در وطن خویش، غریب
چرا مردمان مناطق محروم احساس میکنند فراموش شدهاند؟
ساکنان فقیرترین استان کشورند. در تمامی شاخصها از دیگر همسرزمینان خود عقب ماندهاند. آمارها نشان میدهد 85 درصد از آنان جزو دو دهک آخر درآمدی هستند و نزدیک به 75 درصدشان زیر خط فقر زندگی میکنند. با وجود ظرفیتهای بسیار در منطقه، شرایط اشتغال و کارآفرینی نیز نامساعد است. تسهیلات هرگز به آنها که باید و شاید نمیرسد. غیربومیها به نام پرورش میگو در گواتر، وام میگیرند اما در جای دیگری سرمایهگذاری میکنند! در بسیاری از مناطق استان اصلاً شغلی وجود ندارد.....
ساکنان فقیرترین استان کشورند. در تمامی شاخصها از دیگر همسرزمینان خود عقب ماندهاند. آمارها نشان میدهد 85 درصد از آنان جزو دو دهک آخر درآمدی هستند و نزدیک به 75 درصدشان زیر خط فقر زندگی میکنند. با وجود ظرفیتهای بسیار در منطقه، شرایط اشتغال و کارآفرینی نیز نامساعد است. تسهیلات هرگز به آنها که باید و شاید نمیرسد. غیربومیها به نام پرورش میگو در گواتر، وام میگیرند اما در جای دیگری سرمایهگذاری میکنند! در بسیاری از مناطق استان اصلاً شغلی وجود ندارد. زیرساختها هم دستکمی از این اوضاع نابسامان ندارند. تنها در ششماهه نخست سال جاری 700 نفر در تصادفات جادهای جان خود را از دست دادهاند. سرانه تخت بیمارستانی در چابهار 6 /0 درصد است! بچهها هنوز در کپر درس میخوانند و یکهفتم کودکان بازمانده از تحصیل ساکن این استاناند. ترک تحصیل میکنند چون فقیرند، توان خرید عینک ندارند یا باید برای تامین نان خانوار، کارگری کنند. بادهای 120روزه، خشکسالی و نبود شغل، مردم را به حاشیه زاهدان و ایرانشهر رانده است و حاشیهنشینی بر مشکلاتشان افزوده. بسیاری از آنها که حتی آمارشان مشخص نیست، شناسنامه هم ندارند. این تنها بخش کوچکی از مصائب مردمانی است که از بخت بد در سیستان و بلوچستان به دنیا پا نهادهاند. استانی که از دیرباز برچسب «محرومیت» را با خود یدک میکشد.
سال گذشته حوالی دیماه، آتشسوزی در یکی از مدارس زاهدان سبب شد توجه افکار عمومی بار دیگر به فقر و نابرابری در استان جلب شود. استاد دانشگاه تهران، در واکنشی اعتراضی نسبت به این تبعیض، متن سخنرانی خود را در دانشگاه سیستان و بلوچستان پاره کرد و بسیاری، تحت تاثیر جو فضای مجازی کوشیدند صدای بیصدایان استان شوند. موج همدلی و اعتراض اما، مانند هر پویش دیگری رفتهرفته آرام گرفت. حالا سیل سیستان بار دیگر به سرخط خبرها تبدیل شده است. سیستانیها اما آنقدر مظلوماند که حتی در بحبوحه بلایای طبیعی هم، کشور اولویتهای دیگری دارد؛ درگیر پیامدهای سقوط هواپیمای مسافربری است.
مانند خوزستانیهایی که نوروز امسال، مقابل دوربین گوشیهای موبایل، از زندگی بر آب رفتهشان گفتند و از مردم و دولت یاری خواستند، اینبار هم سیستانیها تصویر رنجهایشان را در شبکههای اجتماعی منتشر کردند. اما این تصویرها حرف دیگری داشت؛ آنها میگفتند ما انگار مردمان این سرزمین نیستیم؛ بسیاریم اما عددی به حساب نمیآییم! حق را به آنها بدهیم یا نه، مردمان بلوچ به نشانه دیگری نیاز ندارند تا دریابند رنجهایشان در اولویت سیاستمداران قرار ندارد.
موجی که از احساس نابرابری و در انزواماندگی مردم سیستان و بلوچستان در شبکهها به راه افتاد، هشداری جدی برای سیاستمداران و حکمرانی بود. بخشی از مردم این سرزمین دچار احساس «عدم تعلق» به این آب و خاک شدهاند. احساسی که بحران سرمایه اجتماعی را تشدید خواهد کرد و به جای انسجام، گسست اجتماعی در پی دارد. اما چه میشود که سیستانیها در وطن خویش، احساس غریبگی میکنند؟
احساس عدم تعلق
احساس عدم تعلق البته، پدیدهای جهانی است. بسیاری از شهروندان به ویژه گروههای در حاشیهمانده و اقلیت، دچار حس قطع ارتباط با سایر مردم و با دولتها هستند. تصور میکنند در حالی که جهان و کشورشان در حال پیشرفت است، آنها در انزوا ماندهاند و دیده و شنیده نمیشوند. گرچه احساس تعلق به یک جامعه یا کشور مسالهای پیچیده است اما تقریباً تمام صاحبنظران بر این باورند که منشأ آن، عملکرد دولت در قبال گروههای مختلف اجتماعی است و درک آن و اینکه دولتمردان در رفع آن چه میتوانند بکنند اهمیت وافری دارد. چراکه با گسترش این احساس نهتنها انسجام اجتماعی از بین میرود بلکه بیاعتمادی مردم، هرگونه تلاش دولت برای حل بحرانها را با دشواری روبهرو میسازد.
برخی معتقدند عامل مهم ایجاد حس عدم وابستگی، عملکرد دولت مرکزی است که بر مشکلات محلی اشراف اندکی دارد، نتایج بلندمدت را قربانی دستاوردهای آنی و نمایشی میکند و بدتر از همه، فراموش کردن در حاشیهماندگان برایش «هزینه» چندانی ندارد. نگاه سیاستمداران به اینگونه مناطق، اغلب نگاه خیریهای است.
در نقطه مقابل، این دولت محلی است که از دسترسی، سرمایه اجتماعی و اشراف بیشتر بر مشکلات برخوردار است و میتواند از پتانسیل عِرق محلی که بهطور طبیعی وجود دارد استفاده کند. نهادهای محلی مانند مدارس، مراکز اجتماعی و مذهبی، شهرداریها و کسبوکارها هم اگر تقویت شوند میتوانند سبب پیوند دادن مردم به یکدیگر و ایجاد حس تعلق به کشور شوند. نهادهایی که در مناطق محروم غالباً از ضعفی بنیادین رنج میبرند. علاوه بر این، احساس عدم تعلق و فراموششدگی از نظر تحلیلگران سیاسی، نشانهای از بیاعتمادی عمیق و ریشهدار نسبت به دولت و توانایی آن در حل مشکلات است. این بیاعتمادی ناشی از آن است که مردم به عینه میبینند نمایندگان آنها -در حکمرانی- برخلاف شعارها و وعدهها قادر نیستند به تعهدات خود عمل کنند. به ویژه هنگام تعمیق شکافهای اقتصادی و سیاسی، میبینند که نفوذ و صدایی در ساختار قدرت ندارند در حالی که لابیگران، طبقه فرادست و نزدیکان به قدرت، از نفوذ بیحدی در سیاست برخوردارند. به سیستان و بلوچستان بازگردیم. در زندگی روزمره مردم این استان، خرده اتفاقات بسیاری رخ میدهد که هرگز به خبر تبدیل نمیشود، به رسانهها راه پیدا نمیکند و در مباحثات سیاستمداران اولویت نمییابد، اما به طرز چشمگیری در احساس تعلق آنان به کشور موثر است. از خودسوزی دختران گرفته تا ترک تحصیل کودکان، از نبود دسترسی به آب آشامیدنی سالم تا قاچاق سوخت، که به شغل پرخطرشان تبدیل شده است. گفتوگوهای نمایندگان استان با رسانهها را هم بخوانید. آنها پیوسته از مشکلات میگویند اما راهحلی برایش ندارند!
در حاشیهماندگان بیصدا
گفتمان غالب، هر نوع صدا یا مقاومت فرودستان و فرعیها (Subalterns) را در قالب نظام مسلط بازنمایی میکند و اجازه نمیدهد صدای آنها به جایی برسد. این را گایاتری اسپیواک، نظریهپرداز ادبی و فیلسوف هندی در مقالهای با عنوان «آیا فرودستان میتوانند سخن بگویند؟» مینویسد. اسپیواک معتقد است فضایی برای گفتمان آنها که از خط تحرک اجتماعی خارج شدهاند وجود ندارد. سه عامل «میل»، «منفعت» و «قدرت» سبب میشود این افراد نادیده انگاشته شوند، به حاشیه بروند و خاموش شوند. از نظر او باید دید چه منافعی یا منافع چه کسانی، قدرت را به شنیدن صدای فرودستان بیمیل میکند و چه جریانهای فکری به این نادیدهانگاری دامن میزند؟ پاسخ به سوال کلیدی اسپیواک ما را در جواب دادن به سوال مهم دیگری یاری میدهد. چه میشود نظامی که آرمان نخستینش، حمایت از فرودستان و پابرهنگان است از آنها رویگردان میشود و تنها بر مبنای منافع و خواست اقلیتی ویژه کشورداری میکند؟
اسپیواک معتقد است که در این میان نباید از نقش نخبگان نیز غافل شد. نخبگانی که هم نظام معنایی را شکل دادهاند، هم به حاشیهنشینشدن فرودستان دامن زدهاند. جامعه نیز از طریق انگزنی و فاصلهگذاری این پدیده را تشدید کرده است. به خودمان بازگردیم. همه ما فقر در سیستان را عادی میدانیم. محرومیت، برچسب جداییناپذیر این استان است. آنجا را امن نمیدانیم. نامش برایمان تداعیکننده قاچاق، درگیری و اشرار است. همدلی ناآگاهانه ما تنها سبب عادیسازی فقر و نابرابری در اینگونه مناطق میشود. ما با بازنمایی فقر و فلاکت در سیستان صدای محرومان نمیشویم، این تصویر را تقویت میکنیم بیآنکه گامی برای تغییرش برداریم. اسپیواک بر ساختاری که سوژه فرودستی و بینوایی را تداوم میدهد تاکید میگذارد و از نخبگان میخواهد درباره آن سخن بگویند و صدای بینوایان را نمایندگی کنند. اجازه دهید باز هم بر نقش و کیفیت حکمرانی تاکید کنیم. سیاستمداران تنها با توسل به چند راهکار است که میتوانند رنج فراموششدگی را از چهره مردم استانهای محروم بزدایند. تلاشهایی که میتوان آنها را «رفتارهای مشروعیتبخش» نامید: همکاری و همراهی با شهروندان در راستای اهداف و دیدگاههای مشترک، ایجاد احساس همدلی در بدنه دولت، ایجاد رابطه قابل اعتماد و پایدار با مردم، توانمند کردن مردم برای نظارت بر دولت و نقد عملکرد آن، و بها دادن به صداهای مردم از یادرفته و پاسخ دادن به آن. تقلیل مشکلات مناطق محروم به «غم نان» خطای بزرگی است؛ این رابطه مخدوش فرودستان با دولت است که به غم تبدیل شده و نیاز به ترمیم دارد و البته، فقر و محرومیت پدیدههایی نامطلوب و تبعیضآمیزند؛ با عادیسازی آن، به جداماندگی محرومان و فقرا دامن نزنید.