دشمن همبستگی ملی
بررسی خطرات احساس نادیده گرفته شدن در بخشی از مردم در گفتوگو با علیاصغر سعیدی
علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران، معتقد است آنچه امروز در سیستان و بلوچستان رخ داده یک تبعیض احساسشده و بیانشده است. او میگوید: ممکن است متخصصان بهرغم وظیفه، از قبل این احساس تبعیض را تشخیص نداده باشند، ولی حالا این مردم خودشان دارند این احساس را بیان میکنند و به نظر میرسد دیگر کارد به استخوان رسیده است. احساس نادیده گرفته شدن یا تبعیض احساسشده به یک تبعیض بیانشده تبدیل شده است.
علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران، معتقد است آنچه امروز در سیستان و بلوچستان رخ داده یک تبعیض احساسشده و بیانشده است. او میگوید: ممکن است متخصصان بهرغم وظیفه، از قبل این احساس تبعیض را تشخیص نداده باشند، ولی حالا این مردم خودشان دارند این احساس را بیان میکنند و به نظر میرسد دیگر کارد به استخوان رسیده است. احساس نادیده گرفته شدن یا تبعیض احساسشده به یک تبعیض بیانشده تبدیل شده است. او میگوید: در دورانی که بشر امکان مقایسه چندانی نداشت، آدمها گمان میکردند در دنیایی هستند که همه با رنج در آن زندگی میکنند، ولی امروز با گسترش امکان مقایسه، احساس تبعیض بهشدت مطرح شده است. این جامعهشناس تاکید میکند که احساس تبعیض و نادیده گرفته شدن میتواند از جهات مختلف بسیار خطرناک باشد. او هشدار میدهد: احساس نابرابری باعث میشود همبستگی قومی جایگزین همبستگی ملی شود و گروههای مختلف قومی تقریباً از هم جدا شوند و هیچ احساس تعلقی به یکدیگر نداشته باشند.
♦♦♦
ویدئوهای زیادی از مردمان سیلزده سیستان و بلوچستان در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود که نشاندهنده احساس تبعیض شدیدی است که به سبب کمبود امکانات اولیه به این افراد دست داده است. احساس نادیده گرفته شدن بخشی از مردم ایران بهویژه در مناطق محروم ناشی از چیست؟ انعکاس تفاوتهای رفاهی در شبکههای اجتماعی چه نقشی در تشدید احساس تبعیض دارد؟
احساس نادیده گرفته شدن از مقایسه نشات میگیرد به ویژه با وجود فضای مجازی که در آن اخبار با سرعت زیاد منتشر میشود. ژان بودریار، جامعهشناس فرانسوی، جامعه جدید را یک جامعه «پساکمیابی» توصیف میکند و منظورش جامعهای است که با وجود کمیابی در آن، افراد مختلف احساس میکنند همهچیز هست، اما چیزی به آنها نمیرسد. یعنی گویا جامعه بهطور کاذب احساس انباشتی میکند که فضای مجازی آن را به وجود آورده است. نیازهای مقایسهای ناشی از قرار گرفتن در دنیایی است که زمان و مکان را به وسیله اینترنت به هم نزدیک کرده است. در نتیجه مردم علاوه بر رنج ناشی از احساس فقری که خودشان دارند، بر اثر مقایسه دچار رنج احساس فقر مضاعف و نابرابری میشوند.
البته در مناطقی مثل نواحی سیلزده استان سیستان و بلوچستان، نیازهای اولیه مردم هم بیپاسخ مانده و مساله محدود به نیازهای مقایسهای نیست.
حتی احساس نیازهای اولیه هم با مقایسه به دست میآید چون در دورانی که بشر امکان مقایسه چندانی نداشت، آدمها گمان میکردند در دنیایی هستند که همه با رنج در آن زندگی میکنند، ولی امروز با گسترش امکان مقایسه، احساس تبعیض بهشدت مطرح شده است. آنچه امروز در سیستان و بلوچستان رخ داده یک تبعیض احساسشده است. البته ممکن است متخصصان بهرغم وظیفه، از قبل این احساس تبعیض را تشخیص نداده باشند، ولی حالا این مردم خودشان دارند این احساس را بیان میکنند و به نظر میرسد دیگر کارد به استخوان رسیده است. احساس نادیده گرفته شدن یا تبعیض احساسشده به یک تبعیض بیانشده تبدیل شده است. این میتواند از جهات مختلف بسیار خطرناک باشد.
البته شهروندان تهرانی هم ممکن است احساس تبعیض مشابهی داشته باشند وقتی که خود را با شهروندان لندن مقایسه میکنند. درواقع احساس تبعیض ناشی از شکلگیری نوعی آگاهی است که افراد از طریق شبکههای اجتماعی به آن دست یافتهاند. در حال حاضر مسلماً مردم سیستان و بلوچستان به یک کمک اضافه برای مواجهه با تبعات سیل نیاز دارند، اما با این کمک هم احساس تبعیض در مردم این منطقه برطرف نمیشود. این احساس تبعیض تا زمانی که به آن به صورت اساسی رسیدگی نشود، ماندگار است.
نابرابری رفاهی در مناطق مختلف کشور در چه حدی است؟
نظام رفاهی ایران قبل از انقلاب، متکی بر این بود که بیشتر افرادی کمکهای رفاهی دریافت میکردند که کار خود را در بازار بفروشند که ما به این میگوییم «کالایی شدن». درواقع یک نوع سیستم اصنافی وجود داشت که رابطهای بین کارگر و کارفرما بود. کسانی که توسط سازمان تامین اجتماعی و دولت بیمه میشدند از خدمات بیمهای استفاده میکردند. سازمانهای حمایتکننده نیز افرادی را که خارج از این حوزه قرار میگرفتند و به کمک نیاز داشتند، عموماً از طریق سازمانهای خیریه وابسته به افراد دربار مورد حمایت قرار میدادند. بعد از انقلاب که یکی از اهداف وقوع آن برطرف کردن بیعدالتی بود، سازمانهای بسیاری با این هدف تشکیل شد که در حوزههای حمایتی فعالیت میکردند، ولی بعد از حدود دو دهه بهرغم تشکیل این همه سازمان و بنیاد و کمیته، فقر در بشاگرد، سیستان و بلوچستان و جاهای دیگر ادامه دارد. یکی از علل این مساله رویکرد ایدئولوژیک است که خود نوعی تبعیض به وجود میآورد. مثلاً برخی افراد ترجیح میدهند به هممذهبان خود کمک کنند و بعضی از خیرین به کمکهای تبعیضآمیز علاقه دارند، مثلاً کمک خود را فقط به احداث یک مرکز مذهبی خاص اختصاص میدهند. حتی سازمانهای حمایتی هم بهرغم تعدد خیلی زیاد، گرفتار نوعی رقابت سیاسی شدهاند. بسیاری از افراد با جذب آرای افراد تحت حمایت کمیته امداد از طریق وعدههایی که میدهند موفق میشوند به مجلس راه یابند. حتی آقای فتاح، رئیس پیشین کمیته امداد، دستور داده بود که در زمان انتخابات بسته حمایتی توزیع نکنید که البته این دستور را از سایت کمیته امداد برداشتند، ولی من آن زمان این دستور را دیدم. به هر حال اگرچه ممکن است سیاست کلی کمیته امداد این نباشد، ولی خیلی از افراد با استفاده از امکانات این کمیته و با وعده افزایش خدمات و حمایتهای کمیته امداد به اهداف خاص سیاسی میرسند. یعنی سازمانهای حمایتی که باید به سراغ مناطق محروم بروند، گرفتار رقابتهای سیاسی شدهاند و در نتیجه برخی مناطق بسیار محروم ماندهاند. از لحاظ خدمات رفاهی نیز نوعی دستهبندی در مناطق کمتر محروم و مناطق شدیداً محروم وجود دارد که تا حدی به قومیت و مذهب هم ارتباط دارد.
کمکهای غیرحرفهای و توجه بیش از حد در مواقع بحرانی در حالی که دههها به زیرساختها بیتوجهی شده، چه تبعاتی برای مردم مناطق محروم دارد؟
محرومیت برخی مناطق از برنامهریزی متوازن دولت باعث شده گروههای مردمی و سازمانهای غیردولتی متعددی با هدف رفع محرومیتها به سمت این مناطق بروند. اما یکی از مشکلات این سازمانها مسائل امنیتی است؛ هم مشکلات امنیتی ناشی از شرایط سخت و حساسیت مردم برخی مناطق به ورود غیربومیها به محل زندگیشان و هم مشکلات ناشی از نگاه امنیتی که حکومت به این سازمانها دارد. با این شرایط و با تمام مشکلاتی که وجود دارد سازمانهای غیردولتی و افرادی هستند که با برنامههای زیرساختی در زمینه آموزش و توانمندسازی مردم وارد این مناطق میشوند. اما زمانی که حوادثی مثل سیل اخیر رخ میدهد انبوهی از کمکهای غیرحرفهای بدون توجه به مسائل اصلی منطقه وارد میشوند و صرفاً پولپاشی میکنند. هیچ مردم محرومی در هیچ جای دنیا وجود ندارند که آموزش را به پول ترجیح بدهند. بنابراین پولپاشی برخی خیرین در این مناطق تمامی برنامههای خیرین حرفهای را به هم میزند و حرفهایها بعد از بحران تقریباً باید دوباره از صفر شروع کنند. خیلی از سازمانهای حرفهای میگویند کمکهای غیرحرفهای تمامی فعالیتهای ما را مختل کرده است. بعضی از آنها هم میگویند وقتی به افراد و سازمانها تذکر میدهیم که کمکهای خود را به این صورت ارائه نکنند و از طریق خیرین حرفهای و باتجربه کمک کنند، حتی از جانب مردم منطقه مورد هجمه و خشونت قرار میگیریم. توانمندسازی ماهیتاً کار بسیار پیچیدهای است و در بسیاری مواقع اصلاً جواب نمیدهد. برخی منتقدان میگویند رهیافتهای خرد رهیافتهای لیبرالی است که سازمانهای بینالمللی وضع کردهاند تا دولت را مستثنا کنند و بیشتر وظایف را بر عهده مردم بگذارند. در واقع رهیافتهای مساواتگرایانه و معتقد به دخالت دولت این نوع نگاه را قبول نمیکنند با این استدلال که اینها نمیتواند تغییرات اساسی در زندگی مردم ایجاد کند. در ایران حداقل میتوان گفت ورود این سازمانها بهویژه در همین مواقع، به خاطر غیاب دولت است. در بسیاری مواقع میبینیم که دولت با چند روز تاخیر نسبت به سازمانهای دیگر وارد میشود، درحالیکه در مقاطع بحرانی، اساساً باید دولت اول وارد شود و سازمانهای غیردولتی باید نقش مکمل داشته باشند، اما سازمان مدیریت بحران دولت به قدری ضعیف است که میتوان گفت اصلاً وجود ندارد. در این وضعیت کمکهای مردمی بدون هیچ ملاحظهای وارد مناطق آسیبدیده میشود، درحالیکه ابتدا باید دولت وارد شود و با مدیریت بحران، به جای پولپاشی، زیرساختها را بازسازی کند.
چرا نهتنها مسوولان و رسانهها، بلکه حتی خود مردم هم نسبت به حوادثی که در مرکز کشور رخ میدهد حساسیت بیشتری نشان میدهند تا مسائل دیگر مناطق؟ این رویکرد تبعیضآمیز چه تبعاتی دارد؟
خیلیها به طنز میگویند ما کشورهای دیگر مثل ترکیه را خیلی بهتر از مناطق مختلف کشور میشناسیم. چند وقت پیش نخستوزیر رژیم صهیونیستی از «تورقوز آباد» حرف زد. «تورقوز آباد» یعنی یک جای ناشناخته. در همین تهران قدیم «سولقون» یک جای ناشناخته بود، در حالی که این ده از لحاظ مسافت خیلی به تهران نزدیک است. اینها ناشی از فقر فرهنگی مردم و مسوولان است. آنطور که از آقای نیازمند شنیدهام، آقای عالیخانی در ابتدای بازگشت به کشور به نقاط مختلف ایران سفر کرده و با نقاط قوت و ضعف این سرزمین بهخوبی آشنا شده بود. حتی برتری رضاشاه به پسرش این بود که در دوره قزاقیاش همه جای ایران را زیر پا گذاشته بود. به نظر من مسوولان ما شناخت آنچنانی از مناطق مختلف کشور ندارند. در بسیاری موارد مسوولان هیچ شناخت، تخصص و تجربهای درباره موضوع مسوولیت خود ندارند، درحالیکه مرکز و شهرهای بزرگ را بهتر میشناسند. علاوه بر این، فقر فرهنگی باعث شده است بسیاری از مردم و مسوولان وقتی بحث سیستان و بلوچستان مطرح میشود، اصلاً ندانند این منطقه چه مختصاتی دارد. این استان مناطق بسیار مختلف و متنوعی دارد؛ بخشهایی از آن بسیار پرآب و حاصلخیز است ولی تصویری که اکثراً از این منطقه دارند، تصویر یک سرزمین بسیار خشک است. نداشتن تصویر دقیق از این منطقه باعث میشود وقتی در آن سیل رخ میدهد بسیاری از مردم و حتی مسوولان اصلاً ندانند چه اتفاقی و در کجا رخ داده است. این مساله باید از طریق آموزش و توسعه گردشگری تغییر کند به طوری که مردم و مسوولان حداقل مناطق مختلف کشور را بشناسند.
چرا بعد از گذشت بیش از چهار دهه از انقلابی که بر شعارهای عدالتگرایانه و توجه به مردم مناطق محروم تاکید داشت، احساس تبعیض و بیعدالتی در مناطق مختلف کشور بهشدت وجود دارد؟
عدالت شعار مسلم اول انقلاب بود و شکلگیری جهاد سازندگی ناشی از همین عدالتخواهی بود. در خاطرات جهادگرانی که در آن دوره کار میکردند میبینیم که در آن دوره در شرایطی که در برخی مناطق هر اتفاقی ممکن بود برای یک فرد نظامی رخ دهد، جهادگران بدون سلاح به این مناطق میرفتند تا واقعاً به مردم خدماترسانی کنند. البته به کل این پروژهها از نظر کارشناسی انتقاداتی هم وارد است مثلاً اینکه آیا رساندن برق به همه مناطق کاری اقتصادی بوده یا کارهای جهادی توازن روستاها را بر هم زده یا خیر، اما چند سال اول انقلاب تلاش برای برقراری عدالت صرفاً جنبه شعاری نداشت و گفتمان عدالتخواهی واقعاً گفتمان مسلط کشور بود. ما چند سال بعد از انقلاب هیچ برنامهای نداشتیم چون بحث شدیدی درباره بهترین راه محرومیتزدایی برقرار بود. اما از جایی به بعد گفتمان مسلط در عرصه روشنفکری و سیاسی تغییر کرد. این تغییر گفتمان ناشی از شکلگیری طبقه متوسطی بود که نیازهای رفاهیاش تا حدودی برطرف شده بود. در واقع گروههای مختلف به خواستههای اجتماعی و اقتصادی خود رسیده بودند و دیگر به دنبال گفتمان توسعه سیاسی بودند. نقطه عطف این تغییر گفتمان دوم خرداد سال 1376 بود. از زمانی که این گفتمان تغییر کرد، به تبعیض و بیعدالتی توجه چندانی نشد. یکی از علل این موضوع ضعیف شدن گفتمان عدالت بود.
چرا صدای مناطق محروم تا این حد ضعیف شد که دیگر شنیده نشود؟
در یک تحلیل طبقاتی، با وقوع انقلاب تسلط فقط یک گروه خاص از بین رفته بود و بسیاری از گروههای مختلف از مناطق محروم توانستند بالا بیایند. با سیاستهایی مثل اعزام دانشآموختگان حوزه بهداشت و درمان بلافاصله بعد از فارغالتحصیلی به مناطق محروم یا سهمیهبندی برای ورود افراد از مناطق محروم به دانشگاهها تحرک اجتماعی زیادی ایجاد شد و تعداد زیادی از افراد طبقات محروم با تحرک اجتماعی به طبقات مسلط جامعه تبدیل شدند. این تحرک اجتماعی باعث شکلگیری یک طبقه متوسط شد که به گفتمان توسعه سیاسی علاقه بیشتری دارد و دیگر مساله اول گفتمان روشنفکری، عدالت نبود. در نتیجه مسوولان هم به دنبال رفع تبعیض نبودند و عدالت به شعاری برای به دست آوردن قدرت سیاسی محدود شد. در این شرایط مناطقی که برخی اقوام و پیروان برخی مذاهب در آنها زندگی میکردند، گرفتار نوعی ستم مضاعف شدند.
مهمترین موانع سیاست توسعه متوازن و توزیع عادلانهتر منابع در کشور ما چیست؟ نقش ایدئولوژی چیست؟
مانع اصلی نبود احزاب سیاسی است. تا احزاب سیاسی نداشته باشیم که بتوانند گروههای مختلف فکری، قومی، مذهبی و منطقهای مردم را نمایندگی کنند، این امکان به وجود نمیآید که سیاست رفع تبعیض صرفاً از طریق برنامهریزی در سازمان برنامه و مجلس راه به جایی ببرد. بدون وجود احزاب سیاسی واقعی عمدتاً نمایندگانی که از مناطق محروم وارد قدرت میشوند، در واقع نماینده خواست مردم نیستند، بلکه افرادی هستند که صرفاً برای گرفتن قدرت در جریان رقابت شعارهایی دادهاند که هیچ نظارتی برای عملی شدن آنها وجود ندارد. در این شرایط رقابت بین گروههای مختلف سیاسی مانع شکلگیری یک سیاست متوازن میشود و صرفاً برخی مناطق که تعداد بیشتری از نخبگان را در قدرت دارند توسعه پیدا میکنند. البته چون مناطق محروم اغلب از لحاظ منابع نیز محروم هستند، گروه نخبگان در قدرت علاقهای به رقابت بر سر قدرت گرفتن در این مناطق ندارند، ولی مانع اصلی فقدان احزابی است که با برنامه مشخص به دنبال کسب قدرت باشند.
احساس نادیده گرفته شدن مردم چه عواقب و خطراتی به دنبال دارد؟
غمانگیزترین قسمت تداوم نابرابری این است که بررسیهای تاریخی نشان داده که بدون تعارف، یکی از علل موثر تجزیه کشورها حداقل در سه چهار قرن اخیر تبعیض بین مناطق بوده است چون تبعیض در نهایت همبستگی و انسجام اجتماعی را کاهش میدهد. مردم مناطق محروم احساس میکنند کسانی که در تهراناند آنها را نمیبینند. این تبعیضها احساس میشود ولی در پی اتفاقاتی که مکرراً در این مناطق رخ میدهد مثل سیل، بیشتر بیان میشود. این بیان ممکن است شکل خشونتباری پیدا کند و خدای نکرده به تجزیه بینجامد. در یک تصویر تاریخی 400ساله بسیاری از مناطق به خاطر دوری از مرکز یا نرسیدن صدای محرومیتشان به مرکز جدا شدهاند. این جدایی به انحای مختلف صلحآمیز یا خشونتبار با جنگ داخلی یا خارجی اتفاق افتاده است، ولی به هر حال زمینه اصلی آن نابرابری است. احساس نابرابری باعث میشود همبستگی قومی جایگزین همبستگی ملی شود و گروههای مختلف قومی تقریباً از هم جدا شوند و احساس تعلقی به یکدیگر نداشته باشند. نمونه واضح این مساله را در رفتار مردم تهران با حاشیهنشینها میتوان دید. ما از کنار آنها عبور میکنیم، اما معمولاً نسبت به آنها احساس همبستگی نداریم. یکی از نشانههای نبود احساس همبستگی بین تهران و حاشیهاش این است که وقتی دولت یا شهرداری خانههای حاشیهنشینان را خراب میکنند، مردم اعتراضی نمیکنند و این عمل را مجاز میدانند. در واقع حاشیهنشینان با مردم مرکز ادغام نشدهاند و در نتیجه همبستگی درونی خودشان خیلی بیشتر میَشود چون میخواهند خودشان را نگه دارند. افزایش همبستگی درونی این افراد نشاندهنده این است که همبستگی ملی یا همبستگی سایر اقوام نسبت به آنها در حال کاهش است که یکی از عواقب آن میتواند تجزیه باشد.