میراث هایک
آیا اندیشههای هایک هنوز درسهایی برای ما دارد؟
اغلب نظراتی که این روزها درباره «نئولیبرالیستی بودن اقتصاد ایران» و «هایکی بودن» اغلب مدافعان اقتصاد آزاد مطرح میشود، خطاست و بدون توجه به مرزبندیها و اختلافنظرهای علمی صورت میگیرد.
اما چرا اکتیویستهای «مدافع اقتصاد اسلامی» با پشتیبانی و جانبداری «نیروهای متمایل به چپ» طیف گستردهای از اقتصاددانان مدافع اقتصاد آزاد را با ترسیم یک معیار ناقص از «نظم خودانگیخته» در یک گروه قرار میدهند؟ آیا میان عقاید و نظرات محمد طبیبیان و موسی غنینژاد تفاوتی وجود ندارد؟ آیا مسعود نیلی و محمدمهدی بهکیش تفکرات یکسان دارند؟ در این میان چه کسی «هایکی» است و چه کسی نیست؟ قاعدتاً پیرو اندیشه «فردریش فون هایک» بودن یا تعلق خاطر داشتن به مکتب اقتصادی اتریش یا هر مکتب دیگری، مستلزم پذیرش دهها معیار فکری است که در این صورت نیز اگر بخواهیم قضاوت کنیم، حتی موسی غنینژاد را هم نمیتوانیم بهطور کامل طرفدار هایک یا ذوبشده در مکتب اقتصادی اتریش بدانیم. این گزارش قرار است معرفی مختصری از چارچوبها و اصول مکتب اقتصادی اتریش ارائه کند و در انتها به مقایسه اصول این مکتب با عقاید و دیدگاههای «مکتب شیکاگو» بپردازد. اما قبل از هر چیز لازم است به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه نئولیبرالیسم به فحشی رایج در کشور ما تبدیل شد.
ناسزای فکری
انگ زدن و اتهامپراکنی روشی ناپسند و غیراخلاقی برای محکوم کردن طرف مقابل در افکار عمومی است. روش انگ زدن را در دنیای مدرن عمدتاً مارکسیستها با توسل به این فرضیه باب کردند که ساختار ذهنی انسانها برحسب تعلق طبقاتیشان متفاوت است. استاد چنین بازیهایی در کشور ما، اعضای «حزب توده» بودهاند که با نشر اطلاعات غلط، نامربوط و جهتدار، سعی در انحراف افکار عمومی داشتهاند. این نوع بستهبندی و ارائه اطلاعات غلط را تحت عنوان misinformation میشناسند.
با همین روشهای قدیمی اما موثر، این روزها یک سیگنال غلط دیگر به جامعه داده میشود؛ اینکه اقتصاد ایران بر پایه آموزههای «نئولیبرالیسم» کار میکند و «بانیان وضع موجود» اقتصاددانان «نئولیبرال» هستند که از نهادهای بینالمللی خط میگیرند و وضعیت امروز اقتصاد ایران حاصل عمل سیاستمداران به توصیههای آنهاست. بدیهی است که این اتهام زدنها جز علامتدهی غلط به جامعه نیست. سیاستهای اقتصادی دولتها نه در قالب آزادسازی اقتصادی میگنجد که توصیه اقتصاددانان بازار باشد و نه قرابتی با الفاظی چون نئولیبرالیسم و لیبرالیسم دارد اما همانطور که دکتر غنینژاد در شماره قبل به وضوح توضیح داده، انحراف اقتصاد ایران ریشه در آموزههای «راه رشد غیرسرمایهداری» دارد. در شماره قبل توضیح دادیم که ایده راه رشد غیرسرمایهداری که ابتدا از سوی ولادیمیر لنین مطرح شد، چگونه بهوسیله اولیانوفسکی و اعوانش به سیاستگذاری و قانونگذاری کشور راه پیدا کرد. در این مسیر، شوروی از اوایل دهه 20 سعی کرد با استفاده از نیروهای فکری ایران (روشنفکران و هنرمندان) فضا را برای طرح ایدههای ضد غرب فراهم کند و از طریق نیروهای پنهان خود به قانونگذاری و سیاستگذاری در کشورها نفوذ کند. در ایران مواضع اغلب روشنفکران و هنرمندان و همچنین کنشگران سیاسی و بهخصوص اعضای حزب توده به شکل گرفتن چنین فضایی کمک کرد.
آنها که نفوذ اندیشههای چپ به سیاستگذاری اقتصادی را یکی از دلایل مهم توسعهنیافتگی ایران میدانند، نباید از اثر عمیق اندیشههای روشنفکران سوسیالیست بر نحوه تعامل با جهان غافل شوند. روشنفکران ایرانی بهطور مشخص تحت تاثیر دو تفکر ویرانکننده قرار گرفتند و آن را با قدرت گسترش دادند. یکی آموزههای «مکتب وابستگی» بود و دیگری تئوری «راه رشد غیرسرمایهداری». پیروان مکتب وابستگی ایده بنیادین مارکسیسم یعنی روابط تولید را به سطح بینالمللی کشاندند و از وابستگی عمیق کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکز میگفتند و اینکه صرفاً استعمار به استثمار تغییر شکل داده و تا زمانی که وضع چنین است، انتظار تغییری در فلاکت جهان سوم را نمیتوان داشت. راه رشد غیر سرمایهداری نیز بر ضدیت با غرب استعمارگر و امپریالیست و دخالت گسترده دولت در اقتصاد و تضعیف بخش خصوصی تاکید داشت.
اغلب روشنفکرانی که در فرانسه درس خوانده بودند، تلاش کردند عقاید اندیشمندان معتقد به اصول مکتب وابستگی را در ایران فراگیر کنند. به این ترتیب عقاید افرادی چون پل باران، پل سوئیزی، آندره گوندر فرانک، امانوئل والرشتاین، سمیر امین، دوس سانتوس و آگیری امانوئل به صورت موازی با اندیشههای مارکسیستی در ایران تبلیغ شد. سررشته این جریان در دست افرادی نظیر خلیل ملکی، احمد فردید، جلال آلاحمد و بعدها علی شریعتی قرار داشت. اصول مکتب وابستگی، عمدتاً مبتنی بر نظریههای نومارکسیستی، براساس انقلابهای چین و کوبا و نیز تحت تاثیر تحولات آن سالهای آمریکای لاتین بود. این مکتب از ابتدا کوشید مرکزیت اروپا یا نگاه از مرکز به پیرامون را، که در تحلیل مکتب مدرنسازی جاری بود، کنار بگذارد و برعکس، از زاویه پیرامون به مرکز بنگرد. نظریهپردازان مکتب وابستگی معتقد بودند علت توسعهنیافتگی کشورهای کمتر توسعهیافته فرآیند غارتی است که کشورهای ابرقدرت سرمایهداری علیه این کشورها انجام میدهند و مازاد تولیدات و... این کشورها را به سمت کشورهای خود جذب میکنند. این فرآیند موجب فقیرتر شدن کشورهای توسعهنیافته و وابسته شدن این کشورها به اقتصاد کشورهای ابرسرمایهداری میشود. آنها علت اصلی عقبماندگی کشورهای توسعهنیافته را تصاحب و جذب مازاد اقتصادی این کشورها از سوی امپریالیسم اعلام کردند.
حزب توده نیز بیکار ننشسته بود و با قدرت تمام از اوایل دهه 20 اقتصاد کمونیستی و همچنین اصول راه رشد غیر سرمایهداری را رواج داد. در این زمینه عبدالحسین نوشین نقش مهمی داشت اما مجاهدین خلق و محمود عسگریزاده این مسیر را ادامه دادند و روشنفکرانی نظیر علی شریعتی به آن رنگ و لعاب دینی بخشیدند. به این ترتیب آموزههای «مکتب وابستگی» و نظریه کمونیستی «راه رشد غیر سرمایهداری» در جامعه ایران نهادینه شد و به عنوان یک عامل ضدتوسعه عمل کرد.
مشخصات اصلی راه رشد غیرسرمایهداری نیز، ضدیت با غرب استعمارگر و امپریالیست، عدم تعهد آشکار به بلوک کمونیستی، دخالت گسترده دولت در اقتصاد و تضعیف بخش خصوصی، جهتگیری سوسیالیستی به نفع محرومان، مخالفت با سرمایهگذاری خارجی و تاکید بر خودکفایی اقتصادی بود. نظریه راه رشد غیرسرمایهداری به سه محور تقسیم میشود. محور اول ضرورت مالکیت دولتی در بخش مهمی از اقتصاد و نقشآفرینی دولت در تمام وجوه اقتصاد یک کشور است. در جایی که ابعاد متفرق فعالیت، امکان ورود دولت را محدود میکند مانند کشاورزی و دامداری و کارگاههای کوچک، ایجاد تعاونی تاکید میشود. تهمانده اقتصاد هم به بخش خصوصی میرسد که چیزی فراتر از پیمانکاری برای بخش دولتی نیست. دومین محور تاکید این امر است که برای حرکت فعالیت اقتصادی و برنامهریزی نیز باید خودکفایی، محور قرار گیرد. سومین محور که وجه بینالمللی برنامه را دربر میگیرد مبارزه پایدار و همهجانبه ضدامپریالیستی است. محور اول، مقدمه و پیشنیاز و مسیر حرکت به طرف یک نظام کمونیستی است. دو محور دیگر هم دور نگه داشتن کشوری که به این بلا دچار میشود از تماس با غرب و اجتناب از تجارت خارجی، تحت شعار خودکفایی و مبارزه دائمی با امپریالیسم است.
مشخص است که میان دو مکتب اشتراکهای زیادی وجود دارد و نکته مهمتر این است که اصول هر دو مکتب به اندیشه نیروهای سیاسی جامعه راه پیدا کرد و در نتیجه ردپای آن را در قوانین و سیاستگذاری هم میشود پیدا کرد. برای اثبات این گزاره که اقتصاد ایران نئولیبرالیستی نیست و برعکس، مبتنی بر آموزههای مکتب وابستگی و راه رشد غیرسرمایهداری است، باید به قوانین و سیاستهای تدوینشده در شش دهه گذشته مراجعه کرد. در این مسیر هر کس میتواند اصول دو مکتب یادشده را با قوانین کشور مقایسه کند و خود نتیجه بگیرد که وضع موجود حاصل عمل به اصول اقتصاد آزاد است یا اصول اقتصاد کمونیستی. اما نئولیبرالیسم در ایران چگونه به ناسزای سیاسی تبدیل شد؟
ناسزای لیبرالیسم
مارکس معتقد بود کسی که از طبقه «استثمارگر» و «ارتجاعی» برخاسته، ذهنی ایدئولوژیک برای توجیه منافع طبقه خود دارد و نمیتواند «علمی»، یعنی در جهت پیشرفت تاریخ بیندیشد. از اینرو وی بحث با متفکران «ارتجاعی» را بیهوده میدانست و عمدتاً به افشای آنها میپرداخت. در حقیقت او با انگ زدن به مخالفان فکری خود آنها را در افکار عمومی رسوا میکرد؛ بدون اینکه به محتوای تفکرات و استدلالهایشان بپردازد. چپها و مارکسیستها این روش نادرست اَنگ زدن را به استراتژی تبلیغات سیاسی خود تبدیل کردند؛ روشی که اغلب افراطیون و انقلابیون از هر سنخی به استقبال آن رفتند. علت استقبال از این روش نادرست و غیراخلاقی، کارایی بسیار زیاد آن است. اَنگ زدن روشی آسانتر و کمهزینهتر از وارد شدن در یک بحث جدی نظری است؛ مضاف بر اینکه تاثیر آن در افکار عمومی بسیار بالاست. در اوایل انقلاب اسلامی، چپهای مارکسیست کلیدواژه یا اَنگِ «لیبرالیسم» را به ابزاری برای پیش بردن استراتژی ضدسرمایهداری خود تبدیل کردند و مانع بحث نظری و منطقی درباره مسائل سیاسی و اقتصادی شدند. این روش مخرب از آن سالها تا به امروز تداوم داشته و به سکه رایج میان همه افراطیون (از هر جناح و گروهی) و کسانی که توان یا تمایل به بحث نظری و علمی ندارند، تبدیل شده است. تنها پیشرفتی که در این چهار دهه پیدا شده ارتقای اَنگ لیبرالیسم به نئولیبرالیسم بوده است.
اما واضح است که اقتصاد ایران هیچ قرابتی با نئولیبرالیسم ندارد چون با وجود سازمانهای قیمتگذار و تنظیمگر مانند «سازمان حمایت از مصرفکنندگان و تولیدکنندگان»، «سازمان تعزیرات»، «ستاد تنظیم بازار» و... که نشان میدهد یکی از مهمترین متغیرهای آزادی اقتصادی یعنی آزادی قیمتها وجود ندارد، نمیتوان اقتصاد ایران را نئولیبرالیستی دانست.
همچنین وجود قوانین و مقررات محدودکننده تجارت، مانند «عوارض گمرکی»، «تعرفه» و... حاکی از این واقعیت است که نهتنها آزادی تولیدکننده با قیمتگذاری دولتی زیر سوال رفته، بلکه آزادی تجارتکننده نیز با تعرفهها خدشهدار شده است. آیا آنگونه که نیروهای چپگرا عنوان میکنند، بر اقتصاد ایران مناسبات نئولیبرالیسم حاکم است؟ دکتر محمد طبیبیان به این پرسش اینگونه پاسخ داده است: «اینکه بعضی از منتقدان چپ مدام تکرار میکنند که اقتصاد ایران ساختار نئولیبرالی دارد، دادن آدرس غلط به کنشگران و اصلاحجویان است. ساختار اقتصاد ایران حکومتی، خصولتی، رانتی، غیرقابل وارسی، غیرشفاف، ناکارآمد و نابرابریساز است.»
افرادی که آشنایی اندکی با اقتصاد ایران دارند، میدانند مولفههای تشکیلدهنده نظام بازار در اقتصاد ایران جایگاه محکمی ندارند. مالکیت فکری محترم شمرده نمیشود، دولت خیلی وقتها زیان سرمایهگذاران زیاندیده را بر عهده گرفته و بار آن را از طریق تورم به عموم جامعه تحمیل میکند، اطلاعات به صورت شفاف در دسترس نیست و گاه و بیگاه سانسور شده یا منتشر نمیشود. آزادی تصمیمگیری اقتصادی و رقابت نیز تقریباً محلی از اعراب ندارند. دولت با تعرفههای سنگین تجارت را کنترل کرده و برای بسیاری از کالاها قیمتگذاری دستوری دارد. همچنین قوانین کار ایران به صورت کامل مخالف آزادیهای مورد تاکید نظام سرمایهداری است. همچنین در ایران بسیاری از بازارها، رقابتی نیستند و گونههای مختلفی از انحصار وجود دارد و بسیاری از این انحصارها با استفاده از رانت و مجوزهای دولتی ایجاد شدهاند. به همین دلیل به صورت کلی اقتصاد ایران در دسته کشورهای با اقتصاد بسته و در نقطه مقابل سرمایهداری قرار میگیرد. پس اقتصاد ایران هیچ قرابتی با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم ندارد.
انگ هایکی بودن اقتصاددانان
پس از نئولیبرالیستی خواندن اقتصاد ایران که قدمتی طولانی دارد، انگ جدیدی که در سالهای گذشته، ورد زبان مخالفان آزادی اقتصادی شده، نسبت دادن اقتصاددانان به اندیشههای فردریش فون هایک است. نظرات هایک در چند دهه گذشته همواره مورد توجه اقتصاددانان و سیاستگذاران قرار داشته و در اهمیت نام و اندیشههای او هیچ شک و شبههای وجود ندارد اما نمیتوان همه مدافعان اقتصاد آزاد را هایکی نامید.
شروعکننده اصلی این ماجرا استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، «یوسف اباذری» بود که در گفتوگویی با تیتر «لیبرالهای وطنی و اسطوره هایک» به اقتصاددانان آزادیخواه حمله کرد. آقای اباذری گفت: «هرکس از نظم خودانگیخته بازار یا نظم انتزاعی بازار سخن بگوید و از آن طرفداری کند هایکی است.» اباذری بیآنکه میان طیفهای مختلف اقتصاددانان تفاوتی ببیند، همه آنها را هایکی اعلام کرد. البته هایکی خطاب کردن اقتصاددانان به گفته محمد طبیبیان «انگ زشت» نیست اما از واقعیت به دور است و از فردی که در دانشگاه درس میدهد، انتظار میرود حرفها و انگهای غیرواقعی به دیگران نزند.
اتهام هایکی بودن اقتصاددانان بازارگرا حتی صدای جواد صالحیاصفهانی را هم درآورد که از نظر فکری قرابت بیشتری با اباذری دارد تا غنینژاد. او در واکنش گفت: «رسانهها، گاه مسائلی را که تاریخ مصرف آن به پایان رسیده است در ویترین قرار میدهند. برای مثال در یکی از شمارههای نشریه مهرنامه، شخصی به نام «یوسف اباذری» به جامعهشناسی اندیشههای «فونهایک» پرداخته بود که من با مطالعه این مطلب تصور کردم به سوی قهقرا پیش میرویم. ضمن آنکه دیگر در دپارتمانها و دانشگاههای مطرح آمریکا نیز اندیشههای فونهایک مطرح نیست. حتی در یک کلاس سطح بالا نیز سخنی از هایک و اندیشههای او به میان نمیآید. من تنها وقتی به ایران سفر میکنم نام فون هایک را میشنوم.»
سخنان اباذری به مذاق محمد طبیبیان هم خوش نیامد و او را به واکنش واداشت. او در نوشتاری که ماهنامه مهرنامه آن را منتشر کرد نوشت: «با توضیح آقای اباذری، من هم هایکی هستم بدون اینکه خودم بدانم. انگار حکم ایشان مثل حکم دادگاه قطعی و غیرقابل فرجامخواهی است. قبول کنیم یا نه ایشان حکم را صادر کردهاند. اما ایشان آگاهی ندارند که بحث نظم خودانگیخته نظام اقتصادی به هایک مربوط نیست و از قرن هجدهم مهمترین تبیینکننده آن آدام اسمیت است و قبل از او برخی متفکران دیگر نیز به این نتیجه رسیده بودند. اهمیت کار هایک نیز در کشف این مطلب نیست، بلکه مبنا قرار دادن این گزاره برای توسعه و تبیین اندیشههایی است که میتواند از این مقدمه به دست آید. من آقای اباذری را نمیشناسم اما مطالعه نظرات ایشان نکتهای را برای اینجانب مشخص کرد و آن اینکه ایشان اصولاً از بحث اقتصادی هایک چیزی نمیدانند.»
پس از اظهارات یوسف اباذری، موسی غنینژاد نیز واکنش نشان داد و ایرادهای فاحشی به نظرات اباذری مطرح کرد. از جمله این ایرادها، اشتباه او در ارجاع به نام فرد مجهولی به نام «ادوارد منگر» بود که غنی نژاد اینگونه به او پاسخ داد: «کجفهمیها و بیدقتیهای آقای دکتر اباذری حدیث مفصلی دارد. ایشان در توضیح مکتب اتریش از شخصی به نام ادوارد منگر نام میبرند. لازم است یادآوری کنم که فردی به این نام در مکتب اتریش وجود ندارد و لابد منظور ایشان کارل منگر بوده که به عنوان بنیانگذار مکتب اتریش مطرح است.» از جمله ایرادهای دیگر موسی غنینژاد، اشتباه آقای اباذری در نقلقول از فردی به نام «کارل پولانی» بود که غنینژاد اینگونه در مورد آن نوشت: «آقای دکتر اباذری از شخصی به نام کارل پولانی نام میبرند که گویا «ابتدا در مکتب اتریش فعال بود» و بعد از جدا شدن از مکتب اتریش به نقد این مکتب پرداخته است. محض اطلاع، باید عرض کنم که کارل پولانی هیچگاه در مکتب اتریش فعال نبوده، اما برادر کوچکتری داشت به اسم مایکل پولانی که اتفاقاً او هم در ابتدا در مکتب اقتصادی اتریش فعال نبوده و شیمیدان بوده و بعدها که کار آکادمیک خود را به فلسفه اجتماعی تغییر داد به دیدگاههای نظریهپردازان مکتب اتریشی مانند میزس و هایک علاقهمند شد.» آن روزها هم محمد طبیبیان و هم موسی غنینژاد از یوسف اباذری دعوت کردند تا در یک مناظره به تبیین بهتر دیدگاههای خود بپردازد اما آقای اباذری هرگز نپذیرفت.
پیشنهادی که مسعود درخشان -استاد دانشگاه علامه طباطبایی و از نظریهپردازان اقتصاد اسلامی- در اردیبهشت 1402 پذیرفت و مناظرهاش با موسی غنینژاد در شبکه افق، شبی بهیادماندنی برای مدافعان اقتصاد آزاد خلق کرد.
موسی غنینژاد و مسعود درخشان در دو سوی متفاوت اندیشه سیاسی-اقتصادی قرار دارند. غنینژاد شناختهشدهترین طرفدار «مکتب اقتصادی اتریشی» که بر نظم خودانگیخته بر اساس سازوکار قیمتها تاکید دارد و مدافع تمامقد مالکیت خصوصی است. در مقابل مسعود درخشان که مدافع اقتصاد اسلامی است اما دیدگاههایش کاملاً گرایش به چپ دارد.
درخشان در این مناظره، غنینژاد را هایکی خطاب کرد و هایک را هم شیطان بزرگ نامید و سعی کرد نشان دهد که اندیشه لیبرال یک اندیشه شیطانی است و عامل گرفتاری امروز اقتصاد ایران نیز همین اندیشه است. در مقابل، غنینژاد توضیح داد که مخالف بندگی انسانهاست و خود را بنده هایک نمیداند. او با اشاره به اینکه لیبرالیسم یعنی حاکمیت قانون، دلایلی برشمرد که نشان میداد اقتصاد ایران تحت آموزههای لیبرالیسم نیست و تحت تاثیر تئوریهای کمونیستی به این روز افتاده است.
مسعود درخشان با پنهان شدن پشت اقتصاد اسلامی و نقلقول از بزرگان انقلاب تلاش کرد موسی غنینژاد را «مدافع اندیشههای شیطانی» قلمداد کند. اندیشههایی که به عقیده او، عامل گرفتاری امروز اقتصاد ایران است. در مقابل موسی غنینژاد با اشاره به باورها و نوشتههای حزب توده در ابتدای انقلاب، برخی اصول و سیاستهای کلی را برگرفته از این اندیشه دانست و آدرس مسائل امروز را رویههای کمونیستی و اتحاد آن با سرمایهداری رفاقتی عنوان کرد.
دو مناظره غنینژاد با اباذری و درخشان که اولی مکتوب بود و در زمان خود بسیار مورد توجه قرار گرفت و دومی که اخیراً برگزار شد و اقبال عمومی را به دنبال داشت، نام مکتب اقتصادی اتریش را بیشتر از همیشه سر زبانها انداخت. اصول این مکتب چیست و چرا در ایران مورد توجه قرار گرفته است؟
مکتب اقتصادی اتریشی چه میگوید؟
گرایشهای نزدیک به مکتب اقتصادی اتریشی، اصولی غیرقابل تغییر دارند از جمله اینکه، انتخاب کردن چیزی است که تنها از فرد سر میزند؛ عمل انتخاب قابل انتساب به کلیتی همچون، جامعه، ملت، دولت، طبقه و... نیست. اتریشیهای اقتصاد همچنین معتقدند نهادهای اجتماعی غالباً نتیجه کنشهای انسانها هستند و نه محصول طرحریزی انسانها.
آنها همچنین معتقدند که مطالعه نظم بازار اساساً درباره رفتارهای مبادلهای است و نهادهایی که این مبادلهها در آنها روی میدهند و نظام قیمتها موجب صرفهجویی در اطلاعاتی میشود که مردم در تصمیمگیریهای هرروزه باید پردازش کنند. به عقیده اندیشمندان مکتب اقتصادی اتریشی، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید شرطی ضروری برای محاسبه اقتصادی عقلانی است.
«پیتر بوتکه» که به مکتب اقتصادی اتریشی گرایش دارد، میگوید: «بهتر است میان خط اصلی (mainline) و جریان اصلی (mainstream) علم اقتصاد تفاوت قائل شویم.» از نظر او خط اصلی این مساله را توضیح میدهد که چگونه اقتصاد بازار یک سیستم خودتنظیمگر به حساب میآید که با این تعریف میتوان گفت مکتب اقتصادی اتریشی در مسیر خط اصلی علم اقتصاد قرار دارد، در حالی که جریان اصلی به مجموعهای از نظریهها و الگوهای علم اقتصاد گفته میشود که در حال حاضر محبوبتر و پسندیدهتر است. با این تعریف میتوانیم بگوییم مکتب اقتصادی اتریشی در اقلیت جریان اصلی قرار دارد.
«گریگوری منکیو» در مقاله معروفی که در سال 2006 نوشته، اقتصاددانان را به دو گروه تقسیم کرده است. گروه اول، «اقتصاددانهای مهندس» هستند و گروه دوم، «اقتصاددانهای دانشمند». منظور منکیو از اقتصاددانهای مهندس این نبود که پیشینه تحصیل در رشته مهندسی داشته باشند، بلکه منظورش، اقتصاددانهای پراگماتیست و عملگرا بود. منکیو در مقالهاش توضیح داده که اقتصاددانهای مهندس عموماً افرادی هستند که میتوانند با سیاستمداران و تصمیمگیران همکاری کنند و به آنها راه درست را نشان دهند. از نظر منکیو، گروه دوم اقتصاددانان، دانشمند هستند به این معنی که تئوریهای اقتصاد را بسط میدهند و در دانشگاهها پایههای تئوریک علم اقتصاد را مستحکم میکنند. عموماً اقتصاددانانی که طرف مشورت سیاستمداران قرار میگیرند گرایشهای کینزی دارند و اقتصاددانانی که گرایشهای فکری نزدیک به مکتب اقتصادی اتریشی دارند، هیچگاه طرف مشورت سیاستمداران قرار نمیگیرند و میتوان آنها را در حیطه دانشمندان علم اقتصاد قرار داد.
معمولاً اقتصاددانان را میشود از نوع نگاهشان به مقوله «دولت» و «بازار» تفکیک کرد. وقتی از دولت صحبت میکنیم دو نقش یا کاربرد برای آن قابل تصور است. نقش اول که تقریباً مورد مناقشه نیست نقش دولت در تامین کالای عمومی یعنی نظم، امنیت، حقوق مالکیت، ایجاد زمینه برای شکلگیری بازار و مبادله آزاد است. اما نقش دیگری برای دولت مطرح میشود که محل مناقشه و محل تفکیک مکاتب اقتصادی از یکدیگر است. آن هم زمانی است که دولت نقش سیاستگذاری پیدا میکند. یعنی دولت نهتنها تامینکننده امنیت و نظم و برقرارکننده مکانیسم بازار است بلکه نهادی است که میتواند سیاستهای پولی و سیاستهای مالی هم اعمال کند و مناقشه این است که دولت تا چه اندازه و در چه زمینههایی مجاز است این سیاستها را به کار ببندد. اگر چنین تعریفی را روی یک محور افقی ترسیم کنیم و دولت را در مرکز قرار دهیم، در آخرین نقطه یک سمت محور، اقتصاد کمونیستی با برنامهریزی متمرکز قرار دارد و در انتهای سمت دیگر آن، اقتصاد اتریشی قرار میگیرد که هیچ گرایشی به برنامهریزی و تمرکز دولتی ندارد. بنابراین طبیعی است که همواره شاهد جدل میان پیروان این دو مکتب اقتصادی باشیم.
رواج اقتصاد اتریشی در ایران
مدت زمان زیادی از طرح دیدگاههای اندیشمندان مکتب اقتصادی اتریش در ایران نمیگذرد. تا پیش از دهه 1370 شناخت زیادی از اصول این مکتب و اندیشه بزرگان آن وجود نداشت تا اینکه متناسب با شرایط سیاسی و اجتماعی این دوره و طرح مسائل مهمی نظیر آزادی، حاکمیت قانون و مباحث مرتبط با آزادسازی و خصوصیسازی، عقاید بزرگان مکتب اقتصادی اتریش مورد توجه قرار گرفت و جوانان کمکم با عقاید فردریش فون هایک و فون میزس و آموزههای این مکتب اقتصادی آشنا شدند.
در این مسیر نقش موسی غنینژاد بسیار پررنگ است که کتابهای مهمی برای معرفی اصول مکتب اقتصادی اتریش ترجمه و تالیف کرده است. این نقش زمانی پررنگ شد که روزنامه دنیای اقتصاد، ضمیمهای تحلیلی را به صورت ماهنامه تهیه و توزیع کرد که در آن به طرح نظرات اندیشمندان حوزه اقتصاد پرداخت. نقطه عطف این ماهنامه، همکاری موسی غنینژاد و جمعی از اقتصاددانان و روزنامهنگاران فعال در حوزه اندیشه اقتصاد بود که برای نخستین بار به تبیین آموزههای مکتب اقتصادی اتریش پرداختند و آحاد اقتصادی را با افکار این مکتب آشنا کردند. مدتی بعد نشریاتی همچون مهرنامه و تجارتفردا در معرفی این مکتب و اصول اقتصادی آن نقش جدی بر عهده گرفتند. نقطه عطفی که این دو نشریه به جا گذاشتند، ارتباط با اقتصاددانان سرشناس و آکادمیسینهای معروف علم اقتصاد بود که بهخصوص شامل اقتصاددانان نزدیک به مکتب اقتصادی اتریش میشد. گفتوگو با چهرههای سرشناس این مکتب از جمله پیتر بوتکه، استیون هورویتز و... باعث جلب توجه دانشجویان و جوانان به این مکتب فکری شد. همزمان با تشدید گرایش دانشجویان به آموزههای مکتب اتریشی، تالیفات زیادی در این زمینه منتشر شد و مترجمان و اقتصاددانانی نظیر فریدون تفضلی، عزتالله فولادوند، غلامرضا آزادارمکی و خشایار دیهیمی به ترجمه آثار مهم اقتصاددانان متقدم اتریشی پرداختند و در دهه بعد تعداد کتابها، مقالات، پایاننامهها و سایر نوشتههای مرتبط در مطبوعات و... به سرعت رو به فزونی گذاشت. امروزه افزون بر دانشجویان اقتصاد، شاهد گرایش طیفهای بیشتری از دانشجویان علوم انسانی و مهندسی، فعالان کسبوکار خصوصی و بهویژه بازارهای مالی، طلبههای مذهبی و سایر علاقهمندان مباحث اقتصادی به آموزههای مکتب اتریشی هستیم.
تفاوت مکتب اتریش و نئوکلاسیک
همیشه تفاوتهایی میان دانشمندان حتی آنهایی که در یک رشته خاص از تفکرات اقتصادی فعالیت میکنند وجود دارد. «جرج استیگلر» و «میلتون فریدمن» هم در تفکرات خود تفاوتهایی دارند همانگونه که بین «لودویگ فون میزس» و «آگوست فون هایک» هم تفاوتهای فکری قابل توجهی وجود دارد. اما آنچه آنها را از لحاظ معنایی در داخل مکاتب یکسان قرار میدهد شباهتهای فکری بین آنهاست که بسیار زیادتر از تفاوتهایشان است. بنابراین در درون جامعه اقتصاددانان کلاسیک لیبرال شباهتهایی مثل نقش «مالکیت خصوصی» و «اقتصاد بازار آزاد» در تولید زنجیره اجتماعی وجود دارد که باید بر آن تاکید شود. تفاوتها نیز مربوط به عدم توافقهای تحلیلی و روششناختی در مورد بهترین راه بحث علمی درباره نقش مالکیت خصوصی و سیستم قیمتی در تولید زنجیره اجتماعی در یک اقتصاد آزاد است. برای مثال «مکتب شیکاگو» کم و بیش به یک دیدگاه «پوزیتیویستی» از علم متعهد است در حالی که مکتب اتریش کم و بیش تصویر فلسفه علم را رد میکند. یا اینکه مثلاً مکتب شیکاگو بیشتر از روش الگوسازی رسمی برای اقتصاد تحلیلی و بحث در مورد حالتهای تعادل استفاده میکند در حالی که مکتب اتریش این کار را با ابزاری که خود ترجیح میدهد مثل استدلال شفاهی و تحلیلهای نهادی انجام میدهد. در چنین شرایطی، اختلافنظرها به ایدههای پایهای البته نه فقط در فلسفه علم که حتی در موضوعات تکنیکال در علم اقتصاد مثل «نظریه سرمایه» برمیگردد. اقتصاددانان مکتب شیکاگو با الگوی «رقابت کامل» و الگوی «جریان مدور اقتصاد» کار میکنند. مکتب اتریش اما با نظریه فرآیند بازار کارآفرینیمحور و یک ساختار زمانی از نظریه تولید سرمایه به پیش میرود. علاوه بر این مکتب شیکاگو و مکتب اتریش در اتخاذ نظریههای پولی خود متفاوت هستند. مکتب شیکاگو یک تفسیر خشک از «نظریه مقداری پول» و «ایده پول خنثی» دارد در حالی که مکتب اقتصادی اتریشی تفسیری غیرمکانیکی از نظریه مقداری پول و ایده پول غیرخنثی را دنبال میکند. اگر چه هر دو این مکاتب نسبت به سیاستهای تورمی انتقاد دارند اما مکتب اتریشی «نظریه هزینههای تورم» را توسعه میداد که نسبت به نظریه مکتب شیکاگو اعوجاج بیشتری از اقتصاد داشت. از آنجا که «پول» یک نیمه تمام مبادلات است اگر شما در مورد پول مساله داشته باشید با تمام مبادلات در اقتصاد مساله دارید. این مساله ساختار سرمایه را دچار انحراف و چرخه جهش-سقوط را تولید میکند. به عبارت دیگر تولید پول و اعتبار در مکتب اتریش به نظریه «چرخه تجاری» منجر شده است. در قرن بیستم این موضوع به شدت در نظریههای متفاوت از عوامل ایجاد «رکود بزرگ» به چشم میخورد. مکتب اتریشی بر تولید پول و اعتبار در دهه 1920 تاکید میکند در حالی که مکتب شیکاگو تمایل به تاکید بر روی سوءمدیریت عرضه پول از طریق بانک مرکزی در دهه 1930 دارد. بهطور خلاصه میان این دو مکتب تفاوتهای زیربنایی وجود دارد و دانستن این تفاوتها بهویژه در مباحثات علمی بسیار بااهمیت است. اما برای بحثی وسیعتر از ارتباط بین سیاستها، ضرورت دارد بر مسائلی چون تعهد به مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد، دولت محدود و ارتباطات داخلی بین آزادی اقتصادی و آزادی سیاسی تاکید کنیم. کتاب «آزادی انتخاب» میلتون فریدمن یک کتاب مهم برای تمام شاخههای لیبرالیسم کلاسیک است که باید همه آن را بخوانند، به آن احترام بگذارند و از آن یاد بگیرند. حتی اگر کسی نهایتاً تحلیل مکتب اتریش یا حتی نوشتههای لیبرتارین مورای روتبارد را ترجیح دهد. نقش فریدمن در مشروعیتبخشی به ایدههای بازار آزاد هم در علم اقتصاد و هم در مباحث عمومی باید مورد احترام و تحسین قرار گیرد. او اثرگذارترین سخنگوی عمومی برای این ایدهها در سراسر جهان بود. از آنسو، فردریش فون هایک و فردریش فون میزس نیز نقشی بیبدیل در مبارزه با ایدههای دروغین و افکار پوسیده داشتند.
در پایان
این یک واقعیت است که هیچ اندیشمند لیبرالی خود را برده فریدمن و هایک نمیداند و خیلی کم پیش میآید که اندیشمندان لیبرال نوچه و خدنگ داشته باشند. اندیشمندان و نظریهپردازان حوزه اقتصاد، ماموریت خود را در بالا بردن رفاه جامعه و کاهش فقر تعریف کردهاند و همین کافی است برای اینکه به آنها احترام بگذاریم و قدرشان را بدانیم اما قرار نیست عکسشان را به دیوار اتاقمان بکوبیم و همچون چپها که استالین، لنین، مائو، کاسترو و چهگوارا را میپرستند، ما نیز آنها را پرستش کنیم. واقعیت این است که زمان پرستشها و سمپاتبازیها گذشته. مارکس، هایک، کینز، میزس، فریدمن و دیگران برای جامعه امروز ایران بت نیستند. ما آنها را افراد پرتلاشی میدانیم که در زمان حیات، برای افزایش رفاه جامعه خود تلاش کردهاند. نه بیشتر از این. بنابراین بهتر است انگ زدنها را کنار بگذاریم و اندکی بیندیشیم که کدام مسیر به افزایش رفاه و کاهش فقر جامعه منجر میشود و به این فکر کنیم که مسیر توسعه کشور کجاست.