کیفرخواست علیه بنگاه
ماموریت اصلی بنگاه چیست؟
آمریکاییها، سالهاست نسبت به شرکتهای بزرگ و روند کسب درآمد و تاثیرگذاری آنها بر اقتصاد، بدبین هستند. این شک و تردید در سالهای اخیر و بعد از بحران اقتصادی سال 2008، بسیار شدت پیدا کرده است. البته این شک، حداقل تا جایی که به صورت عمومی قابل مشاهده است، چندان بیدلیل نیست. شرکتهای بزرگ با سرعتی سرسامآور و با قبول ریسک فراوان به دنبال کسب سودهای بسیار بالا هستند. بحران سال 2008 نشان داد که این میزان قبول ریسک از سوی شرکتها بیشتر به این دلیل است که میدانند در نهایت و در صورت از کنترل خارج شدن اوضاع، هزینهها را نه خود شرکتها که دولتها و از جیب مردم و جامعه خواهند پرداخت. این نگرانیهای قدیمی و در عین حال نوظهور، موضوع کتاب جدید «ویلیام مگنسون» استاد حقوق دانشکده حقوق دانشگاه A&M تگزاس است. وی که دوران تحصیل خود را در پرینستون و هاروارد گذرانده، در زمینه حقوق شرکتها و بینالملل تدریس میکند و برای نشریات معتبری مانند والاستریت ژورنال، واشنگتنپست و بلومبرگ مقاله و تحلیل مینویسد. مگنسون در کتاب جدید خود «برای سود: تاریخچه شرکتها» که در نوامبر سال 2022 میلادی انتشارات «public books» آن را منتشر کرد به تاریخچه و چرایی ظهور شرکتها در جوامع میپردازد. کتاب در هشت فصل، تاریخچه شرکتها را از سال 215 قبل از میلاد و از روم باستان تا عصر حاضر و دره سیلیکون ایالات متحده بررسی میکند.
«این کتاب تاریخ شرکتها و افرادی است که آنها را ایجاد کردند، از سهامداران گرفته تا بنیانگذاران و مدیران و کارمندانی که در شرکتها مشغول به کار بودهاند. اما در عین حال این داستانی درباره انسان است.» مگنسون به دنبال بازیابی و درک دوباره و صحیح این موضوع است که شرکتها چیستند و چرا به وجود آمدهاند. او در مقدمه کتاب، بر تاثیر قابل توجه شرکتها بر رویدادهای جهانی در تمام طول تاریخ تاکید میکند. به عقیده او در روم باستان، این شرکتها بودند که ارتش روم را به کارآمدترین نیروی جنگی ممکن تبدیل کردند و در حال حاضر هم این شرکتها هستند که با نوآوریهای خود مثل اینترنت و تلفنهای هوشمند، نحوه تعامل ما با جهان را عوض کرده و عصر فناوری بزرگ را آغاز کردهاند. اما در خلال روایت این تاریخ طولانی جذاب، مگنسون تلاش دارد توضیح دهد و با شواهد تاریخی این نظریه را بسط داده و ثابت کند که شرکتها در عین حال که در اقتصاد و در روند تاریخی جهان، نقشی بسیار عمده و مهم داشتهاند اما در طول زمان و به دلایل مختلف از هدف اصلی خود دور شدهاند و این انحراف آنقدر شدید و طولانیمدت بوده است که در حال حاضر کسی هدف اصلی از تشکیل شرکتها را به خاطر ندارد.
ماموریت اصلی بنگاهها
اما هدف اصلی تاسیس شرکتها چیست؟ به عقیده مگنسون ماموریت شرکتها همیشه و در طول تاریخ این بوده که منافع عمومی جامعه خود را ارتقا دهند. شرکت هند شرقی یا شرکتهای روم باستان با این هدف تاسیس شدند تا قدرت و رفاه را در جامعه خود و بین مردمانشان گسترش دهند. وی با شرح اینکه چگونه کار در یکی از بزرگترین شرکتهای حقوقی ایالات متحده باعث شد تا علاوه بر ترک کار شرکتی با مقصد کار در دانشگاه، ایده این کتاب نیز به فکرش برسد، توضیح میدهد که در سالهای تدریس همیشه اولین سوالش در کلاس حقوق شرکتها از دانشجویان این است که: «هدف شرکت چیست؟» و تقریباً همیشه پاسخ دانشجویان «کسب سود» بوده است. پنج دهه پیش میلتون فریدمن در روزنامه نیویورکتایمز مقالهای با عنوان «مسوولیت اجتماعی بنگاهها» نوشت و در آن تاکید کرد «تنها مسوولیت اجتماعی بنگاه، افزایش سود است». نوشته فریدمن با واکنشهای زیادی از سوی روشنفکران، نویسندگان و اقتصاددانان مواجه شد. برخی به نکوهش آن پرداختند و برخی آن را ستودند. به نظر میرسد نویسنده کتاب نیز مخالف نظر فریدمن فکر میکند و معتقد است، ماموریت کسب سود نهتنها اشتباه که سوءبرداشتی بزرگ است که باعث شده عملکرد شرکتها و نقش آنها در اقتصاد جهان به وضع فعلی ختم شود.
ویلیام مگنسون اعتقاد دارد از منظر تاریخی هیچگاه قرار نبود هدف شرکتها کسب سود باشد: «برای ملکه الیزابت بسیار تعجبآور بود اگر میفهمید اکثریت عقیده دارند هدف کمپانی هند شرقی قرار بود پر کردن جیب بازرگانان انگلیسی باشد. آبراهام لینکلن هم حتماً متعجب میشد اگر میفهمید هدف نهایی وی از تاسیس راهآهن یونیون پاسیفیک، ثروتمندتر کردن ثروتمندان بوستونی بوده است.» مگنسون اما عقیده دارد ملکه الیزابت، لینکلن و بسیاری دیگر از موسسان یا حامیان شرکتهای اولیه، در این حمایت به دنبال هدفی بسیار بزرگتر و مهمتر بودهاند: منافع مشترک ملتهایشان. البته اینکه هدف تاسیس شرکتها افزایش سطح رفاه عمومی بوده است به این معنا نیست که همیشه در این کار موفق یا حتی ثابتقدم بودهاند کمااینکه در نهایت شرکتهای روم باستان وارد بازار بردهداری شدند و مجلس سنا را به فساد کشاندند، «بانک مدیچی» قدرت سیاسی را از اصناف غصب کرد و در خدمت منافع شخصی اعضای خانواده مدیچی قرار گرفت، شرکت هند شرقی امپراتوری انگلستان را درگیر مناقشاتی در سراسر جهان کرد و... .
فصلهای کتاب
کتاب 350صفحهای «به خاطر سود» به هشت فصل اصلی و دو فصل معرفی و نتیجهگیری تقسیم شده که هر فصل اصلی، به بررسی یک نوع شرکت اختصاص یافته است. کتاب اما همانقدر که در نقد عملکرد شرکتها نوشته شده، کیفرخواستی علیه نظام سرمایهداری است. در واقع مگنسون اعتقاد دارد یکی از دلایل اصلی و عمده انحراف شرکتها از ماموریت اصلیشان آدام اسمیت و نظریه دست نامرئی است. به عقیده وی این نظریه که اگر هر شخصی خودخواهانه نفع شخصی خود را دنبال کند در نهایت به نفع بیشتر برای کل جامعه منجر خواهد شد، نهتنها اشتباه و ناقص، که سنگبنای انحرافات بسیاری در رفتارهای نهادهای اجتماعی بوده است. مگنسون استدلال میکند بسیاری از افراد صاحبنظر درباره خیرخواهی مکانیسم اعمالشده توسط دست نامرئی و حتی در وجود آن تردید دارند اما همین نظر و اعتبار و اهمیت آن در اقتصاد باعث شده است تا شرکتها با اشتهای سیریناپذیر برای سود، مشکلات بسیاری را برای جوامع ایجاد کنند. از استثمار کارگران گرفته تا ایجاد مشکلات زیستمحیطی و مهمتر از همه اینکه شرکتها از سود خود برای تضعیف نهادهای دموکراسی استفاده کردهاند. آنها برای برنده شدن قراردادهای دولتی به سیاستمداران رشوه میدهند و برای تصویب قوانینی که نیاز دارند در کمپینهای انتخاباتی مشارکت میکنند. نویسنده کتاب عقیده دارد اگرچه شرکتها سنگبنای اساسی سرمایهداری هستند اما همیشه روش عمل آنها در جامعه شبیه امروز نبوده است. بنا به عقیده او، در روم باستان، شرکتها در جامعهای مبتنی بر اقتصاد کشاورزی منحصراً برای دولت فعالیت کرده و برای انجام کارهایی مانند جادهسازی یا جمعآوری مالیات با دولت قرارداد داشتند. در انگلستان دوره الیزابت، شرکتها به اقتصاد مرکانتیلیستی متمایل شده و در زمینه اکتشافات و تجارت فعالیت میکردند و حتی وارد اموری میشدند که امروزه فقط با عنوان دزدی دریایی قابل توصیف است. اما در دنیای فعلی، شرکتها در یک اقتصاد پیچیده جهانی با یکدیگر رقابت کرده، مجموعهای گیجکننده از کالاها و خدمات را ارائه کرده و به میزان بیسابقهای از سرمایه دسترسی دارند. اما در نهایت همانطور که پیشتر توضیح داده شد همه این شرکتها انحرافات مهم و ویرانگری از اهداف اولیه خود پیدا کردند. البته در این میان مگنسون توضیح واضحی نمیدهد که چگونه ایده دست نامرئی اسمیت و اعتبار و مقبولیت آن بر روند کاری شرکتهای پیش از خود تاثیر گذاشته و آنها را به انحراف کشانده است.
آنچه این حقوقدان در کتابش مطرح کرده، در تضاد با نظرات اقتصاددانان است؛ بهخصوص در مغایرت کامل با نظرات میلتون فریدمن است که معتقد بود «آنها که با ادا و اصول میگویند که کسبوکار تنها به سود مربوط نیست، بلکه به پشتیبانی از اهداف مطلوب اجتماعی نیز ربط دارد و بنگاه دارای وجدان اجتماعی است و از این دست حرفها، فکر میکنند که جانب کسبوکار آزاد را میگیرند، اما در حقیقت دارند سوسیالیسم ناب و خالص را تبلیغ میکنند.»
اما از نظر نویسنده کتاب، سه ویژگی باعث شده شرکتها برای فعالان اقتصادی جذاب شوند؛ شخصیت حقوقی، امکان ارائه سهام و مسوولیت محدود. مگنسون همچنین اعتقاد دارد این توسعه شرکتها در طول تاریخ بود که راه را برای ظهور طبقه جدیدی به نام سرمایهدار (که به عقیده مگنسون با ثروتمند متفاوت است) هموار کرد. در واقع طبقه سرمایهدار به نظر وی همان ثروتمندانی بودند و هستند که به جای هزینهکرد ثروتشان برای یک زندگی پرتجمل، به عنوان سهامدار دارایی خود را وارد شرکتها کرده و مرتب و بهطور دائم و بدون تلاشی خاص و فقط با تلاش دیگران ثروتمندتر میشوند. طبقه سرمایهدار که سهام شرکتها را در اختیار داشته اما نقشی در اداره آن ندارند به نظر مگنسون نظام ارزشی متفاوتی از بنیانگذاران و مدیران و گردانندگان شرکتها دارند و در عین حال حتی میتوانند با دستکاری ادراک دیگران از ارزش شرکتشان، ثروتمندتر شوند. البته این روندی به عقیده مگنسون تاریخی است. وی در این مورد از مثال «سرجوسیا چایلد» بهره میبرد که با پخش شایعاتی درباره وقوع جنگ در هند، باعث افت قیمت سهام شد تا بتواند بخش عمدهای از آن را خریداری کند.
مگنسون در کتاب «برای سود» به دنبال بازتوضیح مطالبی است که ما در طول این تاریخ دو هزارساله درباره شرکتها آموختهایم. هدف وی از کتاب آنطور که خودش در طول آن بیان میکند بازیابی و به نوعی احیای خرد متعارف ما درباره شرکتهاست و بر یک اصل بسیار ساده اما مهم متمرکز است: هدف شرکتها همیشه این بوده است که منافع عمومی را ارتقا دهند. او معتقد است باید این هدف اصلی را دوباره احیا کنیم و شرکتها را به مسیر درست آن بازگردانیم. اما چگونه میتوانیم مطمئن شویم که شرکتها کار خود را بهدرستی انجام میدهند؟ وی اعتقاد دارد اینجاست که قضیه بهشدت پیچیده میشود چون دیدگاهها درباره اینکه خیر جامعه در چیست بسیار متفاوت و بعضاً حتی متضاد است. اگر ما به عنوان یک جامعه نمیتوانیم در مورد اینکه خیر جامعه در چیست به تفاهم برسیم، چگونه میتوان از شرکتها انتظار داشت بر اساس آن عمل کنند؟ مگنسون اعتقاد دارد اگرچه درباره اینکه صلاح جامعه در چیست میتواند توافق نظری وجود نداشته باشد اما درباره یکسری اصول کلی با توجه به تاریخ عملکرد شرکتها میتوان به نتیجه رسید. به عنوان مثال ورود یا حتی نفوذ شرکتها در سیاست هیچگاه به نفع جامعه نبوده است. در عین حال اگرچه تعیین دقیق اینکه چه سیاستهایی به نفع عمومی جامعه منجر خواهد شد دشوار خواهد بود اما طرح این سوال باید دائماً توسط شرکتها ادامه داشته باشد چون میتواند در مقاطعی نشاندهنده راه درست باشد. در عین حال مگنسون در انتهای کتاب اصول راهنمایی را تدوین میکند که اعتقاد دارد شرکتها با پیروی از آن میتوانند تا حد زیادی از سوءعملکرد در امان باشند. این اصول به این شرح هستند:
1- دموکراسی را تضعیف نکنید. 2- بلندمدت بیندیشید. 3- با سهامداران صادق و عادل باشید. 4- رقابت کنید اما عادلانه. 5- با کارگران خود درست رفتار کنید. 6- به محیط زیست آسیب نرسانید. 7- سهم منصفانهای از کیک اقتصاد را مطالبه کنید. 8- به دنبال رشد سریع نباشید و قوانین متعددی را برای رشد بیشتر زیر پا نگذارید.
در مجموع به نظر میرسد مگنسون حوزهای را که میخواهد در این کتاب پوشش دهد بهخوبی نمیشناسد. بهطور عمده مدافعان چپگرای این کتاب معتقدند نویسنده، انتقادهای بجا و درستی را به عملکرد شرکتها در طول تاریخ وارد میکند اما برخی نیز معتقدند این کتاب نتوانسته چیزی به ادبیات مرتبط با حیات بنگاهها اضافه کند.
نویسنده انتقادهای زیادی با جزئیات به عملکرد بنگاهها وارد میآورد و معتقد است شرکتها همواره از مسیر خود منحرف شده و انحرافاتی از هدف اصلی خود پیدا کردهاند به گونهای که میتوان گفت در مجموع ضررشان برای جوامع بیش از سودشان بوده است. نویسنده، کتاب را با این پاراگراف به انتها میرساند: «مهم است به یاد داشته باشید شرکتها پشت بزرگترین خلاقیتهای بشری بودهاند. به ساخت روم باستان و فلورانس دوره رنسانس کمک کردهاند و باعث اکتشافهای جدید بودهاند. این شرکتها بودند که آمریکا را از طریق خودرو و راهآهن به هم پیوند زدند و انفجار فناوری و دانش را موجب شدهاند. شرکتها موجودات سودجوی بیروح نیستند، آنها نهادهایی برای گردهم آوردن مردم برای کار در جهت اهداف مشترک هستند و دستاوردهای آنها در طول تاریخ گواهی بر ظرفیت انسانی برای همکاری است. در حالی که شرکتها اغلب در انجام تعهدات خود در قبال جامعه شکست خوردهاند اما جامعه مرتب آنها را به چالش کشیده و تلاش کرده با تصحیح مسیر این نهادهای قدرتمند را در مسیر درست قرار دهد.» متنی که به نظر میرسد نهتنها با تمام محتوای پیشگفته در کتاب اگر نگوییم متضاد است حداقل میتوان گفت هماهنگ نیست که حتی در خود همین اختتامیه هم تضاد آشکاری وجود دارد.