مدافع خوب
چگونه باید از سرمایهداری دفاع کرد؟
در کوران رقابتهای انتخاباتی سال 2016 آمریکا، نامه اکونومیست مقالهای از «یوهان نوربرگ» منتشر کرد. او در پاسخ به نظرات «برنی سندرز» استدلال کرده بود که سوئد بعد از بیست سال آزمودن الگوهای چپ بین سالهای 1970 تا 1990 و مشاهده طلیعهای از رکود فراگیر و طولانیمدت، راه خود را اصلاح کرده و سیاستهای کلان این کشور، اکنون به صورت کامل مبتنی بر اقتصاد آزاد است و تنها در بازتوزیع ثروت تفاوتهایی با آمریکا دارد.
این مقاله، مترجمان را با «یوهان نوربرگ» آشنا کرد که کتابی با عنوان «در دفاع از سرمایهداری» را نوشته بود. به نظر مترجمان رسید که استدلالها و مثالهای کتاب میتواند برای خواننده ایرانی آموزنده باشد و به همین دلیل تصمیم به بازگرداندن کتاب به زبان فارسی گرفتند.
یوهان نوربرگ نویسنده و مورخ سوئدی است که به ترویج لیبرالیسم میپردازد. او به واسطه نگارش دو کتاب «در دفاع از سرمایهداری جهانی» و «پیشرفت: ده دلیل برای نگاه رو به جلو به آینده» شناخته میشود.
سرمایهداری و دفاع از آن
کارل مارکس معتقد بود کسی که از طبقه «استثمارگر» و «ارتجاعی» برخاسته، ذهنی ایدئولوژیک برای توجیه منافع طبقه خود دارد و نمیتواند «علمی»، یعنی در جهت پیشرفت تاریخ بیندیشد. از اینرو وی بحث با متفکران «ارتجاعی» را بیهوده میدانست و عمدتاً به افشای آنها میپرداخت. در حقیقت او با انگ زدن به مخالفان فکری خود آنها را در افکار عمومی رسوا میکرد؛ بدون اینکه به محتوای تفکرات و استدلالهایشان بپردازد.
انگ زدن روشی ناپسند و غیراخلاقی برای محکوم کردن طرف مقابل در افکار عمومی است. روش انگ زدن را در دنیای مدرن عمدتاً مارکسیستها با توسل به این فرضیه باب کردند که ساختار ذهنی انسانها برحسب تعلق طبقاتیشان متفاوت است. چپها و مارکسیستها این روش نادرست انگ زدن را به استراتژی تبلیغات سیاسی خود تبدیل کردند؛ روشی که اغلب افراطیون و انقلابیون از هر سنخی به استقبال آن رفتند. علت استقبال از این روش نادرست و غیراخلاقی، کارایی بسیار زیاد آن است. انگ زدن روشی آسانتر و کمهزینهتر از وارد شدن در یک بحث جدی نظری است، مضافاً اینکه تاثیر آن در افکار عمومی بسیار بالاست. در اوایل انقلاب اسلامی، چپهای مارکسیست کلیدواژه یا انگِ «لیبرالیسم» را به ابزاری برای پیش بردن استراتژی ضدسرمایهداری خود تبدیل کردند و مانع بحث نظری و منطقی درباره مسائل سیاسی و اقتصادی شدند. این روش مخرب از آن سالها تا به امروز متاسفانه تداوم داشته و به سکه رایج میان همه افراطیون از هر جناح و گروهی تبدیل شده است. تنها پیشرفتی که در این چهار دهه پیدا شده ظاهراً ارتقای انگ لیبرالیسم به نئولیبرالیسم بوده است.
اما آیا آنگونه که چپها مدعیاند، ایران در جایگاه کشورهای سرمایهداری قرار میگیرد؟
مترجمان در مقدمه کتاب «در دفاع از سرمایهداری» به مقایسه اقتصاد ایران و اقتصادهای مبتنی بر سرمایهداری پرداختهاند. به عقیده آنها، برای این که یک اقتصاد را لیبرال بدانیم باید مولفههای زیادی در آن بیابیم و افرادی که آشنایی اندکی با اقتصاد ایران دارند، میدانند اقتصاد ایران هیچکدام از نشانههای لیبرالیسم را در خود ندارد.
مترجمان با مراجعه به مولفههایی که یوهان نوربرگ در کتابش برشمرده، نوشتهاند: «از آنجا که در اقتصاد ایران مالکیت فکری محترم شمرده نمیشود، دولت گاهی زیان سرمایهگذاران زیاندیده را برعهده گرفته و بار آن را از طریق تورم به عموم جامعه تحمیل میکند، اطلاعات به صورت شفاف در دسترس نیست و گاهوبیگاه سانسور شده یا منتشر نمیشود. آزادی تصمیمگیری اقتصادی و رقابت نیز تقریباً محلی از اعراب ندارند. دولت با تعرفههای سنگین تجارت را کنترل کرده و برای بسیاری از کالاها قیمتگذاری به صورت دستوری است. همچنین قوانین کار ایران به صورت کامل مخالف آزادیهای مورد تاکید نظام سرمایهداری است. همچنین در ایران بسیاری از بازارها، رقابتی نیستند و گونههای مختلفی از انحصار وجود دارد و بسیاری از این انحصارها با استفاده از رانت و مجوزهای دولتی ایجاد شدهاند. به همین دلیل به صورت کلی اقتصاد ایران در دسته کشورهای با اقتصاد بسته و در نقطه مقابل سرمایهداری قرار میگیرد.»
مولفههای سرمایهداری
یوهان نوربرگ در کتابش چند مولفه و نشانه برای سرمایهداری برشمرده و معتقد است اقتصاد مبتنی بر بازار چند مولفه اساسی دارد. این مولفهها عبارتاند از:
قیمت کنترل نمیشود
در نظام سرمایهداری، بازار به اندازهای بزرگ است که هیچ شرکت یا بنگاه اقتصادی نمیتواند بهتنهایی قیمت را جابهجا کند، بلکه قیمت در بازار از عرضه و تقاضا به دست میآید. به عبارت دیگر قدرت انحصاری در بازار وجود ندارد. یکی از مهمترین اقدامات دولتها در کشورهای توسعهیافته، مقابله با انحصار است.
رقابت
در اقتصاد سرمایهداری بنگاه برای فروش کالای خود و نیز استخدام کارشناسان به رقابت با سایر بنگاهها میپردازد. این رقابت باعث تولید کالاها و خدمات جدید، کاهش قیمت، بهتر شدن مداوم کیفیت محصول و خدمات و نیز خدمات پس از فروش است. همچنین نوآوری به عنوان یکی از مهمترین خروجیهای اقتصاد رقابتی شناخته میشود.
آزادی اقتصادی
در این نظام هر شخص آزاد است هرچه نیاز دارد، از بازار تهیه کند، همچنین میتواند مسیر شغلی و کارفرمای خویش را آزادانه انتخاب کرده و هر زمان خواست، کار خویش را ترک گوید. از سوی دیگر کسبوکارها میتوانند هر ماده اولیهای را از هرجا که میخواهند بخرند و هر محصولی را به هر میزان که میخواهند تولید کرده و به هر قیمت که میخواهند بفروشند.
تبادل داوطلبانه
در اقتصاد سرمایهداری، تبادل کالاها در هر بازار داوطلبانه است. یعنی خریدار و فروشنده میتوانند هر مقدار کالا یا خدمت را کاملاً داوطلبانه و بدون اجبار مبادله کنند و هر دو طرف وقتی وارد مبادله میشوند یعنی به این نتیجه رسیدهاند که از مبادله سود خواهند برد.
مالکیت
در اقتصاد سرمایهداری، مالکیت افراد حقیقی و حقوقی بر داشتههایشان کاملاً محترم شمرده میشود و دولت هیچ حقی برای سلب مالکیت از آنها به هیچ شکل ندارد. همچنین دولت نمیتواند برای نحوه استفاده از سرمایه برای جامعه مانع ایجاد کند. این مالکیت نهتنها در مورد کالاهای فیزیکی و اوراق بهادار، بلکه در مورد حق تالیف، ثبت اختراعات، برند و دیگر داراییهایی غیرفیزیکی نیز هست.
انگیزه ناشی از سود
در نظام اقتصاد آزاد، هر شخص یا بنگاه، آزاد است هر بخش از سرمایه خود را در یک کسبوکار یا هر جای دیگر سرمایهگذاری کند. اگر ریسک او موفقیتآمیز بود، همه منافع برای شخص ریسککننده است و در صورت شکست و نابودی سرمایه نیز، دولت یا هیچ شخص دیگر، پاسخگوی خسران نخواهد بود. در واقع سود، جایزه ریسک و انتخاب و عملکرد درست است.
اطلاعات کامل و متقارن
در نظام اقتصاد بازار، اطلاعات کامل و متقارن است. همه افراد از کیفیت و قیمت همه کالاها، اطلاعات کامل دارند و شخصی وجود ندارد که اطلاعاتی بیشتر از سایرین داشته باشد.
سفرنامه کتاب
در سالهای اخیر کشورهای ثروتمند، غنیتر شدهاند، اما این پیشرفت به قیمت فقیر شدن کشورهای توسعهنیافته یا جهانسوم نیست. طبق آمار رسمی فقر مطلق در دهههای اخیر بهصورت پیوسته روند کاهشی داشته است. بهویژه آسیا که تا دهه 50، از فقیرترین نقاط زمین بود، وضع بهکلی دگرگون شده است. صدها میلیون نفر که شاید تا 20 سال پیش در فقر مطلق زندگی میکردند و حتی به نان شب نیز محتاج بودند، امروزه از این فقر رهایی یافته و توانستهاند به حدودی متوسط از رفاه دست یابند. در این فصل از کتاب روی این مساله تمرکز کرده و با استناد به دادهها و آمار نشان خواهیم داد ایده افزایش رفاه ثروتمندان، به قیمت فقیرتر شدن فقرا، با حقیقت سازگاری ندارد.
لاسه بِرگ و استیگ کارسون در سالهای 1966 و 1999 به سه کشور هند، چین و ژاپن سفر کرده و خاطرات خود را در کتاب «به وقت آسیا، هند، چین و ژاپن 1999-1966» به چاپ رساندند. آنها در سال 1966 در این مناطق جز فقر و فلاکت و گرسنگی چیزی ندیدند.
اما در سفر بعدی که در دهه 90 انجام شد، حجم تغییرات بهقدری زیاد بود که آنها را حیرتزده کرد. افراد زیادی از فقر خارج شده بودند، فقر مطلق و گرسنگی نیز رو به کاهش بود. خیابانها تمیزتر شده بودند و خانههای استاندارد آجری دارای برق و کابل تلویزیون جای دخمههای گلی را گرفته بودند.
هنگامیکه این دو نفر در سال 1966 به کلکته سفر کردند حدود 10 درصد مردم در خیابانها زندگی میکردند. هر صبح ماموران محلی یا بنیادهای خیریه و مذهبی با کامیون اجسادی را که شب گذشته از دنیا رفته بودند جمع میکردند، اما در سفر دوم یافتن بیخانمان برای آنها ساده نبود. در سفر دوم دیگر اثری از کالسکههایی که توسط افراد خمیده کشیده میشدند نبود و خودرو، موتورسیکلت و مترو، جای آنها را گرفته بودند. جالب است که وقتی عکسهای قدیمی را به جوانان نشان میدادند، معمولاً با بهت آنها مواجه میشدند، پذیرش اینکه این تصاویر مربوط به 30 سال پیش شهرشان بوده است، برای بسیاری از آنها ممکن نبود.
داستان ادامه مییابد و نویسنده توضیح میدهد که چطور در نیمه دوم قرن بیستم، حرکت به سمت بازار آزاد و سرمایهداری، زندگی میلیاردها نفر در هند و چین را دگرگون کرده است. نویسنده توضیح میدهد که چطور حاکمان چین بهدلیل سانسور شدید حکومت خودشان اصولاً از قحطی وسیع بین سالهای 1958 تا 1961 اطلاعی نداشتند؛ قحطیای که حداقل 30 میلیون نفر را به کام مرگ کشید و چطور همین چین از دهه 1980 به بعد با کنارگذاشتن، سیاستهای کمونیستی و اشتراکی، کم کردن تعرفهها و تجارت آزاد توانست، زندگی مردمش را زیرورو کند. کشوری که 40 سال قبل در قحطی بزرگ 30 میلیون نفر از جمعیتش از گرسنگی تلف شده بودند، در سال 2000 اقتصادش، از مجموعه اقتصادهای آلمان، فرانسه، ایتالیا و کشورهای اسکاندیناوی بزرگتر شده بود.
در مذمت قیمتگذاری
یکی دیگر از نکات قابل توجهی که یوهان نوربرگ اشاره کرده و برای خوانندگان ایرانی نیز ملموس به نظر میرسد، مقوله قیمتگذاری است. به عقیده نویسنده کتاب؛ قیمت و سود در یک بازار آزاد، سیگنالهایی حیاتی هستند که کارگران، سرمایهداران و کارآفرینان را در بازار هدایت میکنند. به کمک این سیگنالهاست که آنها نیازهای روز یا حتی آینده مردم را شناسایی و در آنها سرمایهگذاری میکنند. کارگران با توجه به این سیگنالها موقعیت شغلی خود را انتخاب کرده و کمک میکنند که تعادل در بازار برقرار شود. مالیات بالا یا کمک مالی به شرکتها و صنایع این سیگنالها را مختل میکنند که در اثر آن بازار و جامعه دیر یا زود به مشکل بر خواهد خورد. علاوهبر آن هرگونه دخالت دولتها در قیمت کالاها، این سیگنالها را منحرف میکند. شاید بزرگترین و مهلکترین اشتباه سیاستمداران منحرف کردن سیگنال قیمت در بازار باشد. اگرچه هنوز در کشورهای کمترتوسعهیافته، عامه مردم از اینکه دولت قیمتها را پایین نگه دارد، حمایت میکنند. اما با خروج سرمایه و کار از بازار آن کالای بهخصوص، نهایتاً قیمت به قیمت تعادلی و واقعی خواهد رسید و در این حالت قیمت تعادلی به احتمال زیاد بسیار بیشتر از حالت عدم دخالت دولت است. چون در نتیجه کم شدن انگیزه تولید، عرضه در بازار کم شده درحالیکه تقاضا کاهش نیافته و حتی افزایش یافته است. تجربه نشان داده است هیچ دولتی قادر به کنترل همیشگی قیمت کالاها نیست و در نهایت در برابر قدرت بازار مجبور به بالا بردن دستهای خود میشود. البته اثرات نامطلوب کنترل بازار از همان ابتدا دامنگیر میشود، اگر دولت برای کالایی سقف قیمت ایجاد کند و این قیمت کمتر از قیمت واقعی آن در بازار باشد نتیجه جز کسری و کمبود آن کالا یا خدمت در بازار نیست. در مقابل آن، اگر دولت برای کالایی کف قیمتی تعریف کند که بیشتر از قیمت واقعی آن در بازار است نتیجه فقط تولید بیش از حد و اسراف منابع مالی است. مثلاً اتحادیه اروپا برای محصولات کشاورزی مبالغی پرداخت میکند که بیشتر از قیمت واقعی آنها در بازار است. بنابراین کشاورزان بیشتر از نیاز محصول تولید میکنند که نتیجه آن جز اسراف و هدررفت منابع چیزی نیست.
جهانیسازی از نگاه نوربرگ
بسیاری از منتقدان جهانسازی میگویند حتی اگر اکثر مردم با جهانیسازی وضع بهتری داشته باشند باز اختلاف طبقاتی بین مردم و مهمتر از آن بین کشورهای توسعهیافته و فقیر افزایش یافته است. و برای اثبات این ادعا عنوان میکنند که مجموعه تولید ناخالص ملی کشورهای ثروتمند در دهه 60 میلادی 15 برابر مجموعه تولید ناخالص ملی 20 کشور فقیر بوده است. اما همین نسبت در سال 2000 به 30 رسیده است، که نشان از گسترش اختلاف طبقاتی و غنیتر شدن کشورهای غنی و فقیرتر شدن فقر است.
یوهان نوربرگ به این انتقاد چند نقد وارد میکند؛ اول از همه این ادعای بدتر شدن وضع و فقیرتر شدن کشورهای توسعهنیافته، بههیچعنوان پایه و اساسی ندارد و کاملاً خلاف حقیقت است و در صفحات گذشته راجع به آن بحث شد. پیشتر با اعداد و ارقام نشان دادیم که در دهههای اخیر فقر در اکثر مناطق جهان بهاندازه قابلتوجهی کاهش یافته است.
نکته دیگر این استدلال این است که غنیتر شدن برخی کشورها از سایرین اصولاً نکته مهمی نیست، اگر همه در حال رشد و ثروتمند شدن باشند، چندان اهمیت ندارد که یک کشور رشد سریعتری نسبت به بقیه دارد. مهم این است که همه کشورها نسبت به شرایط اولیه خود در حال حرکت روبهجلو هستند و این خیلی بهتر از عقبگرد است. فقط افرادی که با رشد و ثروت مخالف هستند، میتوانند از این واقعیت که برخی میلیاردر شدند و برخی هم نشدند، اما وضعشان نسبت به قبل بهتر شده، ناراحت شوند. بهتر است که انسان در آمریکای نابرابر فقیر باشد تا در روآندا، بنگلادش یا ازبکستان از لحاظ مالی شهروند متوسط محسوب شود چون در آمریکا در سال 2001 هر فرد با درآمدی کمتر از 9039 دلار در سال، فقیر محسوب میشد، اما تولید ناخالص سرانه در روآندا 1000 دلار، در بنگلادش 1750 دلار و در ازبکستان 2500 دلار بوده است.
دلیل اینکه چرا در بعضی از کشورها مانند چین، اختلاف طبقاتی در فرآیند آزادسازی اقتصادی روی داده در ذات فرآیند توسعه نیست بلکه بیشتر به این دلیل است که بهخاطر سیاستهای دولتها (که بعضاً محل اشکال و انتقاد هستند)، شهرها بیشتر و سریعتر از روستاها و حاشیه شهرها رشد کردهاند. اما بنا بر آمارها، نرخ بیکاری و فقر هم در شهرها، هم در روستاها و هم حاشیه شهرها کاهش داشته است. بنابراین یکی وضعش بیشتر، بهتر شده و یکی کمتر. آیا کسی میتواند ادعا کند که اگر این اتفاق هیچوقت نمیافتاد شرایط بهتر بود؟