دیوار کوتاه
چرا تئوریهای علوم اجتماعی مورد استقبال سیاستگذاران قرار نمیگیرد؟
سالها پیش هنگامیکه دوران نوجوانی را میگذراندم، انتخاب مسیر تحصیلی و شغلی آینده برایم دو راهی بزرگ و تردیدآمیزی بود. از یکسو چشم و دل به سوی علوم انسانی داشتم و تقریباً تمام اوقات فراغت خود را صرف مطالعه اخبار سیاسی، تاریخ ایران و جهان و بحثهای ایدئولوژیک با خبرگان و میانسالانی میکردم که اندک تناسبی با مقتضیات سنیام و رفتار همسالان کودکیام نداشت.
سالها پیش هنگامیکه دوران نوجوانی را میگذراندم، انتخاب مسیر تحصیلی و شغلی آینده برایم دو راهی بزرگ و تردیدآمیزی بود. از یکسو چشم و دل به سوی علوم انسانی داشتم و تقریباً تمام اوقات فراغت خود را صرف مطالعه اخبار سیاسی، تاریخ ایران و جهان و بحثهای ایدئولوژیک با خبرگان و میانسالانی میکردم که اندک تناسبی با مقتضیات سنیام و رفتار همسالان کودکیام نداشت. بارها به خاطر این رفتار نامتعارف مورد شماتت پدرم قرار گرفتم و حتی یکبار مادرم برای سر عقل آمدنم سفره ابوالفضلی نذر کرد که خوشبختانه یا متاسفانه دعایش مورد اجابت واقع نشد. خاطرم هست که طبق روال معمول یکی از بزرگان فامیل از من پرسید که در آینده میخواهم چه کاره شوم، در پاسخ گفتم؛ «سیاستمدار». وی در جوابم گفت: «تو از خانواده باآبرویی هستی و این کار شایسته تو نیست.» زیرا از قدیم با سیاستمداران میانه خوبی نداشتند.
از سوی دیگر در درس و مدرسه به دنبال علوم دقیقه همچون ریاضیات و فیزیک بودم و همواره این شماتت دیگران در ذهنم حک شده بود که اگر در آینده دنبال لقمهای نان حلال و مستمر هستم، راهی جز پیمودن راه علوم تجربی و ریاضیات وجود ندارد. گاه از کنار دبیرستانهایی که در آنها رشته علوم انسانی دایر بود، رد میشدم، کلمات نامتعارف جدیدی را فرا میگرفتم و همواره وحشتم از آن بود که حشر و نشر با این دانشآموزان، همچون رفاقت پسر نوح، به از میان رفتن شخصیت و منش اجتماعیام منجر خواهد شد.
به هر حال این طنابکشی درونی برای مدتها و تا زمانی که مدرک مهندسی خود را در یک رشته فنی دریافت کردم، ادامه داشت. بالاخره تصمیم گرفتم دل از مهندسی و قطعات کامپیوتر بکنم و روی به جهان گسترده علوم انسانی بیندازم. به هر حال علاوه بر من، شاید برای بسیاری این سوال مطرح باشد که چرا این تفاوت آشکار در اقبال عمومی بین علوم ریاضی و تجربی با علوم انسانی وجود دارد، چرا فارغالتحصیلان علوم انسانی نیز مثل پزشکان، مهندسان عالیرتبه یا حتی ورزشکاران حرفهای قدر نمیبینند و بر صدر نمینشینند، چرا سیاستگذاران کشور از نظرات آنها بهره نمیبرند و اگر در کمیته و کمیسیونی نقش دارند، وظیفه زینتالمجالسی را برعهده دارند.
آنچنان که بدیعالزمان فروزانفر نقل میکند در تاریخ ایران برای نخبگان جامعه همچون ادبا، مورخان، منجمان و... عملاً در نظام غیرحکومتی یا به قول امروزیها بخش خصوصی تقاضایی وجود نداشت و به همین دلیل بخش عمدهای از آنان جذب دربار میشدند و مواجب خود را از پادشاه میگرفتند. جالب آنکه حضور آنان در دربار به قصد استفاده از تجربه مشاوره با آنان در رتق و فتق امور مملکتی نبود، بلکه هدف آن بود که چیزی نگویند و مزاحمتی برای سردمداران و امرای کشور ایجاد نکنند. در همین زمینه نقل است که در دوران رژیم گذشته در دانشگاه شیراز از عدهای از پژوهشگران علوم انسانی خواسته میشود که در مورد اجرای طرحی نظرات خود را بیان کنند که یکی از استادان در پاسخ میگوید آنچه ما دریافت میکنیم، بابت آن است که چیزی نگوییم و اگر میخواهید چیزی بگوییم، باید مبلغی مازاد بر آن بپردازید.
برای آنکه توضیح دهیم چرا برای تولیدات در رشتههای علوم انسانی برخلاف علوم تجربی و ریاضی تقاضای موثری وجود ندارد و اگر تقاضای محدودی هم در برخی پژوهشکدهها و مراکز تحقیقی وجود دارد، همانگونه که ذکر آن رفت، بیشتر جنبه تزیینی و نمایشی دارد تا جنبه عینی و علمی، میتوان بحث گستردهای را مطرح کرد، ولی ترجیح میدهم بحث خود را با ارائه مثال مشهودی آغاز کنم.
ابتدا یک فرزند خردسال سرطانی را تصور کنید که تصاویر وی با سر تراشیده بهطور مرتب از فضای مجازی منتشر میشود و از مردم درخواست میشود برای معالجه وی که ناتوان از پرداخت هزینه گزاف شیمیدرمانی است، اعانات خود را به حساب خاصی واریز کنند. در سوی دیگر، بیمارستان خیریهای را تصور کنید که برای اتمام کار ساختمانی یا خرید تجهیزات به کمکهای مردم نیازمند است و هیات امنای آن از طریق انتشار اطلاعیهای خواستار جذب کمکهای مردمی میشوند. سوال آن است که کدام یک از این دو اطلاعیه بیشتر با اقبال عمومی روبهرو میشوند و چرا؟
بدون آنکه نیازمند تخصص یا نظرسنجی ویژهای باشیم با احتمال قریب به یقین میتوان گفت که درخواست کمک برای درمان طفل خردسال با استقبال بیشتری مواجه خواهد شد. دلیل آن نیز به لحاظ روانشناختی بسیار واضح و آشکار است. مورد اول یک مصداق معلوم، شناختهشده و قابل ارزیابی است، در حالی که مورد دوم یک جمع مجهول، ناشناخته و دشوار برای ارزیابی است. در پزشکی و مهندسی هم روال به همین ترتیب است. هنگامیکه پزشک برای یک بیمار نسخه مینویسد، یک فرد مشخص، شناختهشده و قابل ارزیابی وجود دارد. وقتی مهندسی نقشه ساخت یک پل را طراحی و اجرا میکند، بازهم در مورد یک شیء معلوم، شناخته شده و قابل ارزیابی صحبت میکنیم. ولی هنگامیکه در مورد علوم انسانی همچون جامعهشناسی، اقتصاد کلان، فلسفه، مدیریت و... صحبت میکنیم، در مورد جامعهای داد سخن میدهیم که از افراد بسیاری تشکیل شده و ارزیابی صحت و سقم آنچه نقل میشود، حداقل برای شنوندگان عامی بسیار دشوار است.
وقتی که در مورد تحولات فرهنگی جامعه، رشد درآمد سرانه، انسانشناسی و انگیزههای فردی در سازمان صحبت میکنیم، همه مصادیقی هستند که برای یک کل اجتماعی تعریف میشوند، بدون آنکه بتوان با یک مصداق مشخص حرف خود را به کرسی نشاند. به همین دلیل است که هنگامیکه از تئوریهای علوم انسانی چه برای عام مردم و چه برای سیاستگذاران یا مقامات کشور سخن گفته میشود، آنان با شک و تردید بسیاری به گوینده نظر میکنند.
از سوی دیگر نظریات علوم انسانی در بسیاری موارد با خواستهها یا منافع فرد یا گروه حاکم تضاد پیدا میکند و به همین دلیل آنان یا تن به اجرای نظریات جدید نمیدهند یا وقتی در برابر آن سر تعظیم فرود میآورند که قدرت مقابله با آن را ندارند. برای مثال در دهه 50 شاه سابق ایران اعلام کرد که به جز حزب رستاخیز، حزب دیگری را به رسمیت نمیشناسد و هر کس مایل به عضویت در این حزب نیست، میتواند پاسپورت بگیرد و از کشور خارج شود. مظفرالدین شاه هم هنگامی تن به مشروطه و تشکیل مجلس داد که توان مقابله با خواست عمومی را از کف داده بود. در دهه 50 نیز همزمان با اوج گرفتن تورم، شاه بدون در نظر گرفتن ریشههای تورم به دستگیری و تنبیه آحاد اقتصادی پرداخت، بدون آنکه آنان اساساً در پیدایش این بحران نقشی ایفا کرده باشند. در واقع دولت مایل بود با رفع مسوولیت از خود، آحاد اقتصادی را متهم جلوه دهد و از این حیث خود را مبری کند.
در نظامهای بلوک شرق سابق نیز همین روال حاکم بود و عملاً علوم انسانی همچون جامعهشناسی، فلسفه و اقتصاد باید با تم سوسیالیستی در دانشگاهها عرضه میشد و افرادی که عضو رسمی حزب کمونیست نبودند، حق تدریس را از دست میدادند. در چین کمونیست نیز پس از انقلاب فرهنگی در دوره مائوتسه تنگ عملاً تفکرات لیبرال در دانشگاهها به حاشیه رانده شد و نقل قول از انجیل مائو در پایاننامههای دانشجویی جانشین ارائه نظرات و تئوریهای علمی شد.
به هر حال علوم انسانی در ایران همچنان دیوار کوتاهی است که مورد هجمه عوام و خواص قرار میگیرد و به همین دلیل نه کارشناسان خبره در آن امکان رشد و بالندگی مییابند و نه اندک کارشناسان مبرز در آن راهی به نظام سیاستگذاری کشور مییابند. باید منتظر ماند و دید کی علوم انسانی میتواند از سلطه باتلاقی که در آن گرفتار شده است، برون آید.