مسیر سبز
هایک چگونه هایک شد؟
بلوک هشت؛ اردوگاه لودز؛ گتو لیتزمانشتات؛ صدایی زمخت در کل بلوک پیچیده است: «صبحانه یک تکه نان و نصف لیوان قهوه سیاه؛ شام سوپ روتاباگا و برگ چغندر.» البته با مگسهای تلخ و شیرینی که خود بچهها به عنوان مارمالاد شکار کردهاند. طعمی عجیب اما زیباترین بخش بعد از ملاقاتشان با سیدومیا بایر1 در ایستگاه مرگ. هر کدام از این بچهها، در این ایستگاه بارها مرده بودند و فقط جسم نیمه متلاشیشدهشان در اردوگاه کار میکرد. صدای جیغ که بلند میشد، همگی میدانستند چه خبر است. قطعاً سیدومیا یکی از آنها را برای ساعتها در جعبهای شنی دفن و بعد او را به زنجیرهای آویزان از سقف، زنجیر کرده است تا با هر تکان آن زن سادیسمی، سرش در بشکه آبی پر از فضولات حیوانی یا بشکهای از روغن سوخته فرو رود و بیرون آید و آماده مرحله بعد شود. مرحله برش و سیگار روی تخت چوبی پر از ادرار و خون. خون و ادرار جامانده از کودک قبلی که کل بدنش را با چاقو برشهای کوچک اما عمیق داده، موهای سرش را کنده، سیگار روشن را بین زخمهایش فرو کرده و چرخانده و اگر در برابر جیغ مقاومت یا خودش را خیس کرده، تکهای از گوشت آلت تناسلیاش را هم بریده است تا با یک جیغ بلند بالاخره بیهوش شود. آنقدر بلند که بعد از گذشت سالها، او همچنان میتواند صدایش را حتی در گوش چپ و ناشنوایش بشنود. «با شرمندگی از بیاثرماندن دعا، در جاده بردهداری»، خاطرات جامانده از جنگ را در بازخوانی سلاخیهای بلوک هشت برای خودش بارها و بارها تکرار کند. در تختخواب به جهان لیبرال بیندیشد و حتی به لقب «مونوگرافی از مهربانی» جوزف شومپیتر از خودش فکر کند. «آیا دستاورهای من میتواند دفاعیهای از صلح و عدالت باشد تا مردم با آن بعد از فروپاشی دیوار برلین هم از «غرور مهلک» سیاسیها و تئوریهای محصورکننده اقتصاددانها نجات یابند و جهان جدیدی را تجربه کنند؛ جهانی ایستاده بر مدار صلح و عدالتی متفاوت؟» همانی که در کودکی بارها دربارهاش با حشرات و گیاهان حرف زده بود و پدرش سر میزِ شامهای بزرگ خانوادگی به خاطرش او را به دوستان اشرافزادهاش «مربی اصلاح زنبورهای قاتل و حریص» معرفی میکرد، لقبی که در خلال روزها و سالها در بازی با زنبورها و مگسها و ترسیدن از خرسهای قلدر، بدان منصوب شده بود اما واقعیت نداشت؛ چون او در پی قاتلهای حریص و کوچک نبود. او میخواست، از دروازه اقتصاد، با منطق آزادی و عدالت به سیاست گل بزند. خواستهای که بنمایهاش را وامدار مادر و پدربزرگهایش بود.
غمگینترین ناکجاآباد
19 سال قبل از آنکه امپراتوری اتریش-مجارستان سقوط کند و متلاشی شود، وین، هنوز تحت حاکمیت فرانتس ژوزف اول بود. در آن سالها، آگوست فون هایک، گیاهشناسی معروف و استاد دانشگاه دولتی «بودنکولتور» معروف به «BOKU» در وین بود. او در پژوهشهای جغرافیای گیاهی در اشتایر و بالکان شهرت داشت و برای تخصصش در تاثیر دارویی سنتوری اساطیری یونان، به پراستنادترین گیاهشناس تاکسونومیک و سیستماتیک زیستی تبدیل شده بود. همزمان با آن، فلیسیتاس، دختر فرانز فون ژوراشک، وزیر دارایی و از دوستان نزدیک یوگن فون بوم باورک، که سهم مهمی در توسعه دانشکده اقتصاد اتریش و نئوکلاس داشت هم به ثروتی بزرگ رسیده بود و در زمینهای پدری با خواهر ویتگنشتاین، همبازی دوران کودکیاش، هر روز برای ساعتها قدم میزدند و درباره رساله منطقی-فلسفی، لودوینگ ویتگنشتاین، پسر عمویش و شکوفایی که بعدها استفان تسوایگ نویسنده اتریشی به عنوان «عصر امنیت» از آن یاد کرد، بحث میکردند. بحثی که هیچکس فکر نمیکرد، بهانه ازدواج فلیسیتاس و آگوست شود و البته بیشترین تاثیر را بر بزرگترین پسرشان بگذارد. فردریش فون هایک، فرزند فلیسیتاس و آگوست، در می 1899 در خانه اعیانی ارثرسیده به مادرش به دنیا آمد. او از دو برادر کوچکترش، هاینریش و اریش، به سرعت پیشی گرفت و با ترکیب باورهای اندیشهای دو پدربزرگش فرانتس فون ژوراشک، اقتصاددان معروف اتریشی-مجارستانی و گوستاو آدلر فون هایک، امپراتور طبیعتشناسی و نویسنده کتاب آلمانی مصور چهارجلدی «آناتومی، فیزیولوژی و تاریخ طبیعی قلمرو حیوانات»، اقتصاد اتریشی را به تکانههای اندیشهای جدیدی رساند. البته فریتز-هایک از این اسم متنفر بود چون او را به یاد فردریک کبیر پروس میانداخت- ابتدا تبدیل به یک کانیشناس، حشرهشناس و گیاهشناس شد و به جستوجوی حیوانات فسیلی و نظریه تکامل پرداخت. او در زمینهای مادری، از کندوکاو درباره چرایی خواص نوری کانیها، مالیدن پاهای مگسها به هم از زمان تریاس میانه، دلیل کشته شدن زنبورهای عسل به دست زنبورهای قاتل، فداکاری مادامالعمر نهنگهای قاتلِ مادر برای پسرانشان و فوبیای خرسی به تحلیل علل نبود صلح، عدالت اجتماعی انسانی و قهر طبیعت رسید. او با کمک پدرش قبل از رفتن به مدرسه، خواندن و نوشتن را آموخت اما با فرارهای مداوم، نمرههای ناپلئونی و دوبار اخراج از مدرسه، ساعتها خوابیده روی چمنهای نمدار، در بین کاردینالهای آبی و پروانههای مونارک، غرقِ مطالعه آثار فلسفی لودویگ فویرباخ و کتابهای ژنتیکی و تکاملی هوگو دی ورایس بود تا اینکه 18ساله شد. هایک، در میانه پارادوکسهای ذهنی و با آغاز جنگ جهانی اول، از لذت نقاشی کردن گلهای آلگنی در اتاقش، خود را در خط مقدم جنگ دید. او که ضریب هوشی عادی اما قد بلندی داشت، به عنوان یکی از پنج برگزیده دانشکده افسری، یک دوره آموزشی را گذراند تا در سال آخر جنگ، در مرز ایتالیا، خدمت کند. او در آن سال، افسر مخابرات بود و البته چهاربار مجروح شد. یکبار خمپاره جمجمه سرش را شکست. بار دوم، به طرز مضحکی بیمقدمه با تفنگ به یک ماشین یوگسلاو هجوم برد و به شدت زخمی شد. در تجربه ناخوشایند دیگری، چتر نجاتش را بیرون از یک بالون دیدهبانی زمانی باز کرد که گوشی تلفن دستش بود و اینگونه تقریباً خودش را دار زد و در نهایت با حمله یک جنگنده ایتالیایی به هواپیمای دیدهبانی که داخلش بود، شنوایی گوش چپش را برای همیشه از دست داد و البته این همه غنائم او نبود. هایک در خلال جنگ با باور اندیشهای والتر راثنائو، اقتصاددانی که با سمت مسوول کنترل مواد خام اتریش، سیاستمدار شد، جهان فکریاش را تغییر داد. او با سوسیالیسم دولتی از نوع راثنائو، به اقتصاد علاقهمند و از وین متنفر شد. هایک در 11 نوامبر 1918 وقتی به خانهای که دیگر فریبنده نبود بازگشت، به خاطر ابتلا به مالاریا در هفتههای آخر جنگ، به ناتوانی جسمی رسید و با سقوط امپراتوری اتریش-مجارستان و تغییرات انقلابی، پیشوند «فون» از نام خانوادگی او و خانوادهاش که روزگاری مشهور بودند هم گرفته شد. از اینرو، با دیدن وینی که به پایتخت جمهوری دهقانان، کارگران و شهر زنان و کودکان گدا تبدیل شده بود و پس از خواندن کتاب «پیامدهای اقتصادی صلحِ» کینز، مدال افتخار جنگیاش را در بزرگترین جَست پرتابی، به غمگینترین ناکجاآباد فرستاد، در دانشگاه وین ثبتنام و عهد کرد بقیه عمرش را بیاموزد، تدریس و تحقیق کند و برای منطق آزادی و اقتصاد بجنگد.
کجا بودی پروفسور؟
هایک در 19سالگی، پایان عداوتها را متضمن تغییری در مسیر رشد میدانست. او گرچه در دانشگاه وین برای مطالعه اقتصاد ثبتنام کرده بود اما نقشه دومی را در ذهن داشت که به منزله فرار شرافتمندانه از خط مقدم در صورت ادامه یا تکرار جنگ بود. هایک، تقاضای انتقال به نیروی هوایی را داده بود تا آموزش طولانی آن، برای آزمون ورودی دانشگاه دیپلماتیک، به او فرصت مطالعه بدهد. او دوست نداشت بزدل باشد، برای همین تصور میکرد اگر شش ماه در نقش یک جنگجوی هوایی زندگی کند مستحق آن است که کلاً از ارتش بیرون بیاید. اما جنگ که پایان گرفت این نقشه هم فروپاشید. چون مجارستان متلاشی و دانشگاه دیپلماتیک ناپدید شد. به همین خاطر هایک، برنامه قبلی خود را باز از سر گرفت. به بخش حقوق و اقتصاد دانشگاه وین پیوست تا اقتصاد یاد بگیرد. او در این دانشگاه با مکتب اتریش با کمک فردریش فون وایزر، اقتصاددانی که با فون بوم باورک نظریههای کارل منگر را توسعه دادند، آشنا شد. فردریش وقتی دانشگاه وین، در زمستان 1920-1919 به دلیل کمبود سوخت گرمایشی تعطیل شد، با هزینه دوستان گیاهشناس پدرش، هشت هفته را در زوریخ سوئیس گذراند و عملاً مفهوم یک جامعه نرمال و به دور از تورم و شبهقحطی را درک کرد. او امیدوار بود از دانشگاه مونیخ دومین مدرکش را بگیرد. چرا که ستایشگر ماکس وبر، جامعهشناس مونیخ شده بود؛ اما وبر در ژوئن 1920 در 56سالگی به خاطر آنفلوآنزا درگذشت؛ از طرفی با افزایش تورم در اتریش، پدرش هم از پرداخت یک سال هزینه تحصیل در آلمان ناتوان ماند و هایک به اجبار یک سال را در بایرن آلمان گذراند تا شغلی پیدا کند و تحصیلش را ادامه دهد و البته ماندگارترین اتفاق زندگیاش رقم بخورد. او لودویگ فون میزس، مدرس اقتصاد دانشگاه وین را که ارتباطات نزدیکی با دولت اتریش داشت، ملاقات کرد. میزس، دماغی بزرگ داشت با شخصیتی سختگیر، خودشیفته و یک سبیل چارلی چاپلینی قشنگ که میرفت تا به پدر اقتصاد بازار تبدیل شود. نویسنده مطالعات و پژوهشهای متعدد درباره بیکفایتیهای سوسیالیسم و منبع الهام کسانی که باور داشتند پول موجود در اقتصاد کلید درک تورم است. او بعد از آنکه ضمن حفظ علاقهاش به زیستشناسی، محیط زیست و روانشناسی، مدرکش را ظرف دو سال گرفت و در نوامبر 1921 فارغالتحصیل شد، میزس را دید. هایک در ملاقاتی که وایزر ترتیب داده و او را برای شغل دستیار حقوقی یک کمیته دولتی برای مدیریت تقسیم بدهی جنگ اتریش و دیگر کشورها در قالب نامهای توصیه کرده بود، به دیدن میزس رفت. وایزر، در توصیهنامهاش، هایک را با عنوان «یک اقتصاددان خوشآتیه» معرفی کرده بود که به مذاق میزس خوش نیامد و خطاب به هایک گفت: «اقتصاددان خوشآتیه؟ هه. عجب. اما من حتی یکبار هم تو را در کلاسهای درسم ندیدهام اقتصاددان خوشآتیه؟ تا به الان کجا بودی پروفسور؟» هایک که نمیدانست چطور خودش را جمعوجور کند، با لکنت از شرایطش گفت، از روزهایی که گذرانده بود و با تعدیل شدن فضای ملاقات، میزس به او یک موقعیت کاری دیگر را پیشنهاد داد و هایک در اکتبر 1921 آن کار را قبول کرد. دستمزد هایک با آن کار از پنج هزار کرون قدیمی در ماه اول، به 200 برابر در هشت ماه اول رسید که دلیلش تورم افسارگسیخته و وفور اسکناسهای چاپشده بانک اتریشی-مجاری بود.
آن سوی آتلانتیک
هایک علاوه بر کشف میزس، در طول تحصیل در میان همکلاسیهایش با اقتصاددانهای برجسته دیگری چون فریتز ماچلوپ، گاتفرید فون هابرلر و اسکار مورگنشترن، آشنا شده بود و نمیتوانست بیخیال اقتصاد شود، بنابراین تصمیم گرفت دانش اقتصادی خود را عمق دهد. او در روزهایی که بینش کینز در زمینه نقش نرخ ارز در تعیین تورم و جمله معروفش «با این تورم، گرانی و بیکاری بادوام در بلندمدت همه ما مردهایم»، غوغا کرده بود و نتایج تدابیر دردناک برای بهبود ارزش کرون در برابر دلار، بیشتر خودنمایی میکرد، تصمیم گرفت تا به آمریکا برود. او میخواست اولین کسی باشد که از نزدیک عملکرد سرمایهداری بیقید و نامحدود را میبیند. کمااینکه در بهار 1922، میزس او را به پروفسور جرمیا ویپل جنکس در دانشگاه نیویورک معرفی و جنکس هم هایک را به عنوان پژوهشگر برای همکاری در پروژه «اقتصادهای ویرانشده با جنگ اروپای مرکزی» که قرار بود کتاب شود، به منهتن دعوت کرده بود. بنابراین هایک با وجود تنگنای مالی، بلیت یکطرفه گرفت و سفرش به آن سوی آتلانتیک را شروع کرد. البته او چون نمیتوانست هزینه بلیت رفت و برگشت را بپردازد، برای صرفهجویی و ندادن هزینه یک تلگرام، جنکس را از تاریخ ورودش مطلع نکرد. فردریش در مارس 1923 در اسکلهای در ساحل غربی منهتن با 25 دلار در جیبش از کشتی پیاده شد و خودش را به دفتر جنکس در دانشگاه نیویورک رساند تا بگوید که چرا بیخبر آمده و نتوانسته با او تماس بگیرد. اما او نبود و مجبور شد برای آنکه زنده بماند تا مدتی در رستورانی در خیابان ششم بشقاب بشوید. تا اینکه بالاخره دفتر جنکس به او در تماسی تلفنی خبر داد پروفسور برگشته است و او میتواند زندگی جدیدش در آمریکا را شروع کند؛ و هایک بعد از دیدار با جنکس، بلافاصله دوره دکترای خود در دانشگاه نیویورک را زیر نظر جی.دی مگی، استاد اقتصاد شروع کرد. مهمان ناخوانده سخنرانیهای وسلی کلیر میچل، نویسنده برجسته چرخههای تجاری شد و در سمینارهای سوسیالیست آلمانی، جی.بی کلارک در دانشگاه کلمیا شرکت کرد. او همچنین فریفته اقدامات مرموز هیاتمدیره فدرالرزرو شد که اندوخته طلا و دستکاری پول آن را کینز به تفصیل تحلیل کرده بود. از اینرو هایک با ویلارد تورپ، مشاور اقتصادی رئیسجمهور ویلسون مدتها همکاری کرد و در می 1924 فقط به خاطر بیپولی تصمیم گرفت به وین برگردد؛ هرچند او در خانه، نامهای پیدا کرد که در آن جایزه کمکتحصیلی راکفلر به او داده شده بود و اقامتش در آمریکا را برای یک سال دیگر تامین مالی میکرد، ولی این پیشنهاد خیلی دیر به دستش رسید و هایک تا 25 سال بعد دیگر نتوانست به آمریکا بازگردد.
جمعهها 7 عصر
هایک بعد بازگشت از آمریکا و گرفتن دومین دکترای خود در رشته اقتصاد سیاسی، شغل دولتیاش را در اداره بدهیهای جنگی اتریش دوباره شروع کرد. میزس هم زیر پر و بالش را گرفت و تلاش کرد برایش شغلی در اتاق صنایع اتریش پیدا کند. علاوه بر آن میزس عملاً باعث شد تا مجراهای شک و تردید درباره فضایل سوسیالیسم در ذهن هایک باز شود؛ تا بدانجا که باورهای سوسیالدموکرات هایک را بر هم زد و حتی باور نصفه و نیمه هایک نسبت به مارکس را از بین برد به گونهای که هایک، ایدههای مارکس را آشکارا زیر سوال برد و گفت: «تئوریهای مارکس فقط به درد طویله میخورد.» به واقع استدلالهای میزس، هسته اصلی فکری و مباحث هایک شد و او را به سمینارهای خصوصی لودویگ فون میزس، مشاور اقتصادی ارشد دولت اتریش کشاند. این سمینارها ساعت 7 بعد از ظهر هر جمعه در دفتر میزس در اتاق بازرگانی اتریش تشکیل میشدند. میزس پشت میزش مینشست، اعضای گروه دورتادورش به صورت حلقهوار جمع میشدند، مقالهای از سوی یکی از اعضا درباره یک نظریه اقتصادی، روششناسی علوم اجتماعی یا سیاستهای اقتصادی معرفی میشد و حاضران درباره آن بحث میکردند. البته یکی از موضوعات همیشگی مورد علاقه در هر سمینار، ورشتهن، بررسی تفسیری و مشارکتی پدیدههای اجتماعی ماکس وبر و نظریات توسعه مدرن جهان غرب او بود که معمولاً بحث بر سر آن تا 10 شب طول میکشید، در فضای دنج رستوران «لنگر سبز» تا پایان شام و بر سر نکات مطرح در تئوریها ادامه پیدا میکرد، در آخر هم از ساعت یازده و نیم به کافه کانستلر روبهروی دانشگاه، پاتوق اقتصاددانان وین کشیده میشد و تا دقایق پایانی یک نیمهشب ادامه مییافت شاید که میزس خسته شود و با همراهی هایک به خانهاش برود. یک همراهی دوستانه که مزایای بزرگی داشت. میزس، با مقالهای که سال ۱۹۲۰ نوشته بود و با وجود مخالفت شدید اقتصاددانان سوسیالیستی چون اسکار لانگه و آبا لرنر، این باور را ترویج داد که یک دولت سوسیالیست نمیتواند محاسبات اقتصادی لازم برای سازماندهی موثر یک اقتصاد پیچیده را انجام دهد. از اینرو، با کمک هایک که بعد از خواندن کتاب سوسیالیسم میزس عملاً در یک فرآیند تدریجی از نظریه سوسیالیستی سرخورده شده بود این باور را توسعه داد و در سال ۱۹۲۶ موسسه اتریشی تحقیقات چرخه تجاری را برمبنای «نظریه پول و اعتبار» و مطلوبیت نهایی بنیان گذاشت. البته او بسط و ترویج نظریات چرخه تجاریاش را به هایک سپرد که اعتماد بجایی به یکی از آخرین شاگردان مکتب اقتصادی اتریش بود؛ چون نگرش سیاسی-اقتصادی هایک از سوسیالدموکرات، پس از خواندن رساله میزس جدیتر به لیبرالیسم کلاسیک تغییر کرد. او با اثرپذیری از آثار کارل منگر، با آنکه بهطور رسمی شاگرد میزس نبود، متخصص بررسی جزئیات اقتصادی و قانون پیمان سَنت جرماین (پایاندهنده امپراتوری اتریش) شد و همچنین به ریاست موسسه تحقیقات تجاری دست یافت. او در آزمون استادی دانشگاه وین نیز قبول شد. اولین کتاب خود «نظریه پول و چرخههای تجاری» را منتشر کرد. با کمک میزس در سال 1926 با هلن برتا ماریا فون فریچ، منشی دفتر میزس، ازدواج کرد و پدرِ لورنس (گیاهشناس معروف) و کریستین (حشرهشناس موزه تاریخ طبیعی بریتانیا) شد. برای ارائه چهار سخنرانی پیرامون اقتصاد پولی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن با دعوت لیونل رابینز به انگلستان رفت. در سال 1931، کرسی استادی توک در LSE را به دست آورد. پروفسور علوم اقتصادی شد. اتریش را بعد از آنشلوس -پیوستن اتریش به آلمان نازی- برای سالها ترک کرد. در سال 1938 تابعیت بریتانیا را گرفت. «مناظره محاسبه» را توسعه داد و به عنوان نماینده اصلی مکتب اتریش در طول جنگ جهانی دوم با جان مینارد کینز، وارد بزرگترین دوران مباحثهای حرفهای اقتصاد شد. هایک و کینز با آنکه در سال 1927 با هم آشنا شده بودند ولی بعد از آمدن فردریش به انگلیس، با مباحثههایی که آغازش از دانشگاه کمبریج پیرو نظریههای مرتبط با نقش و تاثیر پول در اقتصادهای توسعهیافته بود، آشناییشان را به رقابت، انتقاد و در نهایت در بخشهایی به تنفر کشاندند؛ تا جایی که هایک در مناظرهای به کینز گفت: «من چیزهایی را که نباید بشنوم با گوش چپ میشنوم و تو و مارکس، برعکس من، راست ناشنوایید و همه چیز را با گوش راست خود میشنوید.» کنایهای که تا سالها در گردهماییهای مارکسیستها، ناسیونالیستها و لیبرالها، به عنوان یک شوخی تکرار شد و میشود.
بازی نفرت
وقتی هایک به انگلستان رفت، با آنکه کینز برای فردریش در زمینههایی حکم یک بت را داشت اما به خاطر کینهای قدیمی در اولین مباحثه روبهروی او ایستاد. هایک در هفته اول سال 1927، به کینز در کمبریج نامهای نوشت و خواست تا کتاب «روحیات ریاضی» از ایسیدرواجورث را به او قرض دهد. اما کینز بر روی کارتپستالی ساده جوابش را اینگونه داد: «متاسفم. من این کتاب را در کتابخانهام ندارم.» در آن زمان کینز حتی تصور نمیکرد روزی هایک بخواهد روبهرویش بایستد یا او را نقد کند، برای همین درخواست یک دانشجوی اقتصاد برایش ارزشی نداشت. اما برعکس، فون هایک، پاسخ ساده کینز را -که اکنون در آرشیو هایک در موسسه هوور استنفورد در پالو آلتو کالیفرنیاست- نگه داشت تا روزی بتواند به بهترین نحو از آن استفاده کند. هایک میخواست اقتصاددان شود و مشتاق مقابله با سیاستهای افراطی و فقر فلجکننده مردم وین بود. از طرفی، پذیرش نبودن آن کتاب در کتابخانه کینز، وقتی کینز به عنوان ویراستار در اکونومیک ژورنال بارها درباره مفاهیم استخراجی از آن چون «رقابت کامل»، «وضعیت تعادل» و «نظریه بازیها»، نوشته بود، عملاً سخت بود. البته کینز نمیدانست که هایکِ اتریشی در انگلیسی متبحر است، اغلب به انگلیسی مطالعه میکند و میداند مبادله کتاب بین انگلیسیها و آلمانیها در دوران جنگ مرسوم بوده است؛ حتی اقتصاددانان و دانشمندان این کشورها در دو سوی خندقهای جنگی، همدیگر را میدیدهاند. در نزدیکترین نمونه عینی، هایک، بهطور اتفاقی در آگوست 1918، در ایستگاه راهآهن با لودویگ ویتگنشتاینِ فیلسوف ملاقات کرده بود. آنها درباره فاجعهای که بر سر اروپا آمده و ناشی از تاثیر بد سرمایهداری بود، بحث کرده بودند. یا در نمونهای متفاوتتر، ویتگنشتاین که از اقوام دور هایک بود در حالی که در خط مقدم ایتالیا میجنگید از کینز در نامهای خواسته بود نسخه جدیدی از کتاب برتراند راسل را برایش بفرستد تا بعد از جنگ پولش را به او بدهد و کینز کتاب را در خط مقدم به او رسانده بود. بنابراین با آنکه کینز برای فردریش و اروپاییهای مرکزی یک قهرمان بود و هایک خود را مدیون این مرد 185 سانتیمتری قوزدار با چشم بلوطی گودرفته و خوشصدا که 16 سال نیز از او بزرگتر بود میدانست، اما در مقابلش در حالتی جنگی ایستاد و در حالی که در طول جنگ جهانی دوم همراه با او شبها روی پشتبام، کشیک میدادند تا آتش بر سر کمبریج فرود نیاید و با سخاوت خاصی از هم تمجید میکردند، در برههای از زمان حتی از کینز متنفر شد؛ تنفری که به خاطر گروه بلومزبری شامل لیتون استراچی، ویرجینیا وولف، ای.ام فورستر، دانکن گرنت، ونسا بل و راجر فرای که ایدههای بوهمینی او را ترویج میدادند، در کنار همجنسگرا بودن کینز و اثرگرفتنش از معشوقهاش دانکن گرنت، گاهی آن را به حد اعلای خود میرساند. به گونهای که بروس کالدول و هانسجورگ کلاوزینگر در کتاب 800صفحهای خود «هایک» در سال 2022 با بررسی زندگی عاشقانه دوسوگرای او میپرسند «واقعاً چرا کینز با این همه تنفر از رساله ضدسوسیالیستی هایک تعریف و چهبسا کمک کرد فردریش معروف شود؟ آیا هایک چون نتوانست به این سوال پاسخ دهد که چگونه میتوان ارزشهای لیبرالی را در زمان قبیلهگرایی سیاسی تجدید کرد، عصبانی بود یا صرفاً مباحثهها یک بازی اقتصادی بودند تا دیگر اقتصاددانان درگیر موضوعات مدنظر آنها و دلیل پیشرفتشان شوند. مثلاً؛ میدانیم که آنها در مورد نظریههای خاص پیرامون نقش و تاثیر پول در اقتصادهای توسعهیافته همیشه بحث داشتند. آن دو نقدهایی هم بر کتابهای یکدیگر نوشتند که از آن جمله، نقد هایک بر کتاب «رساله پول» اثر کینز و نقد کینز بر کتاب «قیمتها و تولید» اثر هایک بود و همین موضوع باعث شد تا دیگر اقتصاددانان هم از آنها انتقاد کنند، هر دو در مورد کارهای خود به تجدیدنظر برسند و کینز کتاب «تئوری عمومی اشتغال، پول و بهره» را بنویسد که به معروفترین کتاب اقتصادی آن دوران تبدیل شود، ولی کتاب هایک «نظریه خالص سرمایه» که همزمان نوشته شد، مورد استقبال قرار نگیرد. برعکس «راه بندگی» که او در سال 1944 برای اولینبار در بریتانیا منتشر کرد، هایک را به عنوان رهبر نهضت لیبرالیسم به شهرت رساند. به گونهای که هایک در سال 1950 مدرسه اقتصادی لندن را ترک کرد و به دانشگاه شیکاگو رفت تا در مقام پروفسور در کمیته تفکرات اجتماعی خدمت کند. اولین کلاس او در دانشگاه شیکاگو، کلاسی در ارتباط با فلسفه علم، مورد توجه مهمترین دانشمندان آن دانشگاه قرار گرفت و کتابهای «قانون آزادی» و «نظم حساس» او، بر نظامهای سیاسی و سیاستگذاری کشورهای بسیاری اثر گذاشت؛ چنان مفید که هایک جایزه نوبل اقتصاد را در سال 1974 به همراه اقتصاددان سوئدی گونار میردال گرفت و به شهرت رسید». حال با همه این رویدادهای متصل به هم، واقعاً جدال هایک و کینز یک بازی اقتصادی نبود؟
راه بردگی و توهم مهلک
اما واقعاً جدال هایک و کینز یک بازی اقتصادی بود؟ شاید. به گفته جان گری، در کتابهای «پایان بازیها» و «توده سیاه»، هایک حتی تا زمانی که اتحاد آلمان را دید، با کمک ویلیام دبلیو بارتلی سوم، کتاب آخرش «غرور مهلک» را چاپ کرد و در سال 1992، با انتقاد از سوسیالیسم در فرایبورگ از دنیا رفت، همواره دچار تضاد اندیشهای بود و با آنکه اقتصاد اطلاعات، نظریه چرخه تجاری، فلسفه سیاسی و نظریه حقوقی همچنان از او تاثیر گرفتند، با کینز میجنگید. هایک و کینز از حدود دانش بشری آگاه بودند؛ اما وقتی هایک برای استدلال در عدم مداخله اقتصادی از این محدودیتها استفاده میکرد، کینز اعلام میکرد اقدامات جسورانه دولتها تنها راهی است که میتوان با آن اقتصاد را از رکود خارج کرد، دیدگاهی که حتی روزولت در قالب نامه 1933، با افتخار تفکر کینزی را در نیودیل پذیرفت و اجرایی کرد. از سویی، هنگامی که هایک مدعی شد شکستهای مکرر اقتصادی شوروی بهخاطر عوامل تاریخی و شکست سیستم برنامهریزی مانند فقدان دموکراسی ریشهدار در سنتهای تزاری استبداد، توسعهنیافتگی اقتصاد کرملین در زمان اتحاد جماهیر شوروی و میراث بعد از لنین یا پیروی از الگوی مشابه در کشورهایی مانند چکسلواکی و مغولستان، آلمان شرقی و کوباست، استدلالهایش را سوزاند. کمااینکه کینز به عنوان یکی از موفقترین سرمایهگذاران سفتهباز قرن بیستم، از تلفن کنار تختش به نمایندگی از کمبریج در بازارها بازی میکرد و آنها را به نفع خود تغییر میداد اما هایک فاقد این قدرت و توانایی بود و از زندگی کینزی وحشت داشت. همچنین هایک گرچه شاهد فروپاشی تمدن لیبرال در اروپای بین دو جنگ بود، اما به درک درستی از شکنندگی آزادی هم نرسیده بود. او دید که چگونه رژیم هابسبورگ، ابتدا با جنگ و ویرانی اقتصادی و سپس به وسیله ناسیونالیسم نابود شد، اما درس اصلی سالهای بین دو جنگ را نادیده گرفت: «نمیتوان رژیم لیبرال را با دستورات قانونی تضمین کرد.» بیشک درگیریها و جنگهای ژئوپولیتیک مانند جنگ افغانستان، سوریه یا تحولات اقتصادی و جنبشهای اجتماعی جدید بارها به رژیمهای لیبرال آسیب رسانده یا نابودشان کرده و همچنان هیچ قانون اساسی ایدهآلی نمیتواند تهدیدهای دائمی ارزشهای لیبرالی را کنترل کند. از طرفی، موضع هایک بیوقفه به خاطر منفی بودن شکست میخورد: «هزینه کردن جواب نمیدهد، محرکها کار نمیکند، تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که دچار یک حمله ناخوشایند تورم نشویم و به دستان نامرئی اعتماد کنیم تا در نهایت ما را دوباره به توسعه بازگردانند.» در واقع هایک با خاک و کاهگل راحتتر بود تا با ساخت ریل آهنی و جاده هموار و برای همین هم از کینز شکست خورد و کاربرد نظریاتش در اقتصاد امروز محل ابهام است.»
شکست هایکی
البته یان-ورنر مولر فیلسوف سیاسی دانشگاه پرینستون ابهامی نمیبیند و حتی فردریش هایک را «به خاطر کار پیشگامانه در نظریه پول و نوسانات اقتصادی و تحلیل نافذش از وابستگی متقابل پدیدههای اقتصادی، اجتماعی و نهادی» و «کمک به احیای اتریش و اقتصاد آن»، پدرخوانده نئولیبرالیسم میداند. او با تاکید بر اینکه هایک نقد خود از سوسیالیسم را با نظریه تکامل فرهنگی و همزیستی انسانی در جامعه با تقسیم کار گسترش داد و بهطور قابل توجهی بر توسعه اقتصاد تکاملی تاثیر گذاشت، باور دارد: «موفقیت هایک مبهم نیست و او با «راه بردگی» عملاً پیشبینی کرد که چگونه برنامهریزی اقتصادی به توتالیتاریسم میانجامد و بدین جهت هایک شاید مانند وقتی که همسر اولش را ترک کرد تا به عشق 20 سال قبل خود برسد و حتی کیسه وسایلش را در قطار دیگری گذاشت تا کسی او را با ردپایش محکوم نکند، در اقتصاد هم گاه آدرس اشتباهی داده اما هنوز در اقتصاد بسیاری از کشورها از روسیه و بریتانیا و آمریکا گرفته تا کشورهای خاورمیانه ردپای اثرگذاریاش هست. علاوه بر آن، شاید آگاهی نیمهآگاهانه از محدودیتهای فلسفه عقلگرایانه به گمانهزنیهای تکاملی او دامن زده باشد اما پشتوانه فکری او استقلال ذهنی، شنا کردن در برابر قدرتمندترین جریانهای زمان خودش، دفاع از بازار آزاد «نظم خودبهخودی در جامعه» و این است که اگر فقط انسانها تابع حکومتهای سرکوبگر نباشند، به گونهای تکامل مییابند که در صلح و آرامش با هم زندگی کنند. باوری که کارل پوپر آن را نمیپذیرد یا فیلسوف محافظهکار مایکل اوکشات، آن را دقیقاً «آشغال و مزخرف محض» میداند و اعتقاد دارد، نظم بدون برنامه در جامعه معنا ندارد، دلیلی هم نیست که ارزشهای لیبرالی رعایت شوند. آیا مافیاهای اقتصادی، ارزشهای لیبرال دارند؟ قطعاً ندارند. بدینسان، اگر هربرت اسپنسر و لسهفر مدافع این مغالطهاند که فرآیند تکامل اجتماعی باعث گسترش برخی از نسخههای ارزشهای لیبرال میشود اما گسترش سرمایهداری در دهههای گذشته نتیجه تصمیمات انسانی است، نه عملکرد برخی از فرآیندهای تکاملی تصوری. مثلاً کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی سابق به این خاطر که درگیر جنگ افغانستان شد، شکست خورد و کنترل بخشهایی از اروپای شرقی و کشورهای بالتیک را از دست داد. یا حتی وقتی با استراتژی عملگرای دنگ شیائوپینگ پرده دوران مائوئیست کنار زده شد و انواع سرمایهداری به چین آمد، قوانین تکاملی نقشی نداشتند و ما اکنون شاهد تقویت مجدد قدرت دولتی در روسیه و چین هستیم. با این استدلال، باورهای هایک، هرچند بهزعم فیلسوفانی مانند جان رالز و رونالد دورکین توهینآمیز است یا فردی چون اد میلیبند سیاستمدار بریتانیایی، با استناد به او میگوید ایدهآلهای برابریاش در اقتصاد بهطور گسترده مورد حمایت قرار نمیگیرد اما هایک هنوز درسهایی برای ما دارد و اندیشه لیبرال کلاسیک هایکی، نیازمان میشود.
پینوشت:
1- شکنجهگر نازیها که به زن سلاخ هم شهرت داشت و فردریش هایک، خاطرات روایتشده از او را دلیل کابوسهای شبانه نسل آدمی میدانست.