم اجتماعی را ناشی از جهل آنان از ماهیت علوم اجتماعی میداند: «سیاستمداران مانند آدمهای عادی فکر میکنند میتوانند علت هر چیزی را به سادگی بفهمند چون به مردم نزدیکترند و اخبار و اطلاعات بیشتری دارند. تصور میکنند چون خودشان بخشی از مردم هستند میتوانند انگیزهها و هدفها را به آسانی بفهمند و فهم خودشان را به کل جامعه تعمیم دهند.» این جامعهشناس ستیز برخی سیاستمداران با علوم اجتماعی را ناشی از انتقادی بودن برخی رهیافتهای علوم اجتماعی میداند و میگوید: «سیاستمداران تصور میکنند علوم اجتماعی اقتدار آنها را به چالش میکشد و آنها از این مساله خوششان نمیآید درحالیکه درست برعکس است؛ علوم اجتماعی تضمینکننده استمرار نظم اجتماعی است.» او با اشاره به اینکه یکی از حسنهای قوانین و پیامدهایی که علوم اجتماعی ارائه میکند اجتناب از وقوع آنهاست میگوید: «قوانین اجتماعی برخلاف قوانین طبیعی خاصیت بازاندیشی (Reflexive) دارند.» سعیدی درباره تبعات ستیز با علوم اجتماعی نیز هشدار میدهد: «تبعاتش این است که روزبهروز دایره بحرانهای اجتماعی گستردهتر و پیچیدهتر میشود. یکی از بارزترین تبعات این علمستیزی در تاریخ ایران بروز شورشها و تغییرات ناگهانی است.»
♦♦♦
چرا به نظر میرسد بسیاری از سیاستمداران ما علوم اجتماعی را قبول ندارند؟
از کنشها و گفتههای برخی از سیاستمداران چنین برمیآید که اگرچه ممکن است تحصیلات مهندسی یا پزشکی یا طبیعی داشته باشند متوجه معرفتشناسی این علوم هم نیستند و در عمل آن را قبول ندارند. تحصیلات در علوم طبیعی و ریاضی نیز لزوماً به منزله این نیست که آنها شناختی از ماهیت این علوم داشته باشند. اساساً علوم مدرن از عصر روشنگری تا به حال برای این خاطر آمدهاند تا طبیعت را برای بشر مسخر کنند. جمله معروف مارکس ناظر بر همین تسخیر طبیعت بود که میگفت: فیلسوفان تاکنون برای تفسیر جهان آمدهاند اما ما برای تغییر جهان آمدهایم. معنی این حرف این بود که علوم جدید اعم از مهندسی یا فیزیک و شیمی علومی هستند که تعلق خاطر به آنها برای پیشبینی و کنترل خطرات خارجی از جمله سیل و خطرات طبیعی و بیماریهاست. پس علوم مدرن علومی هستند که با تکیه بر آنها باید بر طبیعت و رویدادهای طبیعی که قبلاً قابل کنترل نبودند فائق شویم. اما وضعیت سیاستگذاری ایمنی و امداد در کشور ما در روزهای اخیر به وضوح نشان میدهد که سیاستگذاران ما تا چه حد به کنترل طبیعت در سیاستگذاری رسیدهاند! وقتی وضع علوم طبیعی و فیزیکی در بین سیاستگذاران این باشد که به دلیل عدم استفاده از علوم هنوز از کنترل طبیعت عاجزند دیگر چه انتظاری درباره جایگاه علوم اجتماعی در بین سیاستگذاران میتوان داشت؟ البته استثناهایی هم وجود دارد به عنوان مثال توجه سیاستمداران به پزشکی. البته بیشتر مواقع این توجه وقتی است که پای جان و سلامت خودشان در میان باشد. در این موقع تردیدی نسبت به استفاده از میوههای تمدن از جمله استفاده از معالجات در مراکز مدرن درمانی ندارند. از اینرو میبینید که پزشکان در میان آنها قدر و منزلت بسیار بیشتری دارند. ناسازگاری بسیاری از سیاستمداران با علوم اجتماعی ناشی از جهل آنان از ماهیت علوم اجتماعی به ویژه جامعهشناسی است. علوم اجتماعی برخلاف علوم طبیعی، فیزیک و شیمی درصدد فهم و مطالعه جامعهای است که اعضای آن جامعه قبلاً آن را درک کردهاند. هدف تحقیقات جامعهشناسی فهم نهادها و تعاملات انسانی است و چیزی که مردم میگویند و انجام میدهند و به آن اعتقاد دارند و مطلوبشان است. جامعهشناس میخواهد الگوی عقاید و علت رقابتها و تنشها را بفهمد و برای این کار یک الگوی واحد وجود ندارد. در نتیجه تفسیرهای مختلفی به وجود میآید تا بتوان این روابط پیچیده را فهمید. به عبارت دیگر جامعهشناس خودش بخشی از جهانی است که روی آن کار میکند و مانند بقیه در آن زندگی میکند و مانند بقیه با افراد تعامل دارد. اما موضوع تحقیق عالم طبیعی و مهندسی و فیزیک بیرون از محقق است و از جنس محقق نیست. شیمیدان لازم نیست برای فهم عناصر آب بداند آیا بعضی از اتمهای هیدروژن برای مثلاً تشکیل یک برکه یا مرداب یا اقیانوس تمایل دارند به برخی اتمهای اکسیژن بپیوندند یا نه. اما جامعهشناس باید بفهمد انگیزه و هدف مردم از هر کنش چیست. میخواهم عرض کنم که تفاوت اینها کجاست تا مشخص شود چرا سیاستمدار به این علم مانند علوم طبیعی اهمیت نمیدهد.
جامعهشناس فهم جامعه را با «هرمنوتیک مضاعف» انجام میدهد. باید مرتباً با افراد جامعه درگیر شود و این روابط و تعاملات بین آنها را تفسیر کند تا بفهمد مردم چرا از یک سیاست تبعیت میکنند و از دیگری نمیکنند، چرا شیوه زندگی گذشتگان را تغییر دادهاند، چرا کارکردهای خانواده تغییر کرده است، تفاوت جامعه روستایی و ساده و پیچیده چیست و امثالهم. این باعث میشود که سیاستمداران هم فکر کنند که از جامعهشناسان بیشتر به مردم نزدیک هستند و از اقتصاددانان بیشتر متوجه مسائل اقتصادی میشوند همانطور که یکی از مقامات اخیراً گفت که مسائل اقتصادی و امور جامعه پیچیدهتر از آن چیزی است که در کتابها وجود دارد. سیاستمداران مانند آدمهای عادی فکر میکنند میتوانند علت هر چیزی را به سادگی بفهمند چون به مردم نزدیکترند و اخبار و اطلاعات بیشتری دارند. تصور میکنند چون خودشان بخشی از مردم هستند میتوانند انگیزهها و هدفها را به آسانی بفهمند و فهم خودشان را به کل جامعه تعمیم دهند. اما این تازه اول کار است. علوم اجتماعی برای فهم و تبیین پدیدههای اجتماعی باید تا سطح فهم افراد جامعه یا عقل سلیم پایین بیاید تا بتواند با مفهومپردازی و نظریهپردازی الگوی رفتاری را شناسایی کند. شما اگر در حوزه عمومی از افراد عادی در مورد هر مسالهای راهحل بخواهید هر طور که شده نظری ارائه میکنند. مثلاً در مورد گرانی، باروری یا آسیبهای اجتماعی ظاهراً همه صاحبنظرند. اما اگر در مورد علل بیماریها یا سازهها یا امور طبیعی از سیاستمدار یا مردم عادی سوال کنید بهجز متخصصان آن امور، کسی به شما پاسخ نمیدهد چون معمولاً عامه مردم نمیتوانند در این علوم اظهارنظر کنند. کسی که بیمار میشود به پزشک مراجعه میکند و پزشک هم بیماری را با آزمایش یا تجربیات ناشی از آزمونها تشخیص میدهد. اما در علوم اجتماعی آزمایشگاه کف خیابان و جامعه است.
چرا برخی مواقع سیاستمداران نظراتی در حوزههای جامعهشناسی و اقتصاد ارائه و ادعا میکنند این نظراتشان از سخن جامعهشناسان و اقتصاددانان دقیقتر و درستتر است؟
سیاستمداران تصور میکنند نظرات شخصی خودشان درباره مسائل اجتماعی و اقتصادی درست است چون امور را خیلی ساده میبینند و برداشت خود را به راحتی به کل جامعه تسری میدهند. مثلاً همین که عدهای برایشان سوت و کف زدند فکر میکنند تمام جامعه سیاستهای آنها را قبول دارند و خودشان را از تحقیقات علمی اجتماعی، چه تحقیقات کیفی و چه کمی، بینیاز میدانند. حتی من شاهد جلساتی بودهام که متاسفانه متخصصان علوم اجتماعی به هر دلیل و انگیزهای که نمیدانم چیست، برخلاف عقیده واقعی خود، حرف مقامات را تایید هم کردهاند در حالی که جامعهشناس حتی بعد از تحقیقات نیز با ملاحظه به نتیجهگیری میپردازد چون میداند بروز پدیدههای اجتماعی ریشه در تاریخ و ساختهای اجتماعی دارد ولی سیاستمدار این تردید را به حساب ضعف علوم اجتماعی میگذارد در حالی که این از پیچیدگی روابط اجتماعی است. پزشکی مدرن یک تعریف در مورد بیماری ارائه میدهد یعنی اینکه مریض کسی است که میکروبی وارد بدنش شده است و عامل اصلی بیماری میکروبها هستند. البته سازمان بهداشت جهانی بیماری را ناشی از شرایط فرهنگی و اجتماعی هم میداند. اما پزشک برای درمان به عوامل اجتماعی کاری ندارد و این وظیفه سیاستگذار بهداشت و سلامت است که برای سیاستگذاری در روشهای درمان به عوامل و شاخصهای اجتماعی هم توجه کند. اما وقتی شما برای بیماری قلبی نزد پزشک میروید از شما در مورد بیکاری، درآمد، قومیت و نحوه روابطتان با افراد خانواده و جامعه نمیپرسد. او بعد از چند سوال طبیعی شما را به آزمایشگاه میفرستد تا عوامل بیرونی و تغییرات در بدن شما را مشخص کند و بعد هم دارو تجویز میکند. در بسیاری موارد درمان موثر واقع میشود. در جامعهشناسی پزشکی این مساله را نشانه رشد منزلت اجتماعی پزشکان میدانند و مردم به آنها به این لحاظ احترام خاصی میگذارند. در حالی که جامعهشناس بهراحتی نمیتواند برای بهبود آسیبهای اجتماعی راهحل ارائه کند. دیگران این را ناشی از ضعف علوم اجتماعی تلقی میکنند. مساله دیگر، البته مربوط به خود علوم اجتماعی است. در میان عالمان علوم اجتماعی از جمله اقتصاددانان نظرات متفاوتی وجود دارد و این نظرات متفاوت این گمان را ایجاد کرده که آنها از حل مسائل ناتوان هستند. این منحصر به جامعه ما هم نیست. البته این بحث سر دراز دارد. مثلاً برخی معتقدند رشد دموکراسی با تمام مزیتهایش ممکن است نتایج علمی را نادیده بگیرد و به ضرر جامعه تمام شود چون مردم در بیان نظرات خود گرفتار ایدئولوژی و فرهنگ هستند. مثلاً تحقیقات علمی توسط اقتصاددانان در انگلستان نشان میدهد خروج از اتحادیه اروپا به ضرر اقتصاد آنهاست اما نتایج مراجعه آرای عمومی راهی به غیر از این جلوی پای آنها قرار نمیدهد. به همین دلیل عدهای معتقدند در چنین مواردی نظرات مردم باید جنبه مشورتی داشته باشد و در نهایت باید دید نتایج علمی و نظر عالمان علوم اجتماعی چیست.
تبعات ستیز سیاستگذاران و مسوولان با علوم اجتماعی چیست؟ کدام دسته از مشکلات امروز ما حاصل این رویکرد است؟
نگاهی به آنچه در جامعه ما میگذرد تبعات این علوم اجتماعیستیزی را نشان میدهد. با مثالی این را نشان میدهم. اگر سیاستمداران نظام سرمایهداری با تمام بحرانها و تضادهایی که ایجاد میکنند در قرن گذشته به حرف کارل مارکس که یک عالم برتر علوم اجتماعی بود گوش نمیکردند شاید ما الان جامعه جهانی متفاوتی داشتیم. او به درستی با فهم روابط اجتماعی از جمله روابط کار و سرمایه قوانین آن از جمله قانون ارزش اضافی و استثمار را تبیین کرد و نشان داد که نظام سرمایهداری به طرف پرتگاه میرود. سیاستمداران با توجه به این نظریات بود که راهحلی چون دولت رفاهی را ارائه کردند و همین امر بروز بحرانهای اجتماعی را به تاخیر انداخت. درواقع یکی از حسنهای قوانین و پیامدهایی که علوم اجتماعی ارائه میکند اجتناب از وقوع آنهاست و سیاستمداران غربی با فهم این مساله بورژوازی را متقاعد کردند که باید شکاف بین سرمایه و نیروی کار را با دادن مالیات بیشتر، امتیازهایی مانند دادن سهام به کارگران و مزیتهایی مانند مرخصی استعلاجی و غیره پر کند تا سر جایش بماند. یعنی قوانین اجتماعی برخلاف قوانین طبیعی خاصیت بازاندیشی (Reflexive) دارند. اصلاً برخی به این دلیل مارکس را نظریهپرداز نظام سرمایهداری میدانند. حالا روشن میشود که تبعات علمِ اجتماعیستیزی در بین برخی سیاستمداران ما چیست. تبعاتش این است که روزبهروز دایره بحرانهای اجتماعی گستردهتر و پیچیدهتر میشود. یکی از بارزترین تبعات این علمستیزی در تاریخ ایران بروز شورشها و تغییرات ناگهانی است.
علت این علم اجتماعیستیزی چیست؟
علت علمستیزی به انتقادی بودن برخی رهیافتهای علوم اجتماعی برمیگردد. وقتی بر اساس نتایج تحقیقاتی که در مورد مشکلات اجتماعی ارائه میدهید سیاستمداران باید بخشی از اقتدار و قدرت خودشان را نادیده بگیرند و آنها این را برنمیتابند چنین ستیزی ایجاد میشود. به عبارت دیگر، سیاستمداران تصور میکنند علوم اجتماعی اقتدار آنها را به چالش میکشد و آنها از این مساله خوششان نمیآید در حالی که درست برعکس است؛ علوم اجتماعی تضمینکننده استمرار نظم اجتماعی است به شرطی که به نتایج تحقیقات گوش سپرده شود و حداقل به مسالهای که مورد وفاق عموم عالمان اجتماعی قرار میگیرد عمل شود. در حالی که وضع ما درست برعکس است؛ به نتیجه هر تحقیقی که به مذاق سیاستمداران خوش بیاید عمل میشود.
آیا این رویکرد در بین مردم نیز رایج است؟ آیا میتوان گفت این سیاستمداران برآمده از مردمی هستند که رویکردهای غیرعلمی را ترجیح میدهند؟
بله، یکی از علل برآمدن پوپولیسم اجتماعی و اقتصادی همین است که سیاستمداران در حد فهم عامه حرف میزنند تا به قدرت برسند و چون نمیتوانند به وعدههای غیرعلمی خودشان عمل کنند قدرت را به پوپولیستهای بعدی میسپارند. اگر سیاستمدارِ پوپولیست دانسته دست به این کار بزند مردمفریبی میکند اما در غیر این صورت نوعی مردمگرایی و عوامگرایی در کار است. درحالیکه سیاستمداران فرهیخته ضمن توجه به نظرات مردم با استفاده از حوزه عمومی و کمک از عالمان اجتماعی مسائل را برای مردم تشریح میکنند. پیشرفتهای اجتماعی که در جوامع توسعهیافته رخ داده تماماً ناشی از این امر است. مثلاً سیاستها و قوانین و مجازاتهای مختلفی که برای جلوگیری از بروز جرم و کاهش آن گذاشته میشود بر اساس نتایج تحقیقات علمی است. در واقع علوم اجتماعی به کمک علوم دیگر به ویژه پزشکی هم آمده است و با طرح اینکه درمان را صرفاً نمیتوان با دارو حل کرد علل اجتماعی و فرهنگی بیماریها را نشان میدهد.
برای رواج علماندیشی به جای رویکردهای غیرعلمی در جامعه ما و در میان سیاستمداران چه میتوان کرد؟
شیوههای مختلفی را باید در سیاستها تغییر داد تا بتوان به این امر مهم دست یافت. اول قدر و منزلت دادن به عالمان اجتماعی توسط سیاستمداران است. صرفاً نباید با تشکیل یک جلسه در حضور مقامات به پای حرفهای اقتصاددانان و جامعهشناسان نشست. چنین جلساتی که طی چند ماه اخیر چند مورد از آنها برگزار شد باید مقدمهای باشد برای تعامل مستمر بین دانشگاه و سیاستمداران. اینجا یادآوری کنم که ورود برخی سیاستمدارانی که از دانشگاه میآیند نیز مشکل ایجاد کرده است. برخی از این افراد کار اصلی خود یعنی سیاستگذاری، حل مشکلات و تضادهای بوروکراسی و تکنوکراسی را که بر مبنای تحقیقات علمی است فراموش میکنند و وقت خود را صرف نظریهپردازی میکنند و احتمالاً هم مرتباً از عالمان اجتماعی برای همفکری دعوت میکنند اما معنی ارتباط با دانشگاه این نیست. در مواردی هم اخیراً مشاهده کردهام که برخی از این سیاستمداران با استفاده از دانشجویانشان ارتباط با دانشگاه را کاملاً قطع کردهاند به این بهانه که خودشان دانشگاهی هستند.
سالهاست که بخشی از بودجه تحقیقات به دانشگاهیان و موسسات تحقیقاتی اختصاص دارد. آیا این نوعی از تعامل دانشگاه و دولت نیست؟
این شروع خوبی بود اما به نظر من این تعامل منحرف شده است و همین تخصیص بودجه تحقیقات در تمام سازمانهای تحقیقاتی از جمله سازمانهای عمومی مانند شهرداریها باید تغییر کند. این تخصیص بودجه دچار فساد بوروکراسی شده است. اگرچه بر نحوه این تخصیصها در تمام سازمانها نظارت میشود اما شبکه روابط شخصی با سوءاستفاده پروژههای تحقیقاتی را دریافت و خرج میکنند و خود این مساله به حیثیت علوم اجتماعی صدمه زده است چون معمولاً نتایج این تحقیقات علمی محسوب نمیشوند. تعیین شیوه تخصیص تحقیقات و مقررات نظارتی باید به دانشگاهها و گروههای مستقل سپرده شود. در حال حاضر موضوعات تحقیقات را جامعه عالمان مستقل علوم اجتماعی تعیین نمیکنند. از اینرو در اینجا شکافی بین دغدغههای علمی دانشگاهیان و دغدغهها برای دریافت این پروژهها وجود دارد. باید با تعامل دانشگاهیان و سازمانهای دولتی موضوعات تحقیقی مشخص شود. همین تعامل را باید به مرحله بررسی پروژهها نیز تعمیم داد. مساله دیگر که آفت تحقیقات اجتماعی است نظارت بر تحقیقات است. در حال حاضر حقالزحمه ناظر تحقیق بخشی از بودجه تحقیق است و وقتی نتایج تحقیقی از سوی ناظر مردود اعلام شود حقالزحمه ناظر هم از بین میرود و این بر قضاوت علمی ناظر تاثیر میگذارد. مورد دیگری که بودجه تحقیقاتی بر کار دانشگاه هم تاثیر منفی گذاشته این است که در حال حاضر دانشجویان دکتری و فوق لیسانس هم پروژه تحقیقاتی دریافت میکنند درحالیکه وقتی هنوز دانشجویی پایاننامه یعنی اولین مرحله جواز علمی خودش را دریافت نکرده نمیتواند پروژه تحقیقاتی مستقل انجام دهد. این مساله روزبهروز موقعیت علوم اجتماعی را متزلزلتر خواهد کرد. اینکه برخی اساتید دانشگاه به غلط پروژههای تحقیقاتیشان را بدون نظارت به دانشجویان دکتری واگذار میکنند دلیل نمیشود که سازمانهای دولتی هم این کار را انجام دهند.