دورهات گذشته قهرمان
چرا «تختی»ها مانند «رحمان»ها نمیفروشند؟
از 25 اسفند 97 تاکنون سینمای ایران با اکران هفت فیلم کموبیش حدود 47 میلیارد تومان فروخته. سه میلیون و 500 هزار نفر سینما رفتهاند که سهم فیلم «غلامرضا تختی» حدود 66 هزار نفر است و این فیلم خوشساخت به سختی دارد خودش را به مرز یک میلیارد تومان فروش میرساند.
از 25 اسفند 97 تاکنون سینمای ایران با اکران هفت فیلم کموبیش حدود 47 میلیارد تومان فروخته. سه میلیون و 500 هزار نفر سینما رفتهاند که سهم فیلم «غلامرضا تختی» حدود 66 هزار نفر است و این فیلم خوشساخت به سختی دارد خودش را به مرز یک میلیارد تومان فروش میرساند.1 این در حالی است که حدود یک میلیون و 700 هزار نفر به سینما رفتهاند برای دیدن «رحمان 1400» و این فیلم در حالی دارد از مرز 22 میلیارد تومان فروش میگذرد که تازه ارشاد فهمیده ممیزیهایش روی آن اعمال نشده و باید توقیف شود. با این همه، مردم هم حاضر شدند برای شوخیهای رکیک این فیلم پول خرج کنند و هم اینکه فروش «متری شیشونیم» سعید روستایی را به حدود 16 میلیارد تومان برسانند. حال سوال اینجاست که چرا فیلمی با کارگردانی حسابشده و با سوژهای به شدت آشنا و جذاب باید اینگونه ته جدول فروش بنشیند؟
میدانم که جوابهای دمدستی برایش زیاد است:
1- «مردم حوصله فیلم تیره ندارند و با خانواده میروند سینما که خوش باشند.» اگر اینطور است پس چرا بیش از یک میلیون نفر به تماشای فیلم تیره روستایی رفتهاند؟
2- «سایه هیولای سینمای رکیک و مبتذل بر سر هنر سنگینی میکند و مردم اینجور فیلمها را دوست دارند.» البته این جواب هم زمانی به ذهنمان میآید که سلیقه هنریمان با سلیقه مردم مماس نباشد.
3- «مردم عادت دارند فیلمهای تاریخی را در تلویزیون تماشا کنند.» این ادعا شاید درباره پروژه بزرگ محمد (ص) مجید مجیدی صدق کند، ولی اول اینکه غلامرضا تختی پروژه بزرگ تاریخی نیست، دوم اینکه فیلمهایی مثل مریم و ملک سلیمان خوب فروختند و برای نمونه ملک سلیمان 500 هزار تماشاگر داشت (هرچند که در کل ضرر داد).
4- «مردم دوست ندارند تصورشان از تختی عوض شود.» مگر ما از تصور مردم از تختی خبر داریم؟ پیمایشی انجام دادیم؟ مردم اصلاً نرفتهاند ببینند که بخواهد تصورشان از تختی عوض شود یا نشود.
به این فهرست میتوان عوامل دیگری را هم اضافه کرد ولی به نظر میرسد فیلم «غلامرضا تختی» بیش از اینکه قربانی مسائل سینمایی باشد، قربانی شرایط امروز جامعه ایران است.
سوژه نفروش و خطرناک
تهیهکنندگان سینما خوب میدانند که تختی همانقدر که از میدان کُشتی پیروز بیرون آمد در میدان سینما شکست خورد. البته این از بدشانسی سینمای ایران است که سعدیاش سال 74 وسط پروژه تختی از سرطان فوت میکند و ساخت فیلم حاتمی در حالی که قرار است به دست ناصر تقوایی ادامه یابد، به چنگ بهروز افخمی میافتد که هنوز دلباخته قهرمانهای کلاسیک هالیوود است و بهترین فیلم زندگیاش ترمیناتور 2. اینجاست که شاید بسیاری از علاقهمندان به سینما وقتی نام فیلم «غلامرضا تختی» را شنیدند یاد فیلم معمایی و پیشپاافتاده افخمی افتادند.
این در حالی است که حاتمی سال 74 در آخرین گفتوگوی پیش از فوتش با «گزارش فیلم» میگوید که میخواهم «تصویر فولکلوریک از ادب و جوانمردی را در کالبد یک فیلم ورزشی نمایش دهم، همانطور که تمام آداب و رسوم جوانمردی پهلوانان و قهرمانان در ادبیات ما به تصویر کشیده شده است». در واقع تختی برای حاتمی بهانهای است تا با همان شیرینی همیشگی جزئیات ادبیات فولکلوریک ایران را به تصویر بکشد. امری که هنوز در آن بسیار فقیریم؛ چون باز به قول حاتمی، شرح آن را بسیار داریم و تصویرش را نه.
اما تختی سوژهای خطرناک است برای «صنعت» سینما. برای همین هم احتمالاً تهیهکنندهها کیمیایی و میرکریمی را از ساخت سریال و فیلم دربارهاش منصرف کردند. اینجاست که باید به شجاعت کارگردان کاربلدی مثل بهرام توکلی آفرین گفت که هم میزانسن و دکوپاژ را خوب میشناسد و هم به همراه سعید ملکان در فیلمنامه فضای تهران را به خوبی بازسازی کردهاند. کارگردان فیلمهای مستند را کنار اثر خودش میگذارد، بهگونهای که در برخی صحنهها مرز میان این دو گم میشود. البته نوشتن از ویژگیهای فنی فیلم در تخصص نگارنده نیست، اما نمیتوان از قدرت دوربین خضوعیابیانه نگفت و نگفت که این همکاری سکانسی بهیادماندنی مانند المپیک ملبورن میسازد.
با این همه پژوهشهای توکلی و ملکان نه فقط گرد زندگی تختی که پیرامون ویژگیها و روحیه جامعه ایرانی نیز هست. اتفاقاً همین ویژگی فیلم باعث میشود تا منتقدان تنها در نقد ویژگیهای فنی آن متوقف نشوند.
دورهات گذشته قهرمان
به پرسش اصلی برگردیم؛ چرا فیلمی به این خوشساختی و با قصهای بسیار رازآلود و مهیج در گیشه شکست میخورد.
دلیل آن را باید فراتر از تحلیلهای ساده سینمایی جست؛ قطعاً نبود سلبریتیهای امروز سینمای ایران در فیلم و نداشتن درونمایه طنز تاثیر بسزایی در فروش دارد؛ خیلی از تماشاگران غیرحرفهای پیش از خرید بلیت نگاه میکنند که آیا فیلم بازیگر معروفی دارد؟ پس خوب یا بد است. برای آنان کارگردان و دیگر عوامل سازنده چندان مهم نیست. ولی همانطور که پیش از این آمد، این دلایل کافی نیست. دلیل اصلی را باید در دل جامعه و سلیقه تغییر کرده مردم جست. جامعه امروز تشنه دیدن و شنیدن تختی نیست، امروز تختی برای جامعه ایران فقط یک اسطوره است، اما کمتر کسی دلش میخواهد تختی باشد. قهرمان امروز مردم پهلوانی از خود گذشته و ماخوذبهحیا نیست؛ آن فوتبالیست است که قرارداد با تیم ترکیهای را به هم میزند و یک میلیارد به جیب و در حالی که جلوی دوربین برنامه نود میگوید «خیریتی توش بوده» باشگاهش را محروم میکند. مردم هم به او صفت «زرنگ» اطلاق میکنند. (حالا هرچقدر هم بهظاهر بگویند کارش زشت بوده است.) قهرمان این روزها همچون تختی باوقار و ساکت نیست. در سینما فریاد میزند. قهرمان این روزها بیشتر به «قیصر» و «رضا موتوری» کیمیایی و «ابی» فریدون گله در «کندو» شباهت دارد. همان قهرمانی که جگر کتکخوردن، بدبختی کشیدن و له شدن را دارد ولی «هر طور شده» حقش را میگیرد. ظاهر ماجرا این است که این قهرمانها دارند از طبقه یا قشر خود دفاع میکنند، ولی در واقع با هر دعوا بر شکاف اجتماعی دامن میزنند. آنان نمیدانند چه میخواهند، فقط میدانند چه نمیخواهند! برای همین میزنند، میشکنند و میکشند تا حق خویش را بگیرند. حال بماند که «حق گرفتنی است» شعار یکی از نامزدهای ریاستجمهوری پیشین بود. در حالی که کسی نمیداند حد حق کجاست و اگر هرکسی خودش در پی گرفتن حقش باشد، آن جامعه دچار هرج و مرج میشود. نگاهی به قهرمانان این روزهای سینما بیندازید؛ بهظاهر قهرمان فیلم «متری شیشونیم» پلیس است ولی آنتاگونیست (ضدقهرمان) او یعنی آن قاچاقچی (با بازی محمدزاده) در واقع قهرمان است. هم او که از پلیس زرنگتر است (حالا هرچقدر هم پلیس پیروز نهایی باشد مثلاً). اوست که توانسته با «زرنگی» هیچ ردی از خودش باقی نگذارد. این در حالی است که در سینمای دولتی ایران مرسوم بوده ضدقهرمانها همیشه به سزای اعمالشان برسند و به چنگ قانون بیفتند؛ غافل از اینکه قهرمان واقعی مردم، شدهاند همان ضدقهرمانها. تختی خریدار ندارد، چون قهرمان امروز ما نماد مردانگی و مروت نیست. قهرمان این روزها کسی است که خود را از منجلاب فقر و بدبختی بیرون کشیده. کسی است که بر قدرت جبر و زمانه پیروز شده و از حق خودش نمیگذرد!
قهرمان و الگوی این روزهای جوانان، دلقکها و به ظاهر اینفلوئنسرهایی هستند که از هیچ، پول در میآورند. همهجا حاضرند، در بحران سیل و زلزله، سرمایههای اجتماعی و نمادین میسوزانند و با اندک داشتههای خود پز میدهند. این لایکخورهای زرد را چه به تختی؟ اصلاً جای تختی بخوانید رستم. نگارنده مسلماً از گفتن این حرف خوشحال نیست، ولی انگار جامعه رفته پشت آن ضدقهرمان معروف فیلم «آژانس شیشهای»، یعنی سلحشور (با بازی کیانیان)، که به حاج کاظم (قهرمان فیلم) میگفت: «دورهت گذشته مربی!» اگر تهران دهه 40 تختی را به خاطر توقع زیاد منزوی و افسرده کرد، تهران دهه 90 او را جدی نمیگیرد؛ تختی در جامعه ما چه در عرصه سینما و چه در عرصه زندگی ناچار به مرگ است. قهرمانی از جنس تختی همواره منزوی است و امروز منزویتر. صبر کنید فیلم زندگی «وحید مرادی» (شروری که در زندان کشته شد و در اینستاگرام فیلمهایش صدهزار صدهزار دیده شد و لایک گرفت) ساخته و اکران شود. ببینید که مردم از وحید مرادی بیشتر استقبال میکنند یا از غلامرضا تختی.